آلترناتیو بالقوه و آلترناتیو بالفعل

محمود آشوری

دربارهء روند جايگزينی

«سیستم جدید»ی که جایگزین «سیستم کهنه» می شود آلترناتیو اين دومی می خوانند. ما هر لحظه این «جابجایی» ها را در سیستم های طبیعی و مادی دور و بر خود مشاهده می کنیم. بخار شدن یا یخ زدن آب، آتش گرفتن چیزی یا انفجارهای عظیم کیهانی نمونه هایی از این جایگزینی می باشند. در این جابجایی ها مواد يا تغییر شکل می دهند و یا کاملاً به مواد دیگری تبدیل می شوند. و انسان، با شناخت قوانین حاکم بر این تغییرات، می تواند تا حدود زيادی برخی از جایگزینی ها را در جهت اهداف خود بجلو یا بعقب انداخته، ناممکن و یا کاملاً امکان پذیر کند.

علم در محدودهء ماده و قوانین حاکم بر آن آنچنان پیشرفت تصاعدی داشته که در هر دور فاصلهء تغییرات تکنولوژیک و جایگزینی آلترناتیو های پیشرفته تر بجای سیستم های کهنه کمتر و کمتر شده است؛ بطوری که در اکثر مراکز معتبر علمی و دانشگاهی کتاب های علمی ده بیست ساله دیگر قابل استفاده نیستند.

ما، در واقع، در بررسی قوانین حاکم بر تغییرات سیستم های طبیعی با پنج – شش یا حداکثر ده عامل سر و کار داریم. با شناخت این عوامل محدود، زمان و چگونگی جایگزینی آلترناتیو یا سیستم های جدید قابل پیش بینی است و یا با بوجود آوردن شرایط لازم میتوان عامل جایگزینی را جلو انداخت یا بطور کامل عملی کرد. مثال خیلی ساده عمل جوشاندن یا یخ زدن آب است.

اما وقتی به انسان می رسیم موضوع جایگزینی شرایط جدید، یا آلترناتیو، با شرایط گذشته يا سیستم کهنه، کاملا امر متفاوتی است. ما وقتی در صدد برسی قوانین حاکم بر رفتار یک انسان و در نتیجه سعی دخالت در تغییر یا آماده کردن شرایط این تغییر بر می آییم با ده ها مؤلفه سر و کار داریم.

من و آلترناتيوهايم

برای روشن شدن قضیه یک مثال قابل دسترس می زنم که خیلی از ما که به خارج از کشور مهاجرت کرده ایم آن را تجربه کرده ایم.

همهء ما در زمان تصمیم قطعی گرفتن برای مهاجرت به خارج از کشور با چالش های مختلف روحی و مادی روبرو بوده ایم. مانند جدا شدن از محله و شهر و کشور خود، تا جدا شدن بعضا دائمی از عزیزان و دوستان خود. همچنین عدم اطمینان از مکانی که در آن اقامت خواهیم گزید و مشکلات مالی و احیاناً پذیرفتن خطرات بین راهی.

از خودم مثال بزنم: تصمیم گیری برای خارج شدن از کشور از لحظه اول تا قبولی از UN در ترکیه، کلاً مثالی از جایگزینی سیستم جدیدی با سیستم قبلی، یا بالفعل در آمدن آلترناتیو بالقوه، برای من بوده است. از نظر فردی، خصوصیات خود من، که شامل ده ها فاکتور خانوادگی و روحی بود، بعلاوهء گذشتهء رفتاری ام، همراه با تأثیری که جامعه در سال های مختلف بر من گذاشته بود، محدودیت های اقتصادی برای خروج و هزینهء قاچاقچی، روابطم با هر کدام از اعضای خانواده، تحلیل سیاسی من از شرایط جامعه و نیروهای سیاسی آن زمان (سال 71)، امکان پیدا کردن قاچاقچی، نيز عوامل کوچک دیگری که درون هر يک از این عوامل اصلی جای می گیرند، بسيار بودند و اگر بخواهم آنها را بشمارم سر به دهها عامل تاثیر گذار می زنند.

تازه من در مرحله تصمیم گیری (شکل گیری آلترناتیو بالقوه) بودم و هنوز تا مرحلهء عملی کردن نقشه هايم بايد منتظر عوامل تاثیرگذار بیشمار دیگری می بودم که هر کدام در این جایگزینی مهم وارد می شدند.

حال تصور کنیم که تمام عوامل موثر در این جایگزینی درست عمل کنند. باز ما با یک انسان سر و کار داریم که دارای اراده و عواطف و احساساتی است که اصلاً قابل پیش بینی نیستند. مثلا در لحظه خدا حافظی با مادر احساسات وابستگی مادری بر عوامل دیگر غلبه می کند و تمام سیستم را از حرکت باز نگه دارد. با تمام این احوال ما با یک انسان طرف هستیم که دارای اراده، آزادی و قدرت فوق العاده ای ست و رفتار او در مواقع بحرانی اصلا قابل پیش بینی نیستند. در موارد طبیعی، و مثلاً در لحظهء آخر يک واکنش شیمیایی، ما اصلا با یک چنین عامل تاثیرگذار قدرتمندی روبرو نخواهیم شد که مثلاً اماده تغيير کننده از عمل شمیایی انجام شده پشيمان شود.

در مورد من اما، از لحظهء جدا شدن از خانواده (لحظهء آغازيدن به عمل برای تبديل آلترناتیو بالقوه به آلترناتیو بالفعل) عوامل بسیاری تاثیر گذار بوده اند.

تازه در این مورد فرد فقط می داند که چی نمی خواهد (ميل به تغییر سیستم کهنه يا آلترناتیو بالقوه) اما هنوز نمی داند که چه می خواهد (ساختن سیستم جدید یا آلترناتیو بالفعل). او با تمام وجودش از سیستم کهنه متنفر است و می داند که در صورت ادامه زندگی در سیستم کهنه نابود می شود و لذا حاضر است برای جایگزینی این سیستم با سیستمی بهتر ریسک ها و خطرات را بپذیرد. ولی اما این کافی است؟ و بعبارت دیگر، “خواستن توانستن است”؟

مسلماً نه. عوامل بسیار زیادی خارج از اراده من وجود دارند که هر کدام از آنها می تواند عمل جایگزینی را با شکست کامل مواجه کند. از جمله: قاچاقچی نامطمئن، لو رفتن در مسیر، دستگیری تا رسیدن به UN، و نگرفتن قبولی. اگر بخواهم در اين مورد اسم ببرم موارد زیادی را می توان نام برد. اینها عوامل خارجی هستند که در مسیر تغییر آلترناتیو بالقوه به آلترناتیو بالفعل تأثیر گذارند و رسیدن به سیستم جدید را مختل می کنند و یا حتی برگشت به سیستم قبلی و یا حتی سیستمی کهنه تر از سیستم قبلی را بر آدمی تحمیل می کند (دستگیری قبل از رسیدن به UN و بدنبال آن زندان و یا حتی اعدام).

اگر بخواهیم عوامل تاثیرگذار در جا انداختن آلترناتیو جدید بجای سیستم قدیم را در مورد مثال بالا بشماریم به بیش از صد عامل می رسیم که تاثیر گذاری هر کدام از آنها، علیرغم اینکه هر کديک بتنهایی می تواند تمام سیستم را با شکست کامل مواجه کند، بیشتر از پنج یا شش درصد در کل حرکت جایگزینی نیست.

باین خاطر است که شناختن قوانین حاکم بر مراحل جایگزینی سیستم جدید بجای سیستم کهنه، از مرحلهء تکوین آلترناتیو بالقوه تا تحقق آلترناتیو بالفعل، در مورد انسان بسيار دشوار است.

و آنگاه، وقتی که به جامعهء انسان ها می رسیم این مولفه‌ها چندین برابر می شوند و اگر با آنها آشنایی نداشته باشیم به کلاف سر در گمی تبديل می شود که در بررسی و پراتیک اجتماعی می تواند انسان را دچار اشتباهات فاحشی کند.

باز کردن کلاف سر در گم

من، تا جایی که در حد اطلاعات و تجربیات خودم است، سعی می کنم این کلاف سر در گم را مقداری از هم باز کنم تا شاید بتوانم درک بهتری از قوانین حاکم بر جامعهء خودمان داشته باشم و زیاد گم و گیج نزنم. البته احتیاج به گفتن نیست که اینها تنها نظرات من می باشند و صد در صد امکان اشتباه در آنها وجود دارد.

بهر حال از حاشیه ها و مقدمات صرفنظر کرده و مستقیم به سراغ جامعهء خودمان، ایران، می روم؛ اما به اينکه شکل گرفتن شرایط کنونی جامعه چگونه انجام شده و اينکه چه عواملی در گذشته در کار بوده اند (مثل شکل گیری و تکوین ایدئولوژی علویان و شیعه در ایران) و چه مقاومت هایی در طول تاریخ با این تهاجم جنگی و فرهنگی صورت گرفته، و چگونه در ایران قرن بیستم اسلام سیاسی در قدرت نشسته و تداوم پیدا کرده است، کاری ندارم، زيرا اينها همگی، مباحث دیگری هستند که جای آن اینجا نیست.

اما آن چیزی که برای من مفروض اوليه است آن است که شرایط موجود، یعنی سیستم حکومت مذهبی، با جامعهء ایران از هیچ نظری خوانایی نداشته و از نظر فرهنگی نيز با فرهنگ ما ایرانیان در قرن بیست و یکم هماهنگی ندارد. استیلای دیکتاتوری فاشیستی مذهبی قرون وسطایی شیعی آنچنان ویرانی گسترده ای را در تمام زمینه ها بر ما تحمیل کرده که نتايج اش سخت وحشتناک است.

توجه کنيم که اکثریت نسبی مردم، از همان دههء شست، می دانستند که چه نمی خواهند. آنها با مبارزات گسترده و مقاومت جانانه و بی نظیر، «نخواستن» خود را عملاٌ و با صدایی بلند به تمام جهانیان اعلام کردند، و با گذشت زمان و بریده شدن طیف های دیگر مردم از رژیم، این اکثریت نسبی به اکثریت قریب به اتفاق تبدیل شد. اکنون مدتی طولانی است که مردم به رژیم اسلامی «نه» گفته اند و برای جایگزین کردن آن با سیستمی که خود می خواهند انگیزه بسیاری دارند. این همه نشانهء وجود آلترناتیوی بالقوه در ذهن مردم برای تغییر است؛ يعنی نیروی عمده ای که شرط اول برای تغییر هر سیستمی ماست.

اما وقتی شرایط آماده اند و نیروی عمده برای تغییر هم وجود دارد چگونه است که تغییر شروع نمی شود یا اینقدر با کندی پیش می رود؟ در لابراتوار شيمی کمتر اتفاق می افتد که، مثلاً، «سدیم» را که آماده شروع روند تغيير است در آب بیاندازیم و واکنشی مشاهده نشود.

آری، در مورد انسان و جامعه انسانی مسئله خیلی پیچیده تر از این حرف هاست. در مثال من، از وقتی فهمیدم نمی خواهم یا نمی توانم در ایران بمانم تا وقتی سوار اتوبوس شدم و جهت خروج غیر قانونی بطرف ماکو حرکت کردم شش ماه طول کشید. از مرحلهء بوجود آمدن آلترناتیو بالقوه تا شروع تغییر در جهت تحقق آلترناتیو بالفعل راه طولانی در پیش بود حال آنکه شناخت و پیش بینی مراحل آينده هيچ کار راحتی نبود.

شناخت عوامل تأثیرگذار

1 – جمع مردمان از طبقات و اقشار مختلف، با منافع متفاوت، تشکیل شده اند و زمان شروع مرحلهء تبدیل برای همه آنها یکی نیست.

2- دستگاه سیاسی متعلق به سیستم کهنه هنوز قدرت و انگیزهء کنترل را دارد و از انسجام نسبی برای به تأخیر انداختن این تغییر را برخوردار است.

3- اکثریت قریب به اتفاق آلترناتیو های بالقوه (در ذهن مردمی که انگیزه تغییر در انها قوی است) در به فعل درآوردن آلترناتیو بالفعل (سیستم جایگزین) اشتراک مساعی ندارند.

4- نیروهای سرکوب سیستم (سپاه، اطلاعات، بسیج، لباس شخصی ها) از انگیزه انسجام بسیار بالایی برای سرکوب برخوردارند و در هر مرحله ای از این جابجایی می توانند با سرکوب گسترده آن را به تاخیر انداخته یا با شکست مواجه کنند.

5- مردم معمولاً برای این تبدیل به راهی جواب می دهند که کوتاهترین و کم خطر ترین و تاثیر گذارترین راه باشد.

6- مردم عموماً خشونت طلب نیستند. بهمین خاطر به رفرم برای این تغییر بهتر جواب می دهند.

7- وجود رهبری سیاسی آلترناتیو بالفعل منسجم برای انسجام اقشار مختلف و دادن راهبردهای مشخص برای مراحل مختلف چه در داخل یا خارج یا هر دو.

8- آمادگی و همراهی جامعه بین‌المللی برای کمک به در هم شکستن مقاومت سیستم کهنه و پذیرش سیستم جدید.

9- و در نهایت یک جرقه.

در مسير جابجائی

در اين بحث منظور من از کلمهء «مردم» در این مبحث مجموعهء انسان هایی است که در این زمان در يک واحد جغرافیایی، بدون در نظر گرفتن جایگاه طبقاتی یا فکری و فرهنگی شان، زندگی می کنند. اما «مردم» کلمه مبهمی است که معانی و مفاهیم مختلف و حتی متضادی می تواند پیدا کند بسته به اینکه چه کسی این کلمه را بکار می برد. مردمی که خامنه ای می گويد با کلمه مردمی که احمدی‌نژاد یا موسوی بکار می برند، با کلمهء مردمی که رضا پهلوی یا حمید تقوایی یا رجوی و رضا شهابی بکار می برند همه با هم متفاوتند. اما، بنظر من، اکثریت قریب باتفاق این مردم با سیستم فعلی تضاد منافع عمده دارند و خواهان تغییر آن می باشند. خصوصیات جنبشی هر کدام از این طبقات و اقشار، زمان پیوستن شان به این فرایند، تداوم و لجاجت و پایداریشان تا آخرین مرحلهء فروپاشی سیستم کهنه، شکل پذیری هر کدام و رهبری پذیری هر کدام با دیگری متفاوت است. و، علیرغم اینکه اکثریت بالایی از آنها دارای آلترناتیو های بالقوه می باشند، اما انگیزه و انسجام و نیروی شروع و تداوم مراحل تبدیل شدن این آلترناتیو بالقوه به آلترناتیو بالفعل می تواند برایشان متفاوت باشد.

و بهمین دلیل است که حتی اگر 95 درصد مردم دارای آلترناتیو بالقوه باشند اما آمادگی و شرایط لازم برای ورود به ساختن آلترناتیو بالفعل را نداشته باشند، يک سیستم کهنه با 5 درصد نیروی منسجم با داشتن امکانات وسیع، می تواند مقاومت کند و این تغییر را به تاخیر بیاندازد. آنها مانند سربازان یک لشکر چند صد هزار نفری خواهند بود که قصد تسخیر قلعه ای را دارند که با ده هزار سرباز منسجم و با امکانات بسيار محافظت می شود. اگر عده ای صبح حمله کنند، تعدادی عصر، عده ای شب، و تعدادی هم منتظر بمانند تا بعد از پیروزی تقسیم غنائم کنند، مسلماً قلعه فتح نخواهد شد.

آیا بنظر شما هر کدام از این اقشار جدا جدا از مرحله بالقوه بودن آلترناتیو وارد مرحله تغییر به بالفعل شده اند؟ شما چی فکر میکنید؟

اجازه بدهید بخاطر اهمیت موضوع با جزئیات بیشتری آن را مورد بررسی قرار دهیم.

اول برویم سراغ طبقهء کارگر:

آیا طبقه کارگر از انسجام برخوردار است؟ آیا میتوانید رهبرانی در این جنبش پیدا کنید؟ آیا آنها حرکت هایی در جهت انجام خواست های صنفی خود داشته‌اند؟ آیا اصولا خواست های صنفی آنها در این سیستم قابل برآورده شدن است؟ آیا این طبقه از استقامت، پختگی و انسجام لازم برای شروع، تداوم و بپایان رساندن یک اعتصاب موفق برخوردارند؟ آیا آنها در موضع تهاجمی هستند یا تدافعی؟ آیا رژیم قدرت سرکوب آنها را دارد؟

– دستگیری و سپس آزادی بلافاصله رهبران کارگران فولاد اهواز را دیدیم. ترس رژیم از گسترش اینگونه تجمعات آنچنان بالاست که حتی جرات نگه داشتن آنها در یک شب را هم نداشت.

– روزی نیست که ما خبری از یک اعتصاب یا تحرک کارگری در نقطه‌ای از ایران را نشنویم. کارگران در تمام این تحرکات متشکل اند و رهبران خود را دارند. آنها در طول سالیان متمادی مبارزه متشکل و منسجم و پخته شده اند. امکان نابودی و از بین بردن آنها نه تنها در رژیم فعلی امکان پذیر نیست بلکه توسط هیچ رژیم دیگری در آینده وجود ندارد. این آلترناتیو بالفعل صنفی و بالقوه سیاسی تا تبدیل شدن به بالفعل سیاسی یک قدم بیشتر فاصله ندارد.

– تشکل های صنفی معلمان چطور؟ آیا آنها دارای تشکل منسجمی هستند؟ آیا تجمع و اعتراضی داشته اند؟ رهبران شان چه کسانی هستند؟ تشکل بزرگ سراسری صنفی معلمان مدت های مدیدی است که نه تنها جهت خواست های صنفی خود بلکه برای بهتر شدن شرایط تحصیلی و محیط آموزشی دانش آموزان و رایگان شدن آموزش (که تنها يک خواست صنفی نیست) تحرکات و تجمعات موفقی داشته‌اند. رهبران این تشکل بزرگ، از جمله محمود بهشتی لنگرودی و محسن عمرانی و علی اکبر باغانی و رسول بداقیر، چندین بار به زندان افتاده اند و هم اکنون بهشتی لنگرودی روزهای مديدی از اعتصاب غذایی خود را پشت سر می گذارد و اسماعیل عبدی همچنین مدت ها است که در زندان بسر می برد و بارها اعتصاب غذا کرده است.

– چندی پیش اعتصاب گسترده کامیونداران را شاهد بودیم.

– کانون های بازنشستگان حرکت های بسیاری در اعتراض به کمتر شدن قدرت خرید حقوق ماهانهء خود داشته اند.

– پرستاران نیز کم و بیش در اعتراض به تبعیضات شغلی خود شروع به تشکل یابی و بدنبال آن انجام اعتراضاتی داشته اند.

– تشکل های خود جوش و مردمیِ مال باختگان در هر گوشه ایران شکل گرفته و اعتراضات رادیکال و موفقی را آفریده اند.

– تشکل های مختلف زنان حول محور برابری حقوق زن و مرد و آزادی های آنان شکل گرفته که آماده حرکتند.

– جوانان بعلت درصد بالای بیکاری و شرایط خفقان آور فرهنگی و بلاتکلیفی از پتانسیل بالایی برای اعتراض و رادیکال شدن برخوردارند.

– گروه های مختلف دانشجویی همیشه در صف اول تحرکات مختلف اجتماعی نقش بزرگی ایفا کرده اند.

– تحرکات خود جوش اخیر مردم در شهرهای مختلف خوزستان بخاطر کمبود آب و رادیکالیزه شدن سریع آن همه نشان از آمادگی مردم برای تبدیل آلترناتیو بالقوه به آلترناتیو بالفعل دارد.

توجه کنيد: هر کدام از این گروه ها و اقشار مردمی بطور جدا جدا تشکل های خود را داشته و بعضاً حرکت های خود را حول خواسته هائی متفاوت بسوی ساختن آلترناتیو بالفعل شروع کرده او یا از پتانسیل بالایی برای این تبدیل برخوردارند.

ما می توانیم آنها را به برکه ها یا دریاچه هایی جدا تشبيه کنیم که کوچک یا بزرگ ولی از هم جدایند. آلترناتیو بالفعل و قوی که شکست آن غیر ممکن باشد مانند دریایی است که از بهم پیوستن این برکه ها و دریاچه ها بوجود می آید؛ دريائی که مواج و خروشان است و برای تثبیت شدن هر مانعی را در خود می بلعد.

در اين ميان، رهبری سیاسی، یا مجموعه ای از رهبران سیاسی، که در کوران مبارزاتی آلترناتیو بودن بالقوهء خود را به اثبات رسانده اند، چه در داخل و چه در خارج و چه در مجموعه‌ای از هر دو، همچون جویبارهائی عمل می کنند که کار اتصال این برکه ها و دریاچه ها را بر عهده دارند.

جسد پوسيده

آیا سیستم جمهوری اسلامی قدرت نابودی و یا به تاخیر انداختن تبدیل آلترناتیو بالقوه مردم ایران را به آلترناتیو بالفعل دارد؟ آیا جناح های بالای درون رژیم از آنچنان یکپارچگی برخوردارند که جلوی این تبدیل را بگیرند؟ آیا هیچکدام از جناح های حاکم برنامهء عملی یا تئوریکی، برای برون رفت از بحران هایی که سرتاپای رژیم را گرفته، دارند؟ آیا همه امتحان خود را پس نداده اند؟ آیا حاضرند برای حفظ نظام جانفشانی کنند؟

لازم به بیان کردن اين نکته نیست که جسد رژیم مدتی طولانی است که روی زمین افتاده و بوی تعفن اش تمام دنیا را پر کرده است اما فقط کسی نیست آن را به خاک بسپارد. در گیری و تنش و فساد و دزدی و چپاول و تضادهای جناح های سیاسی بالای رژیم آنچنان اوج گرفته که اگر حذف یکی باعث پایداری نظام می شد و آلترناتیو بالفعل مردم را به تاخیر می انداخت حتما خودشان این کار را کرده بودند. نخ پوسیدهء نازک و تار تار شده ای که جناح های مختلف رژیم را به هم متصل کرده آنقدر ضعیف شده که با یک تکان کوچک از هم خواهد گسست.

نخواستن و خواستن

یک عامل مهم دیگر که می تواند این جابجایی را به تاخیر اندازد آن است که مردم هنوز ندانند چه می خواهند. منظورم از “چه” شخص یا حزب سیاسی نیست بلکه چهارچوب کلی سیستم جایگزین است. آیا آنها یک حکومت اسلامی ملایم تر می خواهند؟ آیا یک سیستم اسلام مترقی با اقتصاد بی طبقه توحیدی می خواهند؟ آیا یک سیستم پادشاهی می خواهند؟ یا حکومت کارگری و با شروع دیکتاتوری پرولتاریا را؟ یا آنها یک حکومت سکولار و دمکرات می خواهند؟

توجه کنيم که جواب اینکه «مردم چه می خواهند؟» بیشتر در این نهفته است که آنها چه نمی خواهند.

مردم در حرکت های مختلفی که در سالیان گذشته داشته اند خیلی واضح گفته اند که چه نمیخواهند.

– اگر مردم به یک «رژیم اسلامی بهتر» راضی می شدند در زمان خاتمی یا موسوی آرام گرفته بودند.

– اگر با سیستمی اسلامی، از آن نوع که نهضت آزادی و ملی – مذهبی ها – با پل موسوی و کروبی – می خواهند راضی می شدند این جایگزینی تا بحال انجام شده بود و رژیم برای بقای کل سیستم اش حتما به خاتمی و موسوی تن می داد.، موسوی هم به اصلاحات اش ادامه می داد و نه اينکه ابتدا خود داوطلبانه خانه نشین شود و بعدش ناخواسته خانه نشین اش کنند.

واقعیت این است که مردم، پس از گذشت روزهای اول خیزش 88، کل سیستم اسلامی را هدف گرفتند و هر لحظه آلترناتیوی را که میخواستند فریاد زدند. بهمین دلیل ساده بود که موسوی عقب نشست چون می دید که سریعاً خودش را هم جارو خواهند کرد. پس به فرمان خامنه‌ای برای خانه نشینی تن داد و مقاومتی نکرد. اما متاسفانه خیلی ها گول خوردند و فکر کردند مردم واقعاً دنبال موسوی راه افتاده اند و او و اسلام رئوفش آلترناتیو بالفعل مردم اند.

جنبش سبز هم خیلی راحت سرکوب شد. چرا که آلترناتیو بالفعل مردم، که داشت که از آلترناتیو بالقوه بودگی داخارج می شد چیز دیگری بود.

نقش سرکوب

آیا نیروهای سرکوبگر رژیم از انسجام بالایی برای سرکوب برخوردارند؟ آیا با شروع و ادامه حرکت های کم و بیش منسجم مردم این نیروها قدرت سرکوب را دارند؟

تجربهء 88، و همچنین دیماه گذشته، نشان داد که این نیروها خیلی زود فرو خواهند ریخت. بنظر من در صورت انسجام نسبی حرکت های مردمی و ادامهء آنها شماره ماه های ریزش نیروهای رژیم از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کند. هیچ انگیزه‌ای برای نیروهای سرکوبگر برای بخطر انداختن جان خودشان در راستای حفظ نظام باقی نمانده و کفگیر تمام انگیزه های آنها به ته دیگ خورده است.

راه های کم هزينه و بی خشونت

عامل دیگر مهم در تغییر آلترناتیو بالقوهء مردم به آلترناتیو بالفعل این است که آنها کوتاهترین راه و کم هزینه ترین راه را انتخاب می کنند. آنها برای ماجراجویی و هیجان به خیابانها نمی آیند. و وقتی (چه بصورت تظاهرات با اعتصابات سراسری) حرکت می کنند ه بدانند به احتمال زیاد به نتیجه می رسند.

در عين حال مردم عموماً راه هایی را برای تغییر بر می گزینند که همراه با خشونت نباشد مگر مجبور شوند، و آن هم در آخرین مراحل. مردم عموماً راه رفرم و اصلاحات را در صورت وجود چنین گزینه ای برای این جایگزینی بر می گزینند.

تضاد رهبری با مردم

و اگر این مطالب درست است پس چرا آنها به حرکت های اصلاحی در گذشته جواب ندادند؟ آیا سرکوب رژیم باعث شکست جنبش اصلاحات شد؟

خیلی سر راست می گویم مردم در تمام حرکت های خود، در هر فرصتی که پیدا کردند، چه در زمان خاتمی یا سال 88 و چه در دیماه گذشته «چه نخواستنِ» خود را با صدای بلند ابراز کردند و این چه نخواستن با چه خواستن اصلاح طلبان کاملا در تضاد بود.

در تمام این خیزش ها مردم خیلی روشن کل سیستم را هدف می گرفتند. بهمین خاطر این حرکات خیلی سریع از کنترل رهبران اصلاحات خارج شدند. آلترناتیوی که اصلاحات ارائه می داد نه آلترناتیو بالقوهء مردم بلکه آلترناتیوی بود که مردم با گوشت و پوست خودشان در زمان خمینی لمس کرده بودند.

اما اگز براستی آلترناتیو مردم چیز دیگری بود چرا با آن شمار بالا به خاتمی و بعداً به موسوی رأی داده اند؟

بنظر من چون آنها هوشیارانه راهی را انتخاب می کنند که زودتر به آلترناتیو بالقوه خودشان، که سرنگونی حکومت اسلامی باشد، برسند. آنها خاتمی یا موسوی را انتخاب نکردند به آن خاطر که آلترناتیوشان بودند بلکه آنها را انتخاب کردند چون در آن زمان قدرت مقابلهء مستقیم با کل سیستم را نداشتند، یا فکر می کردند این انتخاب آنها را به سرنگونی می رساند.

در عين حال می دانيم که خیلی از نیروها تشخيص می دادند که منافع شان، یا آلترناتیوشان، با اصلاح طلبان یکی بوده و در تضاد با آلترناتیو بالقوه مردم است. اگر چنين نبود باید این هوشیاری را می داشتند و آلترناتیو واقعی مردم را می شناختند و رهبران اصلاحات را رهبران واقعی مردم جا نمی زدند.

شرايط رهبری واقعی

یک نیرو و حزب سیاسی که از زیر تیغ رژیم هم بیرون آمده باشد باید این حداقل هوشیاری سیاسی را داشته باشد که آلترناتیو بالقوهء مردم را بشناسد. یک نیروی سیاسی پیشرو خارج از کشور، که زخم خوردهء رهبران سرکوب تمام و کمال دیروز و رهبران اصلاح طلب امروز است، چطور میتواند مردم را تشویق به دنباله روی از اصلاحات کند؟ بجای آنکه به افشاگری بپردازد و رهبران اصلاح طلب را به مردم بشناساند.

پس، در اين ميانه، یک نیروی پیشرو و یک کنشگر سیاسی اجتماعی که در برابر جامعه صداقت دارد و احساس مسئولیت می کند چه راهکاری را باید برگزیند؟ او که می داند این راه به ترکستان است باید مسحور حرکت میلیونی مردم شود و بدنبال آنها راه بیفتد و «یا حسین، میر حسین» گویان به نماز جمعه به امامت رفسنجانی جلاد برود؟ آیا او باید مقابل این موج خروشان بایستد؟ او براستی در این مخمصه چکار باید کند؟

او باید با رهبران اصلاحات که سعی دارند گذشته ننگین خود را ماست مالی کنند با زبانی دیگر، که شاید زبان جالبی هم نباشد، صحبت کند اما با مردم با زبان خودشان. با هر کس با زبان خودش. زبان توهین و فریاد برای کسی که دیروز با زبان شلاق و تیر خلاص با مردم و نیروهای مبارز سیاسی صحبت می کرده زبان عادلانه ای ست.

یک نیروی پیشرو صادق خارج کشور نباید برخورد یک انسان عادی زیر تیغ رژیم در داخل را با یک اصلاح طلب جلاد دیروز و دمکرات شدهءامروز که به خارج آمده و ادای دموکراسی خواهی را برای غربی ها در میآورد داشته باشد. او بايد با تمام وجود سر آنها فریاد بزند و به افشاگری آنها بپردازد.

یک نیروی سیاسی صادق آلترناتیو بالقوه مردم را می شناسد و همیشه همراه آن است.

رهبری سیاسی هم عامل مهم دیگری است که تاثیر بسزایی در کند یا تند شدن روند جابجایی دارد. منظور من از رهبری سیاسی نیرو یا نیروهای متشکلی هستند که، در مراحل مختلفِ تبدیل روند تثبیت و انجام پذیری آلترناتیو بالقوه مردم به آلترناتیو بالفعل، راه را به آنها نشان می دهد و همراه شان است. این رهبری سیاسی بنظر من باید دارای چنین خصوصیاتی باشد:

الف – صداقت کامل با مردم. صداقت در رابطهء مابین رهبری سیاسی و مردم همانند رابطه عاشق با معشوق است. با از بین رفتن صداقت کار رابطهء سالم تمام می شود. پایهء اساسیِ اعتماد و دنبال رویِ مردم از رهبری سیاسی را صداقت تشکیل می دهد. یک رهبر سیاسی برای ماندن و حفظ نیرو «صداقت» را فدا نمی کند. رهبری سیاسی در هر لحظه خودش را داخل مردم و با آنها می بیند. ساختار و سیستم و تشکیلات یک رهبری سیاسی عدم صداقت را بر نمی تابد و آن را از خود بیرون می راند. این رهبری ممکن است اشتباه کند ولی صادق است. وقتی می گوید به آزادی سیاسی معتقد است در برخورد با دیگر احزاب به اين ادعا عمل می کند.

ب- همراه بودن با آنها. یک نیروی سیاسی که داعیهء رهبری جنبش مردم را دارد هیچ وقت آنها را رها نمی کند. رابطهء آندو مثل رابطهء ماهی با آب است. مردم برای او حکم اکسیژن و غذا را دارند. بدون مردم می میرد. در عین حالی که پوپولیست نیست همیشه در عمق جمع مردم است. اشتباهات شان را با صراحت گوشزد می کند و وقتی مردم دنبال هخا یا موسوی و خاتمی راه می افتند برای آنها توضیح می دهد که راه آنها به ترکستان می رسد. مردم در تماس و ارتباط با او هیچ مانع روحی و مادی احساس نمی کنند. او برای مردم اش رویایی دست نیافتنی نیست. بهر دلیلی که این فاصله ایجاد شود بمعنی مردن رابطه است.

پ- ترجیح دادن منافع کلی مردم به منافع شخصی و گروهی خود. یک حزب سیاسی که داعیه رهبری مردم را دارد منافع گروهی خود را به منافع کلی مردم ترجیح نمی دهد. هر موقع مردم او را نخواستند قدرت را واگذار می کند. به این باور رسیده که زمان رهبری ایدئولوژیک بسر رسیده و اعتقاد کامل به تقسیم قدرت سیاسی دارد. او مدیری است که می ماند تا وقتی به مدیریت اش احتیاج باشد. به پلولاریسم سیاسی باور دارد و با اعتقاد به اصول خود با گروه ها و نیروها و رهبران سیاسی دیگر جامعه گفتگو و تقسیم قدرت می کند.

ت- همزبان بودن با مردم در گذشته، حال و آینده. او زبان (روش زندگی) هر سه زمان مردم اش را می داند. او ریشه در تاریخ و فرهنگ مردم اش دارد و آنها را می فهمد. سابقه و تاریخ و بنیان های جنبش اجتماعی را که از آن ریشه گرفته خوب می شناسد و وابستگی خود را به آن با افتخار بیان می کند. جنبش اجتماعی که او از آن ریشه گرفته و نمو یافته میرا نیست. و در عين جوان و پر انرژی بودن، ریشه دار است. این ریشه ارتباط او با مردم ش را مستحکم میکند. وضعیت کنونی مردم ش را خوب میفهمد. زندگی رهبران این نیروی سیاسی با زندگی مردم تفاوت چندانی ندارد. عاشق می شوند، می رقصند، همسر و بچه دارند و می خندند و گریه می کنند و از زندگی لذت می برند. یک سازمان و حزب وقتی بهر دلیلی از مردم جدا افتاد زبان آنها را فراموش می کند. رژیم برای بریدن این ارتباط هزینهء زیادی صرف کرده و تا حدود زیادی هم موفق شده ولی پیشرفت تکنولوژی ارتباطات این فاصله را تا حدودی از بین برده است. او همچنین زبان آینده مردم را می فهمد. یک نیروی مدعی رهبری علی رغم ریشه داشتن و وصل بودن به زمین مردم ش سر به هوا هم دارد. یک نسل جلوتر از مردم خود زندگی می کند. او بهر دلیلی زندگی و فرهنگ مترقی یک نسل جلوتر را آموخته، تجربه و عمل کرده و آنها خوب می شناسد. یا انقلاب و جنبش اجتماعی قبلی او را یک نسل به جلو پرتاب کرده و یا در اثر ارتباط زندگی یا تحصیلی مرحله ای جلو تر از مرحلهء کنونی زندگی مردم اش را تجربه کرده است. او یک زندگی مترقی تر را – هم از لحاظ اقتصادی، هم حقوقی، و هم فرهنگی – تجربه کرده و با دانستن زبان کنونی مردم اش در جهت تغییر آن تلاش می کند. او در این تلاش، که از آرمان ها و اهداف جنبش و مردمی که به آنها وابسته است و تجلی خواست های آنهاست، تغذیه می شود. بهیچوجه کوتاه نمی آید. فرهنگ مترقی او هیچ سر سازشی با فرهنگ عقب افتاده نسل های قبل ندارد. او در موقع فهمیدن زبان کنونی مردم اش سراغ عقب افتاده ترین اقشار جامعه خود نمی رود تا باین نتیجه برسد که، مثلاً، زبان جامعهء ایرانی زبان مذهبی اسلامی است و با زبان کنونی انسان های مترقی کشورهای دیگر مطابقت ندارد. او این زبان را تمرين و تجربه کرده و آن را بخوبی می شناسد. او مترقی ترین زبان جامعه خود را برای تطبیق با مترقی ترین زبان جامعه بشری انتخاب می کند و جهت تطبیق این دو زبان دست به تلاشی وافر می زند.

ح- همخوانی ساختار کنونی سازمانی و تشکیلاتی اش با آلترناتیو بالقوه مردم. ساختار کنونی سازمانی و تشکیلاتی او با آنچه این رهبری قصد پیاده کردن آن را در فردای جامعه خود دارد همخوانی داشته باشد. اگر معتقد به آزادی بدون قید و شرط است این آزادی را هم اکنون برای اعضا و کادرهای خود عملی کند. اگر معتقد به آزادی احزاب است این آزادی را برای فراکسیون های داخلی حزب خود عملی می کند. او این آزادی را فدای یکپارچگی و حفظ حزب نمی کند. در یک چنین حزبی جایی برای انسان هایی که این آزادی ها و حقوق برابر را برای اعضای خانواده خود قائل نیستند و در زندگی شخصی خود اجرا نمی کنند جایی نیست. زندگی شخصی آنها جدای از زندگی اجتماعی شان نیست. آنها دو شخصیت جدا ندارند. این حزب جای انسان های دو شخصیتی نیست زیرا خود حزب دو شخصیتی خواهد شد و یک چیز می گوید و چیز دیگری عمل می کند.

ح- وابسته نبودن به نیروی خارجی. اگرچه آمادگی و کمک جامعه بین‌المللی برای مبارزه اجتماعی مردم در جهت عملی کردن آلترناتیو بالقوه خود در تمام پروسه این جابجایی بسیار با اهمیت است اما او هیچ وابستگی مالی به هیچ دولت خارجی ندارد. از مردم و گروه های کشورهای مختلف برای پیشبرد مبارزه کمک می گیرد ولی وابستگی به دولت‌ها نه. کمک و همیاری مردم کشورهای خارجی و سازمان های بین المللی در دوران سرکوب و اختناق امری لازم و اجتناب ‌ناپذیر است، اما با عدم وابستگی.

و اما جرقه

ما جنبش های مختلف هم اکنونی ایران را اجمالاً بررسی کردیم. جنبش کارگران، معلمان، پرستاران، زنان، بازنشستگان، دانشجویان، جوانان، وکلا، نویسندگان، هنرمندان و گروه های دیگر اجتماعی. وقتی این آلترناتیو های کوچک اجتماعی در جهت تحقق خواسته ها و اهداف خود فعال میشوند همانند برکه ها و دریاچه هایی هستند که اینجا و آنجا بوجود می آیند بزرگ می شوند و ظرف خود را که محیط اجتماعی شان است می پوشانند، پر و لبریز می کنند و قدرت خود را تثبیت و ماندگار می سازند. اینها همان بنیان های اساسی یک جامعه پویا و در حرکتند. اینها پراتیک اجتماعی انسانهای منفردی هستند که بنا به نیازهای تعریف شده خود در هر مقطع زمانی تشکل پیدا میکنند و نیروهای عمده تغییر دهنده در جامعه خود می شوند. نیازهای این برکه ها و دریاچه ها وقتی بهم وصل شد سد همگی شان برای همدیگر یک تعریف و معنا پیدا کرد، آنوقت فقط یک جرقه لازم است که این آلترناتیو های بالقوه کوچک را یکی کرده و به دریایی مواج و خروشانی تبدیل کند که هیچ سدی جلودارشان نیست.

این جرقه می تواند هر چیزی باشد مهم در این جایگزینی اما آمادگی بالقوه های کوچک هستند. دریای زیبای خروشان و سهمگین جديدی که بوجود آمده با امواج سهمگین خود سیستم کهنه را نابود کرده و چیز دیگری جایگزین آن می کند. حالاپس از آن دیگر ما با موجود دیگری سر و کار داریم که کاملاً چیز دیگری است.
خوشبختانه ما می دانیم که نوزادِ متولد شدهء تحلیلی ما – که البته در جوامع دیگر انسانی متولد شده، رشد یافته و زندگی زیبایی دارند – چه آینده‌ء زیبایی در پیش رو دارد.
دوستان نازنینم! برکه ها و دریاچه ها بوجود آمده اند و هم اکنون ما نظاره گر موج های نه چندان قدرتمندشان هستیم. این جویبار می تواند خیلی زود بوجود آید یا اینکه سالیانی دراز طول بکشد. اگر این برکه ها و دریاچه ها بهم نپیوندند و حرکت نکنند امکان گندیدن یا گنداندن شان و هرز رفتن شان وجود دارد.

عزیزانم! در مقام قطرهء تشکیل دهندهء هر برکه یا دریاچه ای هستیم سعی کنیم در بالاترین نقطه آن قرار گیریم تا هم برکه ها و دریاچه های دیگر را ببینیم و هم امکان این را برای خود فراهم کنیم که با یک جهش خود را به بستر جویبار برسانیم تا همراه با قطرات دیگر خلاق این جویبار زیبا باشیم. دوستان راهی جز این نداریم.
عزیزان و همرزمانم! حرکت جدید این جویبار زیبا، پرشکوه و خروشان بطرز شگفت انگیز و باورنکردنی در دیماه گذشته راه افتاد. سرعت بالا، دامنهء گسترده و امواج پهناور آن هر سدی را نابود خواهد کرد. قدرت شروع این موج عظیم بیان کننده پتانسیل و نیروی بالای تل انبار شده در پشت این برکه ها و دریاچه هاست که مدت بسیار طولانی است آمادهء فرو ریختن است. هیچ سدی قدرت مقاومت و ایستادگی و عرض اندام در برابر این دریای خروشان را ندارد.
موجی که ایجاد شده آنچنان زیبا و خروشان است که سراسر منطقه را فرا خواهد گرفت. دریای زیبای ما دارای آنچنان انرژی و نیرویی است که تمام کثافات ریز و درشت اسلام سیاسی منطقه را با خود جارو خواهد کرد. شعارهای مترقی، سکولار و متمدنانه و انسانی شما در خیزش دیماه گذشته و تظاهرات اخیر، طلایه دار آرزوهای تمام ملت های منطقه خواهد شد.
عزیزانم! چشم انداز فردای ما بسیار شفاف و زیباست. آمدن این فردای زیبا و طلوع این سپیده دم کنونی و طلایه دار سحر را به شما همرزمانم تبریک میگویم.

اورنج کانتی کالیفرنیا – 17 جولای 2018