آشنایی با نظریه های روابط بین الملل(۲)؛ لیبرالیسم

 

ابوالفضل پازوکی :

    در مقاله پیشین، مکتب واقع گرایی کلاسیک را به طور اجمالی مورد کند و کاو قرار دادیم. حال در این مقاله به مکتب لیبرالیسم(Liberalism) به عنوان دومین نظریه مهم و قدیمی در علم روابط بین الملل خواهیم پرداخت. لیبرالیسم البته در درجه اول یک پروژه فکری -فلسفی بوده است که طی سه چهار قرن گذشته شکل گرفته است.اما پس از جنگ جهانی اول و با بنیانگذاری لیگ ملت ها(League of Nations) لیبرالیسم به طور سیستماتیک وارد نظریه های روالط بین الملل شد و از آن زمان یکی از مهمترین مکاتب فکری به شمار می آید. کثیری از محققان روابط بین الملل بر این عقید هستد که ساختار سیاست در ابعاد بین المللی در زمان حاضر تا حدود بسیاری انعکاس گفتار لیبرالیسم در روابط بین الملل است.البته  شمار زیادی از کارشناسان در چند سال گذشته بر این باور هستند که نظم لیبرالی که پس از جنگ جهانی دوم بر جهان حاکم شده است شروع به فرسایش شدن، کرده است و روندی آغاز شده است که پایانش فروپاشی این نظم است. بهرروی، آشنایی با این مکتب فکری هنوزم از اهمیت و جایگاه بسیاری برخوردار است که سعی می شود در این مقاله به طور اجمالی سر فصل ها و نکات کلیدی آن مورد بحث قرار گیرد.

مبانی  فکری لیبرالیسم

   نظام فکری لیبرالیسم بر مبنای نوعی نگاه خوشبینانه و مثبت نسبت به ماهیت و طبیعت انسان شکل گرفته است. در این نگاه، انسان موجودیست که ذاتا به دنبال تعامل و از تقابل گریزان است. این نگاه تعامل گرا عینا به روابط بین المال و سیاست نیز سرایت داده می شود، از اینروست که لیبرالیسم، به عکس رئالیسم، بر وجه تعاملی(cooperation) روابط بین الملل بیشتر از وجه تقابلی(compitiation) آن تاکید دارد.این نوع بینش بیشتر از آنکه محصول و نتیحه واقعیات عینی و تاریخی باشد بیشتر محصول آرمانگرایی ذهنی است ؛چه واقیعت مناسبات سیاسی- اجتماعی بیشتر بر مبنای کشمکش و نبرد استوارست تا تعامل و همکاری. به بیان دیگر آنچه که قاعده است “تقابل” است و “تعامل” فرع بر آن.

  لیبرالیسم ،به پیروی از واقع گرایی، بر اهمیت و ضرورت دولت به عنوان مهترین بازیگر سیاست بین الملل معتقد است. اما با این تفاوت که دولت را تنها بازیگر نمی داند و بر اهمیت دیگر نقش آفرینان  در حوزه روابط بین الملل نیز تاکید دارد. در راس بازیگران غیر دولتی، سازمان های بین المللی(INOs) هستند که توانایی اثرگذاری بر بازی های بین المللی را دارند. بر طبق مبانی لیبرالیسم، این دسته از سازمان ها باید قادر باشند تا قدرت دولت-ملت ها(Nation-stat) را بالانس کنند تا آنها نتوانند حرف اول و آخر را در سطح روابط بین الملل به تنهایی بزنند. این ایده اول بار با تاسیس جامعه ملل پس از جنگ جهانی اول جامعه عمل به خود گرفت و با فروپاشی آن در جنگ جهانی دوم  تبدیل به سازمان ملل امروزی شد. لیبرالیسم در اول بر این عقیده بود که می توان نظمی جهانی را برپا کرد که همه دولت ها به زیر آن باشند و از شر آنارشی یکباربرای همیشه   راحت شد. اما با گذشت هرچه بیشتر زمان و حوادثی که ظرف چند دهه گذشته  در جهان به وقوع پیوست، لیبرالیسم از آن آرمانگرایی اولیه خود بیشتر و بیشتر فاصله گرفته و تا حدودی منطق واقع گرایی کلاسیک را قبول کرده است. اولین نشانه شکست بارز و آشکار لیبرالیسم، در ناتوانی لیگ ملت ها از بروز جنگ جهانی دوم بروز و ظهور پیدا کرد . تیوریسین های لیبرال با پذیرفتن کاستی های جامعه ملل در پایان جنگ جهانی دوم تلاش خود را معطوف به جایگزین کردن آن با سازمانی جدید که کاستی های جامعه ملل را نداشته باشد، کردند که نتیجه آن تاسیس سازمان ملل در نیورک آمریکا شد. اما، متاسفانه، در چند سال گذشته و بخصوص پس از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ که خارج از چهارچوب و قوانین سازمان ملل به وقوع پیوست پایه ها و مشروعیت این سازمان هم شروع به سست شدن کرده است که برخی آنرا از نشانه های افول و شکست منطق لیبرالیسم  در روابط بین الملل می دانند.

  اما  شاید مهمترین دستاورد فکری لیبرالیسم در علم روابط بین الملل، “تئوری صلح دموکراتیک”(Democratic Peace Theory) باشد. بر طبق این نظر، دولت های برآمده از خواست مردم و یا به تعببری مردم سالار(democratic state) احتماال اینکه با یکدیگر وارد جنگ و نبرد بشوند بسیار کم است؛ چرا که آنها تجلی اراده عمومی هستند و اراده عمومی جوامع دموکراتیک علیه نبرد و درگیریست. همچنین یک دولت دموکراتیک دولت دموکراتیک دیگری را کمتر مورد سو ظن قرار می دهد و آنرا در دایره دوستان خود می پندارد. البته نقدهای بسیاری بر این نظریه وارد است. اما تا بدین لحظه منطق این تئوری فربگی خود را حفظ کرده  است؛ چراکه هنوز دو کشور به معنای واقعی دموکراتیک وارد جنگ خونین و خانماسوز با یکدیگر نشده اند. آنچه که تا بدین جا شاهد آن بوده ایم کشمکش بین دوات های دموکراتیک از یک سو و دولت هایی با تمیلات تمامیت خواه است.همچنین این نکته نباید فراموش گردد که مردم سالاری به عنوان شیوه ای از حکومت داری پدیده ای به نسبت جوان و تازه ایست و هنوز کمی زود است تا با قاطعیت  از عدم امکان برخورد بین دولت های دموکراتیک سخن به میان برآورد. شاید  رشد روزافزون شکاف بین ایالات متحده و اتحادیه اروپا در چند سال گذشته، در آینده مهر باطل بر این نظریه بزند.

   در نتیجه، پربیراه نیست اگر گفته شود که لیبرالیسم نیمه پر لیوان سیاست را می بیند و دیدی خوشبینانه نسبت به مکانیسم  و ماهیت روابط بین الملل دارد. البته همان طور هم که در پیشگفتار گفته شد با گذشت هرچه بیشتر زمان لیبرالیسم برخی از مواضع خود پیرامون دولت و آنارشی را تعدیل کرده است و مواضعی نزدیک به واقع گراییی اتخاذ کرده است.

سپاس

abolfazlpazouki_22@yahoo.com