نیره انصاری، متخصص حقوق بین الملل خصوصی، نویسنده و پژوهشگر
«ظهور فاشیسم تازه در فرانسه موجب پیروزی «ایمانوئل مکرون» شده است!»
«…این روزنامه انگلیسی افزود:« گزینه ای جز متوقف کردن لوپن وجود ندارد، زیرا که «شبح فاشیسمیِ جدید همچنان برقرار است.»
فاشیسم یکی از ایدئولوژیهای قرن بیستم و یکی از امواجی است که علیه مدرنیسم غربی و بحران های آن تا حدی ناگهانی و به صورت غیرقابل پیش بینی، سربرآورد وبخش های بزرگی از اروپای قرن بیستم را در سایه هراس و دشمنی فرو برد.
فاشیسم به حیث تحلیلِ ماهیت و عوامل ایجادی آن، یکی از پیچیدهترین ایدئولوژیهای قرن بیستمی است.
به هر روی فاشیسم به مثابه یک ایدئولوژی در عرصه تاریخ جدید اروپایی ظهور کرد و مدتی نه تنها محیط بینالمللی را تحت تأثیر قرارداد، بل، مرده ریگ آن هنوز، گرچه به شکلهای دیگر، حیات جمعیِ بشر را تهدید می کند.
این اصطلاح برگرفته از کلمه فاشیسمو/Fascismo
بوده و عبارت است از دستهای از چوب های کوتاه به هم بسته و یک عدد تبر، که در روم قدیم به عنوان سیمبل قدرت درجلوی صفوف سپاه حمل میشده است.
فاشیسم به عنوان یک مفهوم تاریخی، نوعی نظام حکومتی است که بین سالهای (1922 تا 1943) در ایتالیا توسط موسولینی رهبری شد. این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار گرفته شد و به دیگر رژیم های دست راستی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند اطلاق شد.
به باور موسولینی «فاشیسم یک مفهوم مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و اراده ی واقعی است که از فرد تجاوز میکند و به عضویت یک جامعه ی روحانی ارتقا می یابد. به نظر میرسد کسانی در سیاستهای مذهبی فاشیسم، چیزی جز فرصت طلبی ندیده اند، این معنا را درک نکرده اند که فاشیسم افزون بر آنکه یک سیستم حکومتی است، فراتر ازهمه، یک سیستم فکری نیز هست. فاشیسم با تمام تجربههای فردی دارای طبیعت مادی، مانند آنچه در مائه هجدهم رایج بود مخالفت نماید. فاشیسم مخالف استقلالِ فردی و طرفدار دولت است و برای فرد تا آنجایی ارزش قائل میشود که با دولت، یعنی وجدان و اراده عمومی انسان در وجود تاریخی وی منطبق گردد. اصول آزادی دولت را در مقابل مصالحِ فرد انکار می کند؛ اما فاشیسم، دولت را به عنوان یک واقعیت حقیقی مبنا قرار می دهد.»
اصول اساسی فاشیسم که موسولینی برخی از آنها را در دائره المعارف ایتالیا در سال (1932 میلادی) اظهارداشته بود، عبارتند از:
– عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح
– مخالفت با اندیشههای سوسیالیستی
– مخالفت با لیبرالیسم
– تبعیت زندگی همه گروهها از دولت (توتالیتر بودن)
– تقدسِ پیشوا تا سر حد ممکن
– سیستم تک حزبی
– مخالفت با دموکراسی ( دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی می نامند)
– باور شدید به قهرمان پرستی
– تبلیغ و پروپاگاندایِ روحِ رزمجویی
تاریخچه: پس از جنگ بینالمللی اول، ایتالیا مانند دیگر کشورهای اروپایی درگیر مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود. اعتصابات، شورش ها و تصرف اراضی به وسیله روستائیان در نواحی کشاورزی از مسائل مبتلابه این کشوربشمار می رفت. طبقات متوسط مانند طبقات مشابه در سایر کشورهای سرمایه داری از بلشویسم هراسان بودند. در کشوری که شکل حکومت آن دموکراتیک بود، اما برخلاف بریتانیا و آمریکا از سنت سیاسی مقتدر به منظور حمایت از دموکراسی برخوردار نبود، همه مسائل بدون راه حل و اغتشاش و هرج و مرج را تشدید می کرد.
دریک چنین زمینهای از اضطراب و اغتشاش، محبوبیت حزب فاشیست موسولینی روبه افزایش نهاد، فاشیسم اعلام نمود که ایتالیا را از بلشویک رهایی خواهد داد و متعهد گردید که شوکت و افتخار امپراتوری روم باستان را به کشوری که روحیه و انتظامش را از دست داده بازخواهد گرداند.
فاشیسم همه نوع افراد ناراضی را به سوی خود جلب نمود: سربازان سابق که بیکار مانده بودند، طبقات متوسطِ دلسرد و نومید، جوانان وطن دوست و روستائیان گرسنه.
فاشیست ها پیراهن سیاه برتن کرده و چکمه می پوشیدند و در خصوص یک آرمان بزرگ ملی فریاد میزدند که همه چیز به همهکس عرضه میکرد مانند:
شغل
سعادت
و افتخار ملی
استدلال سیاسی آنها تروریسم و جنگهای خیابانی بود و دولت نیز ضعیفتر و ناکارآمدتر از آن بود که بتواند مانع این حرکت گردد.
در نهایت هنگامی که محافل صنعتی قدرتمند به پشتیبانی از فاشیسم برخاستند، موسولینی (ایل دوچه/پیشوا) در پی راهپیمایی بزرگی که در (1922) دررُم برگزار شد، به قدرت رسید. او بی درنگ یک دیکتاتوریِ نظامی برپا نموده و اقتصاد را به شیوه خاص خود سازمان داد.
دولت برخی فعالیتهای عمومی را برعهده گرفت؛ و ارتش را تقویت نموده و با فتح حبشه (اتیوپی امروز) درسال(6-1935)، از آن برای توسعه امپراتوری ایتالیا در آفریقای شمالی استفاده کرد. فاشیسم پیروز به نظر میرسید زیرا نظم را در یک کشور بینظم و ناامن برقرار کرده بود. مردم ایتالیا، موسولینی را تائید می کردند، از این حیث که توانسته است «قطار را در موقع مناسب به حرکت دارآورد.»
موسولینی با اعلام این مطلب که فاشیسم یک فلسفه است، کوشید تا برای رژیم خود احترام و وجهه کسب نماید. او فرضیه اش را از عبارت های پرطمطراق اما بیمعنایی چون«کشوروجدان واراده عمومی بشریت است.»، پرکرد شعارهای مشهورش قابل فهم بود:«همیشه حق با موسولینی است».«بحث نه، تنها اطاعت»، «ایمان بیاورید، اطاعت کنید، بجنگید».
سایر دیکتاتورهای جناح راست دهه(1930) روشهای سیاسی ایتالیای فاشیست را تقلید نموده و آن را با اوضاع و شرایط و آداب وسنن کشور خود تطبیق دادند. به عنوان نمونه، در اسپانیا ژنرال فرانکو ارتش را با اشرافیت و کلیسای کاتولیک پیوند داد. رژیم فاشیست او تا دهه(1975) به حیات خود ادامه داد. امادیگر رژیم های مشابه مانند آلمان نازی و چند رژیم در اروپای شرقی(ایضاًایتالیای فاشیست) در جنگ بینالمللی دوم با شکست روبرو شدند.
موفق ترین و شریرترین کشورفاشیستی، آلمان نازی بود. پس از جنگ بینالمللی اول، آلمان مانند ایتالیا با مسائل و مشکلاتی روبرو گردید. این کشور ناگزیر بودشرمساری و مجازات نشأت یافته از شکست خود در جنگ راتحمیل نماید. دموکراسی نیم بندی که در سال(1919) در این کشور برقرار گردید، هیچگاه مورد پذیرش طبقه بالا که با اشتیاق به گذشته پر افتخار آلمان قیصری می نگریست، قرار نگرفت. آنها و تعداد زیادی از مردم آلمان عقیده نازیسم هیتلر را مورد استقبال قرار دادند، زیرا با سنتهای پذیرفته شده تاریخ آلمان یعنی اطاعت نسبت به مافوق، روحیه نظامی گری و ستایش عاشقانه از «ملت» پیوند داشت. افزون بر این، این عقیده و باور با احساسات گسترده ی ضدسامی در آلمان مطابقت می کرد. و البته باید خاطرنشان کرد که هیتلر مبتکر این احساسات نبود بل، از آن به نحو کامل بهره برداری می کرد.
در آلمان نظریه فاشیستی برتری ملی تحت عناوین نظریه «نژادبرتر»مطرح وادعا شد که این نظریه داری ریشههای تاریخی و در عقاید فلاسفه مائه نوزدهم آلمان آمده است. بنابراین چون آلمانی ها از مردم برتر بودند. بر این اساس شکست آلمان در جنگ بینالمللی اول نمی توانسته، برگرفته از تقصیر ارتش آلمان باشد، و از همین رو ضرورت داشت تا تقصیر به گردن افراد دیگری گذاشته شود.
این افراد عبارت بودند از: بلشویک ها، یهودیها و سوسیال دمکرات هایی که از «پشت به ارتش آلمان خنجر زده بودند». و نیز این افراد مسبب تمام مشکلات پس از جنگ به شمار می آمدند.
در ابتدای دهه(1935) که اوضاع آلمان در پی رکود بزرگ روبه وخامت گرائید، میلیونها تن آلمانی با اشتیاق تجزیه وتحلیل هیتلر را درخصوص وضعیت کشور خود پذیرفتند. در سال(1933) نازی ها بزرگترین حزب آلمان را تشکیل داده و هیتلر صدراعظم(نخست وزیر) شد. او بی درنگ پس از رسیدن به قدرت یک دولت یک حزبی به جود آورد.
سایر ویژگیهای حزب نازی مشابه حزب فاشیست در ایتالیا بود. روشهای تحمیل عقیده و باوری که هیتلر به کارمی برد، همان بود که مورد استفاده موسولینی بود: استفاده از چماق با شلاق چرمی و یا نواختن لگد به کشاله ران… نازی ها مانند سایر فاشیست ها از سوی سرمایه داران و پیشه وران بزرگ حمایت می شدند. هیتلر نیز پروژه های بزرگ دولتی مانند جاده سازی و بارها مهمتر از آن، برنامه تجدید تسلیحات را راه اندازی نمود که برای شش میلیون تن بیکار ایجاد شغل کرد.
مساعی و کوشش حکومت های فاشیستی به منظور کاهش بیکاری ارتباطی میان نظرات سوسیالیستی و فاشیسم برقرار میکند در واقع( نام کامل حزب نازی آلمان، حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان است.) و وجه مشترک این دو، عبارت است از:
دولت قوی و دخالت این دولت در همه امور به خاطر حفظ منافع ملی.
هیتلر و موسولینی هنگام عروج به قدرت، به نحوی پنهان وعده دادند که رفتاربهتری با کارگران خواهند داشت. شاید میخواستند بدین ترتیب رأی آنها را از چنگ جناح چپ به درآورند. اما وعدههای آنها چندان عملی نشد زیرا رژیم های آنها تغییری در ترکیب اجتماعی به وجود نیاوردند و همان طبقه ی حاکم کماکان دررأس امور باقی بود. در آلمان و ایتالیا به استثنای چند تن، دیگر اعضای طبقه بالا از حکومت فاشیستی حمایت میکردند و به وسیله آن حکومت حمایت می شدند.
پس از چندی که میلیونها آلمانی آمادگی خود را به منظور پیروی از پیشوا اعلام کردند. هرکس تردیدی نسبت به ایدئولوژی تازه داشت یا از کشور گریخت و یا سکوتی سنگین پیشه کرد. آنانی که علیه آن سخن میگفتند به اردوگاه های اجباری نازی اعزام شدند تا به یهودی ها، کولی ها و سایر «طفیلی های بشری!» ملحق گردند. نازی ها در ترتیب تظاهرات و نمایشهای عمومی احساس برانگیز از قوه تشخیص قوی برخوردار بودند و پس از مدتی که تمام ملت [ آینگونه به نظر می رسید] شعار واحدی را بر زبان جاری کردند:« یک کشور، یک مردم، یک پیشوا».
بدین اعتبار تمام ملت از فلسفه هیتلر که می گفت:« جنگ ابدی است، جنگ زندگی است » پشتیبانی نمودند. نظریههای مشهور هیتلر به هیچ عنوان اساس اخلاقی یا عملی نداشت اما سیاست هایی که او بر اساس این نظریات اجراء کرد در وهله نخست تماماً موفق بود. راه حل نهایی او برای مسأله یهود، شش میلیون یهودی را به کام مرگ کشاند آرزوی دیرینش به منظور تصرف جهان، آتش جنگ بینالمللی دوم را برافروخت و فرجام آن نیزهمانا فاجعهای بود که برای کشورومردمش آفرید.
فاشیسم در کشورهای آسیایی
فراتر از این آنچه مربوط به جهان اسلام می شود، سربرآوردن نوعی فاشیسم مذهبی و قومی است که نمونه کامل آن را در حکومت سی و هشت ساله اسلام گرایان در ایران و درافغانستان مشاهده می نماییم.
ظهور فاشیسم تازه در فرانسه موجب پیروزی «ایمانوئل مکرون» شده است!
دراین خصوص «ویژه نامه آبزرور انگلیس» درباره انتخابات ریاست جمهوری فرانسه نوشت:« نگرانی از فاشیسمی تازه موجب گردیده که ایمانوئل مکرون به نسبت رقیب خود «ماری لوپن» نامزد حزب جبهه ملی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری پیشتاز بوده و پیروز گردد.
این روزنامه در یک تحلیلِ سیاسی اعلام کرد:« انتخاب در دور دوم انتخابات، انتخاب تمدن است و نه گزینش دوبرنامه مختلف و دو شخص متفاوت سیاسی»
فراتر از این، این روزنامه به مقایسه این انتخابات و انتخابات سال(2002) پرداخته، هنگامی که بنیانگذار حزب جبهه ی ملی «جان لوپن، پدر ماری لوپن» در دور نخست به پیروزی رسید، مساله ای شوک آور برای فرانسه و خودِ لوپن بود، زیرا که وی برنامهای معتبر و یا هدفی واقعی به منظور ریاست جمهوری نداشت و این مساله موجب گردید تا فرانسه در دور دوم به ژاک شیراک رأی دهد.
روزنامه یاد شده در ادامه می نویسد:« هیچکس در تمایل لوپن برای پیروزی تردیدی نداشت.»
این روزنامه انگلیسی افزود:« گزینه ای جز متوقف کردن لوپن وجود ندارد، زیرا که «شبح فاشیسمیِ جدید همچنان برقرار است.»