آیا دوران انقلاب ها سپری شده است؟

آریو مانیا :

در نخستین برنامه دیداری و شنیداری تازه ای که از سوی بنیاد آینده در تلویزیون اندیشه به نام آشیانه اندیشه ها به کوشش آقای رضا علوی و بهمراهی آقای محمد امینی، پژوهشگر برجسته تاریخ دو سده گذشته ایران، اجرا شد، آقای رضا علوی در جائی از سخنان خود فرمودند که ؛ ‘دوران انقلاب ها سپری شده است ‘ این جستارِ فشرده نگارنده در پاسخ به سخن ایشان و دیدگاه دگرسانی ناهمساز با دیدگاه ایشان می باشد.

انقلاب های سده بیست در جهان، با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بلشویکی روسیه پا به درون تاریخ آدمی می نهند. سی و دو سال پس از آن انقلاب چین در ۱۹۴۹ روی میدهد و انقلابهائی دیگر در همین سده در کشورهای شناخته شده بنام جهان سوم همچون کوبا و ویتنام و نیکاراگوئه روی میدهند که بیشتر آنها خود را انقلابهائی با الهام گیری از تئوری کارل مارکس در باره انقلاب بازگو میکردند، انقلابهائی مارکسیستی با رهبری حزب کمونیست و با سمتگیری و آماجِ برقراری سوسیالیسم بمثابه سامانه اقتصادی – اجتماعی و سیاسی – فرهنگی آنها.

در نیمه دوم سده گذشته آوازه گری انقلابی و انقلابیگری چنان بر ذهن و اندیشه روشنفکران جهانِ چیره می گردد که بیشماری از آنان تنها راه پیشرفت کشورهای خود را برپائی انقلابی مارکسیستی و برقراری سوسیالیسم می پنداشتند، از کشورهای پیشرفته صنعتی اروپای باختری تا کشورهای پس نگاه داشته شده کشاورزی خاوری.

در دهه های پایانی این سده، در سال ۱۹۷۹ در ایران اما رویدادِ بزرگی چهره می نماید که بدان ً انقلاب اسلامی ً می گویند که ایدئولوژی آن خوانشی از باورهای مذهب شیعه و رهبران آن روحانیانِ شیعه و آماج آن برقراری تئوکراسی شیعی، سامانه ای اقتصادی – اجتماعی و سیاسی – فرهنگی که حتا خودِ رهبران روحانی آن از رویکرد چنین سامانه ای به گستره های گوناگون زندگی اجتماعی دیدگاه روشنی جز کلی گوئی های ایدئولوژیک و آوازه گری های شیعی همچون عدلِ اسلامی و استقلال از سلطه غرب و شرق و آزادی از دیکتاتوری شاه و غربزدگی، در سر نداشتند.

رهبر آن روحانی خدعه گری بود که در نوفلوشاتوی پاریس، در پاسخ به این پرسش که جمهوری اسلامی شما چه گونه جمهوری ای می باشد گفته بود یک جمهوری همانند جمهوری شما که در آن مارکسیست ها آزادند و زنها ومردها برابر و روحانیان پست های دولتی نخواهند داشت و خود وی نیز به قم خواهد رفت و به کار طلبگی خویش خواهد پرداخت.

یک چیز اما هم برای او و هم برای چند تنی از روحانیان پیرو و وفادارِ او روشن بود و در زیر درخت نوفلوشاتوی پاریس از آن با خبرنگاران، آگاهانه و همانگونه که خود سپس در ایران گفت خدعه گرانه، سخنی نگفت،  برقراری گونه ای از تئوکراسی شیعی با نهادی در رأسِ ساختار سیاسیِ آن بنام نهاد ولایت فقیه با قدرتی برابر با شاهخدایان باستانی میانرودانی که هم شاه شاهان بودند و هم نماینده خدا بر روی زمین  و قانون اساسی بر گرفته از فقه شیعی بود.

او در باره بازگشتش به ایران پس از ۱۵ سال تبعید، احساسش ً هیچ ً بود و نخستین مکانی که بدانجا فرود آمد و نشست و با مردم شوریده از دیدارش تا مرز دیوانگی که در آنجا گرد آمده بودند سخن گفت بزرگترین گورستان پایتخت کشور بود، جائی که او برای آباد کردنش آوده بود.

به هر روی، در باره این رویداد شوم و تیره بختی و سیاه کاریها و ویرانگریهای پس از آن که با خود برای ایران و ایرانیان به ارمغان آورد،می توان در مجالی و مقالی دیگر بسیار سخن گفت. اما اکنون به انقلاب های سده بیست بازگردیم و کمی پرسون تر(دقیق تر) بدانها بنگریم.

مارکسیسم بماثبه ایدئولوژی و تئوری انقلابهای سده بیست، دستآمده پژوهش های کارل مارکس در دوره جوانیِ دانش اجتماعی بود. او بسیار پیش از هر یک از انقلابهائی که به نام وی رخ داده زندگی می کرد و بر آن بود که تئوری و رویکرد او تنها همچون ارزیابی در باره چگونگی دگرگونیهای انقلابی نیست بلکه می تواند همچون ابزاری یا رهنمودی برای پیشبرد انقلابها از سوی انقلابی ها بکار گرفته شود.

اندیشه های مارکس، گذشته از درستی یا نادرستی آنها، بر دگرگونیهای اجتماعی سده بیست نقش بسیار زیادی داشته است. دیدگاه مارکس بر پایه ارزیابی او از تاریخ آدمی و چگونگی پیشرفت جامعه است که بدان ماتریالیسم تاریخی گفته می شد. از دیدگاه او نیروی پویائی پیشرفت و دگرگونیهای بنیادی جوامع تنشهای ناگشوده(تضاد) میان پیشرفت نیروهای تولیدی(زیربنا) و روابط اجتماعی و سامانِ سیاسی(روبنا) چیره بر جامعه است.

هرگاه جامعه از پایداری نسبی برخوردار است، میان ساختار اقتصادی و روابط اجتماعی و سامان سیاسی تعادلی برقرار است اما با پیشرفت و دگرگونی در نیروهای تولید، تضادها شدید شده و به برخوردهای آشکار میان طبقات و سرانجام به انقلاب می انجامد. بهترین نمونه ای که مارکس در باره آن پژوهیده بود انقلاب بزرگ فرانسه بود.

آنچنانکه او می پنداشت در کشورهای پیشرفته سرمایه داری باختری تضاد میان طبقه پرولتاریا و طبقه بورژوازی به اوج می رسد و انقلاب پرولتری رخ خواهد داد.اما نه در زمان زندگی او و نه پس از او تا امروز انقلاب پرولتری روی نداد و انقلابهای سده بیست در روسیه که کشور پیشرفته صنعتی نبود و بیشترین جمعیت کشور، کشاورزان و دهقانان بودند و نه پرولتاریا رخ داد. بسیاری از انقلابی های روس و حتا خودِ لنین دهقانان را نیروئی محافظه کار می دانستند که از هیچ جنبشی برای دگرگونی اجتماعی انقلابی پشتیبانی نخواهند کرد که دیدگاهی نادرست بود و بیشترین نیروهای پشتیبان انقلابهای سده بیست دهقانان بودند.

بنا بر این نه انقلابهائی که مارکس چشم براهشان بود در کشورهای پیشرفته سرمایه داری باختری روی داد و نه میتوان انقلابهای سده بیست را بر پایه آنچه مارکس پیش بینی کرده بود، مارکسیستی نامید. اما خودِ انقلابیهای همه این انقلابها آنها را مارکسیستی نامیدند و امروز هم از ساده نگری روزنامه نگارانه و هم تاریخنگاران آنها را انقلابهای مارکسیستی می نامند.

باز هم بر پایه آنچه مارکس می پنداشت انقلابهائی که او گمان می کرد که در کشورهای  پیشرفته صنعتی باختری روی خواهند داد می توانند از رهگذر روشهای پارلمانی نیز قدرت سیاسی را فراچنگ آورند اما اگر بورژوازی بخواهد به نیروی نظامی دست یازد پرولتاریا نیز از دست یازیدن به خشونت ناگزیر خواهد بود.

آنچه که ما در باره انقلابهای سده بیستم می دانیم اینست که انقلابهائی هستند که در کشورهای کمتر پیشرفته و یا پیشرفت نکرده جهان سوم روی داده اند و ایدئولوژیک هستند و رهبری حزب کمونیست و فردی کاریسماتیک در رأس آن داشته اند و انقلابهائی بودند که از رهگذرِ بکارگیری خشونت و جنگ افزار، قدرت را به دست آورده اند و سامانه هائی که برقرار کرده اند توتالیتر بوده اند.

اما انقلابهائی که در جهان روی داده اند تنها انقلابهای سده بیست نبوده اند و انقلابهای بزرگی همچون انقلاب آمریکا و انقلاب بزرگ فرانسه که در دهه های پایانی سده هیجدهم روی دادند و همه انقلابهای سده نوزدهم  در کشورهای باختری از گونه دیگری بودند. انقلابهائی که در دهه های پایانی سده بیست و آغاز سده کنونی هم روی داده اند نیز از گونه دیگری هستند که نه ایدئولوژیک هستند و نه حزب انقلابی و رهبران کاریسما در رأس آنهایند و نه ناگزیر از بکاربستن خشونت و نه پس از بدست گرفتن قدرت سیاسی سامانه توتالیتر برقرار کرده اند و می توان گفت که در سده کنونی که اکنون در نیمه نخست آن بسر می بریم، انقلابهائی از این گونه رخ خواهند داد.

از اینرو نمی توان گفت که دوران انقلابها سپری شده است اما می توان گفت که دوران انقلابهای سده بیستی به پایان رسیده است.

من در جستاری جداگانه در باره ‘ انقلاب و اصلاح ‘ در ۴ بخش پیوسته، هم به تئوریهای انقلاب از کارل مارکس تا چالمرز جانسون، جیمز دیویس و چارلز تیلی نگاهی نزدیک تر انداخته ام و همچنین به شناسه هائی که یک انقلاب را، بر پایه دیدگاه پروفسورِ تئوری سیاسی در کالج شاهیِ دانشگاه کمبریج ، جان مونتفورت دان، می توان به یاری آنها شناخت  اشاره ای کرده ام که هنوز در بخش ستون آزاد در سایتِ ایران لیبرال در دسترس هستند. من به دوستانی که بزبان انگلیسی آشنائی دارند خواندن دو نبیگِ پر ارزشِ ‘ از بسیچ تا انقلاب ’ (From Mobilization to Revolution – 1978) چارلز تیلی و ‘ انقلابهای نوین ‘  (Modern Revolutions – 1972)جان دان را به گرمی پیشنهاد می کنم.

یکی دیگر از آشفته گوئی ها و پریش اندیشی ها که به گیجی بیشتر در میان ما انجامیده اینست که کوشیده می شود چمِ ویژه ای برای هر کدام از واژگانی همچون ‘ فروپاشی ‘ ، ‘ براندازی ‘، ‘ گذار ‘، سرنگونی ‘، ‘انقلاب ‘ و ‘ دگرگونی بنیادی ‘ و……ساخته شود و دگرسانی میانِ آنها را بازگو کند که چنین نیست. همه آنها واژگانی هستند برای بازگوئی و بازشناسی یک پدیده یگانه.

آنچه در این باره بجاست یادآوری شود اینست که در باره بگردِ واژگانِ ‘ انقلاب ‘ و ‘ آشوب و هرج و مرج، و جنگِ درونی و فروپاشیِ کشور ‘ و چمِ هر یک آشکارا و روشن گفته شود که دو پدیده بسیار دگرسان از همند.

برجسته ترین دستاورد سده بیستم، با همه رویدادهای بزرگی که در آن روی داده است که هر کدام بجای خود دارای ارزشهای پژوهیدنی هستند، انقلابهای سده بیستی نبوده اند بلکه ارزشهای جهانگستری همچون دموکراسی، آزادی، برابری، حقوق شهروندی و بشر، پیشرفت و رفاه همگانی بوده اند که آماجِ انقلابهای سده کنونی هستند.

در ایرانِ کنونی نیز انقلابی از این گونه ناگزیر خواهد بود، انقلابی که بسوی دستیابی به آرزوهای بیش از سد ساله خویش، از گونه انقلابی مدرن و برای برقراری دموکراسی، آزادی، برابری، پیشرفت، حقوق شهروندی و بشر، لائیسیته و رفاه همگانی خواهد بود. بدون آگاهی از چنین آماجی و بدون اراده ای استوار و کندآور و پشتوانه آن هرگز به آرزوهای آزادیخواهانه و دادجویانه دست نخواهیم یافت. ما ناگزیر از گذار از دیکتاتوری تئوکراتیک شیعی کنونی به دموکراسی لائیک و آزادی و برابر حقوقی همه مذاهب هستیم. چنین گذاری به هر گونه ای که روی دهد نامی جز انقلاب یا دگرگونی بنیادی بر آن نمی توان نهاد و دوران آن نه تنها سپری نشده است که به تازگی در خبزش دیماه فرودستان جامعه ایران اوجی چنین بال گستر و فراخ دامن از آن را دیدیم و شنیدیم که از گذار به آزادی و برای نان و کار و برابری سخن می گفتند.

استکهلم – ۱۸ فوریه ۲۰۱۸