درس مهم انقلاب ایران در عصر ترامپ

دکتر کورش عرفانی :

مقدمه
از چرخشی که در مسیر تاریخ ایران، به واسطه ی تحولات ناگهانی که نقطه عطف آنها ۲۲ بهمن ۵۷ بود، اتفاق افتاد نزدیک به چهار دهه می گذرد و همچنان اختلاف نظر بر سر این که آن چه بر ما گذشت «انقلاب» بود یا نبود همچنان پا برجاست؛ و نیز بحث ها بر سر این که انقلاب کار خوبی بود و هست یا خیر، اشتباه بود یا خیر و …
بسیار بودند فعالان سیاسی از طیف های گوناگون که در آن زمان، با یک نگاه ایدئولوژیک نسبت به پدیده ی انقلاب، توهم آن را داشتند که نتیجه ی چنین تحولی جز جهش تکاملی به جلو و پیشرفت نمی تواند باشد؛ همانانی که بسیارشان امروز سرخورده، بدگمان، بی باور به انقلاب و حتی ضد انقلاب شده اند. از سوی دیگر، همه ی وابستگان به رژیم پیشین که منافع خود را از دست رفته دیدند، نفرتی از انقلاب در دل کاشتند که داغ آن پس از نزدیک به چهل سال همچنان تازه است. تکلیف آنانی که از این تحولات به نان و نوایی رسیدند و کلاهی از این نمد برای خود دوختند نیز روشن است و همچنان زیر علم انقلاب، یا هر اسم دیگر که بر آن گذاشته شود، سینه می زنند.
روایت و تحقیق و کتاب و فیلم درباره ی انقلاب ایران بسیار است، هم به زبان فارسی وتهیه شده توسط موافقان و مخالفان رژیم و هم توسط منابع خارجی که به بسیاری از زبان های زنده ی دنیا، مانند انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و عربی، به این انقلاب نیمه ی دوم قرن بیستم پرداخته اند. در دل این ادبیات گسترده ی حول انقلاب ایران، چنانچه نگاه صرف روایت گر و تاریخ گرا نباشد، زمانی که نوبت به عنوان کردن عوامل و ریشه های تحولی چنین ناگهانی در ایران می رسد، بنا به دیدگاه خاص، ایدئولوژی موجود، منافع و وابستگی های مفسران و نظریه پردازان و یا احساسات برندگان و بازندگان این انقلاب، تحلیل ها با تکیه بر روی سه عنصر ارائه می شود:

۱. عنصر مذهب: تکیه به مذهب به عنوان عامل انقلاب به طور معمول از دو منظر صورت می گیرد: دسته ی اول بر این باورند که به دلیل عمق رسوخ تغییر ناپذیر باورهای مذهبی بود که جامعه ی ایرانی به سمت انقلاب حرکت کرد؛ و دسته ی دوم که بازگشت به مذهب از طریق انقلاب را واکنشی به شتاب حرکت به سمت مدرنیته می داند.
۲. عنصر دخالت خارجی:‌ اینجا هم نسبت به عنصر دخالت خارجی در انقلاب ایران دو نگاه وجود دارد. آن دسته که سر منشأ و دلیل وجودی انقلاب ۵۷ را در دخالت بیگانگان و تصمیمات کنفرانس گوادلوپ و مذاکرات در نوفل لو شاتو و امثال آن می دانند. و دسته ی دیگری که (از وابستگان به رژیم) آن را حرکتی مستقل از هر نوع دخالت بیگانه و ضد سلطه ی آنها می دانند.
۳. عنصر اقتصاد: هستند اقتصاددانانی که ریشه ی اصلی انقلاب را تنها در مشکلات اقتصادی می بینند و وقوع انقلاب را به همان علت غیر قابل اجتناب و در نقطه ی مقابل آن، کسانی که هیچ سهم مهمی برای شرایط اقتصادی حاکم بر ایران دهه ی ۵۰ قائل نبوده و آن را دخیل در انقلاب نمی دانند.
در ورای این تک بعد نگری و یا وقایع نگاری توام با تفسیر های فردی، آن چه در این زمینه کم است تحلیل هایی ساختاری و خنثی است؛ نظریه پردازی هایی که به جای پرداختن به ویژگی های تاریخی – جغرافیایی انقلاب ایران، به روی پدیده ی انقلاب تمرکز می کرد و از آن طریق و به دور از پیشداوری های احساس گرا به بررسی فنی این پدیده می پرداخت. کنکاشی مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی و بخصوص جامعه شناسی انقلاب که در بسیاری از دانشگاه های معتبر جهان تدریس می شود و این امکان را فراهم می سازد که از نگاه جانبدارانه، روایت گرا، ایدئولوژیک، سطحی و غیرعلمی فاصله گرفته و شناختی نزدیک به واقعیت از واقعه ای به این اهمیت ایجاد شود. واقعه ای که نه تنها زندگی نسل های سوخته، بلکه سرنوشت نسل جوان کنونی و چندین نسل پس از آن را از بیخ و بن زیر و رو کرده و خواهد کرد.
این امر پیش از هر چیز اهمیت خود را در آن می یابد که به جوان ایرانی – که گاه از سر فرار از حس مسئولیت پذیری-، انگشت اتهام را به سمت نسلی که «با انقلاب کردن او را بدبخت کرد» نشانه می رود- ریشه ها و چرایی انقلاب ایران و دلایل شکست نسلی که بهترین ها را برای ایران می خواستند و از جان مایه گذاشتند بشناساند.
نوشتار پیش رو، پس از پرداختن گذرا به مفهوم انقلاب و بازندگان و برندگان نهایی آن؛ به نقشی می پردازد که عنصر آگاهی می تواند در شکل گیری و به ثمر رساندن مثبت یک انقلاب اجتماعی بازی کند و در کسب نتایج سازنده برای راهبران آن.
انقلاب به عنوان پدیده ای عام
بنا به دیدگاه و خاستگاه خود، بسیاری از ایرانیان از آنچه ۳۹ سال پیش در کشور ما رخ داد، به عنوان انقلاب، شورش، قیام، کودتا و غیره یاد می کنند. این در حالیست که در جامعه شناسی سیاسی، هر کدام از این واژه ها مفهوم خاصی را نمایندگی می کنند و کلمه ی انقلاب نیز به نوع مشخصی از تحولات اجتماعی اطلاق می شود. تعریفی دقیق، که جدا از آن که انقلاب را خوب بدانیم یا بد، از ویژگی های آن ناشی می شود و آن را از دیگر اشکال حرکات اجتماعی متمایز می سازد. تعریف زیر وجوه چندگانه این چنین حرکت ها را در بردارد:
انقلاب تغییر سریع ساختاری و همه جانبه ی یک جامعه است.
با تکیه بر این تعریف ساده، در سال ۱۳۵۷ یک انقلاب در ایران رخ داد؛ چرا که جامعه ی ایران در اثر آن: ۱) به سرعت تغییر کرد، ۲) دچار تغییرات ساختاری شد و ۳) این تغییرات در همه ی زمینه و همه جانبه صورت گرفت. جدا از نتایج و اثرات واپسگرایانه و مخرب این تحول بر روی مردم و کشور ایران، با تکیه بر علوم اجتماعی نام دیگری به جز انقلاب نمی توانیم به روی آن بگذاریم. این حرکت تحولی بود سریع، شتابزده و بنیادین که تمامی ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در کشور ایران را به صورت همه جانبه دچار دگرگونی کرد. بررسی دقیق و عمیق هر یک از جنبه های این تغییر کاری است که می بایست به وسیله ی پژوهشگران علوم سیاسی، اقتصاددانان، جامعه شناسان و دیگر کارشناسان به صورت روشمند و علمی و به دور از پیشداوری و احساسات صورت پذیرد.
اما برخی از ویژگی های عام انقلاب را می توان این گونه برشمرد:
در بررسی پدیده ی انقلاب نخستین نکته ی روش شناختی این که هرگز با نگاه تک بعدی نمی توان به جستجوی ریشه های انقلاب پرداخت. انقلاب پدیده ای چند بعدی است که در آن، علاوه بر تأثیرات متقابل بین خود، مجموعه ی شرایط اقتصادی، ساختار سیاسی، وضعیت اجتماعی و حیات فرهنگی تأثیرگذار هستند؛ هرچند که گاه نقش و سهم یک یا دو عامل از این میان، پررنگ تر از دیگران می باشد. برآیند تحولات در هم تنیده ی ساختارها و وضعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در یک جامعه می توانند، در یک نقطه ی عطف تاریخی، در قالب “روانشناسی اجتماعی تغییر” بروز کند؛ این به زمانی برمی گردد که در بین بخش گسترده ای از اعضای آن جامعه روحیه ی تغییرطلبی و انگیزه برای تحقق تغییر شکل گرفته و متبلور شده باشد.
این امر هرگز تنها به دلیل آن که مردمانی از شرایط حاکم بر خود ناراضی هستند صورت نمی گیرد، جامعه ای می تواند طی دهه ها تحت ظلم و ستم و نابرابری به سر برد و به دلایلی به تحمل این فشارها و بی عدالتی ها ادامه دهد و انگیزه ای برای تغییر شرایط درخود پیدا نکند. با دقت بیشتر می توان روانشناسی تغییر را ترکیبی دانست از احساسات و تفکر. چرا ترکیب احساسات و تفکر؟
به دلیل آن که اگر تقابل جامعه با پایمال شدن حقوق انسانی و جمعی خود تنها از طریق برخوردهای احساسی صورت گیرد، حاصلی به جز شورش های کور و قیام های بدون برنامه و بی ثمر نخواهد داشت. همچنان که از برخوردهای متفکرانه و خردگرایانه ی بدون پشتوانه ی احساسی تنها می توان انتظار بحث و مناقشه های محفلی و انتقاد ها ی بی ثمر داشت و نه عمل هدفمند و سازمان یافته برای ایجاد دگرگونی در شرایط جامعه. از این رو می توان گفت، آن ملتی قادر خواهد شد در شرایط نامطلوب جمعی خود ایجاد تغییر کند، که با ترکیبی از احساسات و تفکر، روحیه ای تغییرطلب یافته و این روحیه در جمع کثیری از اعضای جامعه انگیزه برای عمل ایجاد کند. نبود یکی از دو عنصر بنیادین احساسات و تفکر، یا جامعه را به سمت واکنش های بی برنامه و سراسیمه و مخرب پیش می برد و یا به سوی صبر و تحمل توجیه شده طولانی مدت در برابر نابرابری ها و بی عدالتی ها در قالب یک بی عملی و نازایی اجتماعی. هر دوی این حالت ها می تواند سرنوشت جامعه ای را رو به سیاهی ببرد.
در حالی که احساسات موتور انگیزشی حرکت را تغذیه می کند و جنبش را به جلو می راند، تفکر فرمان حرکت را به دست دارد و آن را به سمت هدف مشخصی راهبری می کند. بنابراین، احساسات و تفکر، دو بال مکمل تغییرات ساختاری اجتماعی هستند. تحقق انقلاب در گرو ترکیب متناسب انگیزه های احساسی و کنش عقلانی است.
پس در مقابل این پرسش که آیا به صرف نامناسب بودن و وخامت شرایط در عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، در یک جامعه روحیه ی تغییرطلب ایجاد می شود، پاسخ به طور قطع منفی است. وخامت شرایط زندگی برای بخش اعظم از اعضای یک جامعه، بی شک شرط لازم برای شکل گیری نیاز به تغییر وضع موجود است، اما شرط کافی نیست.
مهم در این میان نوع نگاهی است که آن مردمان نسبت به شرایط خود دارند. آیا شرایط نامطلوب در چشمشان عادی تلقی می شود، یا غیرعادی. اگر این جامعه طی دهه ها در فقر و بدبختی و بی عدالتی به سر برده و در حافظه ی جمعی اش خاطره ای به جز فقر و فلاکت نداشته باشد، شرایط به نظرش عادی جلوه می کند. همان گونه که دهه هاست در بسیاری از کشورهای آفریقایی شاهدیم شرایط زندگی رقت بار مردمان از سوی آنها زیر سؤال برده نمی شود و برداشتی که آنها از شرایط زندگی دارند، درکی ناگزیر، محتوم و غیرقابل تغییر می نماید؛ لذا بجز هر از چندی یک شورش کور، تلاش ثمربخشی برای تغییر بنیادین آن نمی کنند.
مشابه این نگاه عادی به شرایط وخیم را نزد جوانان در ایران کنونی شاهدیم. نسلی که پس از انقلاب به دنیا آمده و چیزی به جز این شرایط پر از فقر و ستم و ضدعقلانیت نشناخته است، نسلی است که با پذیرش منفعل، ناظر پایمال شدن بدیهی ترین حقوق انسانی و شهروندی خود می باشد و اعتراضی جدی هم ندارد. این در حالی است که در چشم نسل پیشین، که شرایط زندگی تحت رژیم گذشته را در خاطر دارد، شرایط کنونی در ایران غیرعادی است، بخصوص برای ایرانیانی که در شرایطی عادی در خارج از ایران زندگی می کنند و درک نمی کنند که پایه ی تحمل ایرانیان داخل کشور چیست.
بنابراین پیش از آن که یک تغییر ساختاری اجتماعی بخت آن را داشته باشد که در جامعه ای شکل بگیرد، لازم است اعضای آن به شرایط نامطلوب خود نگاهی غیرعادی پیدا کند، یعنی به فقر و فلاکت خو نگیرد. در چنین حالتی است که جامعه ی رها شده از بند عادی نگری امر غیر عادی می تواند با ترکیب و توازن بین دو عنصر عقلانیت و احساسات به سمت حرکت های تغییر گرا و ماندگار برود؛ به سمت انقلاب برود و امید واقع بینانه ای هم وجود داشته باشد که این انقلاب خوش فرجام از آب درآید.
نقش آگاهی در انقلاب
اما انقلاب ها چگونه می توانند خوش فرجام یا بدفرجام شوند. به نظر می رسد که عنصر اساسی در آن «آگاهی» انقلابیون است. آگاهی کلید راهنمای حرکت است به سوی هدفی که برای خود تعیین می کند.
تصور ما از «آگاهی» اغلب سطحی، شکلی و ایدئولوژی زده بوده است. ما آن را با دانش و اطلاعات و سواد یکی می دانستیم، حال آن که این ها ابزارهای کسب آگاهی هستند نه خود آن. آگاهی به زبان ساده عبارت است از «قدرت تشخیص منافع خود». پس، آگاهی طبقاتی یعنی قدرت تشخیص منافع طبقه ی خود و آگاهی طبقه ی کارگری یعنی قدرت تشخیص منافع طبقه ی کارگر در یک شرایط مشخص تاریخی.
زمانی که روانشناسی اجتماعی تغییر شکل می گیرد، برخی از لایه های جامعه خود را در بطن جو تغییرخواهی قرار نمی دهند و از روند دگرگون سازی و تحول بیرون می مانند. برخی دیگر از اقشار برعکس بازیگران حرکتند. سرنوشت هر انقلابی به دست آگاه ترین بازیگر آن تعیین می شود. بازیگری که با تشخیص منافع خویش شکل، محتوا و جهت حرکت را به سوی تامین آن به پیش می برد. پس، هر انقلابی به نقع طبقه ای تمام می شود که از بالاترین آگاهی برخوردار است. این اتفاقی است که در سال ۵۷ افتاد: در حالیکه که معلمان، کارگران، کشاورزان و حاشیه نشین ها از منافع طبقاتی خود چندان خبر نداشتند، یک طبقه بر منافع خویش کاملا آگاه بود:‌ بازاری ها. آنها با تکیه بر دو نیرویی که به طور تاریخی در خدمتشان بود، یعنی روحانیت از یکسو و اوباش از سوی دیگر، موفق شدند که جامعه را بسیج کرده و لایه های پرجمعیت را به حرکت وادارند. آنها شکل گیری روانشناسی اجتماعی تغییر را در جامعه زودتر از سایرین شناسایی کرده و جهت دهی و هدایت آن را به دست گرفتند. در حالی که طبقه ی متوسط، کارگران و «مستضعفین» در خیابان ها نقش عمله و نکره ی حرکت را ایفاء می کردند بازاری ها با استفاده ی از آخوندها و شبکه های سازمان یافته ی خویش هدایت جنبش را در دست داشتند. توده ها به طور عمده به احساسات مجهز بودند و بازاری ها به خرد منفعت گرا.
در آستانه ی انقلاب شبکه بازاری و روحانیت نزدیک به یک صد هزار پایگاه در قالب مساجد، تکایا، مکتب ها، مدرسه های اسلامی، خیریه ها و انجمن های مذهبی در اختیار خود داشتند و می توانستند با سازماندهی شبکه های گسترده ی خویش، هدایت حرکت را به سوی آن چه می خواستند به پیش برند. گنده بازاری ها با سرمایه گذاری چند دهه ای بر روی روحانیت به اندازه ی کافی سرباز عمامه به سر تربیت کرده بودند که بتوانند از بزرگترین شهرها تا کوچکترین روستاها را تحت پوشش شبکه ی مذهبی-اقتصادی خویش داشته و زمینه را برای پیشبرد یک «نهضت اسلامی» آماده سازند.
آری، بازاری ها برندگان واقعی انقلاب بودند زیرا که سازمان دهندگان اصلی آن بودند. حرکت در دست آنها بود و بدیهی بود که بعد از انقلاب بالاترین سهم را از خوان یغمای اقتصاد رو به شکوفایی ایران ببرند و آن را با تمام توان غارت کنند. غارتی که بعدها با استاندارد چند هزارمیلیارد دلاری سنجیده خواهد شد.
نبود تحلیل دقیقی که بتواند نقش ساختاری و بنیادین بازاری ها را به خوبی مطرح کند سبب شده است که بسیاری از تحلیل گران انقلاب ایران، بدون داشتن یک الگوی نظری که انقلاب را از منظر پدیدار شناسی بررسی می کند، بازیگر اصلی انقلاب را سایرین معرفی کنند. بسیاری روحانیت را عامل مهم در این میان دانسته اند، بعضی دیگر نقش قدرت های خارجی را عمده کرده اند و برخی نقش روشنفکران و دانشجویان و نیروهای چپ را. این در حالیست که در نگاه ساختارشناسی انقلاب، بازیگر اصلی نیرویی نیست که در خیابان جان می دهد یا حتی نیرویی که توده ها را به خیابان می کشد، بلکه نیرویی است که جهت استراتژیک حرکت را تعیین کرده و آن جهت را، با یا بدون اراده ی بازیگران در صحنه، تا زمان رسیدن به هدف حفظ می کند. نقش سازمان یافته ی این نهاد را می توانیم در قالب جریان هئیت های موتلفه ی اسلامی بدانیم که بازوی سیاسی بازار است و اعضای آن سازماندهی و هدایت انقلاب ۵۷ را برعهده داشتند. (۱) این برداشت البته نافی نقش سایر نیروهای تاثیرگذار در جریان انقلاب نیست، اما این جا تاکید بر نیروی اصلی و راهبر است.
در انقلاب ایران هیچ یک از نیروهایی که در دهها تز دانشگاهی و کتاب و مقاله و پژوهش به عنوان «رهبران» انقلاب معرفی می شوند در نگاهی عمیق و عینی چنین جایگاهی نداشته اند. نیرویی که با اتکاء به منافع طبقاتی خود انقلاب را کلید زد، روحانیت و لایه های بی هویت جامعه را به خدمت گرفت و موفق به تغییر رژیم و به دست گرفتن ثروت های عظیم اقتصادی کشور شد، بازار بود و همچنان نیز هست.
نتیجه گیری
در پرتو این آموزه های مبحث «انقلاب شناسی» آگاه باشیم که اگر برای فردای ایران در ورای متوسل شدن به امامزاده ی «عالیجناب ترامپ» به دنبال حرکتی تغییر آفرین هستیم باید به این بدیهیات توجه کنیم:
• انقلاب زمانی رخ می دهد که روابط متقابل تحرک بخش میان شرایط عینی و شرایط ذهنی فعال شود.
• به واسطه ی این روابط متقابل، «روانشناسی اجتماعی تغییر» شکل گرفته باشد.
• روانشناسی اجتماعی تغییر ترکیبی است از احساسات و عقلانیت.
• بازیگران انقلاب به تناسب های مختلف این دو را دارا می باشند.
• احساسات سبب پیدایش انگیزه می شود و عقلانیت موجب تشخیص درست.
• بخش عقلانی یا تشخیص گر در قالب آگاهی بروز می کند.
• آگاهی یعنی قدرت تشخیص منافع خود در دل حرکتی که در حال شکل گیری است.
• هر نیرویی که از بالاترین آگاهی برخوردار باشد هدایت حرکت را در دست خواهد داشت.
• نیروی هدایت کننده سرنوشت حرکت را تعیین می کند.
با این توضیحات پس توهمی نباید داشت که تغییر بعدی در ایران نیز، اگر قرار باشد تغییری همه جانبه و بنیادین را با سرعت دامن زند و لایق نام انقلاب باشد، قرار نیست به طور لزوم برای مردم ایران آزادی و عدالت و دمکراسی به همراه آورد. این ارزش ها و آرزوها زمانی حاصل می شوند که نیرویی رهبری حرکت را بر عهده گیرد که منافع خویش را در راستای آنها ببیند، نه در مقابل آنها، مانند سال ۵۷.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- احمد اشرف، جامعه شناس، شاید جز معدود پژوهشگرانی است که تا حد زیادی نقش بازار در هدایت جنبش های اجتماعی تاریخ معاصر ایران را در کنار روحانیت متذکر شده است. نگاه کنید به کتاب طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب‌ در ایران‌، از احمد اشرف و علی بنوعزیزی. نگارنده در پژوهش آکادمیک خود در مورد انقلاب این نقش تاریخی بازار را برجسته ساخته و در نهایت به کارکرد سازمانده و هدایتگر آن در انقلاب سال ۱۳۵۷ اشاره کرده است.