باران می بارد بر هر سه ثلثِ ثلاثه ی وطن

نگارنده ی نثر و شعر: شادی سابُجی

باران می بارد اینک بر دوزخِ وطن،

بارانی از تازیانه، آتش و خون، بر چشمهای کورِ وطن.

باران می بارد بر جای جای صورتِ این جذامخانه، وطن !

بارانی از تیزآب های شیفته به تخریب های جانانه ی تن.

باران می بارد بر تبرهای سلاخخانه ی وطن،

بارانی از خشمِ حنجره ها، آسیمه در ” طوفانِ ثلاثه ” به تن.

باران می بارد بر هر سه ثلثِ ثلاثه ی وطن،

بارانی از آه و حسرت و حیف های هجای مهاجران وطن !

18 ژوئن 2018- 27 خرداد 1397-  فرانسه

پانوشت شعر:

————————————————————————-

درویشی نعمت اللهی محمد ثلاثه را حلاج وارنه بر سردار کردند، اما نه در ملاعام که در گوشه های تاریک دخمه ی دوزخ های جنایتکارانه شان. تا نشانمان دهند که پرونده سازی برای ریختن ناحق خون آدمیان این خاک، برای آن ” جان های شیفته به خون قدرتمدار “، که همیشه در پشت پرده ها نشسته اند و نام هاشان را نمی دانیم و چهره هاشان را نمی شناسیم، کاری بس سهل چون خوردن یک لیوان آب است.

دیشب که در حصار این کوه های غربت در پنج شش هزار کیلومتری تهران، سر بر بالین گذاشتم به ثلاثه فکر کردم که فردا سحرگاه اعدام می شود، به تشویش های او در شب آخر عمر. و با یاد او و امید به رهایی یک مرد بی گناه پلک هایم را بستم. و صبحگاه که دوباره پلک گشودم و سراسیمه سراغ شبکه های اجتماعی آمدم تا خبری بگیرم و ببینم آیا ضرب المثل قدیمی فارسی مان که می گوید بیگناه پای چوبه دار می رود اما بالای دار نمی رود مصداق پیدا کرده است؟ اما دیدم که خیر ! این ضرب المثل ها هم دیگر از کارکردشان افتاده اند.

اعدام درویش ثلاثه هم یکی دیگر از قله های بی عدالتی و عدم دادرسی درست و حقیقت جویانه بود. اعدام اجباری و ” زورچپان کردن جرم ناکرده ” به او باز هم ” استخر سرخ قوه ی قضاییه ی جمهوری اسلامی ” را بر رخمان کشید. آری اکنون این قوه ی قضاییه ی استبدادگاه وطن است که به ما لبخند می زند تا قدرت خون ریزیش را نشانمان دهد. و باز هم این ” قضات خون گستر بارگاه ملکوتی امیر المومنین ولایت وقیح”  بر ما ضعفای بی قدرت و بی پشت و پناه می خندند ! و پلنگ وارانه دندان های تیزشان را در میانه ی خنده ها نشانمان می دهند ! آن ها از آن سوی پرده ها پلنگ وارنه لبخند می زنند و ما مستضعفان این سوی پرده، مستاصل و بی قدرت، حتی با داشتن چند وکیل، فرشته ی کور عدالت را دست به دامن می شویم و عاجزانه فقط تقاضای دادرسی درست و بررسی دقیق شواهد پرونده را داریم.

پایان سخن این که حلاج، خوش بخت تر از محمد ثلاثه بود چون او دست کم در اثر شکنجه جمجمه اش از 17 نقطه نشکسته بود. حلاج دست کم قبل ازاعدام کور نشده بود و دستکم می توانست سنگ هایی را که به سویش گسیل می شود ببیند، آن ها که آگاهانه سنگ می زدند و آن ها که از سر جهل سنگ می زدند. حلاج با فخر انالحق می گفت اما این ثلاثه ی درویش با عجز

می گفت من راننده ی اتوبوس نبودم ! من موش را هم نمی کشم !

” قضات خون گستر بارگاه ملکوتی امیر المومنین ولایت وقیح” در ” استخر سرخ قوه ی قضاییه ی جمهوری اسلامی ” همچنان به شنا و آب تنی ادامه خواهند داد و این سریال برای ما ضعفا ادامه خواهد یافت….