در جستجوی تعادل بین دو روش مشاهده‌گری و نظریه‌پردازی در جامعه‌شناسی،

حمید آقایی :

در سمیناری که بنیاد زنان ایرانی در هلند به مناسبت روز جهانی زن برگزار نمود، مباحث مبسوط و عمیقی پیرامون هویت در مهاجرت از منظر روانشناسی و جامعه شناسی، مطرح گردیدند. اگرچه اکثر موضوعات و نظریات مطرح شده در این سمینار دو روزه بسیار مفید و قابل استفاده بودند، اما یک موضوع بطور ویژه ای توجه من را بخود معطوف داشت. در میز گردی که بین سخنرانان ترتیب داده شده بود، یک اختلاف جدی بین دو روش تحلیل و دو زوایه ورودِ به موضوعات اجتماعی و مباحث جامعه شناسی دیده می شد.

این دو روش متفاوت را می توان، برای بهتر فهمیدن و آسان شدن بحث، روش “مشاهده گری” و روش “نظریه پردازی” نامید. به این معنی که، مشاهده گرِ وقایع اجتماعی، بعنوان یک عنصر مستقل و خارج از وقایع، به نظاره آنها می نشیند و تلاش می ورزد بدون پیش فرض و یا یک نظریه از قبل تعیین شده، به تجزیه و تحلیل، طبقه بندی و شناخت عوامل گوناگونِ موثر در وقایع اجتماعی بپردازد. نظریه پرداز اما با استفاده از یک الگو و مدل خاص، که از قبل در اختیار دارد، به تحلیل وقایع اجتماعی می پردازد و نمونه های جمع آوری شده را مطابق الگوی مورد نظر خود طبقه بندی و ارزیابی می نماید و سرانجام نیز معمولا به اثبات و تاکید مجدد بر نظریه پیشین خود می رسد.

اگرچه مرز بین این دو روش، در هنگام تعریف تئوریک هر یک از آندو، کاملا مشخص بنظر می رسد، اما واقعیت این است که در هنگام عمل و موقع بکارگیری هریک از دو روش مزبور، مرزهای کاملا تفکیک شده تئوریک و دو تعریف کاملا متفاوت که در فوق به آن اشاره شد، اینبار در هم می ریزند. به این معنی که مشاهده می شود که جامعه شناسان معمولا از هر دو روش نظاره گری و نظریه پردازی برای شناخت و تحلیل امور اجتماعی بهره می برند. منتها دیده می شود که بر مبنای گرایشات سیاسی و یا ایدئولوژیک-اخلاقیِ آنان، معمولا یکی از دو روش فوق دست بالا را پیدا می نماید. حال سوالی که در این یادداشت سعی می کنم به آن بپردازم این است که ما چگونه می توانیم بالانس و تعادلی بین دو روش نظاره گری و نظریه پردازی در تحلیل امور اجتماعی ایجاد نماییم؟

لازم به توضیح است که تلاش برای یافتن تعادل بین این دو روش به خاطر این واقعیت است که علوم اجتماعی بر خلاف علوم دقیقه فیزیک و شیمی، بعلت حضور انسان در وقایع اجتماعی که گاه مشاهده گر است و بعضا عامل و یا مواقعی معلول و یا هر سه نقش را همزمان بازی می کند، بسیار پیچیده تر و نا متعین تر از علوم دقیقه هستند. مضاف بر اینکه علم جامعه شناسی یک علم جدید است که بیش از دویست سال از عمر آن نمی گذرد.

اگرچه هر دو روش نظاره گری و نظریه پردازی در کادر مباحث جامعه شناسی و علوم اجتماعی مطرح هستند و معمولا نیز در کنار هم مورد استفاده قرار می گیرند، اما با این وجود معتقدم که روش مشاهده گرانه را (که مستقل از وقایع صورت می گیرد و جامعه شناس بعنوان یک عنصر بیرونی به نظاره می نشیند) همچنان می توان جامعه شناسی علمی نامید، حداقل اینکه می توان گفت که این روش به روش های علمی نزدیکتر است. اما روش دوم را که در پی نظریه پردازی است، می توان جامعه شناسیِ فلسفی یا فلسفه اجتماعی نامید. البته حتی بین متخصصین این حوزه همواره این بحث مطرح بوده است که آیا اصولا می توان جامعه شناسی را یک علم بمانند علوم دقیقه مانند فیزیک و شیمی بحساب آورد و آیا اساسا امکان پذیر است که یک جامعه شناس مانند یک فیزیکدان با جامعه بمانند یک محیط آزمایشگاهی برخورد نماید و بدون تاثیر پذیری از محیط و عدم دخالت صد در صدِ پیش فرضهای خود به مطالعه شرایط اجتماعی بپردازد؟

اما فرای این اختلاف نظرات، که در یک طیف وسیع قرار می گیرند، طیفی که در یکطرف آن برخورد پوزیتیویستی با جامعه و مردم و در سوی دیگر آن برخورد ایدئولوژیک با شرایط اجتماعی قرار گرفته اند، می توان بخوبی رنگ و بوی هر دو روش نظاره گری و نظریه پردازی را در بسیاری از آثار و تحقیقات جامعه شناسان مشاهده نمود. حتی جاپاهای این دو روش متفاوت در بسیاری از تحلیل های سیاسی-اجتماعی کنشگران این حوزه نیز دیده می شوند. برای مثال، روش معمول و تقریبا همگانی در تحلیل یک حادثه اجتماعی و یا سیاسی در ایران، مانند آتش سوزی ساختمان پلاسکو در تهران و یا مرگ ناکهانی رفسنجانی، روش نظریه پردازانه است. روشی که یا یک نظریه از قبل تعیین شده را دنبال می کند و سعی می نماید در پی اثبات آن باشد، و یا سریعا بدون جمع آوری اطلاعات کافی،‌ مطابق یک الگو و دستگاه فلسفی و ایدئولوژی خاص، نظریه ای در مورد علل بروز این حوادث ارائه دهد. در همین کادر و با این روش برخورد است که مرگ رفسنجانی سریعا بعنوان یک توطئه که از سوی جناح راست جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران طراحی و اجرا شده بود، معرفی می گردد و حادثه ساختمان پلاسکو نیز توطئه دیگری از سوی همین جناح برای انحراف افکار عمومی از مرگ رفسنجانی شناحته می شود.

به جرأت می توان گفت که اکثر تحلیل گران امور سیاسی و اجتماعی در ایران عمدتا در پوشش و قامت یک نظریه پرداز و یا یک فیلسوفِ جامعه شناس، و یا سیاست مدارِ فیلسوف ظاهر می شوند و نظریه پردازی میکنند. که شاید از علت های مهم آن از یک سو بغایت سیاسی بودن جامعه ایران، و از سوی دیگر، آموزش علوم جامعه شناسی و علوم سیاسی نه بعنوان یک علم به مفهوم واقعی آن، بلکه عمدتا بعنوان مجموعه ای از نظریه های مختلف در زمینه های علوم اجتماعی و علوم سیاسی باشد؛ برای مثال تدریس نظریات و سیستم های فکری و فلسفی مختلف از جمله تئوری های ماکس وبر، میشل فوکو، کارل مارکس و اریک فروم بخش عمده واحدهای درسی در رشته های جامعه شناسی و علوم سیاسی را تشکیل می دهند و کمتر به روش های مستقل آسیب شناسی و مطالعه آماری در زمینه های اجتماعی پرداخته میگردد. در مقابل، اگرچه در علوم دقیقه مانند فیزیک و شیمی نیز نظریاتی مانند مکانیک نیوتنی یا مکانیک کوانتمی تدریس می شوند، اما دانشجوی این رشته ها به همراه یادگیری این نظریات می آموزد که این نظریات صرفا در حد یک نظریه هستند و در محیط آزمایشگاهی باید همواره در پی جمع آوری داده های جدید باشد تا با نقد نظریات پیشین به تئوری های جدید دست یابد.

البته این واقعیت را نیز نباید نادیده گرفت که جامعه شناسی بعنوان یک علم، در مقایسه با علوم فیزیک، ریاضی و شیمی، از یک سابقه طولانی برخوردار نیست. “جامعه شناسی جوان ترین رشته علوم اجتماعی است. واژه جامعه شناسی را در سال ۱۸۳۸ اگوست کنت فرانسوی در کتاب فلسفه اثباتی اش بدعت گذاشت .کنت را عموما بنیانگذار جامعه شناسی می دانند. او معتقد بود که علم جامعه شناسی باید بر پایه مشاهده منتظم و طبقه بندی استوار گردد. هربرت اسپنسر انگلیسی در سال ۱۸۷۶ نظریه تکامل اجتماعی را تحول بخشید که پس از پذیرش و رد اولیه ، اکنون بصورت تعدیل شده دوباره پذیرفته شده است. اسپنسر نظریه تکاملی داروین را در مورد جوامع بشری به کار بسته بود. او معتقد بود که جوامع انسانی، از طریق یک تکامل تدریجی، از ابتدایی به صنعتی تکامل می یابند. او در نوشته هایش یادآور شده بود که این جریان یک فراگرد تکاملی طبیعی استکه انسانها نباید در آن دخالت کنند. لستر وارد آمریکایی کتاب جامعه شناسی پویا را در سال ۱۸۸۳ منتشر کرد. او در این کتاب از پیشرفت اجتماعی از طریق کنش اجتماعی با هدایت جامعه شناسان ، هواداری کرد. ” ( منبع: www.socialsciences.ir). حتی در آثار برخی از نظریه پردازان امور اجتماعی مانند کارل مارکس واژه جامعه شناسی دیده نمی شود (منبع: بالانس در جامعه شناسی اثر جان خوادسبلوم).

به علت همین اختلافات نظر در تعریف از جامعه شناسی، که آیا آنرا باید در ردیف علوم دقیقه قرار داد؟ و یا بدلیل حضور عنصر بسیار پیچیده و نا متعین انسان در این وادی، انتظار نتایج علمی از جامعه شناسی بیهوده است و این علم را باید فقط در حد الگوهای مختلف تحلیل اجتماعی خلاصه نمود،‌ و در یک کلام بدلیل تردید در علمی بودن جامعه شناسی، این سوال نیز می تواند مطرح شود که آیا واقعا یک تحصیل کرده و متخصص جامعه شناس، جامعه خود را بهتر از یک فرد عادی که تحصیلات خاصی ندارد می فهمد؟

در این رابطه گفته می شود یکی از چالش های اصلی جامعه شناس مطالعه و شناخت مستقلانه واقعیت های اجتماعی است. واقعیت هایی که وی معمولا جزیی از آن است. چالش اصلی جامعه شناس اما این است که وی چگونه خواهد توانست با وجود اینکه خود وی جزیی از واقعیت اجتماعی است، آنرا مستقلا و بدون تاثیر پذیری از پیش فرض ها و سیستم فکری خود مورد سنجش و ارزیابی قرار دهد. در چنین وضعیت دشواری که جامعه شناس در آن قرار گرفته است، یعنی اگر وی نتواند یک تحلیل مستقل و علمی ارائه دهد، نظراتش می توانند به آسانی حتی توسط یک غیر متخصص علوم اجتماعی مورد نقد قرار گیرند. در حالیکه چنین وضعیتی اصولا برای یک متخصص در علوم پزشکی و فیزیک بوجود نمی آید.

در پهنه امور سیاسی و اجتماعی در ایران کمتر کنشگر سیاسی و فعال اجتماعی را می توان یافت که در عین گرایشات خاص سیاسی و یا ایدئولوژیک خود، توانسته باشد که یک تحلیل علمی و آسیب شناسانه، بعنوان یک نظاره گرِ مستقل از حوادث و تحولات اجتماعی، ارائه دهد؛ با وجودیکه برخی از این فعالین حتی از تحصیلات آکادمیک و مدارج علمی و دانشگاهی نیز برخوردارند. تنها شاید بتوان موارد نادری مانند دکتر سعید مدنی را یافت که با وجودیکه وی یک فعال سیاسی و کنشگر اجتماعی و فرهنگی شناخته شده است و بخاطر گرایشات سیاسی خاص خود بارها به زندانهای جمهوری اسلامی افتاده و اکنون نیز در تبعید بسر می برد، توانسته تحقیقات علمی و مستقل از گرایشات سیاسی خاص خود، در زمینه آسیب های اجتماعی ارائه دهد. که در این رابطه می توان به تحقیقات وی در زمینه جامعه شناسی روسپیگری، وضعیت اجتماعی ایران و موضوع فقر و نا برابری مراجعه کرد. تحقیقات و آثار وی را می توان در ردیف تحقیقات آسیب شناسانه، آماری و نظاره گر نامید، تحقیقاتی که با وجود گرایشات سیاسی نویسنده آن، کمتر رنگ و بوی سیاسی دارند و هدف آنها در درجه نخست مشاهده و شکافتن واقعیت های اجتماعی است. واقعیت این است که بسیاری از محققین امور اجتماعی و فرهنگی در دورانهای اخیر در ایران از جامعه شناسی و علوم سیاسی عمدتا بعنوان یک وسیله برای روشنگری و دنبال کردن اهداف و ایده آلهای خاص استفاده کرده اند و در درجه نخست در نقش یک روشنفکر، نقاد و فعال سیاسی و اجتماعی ظاهر شده اند تا یک نظاره گر و آسیب شناس مستقل.

اگرچه جستجوی تعادل بین نظاره گری و نظریه پردازی در حرف و نوشته آسان بنظر می رسد اما همانطور که ما در آثار محققین علوم اجتماعی و سیاسی مشاهده می کنیم ایجاد تعادل بین این دو روش در عرصه تحقیق و تحلیل و عمل چندان هم آسان نیست و چالش های خاص خود را دارد. در این رابطه چند نکته را نباید فراموش کرد.

گفته می شود که انسان یک موجود اجتماعی است. اما این سوال کمتر مطرح می شود که انسان در چه فرایندی تبدیل به یک حیوان اجتماعی شده است و چه عواملی در اجتماعی شدن او موثر بوده اند؟ و یا این سوال نیز می تواند مطرح شود که منظور از اجتماعی شدن انسان چیست؟ و چه جامعه ای مد نظر است؟ آیا منظور یک جامعه کوچک می باشد یا یک جامعه بزرگ و حتی جهانی؟ در این رابطه اگر تاریخ تکامل انسان را مورد مطالعه قرار دهیم می بینیم که جوامع اولیه بشری بسیار کوچک بوده اند و اساسا انسانهای اولیه مانند سایر حیواناتی که اجتماعی زندگی می کردند، فقط می توانستند در یک جامعه حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر زندگی کنند. مبنا و انگیزه زندگی در چنین مجموعه های کوچکی طبیعتا نیازهای اولیه، احساس امنیت و مراوده های معمولی حرفی و زبانی بوده است. مطالعات نشان می دهند که اگر تعداد اعضای یک مجموعه از یک حد مشخصی تجاوز می نموده است، بطور اجتناب ناپذیر مجموعه مزبور شکسته می شده است و از دل آن دو مجموعه بوجود می آمده است. گفته می شود که انسانهای اولیه تنها پس از دست یابی به قدرت شناخت و خودآگاهی بود که بتدریج توانستند در ورای حرفهای معمولی روزانه و برای پاسخ به سوالات بیشمار خود داستانهایی سرهمبندی کنند که اساسا ریشه ای در نیازهای اولیه آنان و واقعیت های بیرونی نداشت. داستانهایی که بتدریج تبدیل به اسطوره و ادیان و مذاهب گردیدند. پس از ورود انسان به این مرحله داستان سازی و سپس اسطوره پروری و بدنبال آن خلق ادیان و مذاهب است که وی موفق می گردد جوامع بزرگتری بوجود آورد. جوامعی که دیگر مبنای ارتباطات و پیوند درونی اعضای آن فقط نیازهای اولیه بشری نبودند، بلکه داستانی بزرگ، مانند عقاید مذهبی یا اسطوره ای آنها را در این جامعه بزرگ جمع آورده بودند و به حضور و تعلقشان به چنین جامعه بزرگی را معنا می بخشیدند. جان کلام این است که نظریات مختلف جامعه شناسی همگی بیش از یک نظریه نیستند و برخی نیز در ردیف داستانهای بزرگ و اسطوره ای قرار می گیرند. هیچیک از این نظریات مطلق و همیشگی نیستند و جامعه شناس نیز مانند متخصص علوم دقیقه ضمن آگاهی بر نظریات مختلف باید همواره با دید انتقادی به الگوها و نظریات که تا کنون ارائه شده اند برخورد نماید. (منبع: Yuval Harari: Spaines)

همچنین، تحولات اجتماعی غیر قابل پیش بینی هستند و هرگز نمی توان تحولات حال و آینده را در قالب های از قبل طراحی شده ریخت و شکل بخشید. و اگرچه تک تک انسانها نقش تعیین کننده ای در تحولات اجتماعی دارند، اما این واقعیت را نباید فراموش کرد که تحولات اجتماعی دینامیزم خاص و مستقل خود را نیز دارند. و در نهایت اینکه نقش ها و رلهای اجتماعی، حتی در مورد یک نفر، هرگز ثابت نیستند و در پروسه تحولات اجتماعی و رشد هر فرد متحول می شوند. (منبع: بالانس در جامعه شناسی اثر جان خوادسبلوم).

haghaei.blogspot.com