برگی از تاریخ، هشتاد سال پس از زندانی شدن پنجاه و سه نفر

کورش گلنام

کورش گلنام :

پیشگفتار

آقا بزرگ علوی نویسنده نامدار و برجسته ایران، روز بیست و یکم اردیبهشت 1316، که در آن تاریخ آموزگار هنرستان صنعتی تهران است، هنگام استراحت آموزگاران در دفتر هنرستان، از زبان یکی دیگر از همکاران می شنود که دکتر تقی ارانی بازداشت شده است. او که در پیوند با ارانی است، دچار نگرانی شدیدی شده و در اندیشه بر گشت هر چه زودتر به خانه و پنهان کردن کتاب ها و روزنامه ها است که با ورود چند لباس شخصی به دفتر هنرستان و فراخواندن او به دفتر، همآن جا بازداشت می شود. در این زمان او 33 سال دارد. تا آن زمان کتاب”حماسه ملی ایران” از تئودور نُلدِکه(1) را از آلمانی به فارسی برگردانده، در یک کار مشترک با صادق هدایت و شین پرتو، مجموعه داستان “انیران” را در سال 1310 نوشته و مجموعه  داستان های کوتاه بنام”چمدان” را در 1313، منتشر نموده است. دستگیری او هنگامی است که با نامِ ساختگیِ “فریدون ناخدا” در روزنامه دنیا، که دکتر ارانی منتشر می کند نیز می نویسد.

او هشت ماهی را همراه شماری دیگر که در آینده به نام گروه “53 نفر” شناخته می شوند(2)، در زندان موقت می گذراند و پس از آن در دیماه همین سال، همراه با دیگر هم پرونده های خود به زندان قصر انتقال داده می شود و در آنجا تا سال 1320 و رفتن رضا شاه از ایران، دربند است و در همین سال آزاد می شود.

آقا بزرگ علوی در باره این دوران زندانش دو کتاب منتشر می کند. یکی “ورق پاره های زندان” که بیشتر گردآوری یاداشت هایی است که به راستی بر ورق پاره هایی گرد آمده از کاغذ سیگار، قند، میوه و… نوشته شده است و در همآن سال 1320 و آزادی از زندان منتشر می شود. دیگری کتاب “53 نفر” است که یکسال پس از کتاب نخست انتشار می یابد. او را نخستین کسی نامیده اند که روزنگاری و یاداشت نویسی در باره زندان و زندانیان در ایران را آغاز نموده است.

کتاب نخست نه در باره وضع زندان که شرح روزگار شخصیِ شماری زندانیان در چهارچوب داستان است ولی کتاب دوم در باره زندان، چگونگی اداره زندان، رفتار زندانبانان، سختی زندگی در زندان، رفتار خود زندانیان و مبارزه آن ها با زندانبان ها، دادگاه و محاکمه گروه است. این همآن بخشی است که این نوشته می خواهد به  آن بپردازد و وضع زندان هشتاد سال پیش ایران از زبان زنده یاد آقا بزرگ علوی را با زندان امروز ایرانِ آخوند زده، بسنجد. این نیز افزوده شود که حتا بودن یک زندانی سیاسی در زندان هم، هر زمان که باشد، پذیرفتنی نیست و نباید باشد. انگیزه این نوشته تنها نگاهی است به پَس رویِ ما در زمینه دادگری و دادگستری پس از هشتاد سال، زیر پرچم حکومتی با ادعایِ “اسلام ناب ِمحمدی”!

 نخست ویژگی هایِ در خور توجه کتاب:

الف ـ همآن گونه که پیش تر آمد، کتاب از نخستین یاداشت نگاری ها آن هم به شکلی ویژه و پُرکِشش در باره زندان و زندانیان در ایران است؛

ب ـ کتاب همچون دیگر نوشته های بزرگ علوی، از نثری ساده و روان بر خوردار است البته با جایِ پایِ واژه هایی از نگارش آن دوران که امروز کاربرد ندارد و یا کمتر دارد چون: آژان، صاحبمنصب، یِاور(درجه نظامی)استنطاق(بازجویی)، مراسلات(نامه ها)و… یا کاربرد واژه فرانسوی “پارکه”(2) که به جای دادسرا یا محل قضاوت و صحن دادگاه بکار رفته است.

پ ـ کتاب در بر گیرنده بخش هایِ گوناگون و کوتاهی است که کار خواندن را بر خواننده آسان می کند؛

ت ـ نمایی از زندان ها، رفتار با زندانیان، شیوه بازجویی ها و دادگاه ها در آن دوران را به دست می دهد.

ولی ایراد ها که می توان بر این کتاب گرفت:

الف ـ کتاب با نگاهی ایدئولوژیکی(مارکسیستی) نگاشته شده است، خودِ بزرگ علوی در ویدئویی در شرح زندگانی خود که در سال 1989 تهیه شده در جایی می گوید:” ما خیال می کردیم که استالین خداست و هر چه او میگه رد نداره” (از دقیقه 17 به بعددر این ویدئو). این ویدئوی تاریخی را که نکته های بسیار جالبی دارد از آن میان در باره همین کتاب، نادرست بودن این باور که همه پنجاه وسه تن هوادار “مرام اشتراکی” بنا بر آنچه در پرونده آن ها آمده، بوده اند، جدایی همیشگی او از حزب توده، گونه ای پشیمانی از کار سیاسی و…می توانید در لینک زیر ببینید:

https://www.youtube.com/watch?v=lQN_TsUnlFY

ب ـ در سراسر کتاب، در نتیجه همین نگاه ایدئولوژیک به پیرامونِ خود، بزرگ نمایی و سیاه نمایی موج می زند. همه کسانی که در زندان هستند از آژان ها، نائب ها و وکیل بندان ها گرفته تا کارکنان بهداری و مستخدم ها و نظافت چی ها تا دایره اداری و دادگاه، وکیل ها و قاضی ها جزتنی چند، همه فاسد، دزد، گدا صفت و قابل خریداری اند و دورانی است که همه چیز “سیاه”، پوسیده و فاسداست. نمونه ای از بزرگ نمایی ها( همه داده هایِ بر گرفته از کتاب، بدون دست بردن در نگارش آن آمده است.)  :

“پاهای 8 نفر از زندانیان سیاسی را در باغ خارج از زندان در حضور رئیس زندان و رئیس تفتیش شهربانی و شاید رئیس کل شهربانی، توی فلک گذاردند و به هر یک سیصد ضربه شلاق زدند…  گفته شد که به هر یک از این آژان ها در مقابل خدماتی که انجام داده بودند[شلاق زده بودند]، 5 تومان دادند.” (53 نفر، برگ 110)

سیصد ضربه شلاق! تا اندازه ای غلو نشده است؟ زیرا خود که ندیده است و می نویسد:  “گفته شدکه…” یعنی شنیده ای را نقل کرده.

یا یک بزرگ نمایی دیگر، که بسختی بتوان آن را پذیرفت، در باره صحنه ای از دادگاه: ” …نطق عباس نراقی بحدی مهیج بود که آژان ها و صاحبمنصبان و حتی قضات نیز دستمال  بدست گرفته و اشک میریختند.” (برگ  170، پاراگرف سوم). پذیرش چنین واکنشی از سوی کسانی که همه سرسپرده خوانده شده و بارها در کتاب جانی، دزد، فاسد و… نامیده شده اند، آن هم در چنین دادگاهِ سیاسی که خبرنگاران نیز حضور داشته اند، چندان آسان و قابل پذیرش نیست.

تفسیر بیشتر او را از وضع دادگاه بخوانید:

“…اگر محاکمه علنی میشد، نطق های پنجاه و سه نفر ملت ایران را تکان میداد. همچنانکه جلسه محاکمه را تبدیل بمجلس روضه خوانی کرده بود و آژان شیره ای و روزنامه نویس جاسوس و صاحبمنصب آدم کش و تأمینات چی های وازده و دزد و جیب بر و حتی قضات و رئیس محکمه که جوال دوز هم به پوست شان کارگر نیست، دستمال بدست گرفته و گریه می کردند…” برگ 168، پاراگراف سوم

 یا صحنه اعلام رای دادگاه که به اجبار همه پاراگراف را همان گونه که در کتاب آمده، می آورم:

“اما روز 14 آبان[1317] منظره محکمه دیدنی بود.

دیگر از آن جلال و جبروت دروغی، از آن جامه های بلند و آستین های گشاد که به تقلیدلوس از لباس های آخوندهای فرنگی قرون گذشته است، اثری دیده نمیشد. در روزهای محاکمه قضات با این جامه های مزین تقلید در آورده بودند، ولی رأی محکمه که از طرف مقامات عالیتر بآنها انشاء شده بود، چنان آنها را گرفته بود که دیگر خودشان خجالت می کشیدند ادا در بیاورند. قاضی تبدیل به جیره خوار رئیس شهربانی شده بود. لباس های ورچروکیده، کت های تنگ و بی ریخت، شلوارهای بی اطو، صورت نتراشیده، هیکل های خمیده و مرعوب بهترین غالب برای روح بندگی بود که این کاسه لیسان در وجود خود پنهان داشتند…” برگ 180، پاراگرافِ آخر

در یک جمله می خواهد بگوید که قاضی ها از شرمندگی حکمی که باید صادر کنند، واژگونه روزهای محاکمه که با لباس های مرتب ویژه قاضیان به دادگاه می آمدند، امروز با چنین وضعی به دادگاه آمده بودند که به سختی می شود آن را پذیرفت.

پ ـ  همآن گونه که می بینیم، فراوان ناسزا و تهمت، ناشی از همآن”سیاه دیدنِ همه چیز”، در کتاب بکار رفته است.

ت ـ داده هایی بر مبنای شنیده ها و شایعه ها که در کتاب زیاد است، بدون نشان دادن هیچ سندی که نیازی به گفتن بیشتر ندارد.

ولی دو نکته جالب :

ـ در کتاب گاه به ترکیب های جالبی هم بر می خوریم چون “سلولِ آستر سَرِ خود” که به سلول هایی گفته می شده که توالت در درون سلول قرار گرفته بوده است، یا “اعتصاب گرسنگی” به جای اعتصاب غذا، یا “اعتصاب چینی” یعنی خوداری از خوردن چایی به هنگام اعتصاب گرسنگی(برگ 104)

ـ در زندان تریاک کشیدن رواج داشته و زندانیان قصر، با همکاری زندانبان ها و رشوه به آن ها، به تریاک دسترسی داشته اند ولی وافور تریاک را به شکلی شگفت انگیز در زندان درست می کرده اند از این قرار که تخم مرغ پخته ای را از یک سوی آن تا وسط سوراخ کرده، حُقه درست می شده آنگاه چوب سیگاری را به سوراخ ایجاد شده وصل کرده و گرداگرد آن را با موم گرفته و وافور رویراه می شده است.(برگرفته از برگ 42 کتاب)

شکنجه و سختی ها چه بوده است؟

“سخت ترین مصائب را می توان تحمل کرد. انسان به همه چیز عادت می کند. گرسنگی، سرما، اذیت و آزار، حتی شکنجه در صورتیکه تکرار [هم] شود قابل بردباری است…

ولی چیزی که در زندان غیر قابل تحمل بود و اگر هر روز هم، هر ساعت هم تکرار میشد، باز درد شدیدی در درون ما ایجاد میکرد، توهین بود…”

برگ 18 همآن

این حکایت شبِ نخست زندان علوی است. نه چشم بندی در کار بوده، نه در بازجویی هایِ نخست او را به تخت بسته و زیر شلاق می گیرند و نه حتا یک سیلی می خورد. بیش از هر چیز توهین او را آزرده می ساخته. نمیدانم اگر امروز ایران را می دید که نه تنها در زندان ها که در کف خیابان ها، در روز روشن و در برابر همه مردم، گماشتگان حکومت زشت ترین ناسزا ها را به مردم می دهند و وحشیانه آنان را در خیابان ها لت و پار می کنند، چه می گفت!

علوی بدترین تفسیر ها را از آژان ها نموده آن ها را مردمانی  که “بکار تن نمی دادند، تو سری خور بودند و همه قاچاقچی” می نامد. ولی ببینیم او توهین را چگونه می دیده است:

“هنوز وارد اطاق دفتر زندان نشده، آژانی که مأمور تفتیش  بدنیست، دست می اندازد و کراوات آدم را باز می کند، بند شلوار، کمر بند، بند جوراب، مداد، کاغذ، قلم، ساعت را میگیرد. حتی گاهی بدن لخت انسان را لمس می کنند. اجرای این دستورات که شاید برای محبوسین غیر سیاسی لازم باشد، چندان زننده نیست، طرز اجرای آن که گوئی خدائی امر بقربانی گوسفندی می دهد، زننده است.” برگ 19  همآن

اگر آقا بزرگ علوی رفتار با زندانیانِ سیاسی در زندان های امروز را می دید چه می گفت؟

چند روز پس از بازداشت، شکنجه فیزیکی می شود و او را دستبند قپانی می زنند. خوبست شرح آن را از نوشته خود او بخوانیم:

“ا.ی.[یکی از بازجویان]کهنه ای دور مچ من بست و دو مچ مرا در حالیکه دست چپ از بالای کتف چپ و دست راست از پهلوی راست روی کمر قرار داشت در دو حلقه فولادین ساخت آلمان یا سوئد قرار داد و زنجیر ارتباط مابین این دو حلقه را  بوسیله آلتی که من از چگونگی آن بی اطلاع هستم، بهم نزدیک کرد؛ بطوریکه دو مچ دست بهم رسیده بودند ودر نتیجه تمام قفسه سینه پیش آمده بود. من ابتدا دردی حس نکردم ولی چند دقیقه ای نگذشته بود که خواب رفتگی در کتف ها و بازوها و دست ها و انگشتان خود  احساس کردم. درد شدیدی  تمام تن مرا گرفته بود….”

 بازجویان، زمانی که می بینند او دیگر نمی تواند درد را تحمل کند، دست بند را باز می کنند. این تنها موردی است که او شکنجه فیزیکی می شود و در همین بازجویی است که چند سیلی نیز به او زده می شود.

 نکته در این است که بازجویان نخست به مچ دست او پارچه می پیچند(قابل توجه برادران بازجو در حکومت عدل الهی!) ؛ دیگر اینکه زمانی که می بینند درد برایش تحمل ناپذیر شده، بازش می کنند و این شکنجه تکرار نمی شود و تنها موردی است که او به شکنجه خود اشاره کرده است. البته او می نویسدکه دکتر بهرامی به او گفته که در یک شب سه بار او را دستبند قپانی زده اند که هر بار بیشتر از نیمساعت را نمی توانسته تحمل کند.

امکان ها در آن زندان و زندان هایِ حکومت اسلامی

 انگیزه من از نقل این نوشته ها تنها این است که نشان دهم در هشتاد سال پیش، با توجه به وضع و امکان هایِ جامعه آن روز ایران، به هم ریختگی در همه زمینه ها که ساماندهی آن به زمان و کار زیادی نیاز داشته، زندان ها به مراتب آزاد تر و بهتر از دوره حکومت اسلامی در دهه های پایانی قرن بیستم و آغازین قرن بیست و یکم بوده است. چند مورد را می آورم:

“… اما زجر بدنی مرا قویتر کرده بود[اشاره به همآن مورد شکنجه است]. از منزل برای من ناهار آورده و قاشق آنرا برداشته بودند.

چندین مرتبه محکم در را کوفتم. نظافتچی آمد.

“قاشق مرا کی برداشته؟”

“قاشق قدغن است.”

“کی قدغن کرده، برو آژان را بگو بیاید.”

وقتیکه آژان آمد باو گفتم: “اگر برای من قاشق نیاورید، غذا را نخواهم خورد.”

وکیل آمد، باو نیز حرف خود را تکرار کردم ولی طولی نکشید که به من قاشق دادند.” برگ 32 همآن

یا:” …قاعدتا هر چند روز یکمرتبه طبیب زندان به کریدورهای زندان سر میزد و از زندانیان سیاسی احوال پرسی میکرد…” برگ 56 همآن.

آن چه در دنباله آمده است نشان می دهد که به چه سادگی دوا (کپسول و یا سولفات دو سود، دواهای آن روزگار)دریافت می کردند یا به هنگام بیماری به چه سادگی به بیمارستان فرستاده می شدند که در آن جا، هم از غذا و هم از جای بهتر برخوردار بوده اند. علوی در جایی در باره امکان های پزشکی در زندان، شرح بیشتری می دهد:

“زندانیان می توانستند هر روزه از منزل خود غذا دریافت کنند واگر کسی مریض میشد طبیب زندان نسخه ای مینوشت و این نسخه را زندانیان برای کسان خود فرستاده دارو دریافت میکردند.

در بعضی موارد حتی اجازه داده میشد که پزشک از خارج به عیادت زندانیان بیمار بیاید و من خود در زندان مبتلا به آپاندیست شدم و چون خودداری کردم از اینکه پزشک زندان مرا معالجه و جراحی کند، پس از یک هفته طبیبی که من خود انتخاب کرده بودم، به عیادت من آمد و اگر این طبیب آنروز مرض مرا آپاندیست تشخیص داده بود، شهربانی حاضر بود حتی اجازه دهد که مرا در بیمارستانی خارج از زندان معالجه کنند.” برگ 206، پاراگراف دوم

ـ زندانیان از این آزادی برخوردار بوده اند که غذای زندان را نخورده و خانواده ها هر روز برای آن ها غذا، میوه و یا شیرینی بیاورند. گذشته از آن مرتب لباس، پول و دیگر چیزهای مورد نیاز از سوی خانواده ها آورده می شده است و آن چه را که زندانی می خواسته مثل دادن لباس ها و ملحفه ها برای شستشو و.. به خانواده ها داده می شده است. در زندان قصر همه رختخواب و تختخواب داشته اند:

“…در سال اول پنهان کردن کتاب کار سهلی بود، هر کتاب را هر چه هم که قطور بود همیشه لای رختخواب و وسط بالش و متکا و زیر تخت و زیر قالی و غیره پنهان میکردیم…” برگ 133، نیمه پاراگراف چهارم

تابستان ها تخت ها را به حیاطِ زندان برده و آن جا می خوابیدند:

“…تابستان بود و ما در حیاط می خوابیدیم.

تخت خواب های زندانیان در حیاط کریدور هفت بود…” برگ 214

 می توان به یاد داشت هایِ زندانِ زندانیان جان بدر برده در حکومت اسلامی در زندان اوین و سایر زندان ها نگاهی بیاندازیم تا دریابیم زندانیان به چه شکلی می خوابیدند و جز دو پتوی لخت، چیز دیگری در اختیار نداشتند.

ـ زندانی در بازجویی این میزان آزادی را داشته است که پس از پرسش های بازجویان، دیدگاه های خود را در آخر برگه های بازجویی بنویسد. توجه کنید:

“معمولا در ضمن استنطاق متهم حق دارد که پس از خاتمه سئوالات مستنطق قضایا را بطوریکه خود صحیح و صلاح میداند بنویسد و دلائلی را که علیه سوء ظن مستنطق دارد اقامه کند. ک ـ ن[نام بازجو] اگر حوصله داشت بمنهم اجازه میداد که از این حق خود استفاده کند[کنم].” برگِ 91، پاراگراف آخِر

همین  نکته آخِر را با وضع موجود پرونده سازی های دروغین و اعتراف گیری های زورکی و زیر شکنجه در حکومت اسلامی برابری دهیم تا دریابیم که در آن دوره که آن را با بزرگ نمایی “دورانِ سیاه” می نامند، با وجود همه کمبودهای فنی و بهداشتی، زندانیان سیاسی به مراتب زیر فشار کمتری بوده اندتا امروز  وپس از گذشت هشتاد سال!

چگونگی دادگاه 53 نفر

بخش مربوط به دادگاه از همه بخش ها بلندتر و از برگ 155 تا 187 کتاب را در بر می گیرد. دادگاه به هر رو علنی بوده است و خبرنگاران در همه جلسه های دادگاه حاضر بوده اند. اگر چه آقا بزرگ علوی علنی بودن دادگاه را فرمایشی می داند ولی خود به گونه ای این علنی بودن را ثابت می کند:

“در محاکمه ای  باین عظمت که در سرتا سر دنیا منعکس می گردید و روزنامه های پاریس و برلن و مسکو مقالات موافق و مخالف راجع به آن انتشار میدادند، میارزید که شخص با سوادتر از ا ـ ب که از طرف مدعی العموم در محکمه حاضر شده بود انتخاب کنند…” برگ 156

اگر خبرنگاران نبودند و دادگاه علنی نبوده، چگونه جریان دادگاه می توانسته در سراسر دنیا دنبال شده و مخالف و موافق در باره آن بنویسند؟

شوربختانه تنها نگاهی به تفسیر علوی از تماشاچیان در دادگاه، میزان سیاه نمایی او از هر چیز را به خوبی نشان می دهد:

“پشت سرمتهمین “تماشاچیان” نشسته بودند. کور و کچل،چلاق، وازده،دهن کج، پست ترین افراد اجتماع، که هیچ کاری ازشان بر نمیآید، جاسوس و دوبهم زن، سخن چین، آدم کش، شرکای جیب برهای شهر، کسانیکه آژان های شیره ای نیز از آنها میترسیدند، مأمورین محترم اداره تامینات نمایندگان ملت ایران بودند که روزها سر وقت درجلسات محکمه شرکت می کردند.” پاراگراف آخِر برگ 155 و آغاز 156

همین اندازه گفته شود که همه 53 نفر در دادگاه وکیل داشته و حتا یک یا دو تن از وکیل ها از آنان جانانه دفاع می کنند. برای نمونه او از وکیلی بنام عمیدی نوری به نیکی یاد می کند که از موکل های خود به خوبی در دادگاه دفاع می کند.

همه متهمان این آزادی را دارند از خود دفاع نموده و حتا با شدیدترین واژه ها حکومت رضا شاه و دستگاه قضاوت را محکوم کنند:

  ” در موقعی که در تمام کشور هیچ کس حق نداشت کوچکترین عضو اداره را مورد انتقاد قرار دهد، نفرات پنجاه و سه نفر در جایگاه متهمین حرفهائی زدند که پشت رئیس شهربانی و دولت را لرزاند.” برگ 170، پاراگرافِ دوم

علوی سپس نمونه هایی از سخنان متهمان را بدست داده است.

بنوشته علوی، دفاع ارانی شش ساعت و نیم به درازا می کشد:

“شاهکار محکمه پنجاه وسه نفرنطق دکتر ارانی بود. دکتر شش ساعت و نیم صحبت کرد. دوست و دشمن را بهت فرا گرفته بود. آژانها و صاحب منصبان شهربانی با دهن بازباو نگاه میکردند.”برگ 173،پاراگراف ششم

     دادگاه ده تن ازمتهمان را به “اشد مجازات”، یعنی ده سال و بقیه را به چند سال زندان محکوم می کند.

گفتنی ها از برداشت های نادرست آن زمان نویسنده در این کتاب چه در باره سیاست های درونی و چه بیرونی و تفسیرهای جانبدارانه آن روزگار نویسنده از شوروی و کشورهای بلوک شرق و… زیاد  است. در لینک پیوست خواهید شنید که او چگونه از شماری از همین رفقای دربندش و رفتار آینده آنان، انتقادی سخت می کند.

تاریخ درس آموز است. می توان برای دوره ای کوتاه آن را دستکاری کرد و چهره حقیقی ان را پنهان کرد ولی سرانجام تاریخ واقعی و حقیقی برای همه روشن می شود. در 40 سال حکومت اسلامی هرگز چنین دادگاهی که متهمان سیاسی بتوانند آزادانه، هر یک به فراخور توانایی خود حتا تا شش ساعت و نیم با تندترین انتقاد ها به حکومت، از خود دفاع کنند، وجود نداشته است.

اگنون می توان داوری کرد که هشتاد سال پس از زندان و محاکمه پنجاه و سه نفر، بر خورد حکومت اسلامی با زندانیان سیاسی و خانواده های آنان، وضع زندانیان سیاسی در زندان ها از دید خورد و خواب، دکتر، دارو و بهداشت، رفتار بازجویان، بازجویی ها، شیوه های گوناگون شکنجه و حکم های فرمایشی دادگاه های چند دقیقه ای، اگر وکیلی برای زندانی هست، عدم دسترسی قانونی او به موکلان و پرونده آن ها و…. چگونه است. شگفت انگیز نیست اگر زندانی سیاسی امروز ایران در اثر زور گویی و فشار بی اندازه و بی قانونی حاکم بر ایران، حسرت همآن دادگاه هشتاد سال پیشِ 53 نفر را بخورد!

کوروش گلنام

آدینه 18 اسفند 1396 ـ 9مارس 2018

زیر نویس:

Theodor Nöldeke(1836 – 1930) – 1

خاورشناس بزرگ آلمانی که به زبان فارسی نیز آشنایی داشت.

2 ـ گروهی که بنا به گفته خود او “جز شماری اندک، حتا از ایده کمونیست و مارکسیسم کوچکترین آگاهی نداشته و به نادرست به عنوان گروه مارکسیستی شناخته شده اند.(نقل به مفهوم از گفته های بزرگ علوی)

Parquet – 3