دموکراسی یا مردم سالاری ، مساله این است

علی نیکخواه پژوهشگر و فعال مدنی :

دموکراسی چیست؟

از دیدگاه نظریه پردازان سیاسی مفاهیم متنوعی از دموکراسی وجود دارد . گرچه بعضی از این تعاریف با یکدیگر همپوشی و اشتراک دارند ؛ بسیاری از آنها نیز با دارا بودن ویژگیهای اختصاصی آن تعریف ، به تشکیل  نوع متفاوتی از حکومت  می انجامند.

مسائل و جدل های پیرامون دموکراسی قدمتی به اندازه عمر تمدن های متمرکز بشری دارند . میتوانیم اولین تعاریف جامع از دموکراسی را در دولت شهرهای یونان باستان مشاهده کنیم ؛ با این وجود اندیشمندان تا کنون به تعریفی جهان شمول و مورد قبول همگان از دموکراسی نرسیده اند . یکی از دلایل این عدم حصول دیدگاه مشترک این است که دموکراسی در روح خود با پیشرفت و تغییرپذیری همراه است و به هر میزان که تفکر بشر رشد یافته ، دموکراسی نیز خود را منطبق بر این پیشرفت ارتقا داده است . این توسعه و تغییر مداوم دموکراسی را هم اکنون نیز با سرعتی بیش از پیش شاهدیم .

با وجود این تلون در ارایه ویژگیهای مختلف ، همگی این دیدگاه ها در نقاطی اشتراک دارند . در نهایت میتوان برای معنی دموکراسی یک هسته مرکزی در نظر گرفت و از چند پایه اصلی به عنوان ضوابط دموکراسی یاد کرد و به این صورت به تعاریفی از دموکراسی چون “حکومت مردم” و یا “حاکمیت ملی” و یا در تعریفی کاملتر “حکومت مردم، به وسیله مردم و برای مردم” رسید.

شاید (و حتما ) با نظر به این تعاریف کوتاه و یا تعاریف مبسوطی که هر کدام از صاحب نظران برای دموکراسی ارائه داده اند ، به مفهوم آنچه از  کلمه “دموکراسی” می شنویم نرسیم ، لذا میبایست با مراجعه به هر کدام از این مراجع فکری ، ویژگیهایی که برای تعریف خود از دموکراسی برشمردند را مشاهده و تحلیل کنیم.

با بررسی نظریه های گوناگون و تعاریف مختلف متوجه می شویم این تفاوتها در تعریف و تشریح ، در نقاطی اصولی نیز به اشتراک میرسند ؛ که بسیاری (و حتی شاید همگان) در مورد ارتباط آن با اصول بنیادین دموکراسی توافق نظر دارند . مانند ارزش و حقوق برابر انسانها ، آزادی اندیشه و بیان ، آزادی چاپ و نشر ، برابری انسانها در مقابل قانون و نیز برگزاری انتخابات آزاد و …

پر واضح است در هر شکلی از حکومت که بخشی از این موارد رعایت نشود ، میتوانیم ادعای عدم رعایت دموکراسی در آن حکومت را داشته باشیم .

اما پرسش اصلی آن است که دموکراسی با ایدئولوژی اسلام قابل جمع است یا خیر . به عبارت دیگر آیا میتوان حکومتی بر پایه ارزشهای دموکراسی و باورهای اسلام بنا نهاد ، بطوری که هیچ کدام از برخی اصول بنیادی خود خلع نشوند؟

از شروع قرن هجدهم که مصادف بود با اوج گرفتن نزاع میان ایدئولوژی های گوناگون پیرامون نحوه اداره ی هرچه بهتر جامعه ، روشنفکرانی نیز در جهان اسلام ظهور یافتند که همواره خواهان ادغام تفکرات اسلامی با هر کدام از این ایدئولوژی ها بودند . در یکصد سال اخیر نیز که مقبولیت دموکراسی هر روز در بین جهانیان بیشتر شده ، تلاش روشنفکران دینی بیش از پیش بر ادغام ارزشهای این دو دیدگاه استوار بوده است. اما امروزه شاهدیم علیرغم کوشش بیش از یک قرنی آنها برای آشتی دادن اسلام و دنیای مدرن ، به نقطه ای رسیده ایم که تلاش اکثریت دنیای اسلام هرچه بیشتر در بازگشت به ارزشهای صدر اسلام است و به هر سو و هر شاخه از خوانش اسلامی می نگریم ، مشاهده گر قدرت گیری رادیکال ترین های آن دسته هستیم . هیچ کدام از پژوهش های شرق شناسان نیز موفق نبوده و در این مسیر مثمر ثمر واقع نشده است . در نگاه به اسلام (و هر دینی) میبایست نگاهمان را در تحلیل به دو قسمت ارزشهای بنیادی و تفسیرها از آن ارزشها معطوف کنیم . در عصر روشنگری غرب نیز روشنفکران در مقطعی پرسش ها را از سطح تفسیر از ارزشها ، که تا به آن زمان تنها در دست کلیسا بود ، به ارزشهای بنیادی کشاندند ؛ و به این صورت موفق به ارائه راه حل هایی برای برون رفت از این چالش شدند . با همین متد روشنفکران جهان اسلام نیز برای عبور از معضل هماهنگ سازی ارزشهای اسلامی و دموکراسی  چندیست راهی ندارند جز اینکه به خواست های دموکراسی با نگاه به ارزشهای بنیادین اسلامی پاسخ دهند.

در مسیر بررسی چرایی این عدم موفقیت باید به این نکته توجه داشت که اصول اساسی دموکراسی بر تغییر و ابطال پذیری دائم هر چیز از طریق بحث و گفتگو استوار است . اما در دیگر سو اسلام بر پایه ی حقایقی  الهی و ابطال ناپذیر شکل گرفته است ؛ که این حقایق جزو مباحث بنیادین این دین است و با هرگونه تفسیری از اسلام قابل تغییر نیست . بدین گونه اگر دموکراسی با اسلام همسو شود در واقع خود را نقض کرده است . دموکراسی تنها شکل حکومتی است که نه تنها ابطال پذیری را در بن خود جای داده ، همواره با بهره گیری از این اصل به رفع عیب و به تبع آن پیشرفت خود کمک میکند . ولی آیا اسلام در اصول ( و حتی فروع ) خود با ابطال پذیری هر چیز مدارا میکند؟

اگر دینداران و احزاب دینی خود را مقید به رعایت این اصل میدانند ، میتوانند و باید در گستره فرایند دموکراسی برای پیشرفت جامعه قرار گیرند .

باید دقت شود وقتی صحبت از حکومتی مبتنی بر اصول دموکراسی میکنیم ، صرفا به نقش اداره کنندگان بالادستی اشاره نداریم ؛ بلکه دموکراسی فرایندی است که در آن یکایک آحاد جامعه میبایست برای جلوگیری از تمرکز قدرت ، در گفتگوی مستمر پیرامون تمامی مباحث شرکت کنند ؛ و به دموکراسی به چشم یک امر اخلاقی نگاه کنند ، نه صرفا سیاسی ؛ و پیرو این مبحث نیز هر مسلمان میبایست آمادگی به چالش کشیده شدن عقاید بنیادین خود را داشته باشد . در این حالت آحاد مردم میبایست در مبارزه ای خستگی ناپذیر با هدف دفاع از آزادی های شهروندی ، برای دستیابی به یک توافق اخلاقی و به منظور نیل به یک همزیستی مسالمت آمیز شرکت کنند .

دموکراسی به معنی رهایی از رابطه ای محدود و از بالا به پایین قدرت ، در زمینه های سیاسی و اجتماعی و شرکت هرچه بیشتر یکایک افراد جامعه و تشکل ها در روابط در حال وقوع پیچیده ی اجتماعی است . برای این روند همانطور که نقطه ی شروعی در نظر گرفته نشده ، پایانی نیز متصور نیستیم . در این تعامل ارزشهای مذهبی نیز اثر میگذارند ؛ اما بصورت پیش فرض تعیین کننده در نظر گرفته نمی شوند . در این بین تعامل و تعادل نیروهای اجتماعی باعث هرچه شکوفاتر شدن دموکراسی در آن جامعه می شود .

از دیگر سو وقتی به حیطه ی رابطه ی دموکراسی با مسائل فردی وارد می شویم ، میتوان به نظر جان دیویی فیلسوف آمریکایی اشاره کرد حاکی از کلان ارزش بودن دموکراسی و شان مشروعیت بخشی آن به دیگر ارزشها . اگر با این دید به دموکراسی بنگریم ،، دموکراسی تنها با قسمتی از اسلام همخوانی دارد که به مسائل شخصی افراد ورود می کند و تنها به این دسته از مسائل مشروعیت میدهد ؛ نه به مسائل و مقررات اجتماعی . در این صورت اسلام هیچ جایی برای نظارت بر حیطه ی مسائل اجتماعی مسلمین نمی تواند داشته باشد و این در تضاد با برخی اصول انکار ناپذیر بنیادین اسلام است .

عده ای از مسلمانان با نگاهی به سالهای ابتدایی ظهور اسلام و رهنمودهایی ارائه شده در آن دوره میکوشند اینگونه القا کنند که در ایدئولوژی اسلام الگویی خاص برای تشکیل حکومت ارائه نشده و محمد صرفا به ارائه رهنمودهایی به مانند رعایت عدل و انصاف در حکمرانی اکتفا کرده است .

برای بررسی این ادعا می بایست دیگر بار نگاهی به مقوله ی دموکراسی بیاندازیم . دموکراسی گرچه امری ست به درازای تمدن بشری ، اما دموکراسی ای که امروزه از آن صحبت به میان می آوریم امری ست مدرن ، که تکامل یافته و ناظر بر تفکیک قوا و رعایت حقوق اقلیت ها و امثالهم میباشد . لذا نمی توان این پدیده را از دل شورایی که در قرآن به آن اشاره می شود بیرون کشید . پس به این نتیجه می رسیم که نمی شود دموکراسی را از دل آموزه های بنیادین صدر اسلام که این گروه به آن اشاره دارند بیرون کشید .

این عده از روشنفکران اسلامی با تکیه بر این موضوع ، اصرار بر القای این مفهوم دارند که چون اسلام در کلیت  خود رهنمودهایی برای تشکیل حکومت و نظارت بر اعمال اجتماعی ندارد و در موارد شخصی و فردی نیز دموکراسی منافاتی با اعتقادات فردی ندارد ،پس می توان با خوانشی حداقلی از اسلام به آشتی میان دموکراسی و اسلام برسیم . مغلطه ای پر واضح !

از دید این روشنفکران میتوان تمام نقاط منفی سیره عملی پیامبر در عرصه ی اجتماعی را در نظر نگرفت ، رهنمودها و فرامین واضح درون قرآن و کلام محمد را فراموش کرد ، رخدادهای ده سال انتهایی زندگی پیامبر را پاک کرد و صرفا به نقاطی از رهنمودهای اسلام پرداخت که موید نظریه این افراد است .

ضمن رد نظر این دسته با دلایل فوق الذکر میتوان به مباحث ابتدایی همین مقاله نیز اشاره کرد ، که روشنفکران مسیحی نیز زمانی توانستند آشتی میان دین و دموکراسی برقرار کنند که از لایه سطحی و پرداخت های شخصی و تفسیرها گذر کردند و با رجعت به بنیان های دینی به کنکاش در اشتراکات و خطوط قرمز پرداختند .

اما در نقطه مقابل این روشنفکران طرفدار سازگاری حداقلی اسلام و دموکراسی ، گروهی از بنیادگرایان اسلامی قرار دارند که قائل به نظارت جامع اسلام بر تمام شئونات زندگی فردی و اجتماعی انسانها می باشند . این دید مکتبی شمول گرایانه به اسلام از واگذاری مشروعیت حکومت به مردم جلوگیری میکند . اجراسازی دموکراسی در اجتماع مستلزم پذیرش نظارت خود دموکراسی و به تبع آن مشروعیت گرفتن ارکان ذیل از دموکراسی است نه نظارت از بالا به پایین اسلام به دموکراسی . این امر به معنای پذیرش درجاتی از سکولاریسم در جامعه است که با بنیان خوانش این دسته از مسلمین از اسلام در تضاد است .

رابطه اسلام و دموکراسی در عین حال که از دید غیرمسلمانان بطور کاملا واضح غیر ممکن است ، از دید روشنفکران اسلامی ممکن است ؛ اما راهی بسیار پیچیده دارد . نکته ی مسلم این است که بخشی از اندیشه سیاسی جدید غرب ، که نظام های دموکرات کنونی بازتاب عینی آن است ، ریشه در مباحثی دارد که درون دینداران کلیسایی شکل گرفت و سپس به میان روشنفکران خارج کلیسایی بسط داده شد . نباید بر این واقعیت پا گذاشت که امکان گسست از فرامین سخت کلیسایی بدون تلاش الهی دانان و برخی روشنفکران درون کلیسایی امکان پذیر نبود . اما واقعیت دیگری که باید به آن مهر تایید زد این امر است که تمدن مسیحی در دل دو تمدن پرافتخار و مبتنی بر ارزشهای گفتگو محور دنیای باستان یعنی روم و یونان شکل گرفت و از ابتدا با بهره گیری از این اصول و با تکیه بر بنیان مسیحیت که خواهان دوستی و محبت بوده است ، توانست ارکان خود را بر محوریت درک متقابل استوار سازد .

در نقطه مقابل اسلام را داریم که بر پایه ی فرهنگ بادیه نشینی عربستان و مبتنی بر اصول تخاصمی اسلام ، تا کنون نتوانسته هیچ گونه دموکراسی ای را در تاریخ هزار و چهارصد ساله خود تجربه کند . اصولا روح اسلام از ابتدا بر پایه تسلیم بر پیکر خشک دینش دمیده شد و این نوزاد نارس هرچه بزرگتر شد نقص هایش نمایان تر گشت .

روشنفکران اسلامی در یک قرن گذشته هرچه در توان داشتند برای نزدیکی اسلام و دموکراسی گذاشتند و حاصل این تلاش چیزی نبود جز هیچ .

از این رو تلاش موج جدید روشنفکری اسلامی نه بر حل مساله ، بلکه در تغییر صورت مساله ، به گونه ای بوده که خود بتوانند راه حلی برای آن بیابند .

مردم سالاری

به واقع واژه ی مردم سالاری مترادف با دموکراسی است ؛ اما روشنفکران دینی خوانش جدیدی از این واژه را در جامعه رواج دادند ، که بجای ترادف با دموکراسی تشابه با “مردم سالاری دینی: دارد . حال سوالی جدید شکل می گیرد و آن سوال این است که مردم سالاری دینی چیست؟ مردم سالاری دینی حاصل تلاش این روشنفکران در تغییر صورت مساله ی فوق الذکر می باشد . به این معنی که طبقه ی حاکم در دول اسلامی با کمک قشر روشنفکر دینی ، ابتدا به تعریفی خودساخته  از اشتراکات اسلام و دموکراسی پرداخت ، که نام آن را مردم سالاری دینی گذاشتند . پس از جا انداختن این تعریف در ذهن بدنه ی جامعه ، کلمه ی دین را از انتهای آن حذف نموده و به کلمه ی مردم سالاری رسیدند . به این ترتیب امروزه در جهان اسلام ما دموکراسی ای داریم متفاوت با دموکراسی ای که هزاران سال تکامل پیدا کرد و امروز نیز در بسیاری کشورها در حال اجراست.

نمونه ی این خوانش جدید از دموکراسی در ایران و تونس به صورت روشنی پیداست ؛ بطوریکه راشد غنوشی رهبر حزب النهضه تونس پس از بیست سال مبارزه سیاسی میگوید: «دهه ها بحث و فحص با اندیشمندان اصلاح طلب مسلمان او و آنها را به این نتیجه رسانده که باید به جای تمرکز بر حاکمیت شریعت به حاکم کردن مقاصد شریعت بیندیشند . »

با این توضیحات به سادگی میتوان حیله گری ذاتی اسلام را ( الله خود را ماهرترین حیله گران میداند ) متبلور و تکامل یافته در نسل جدید مسلمانان پیرو مکتب محمد بصورتی عریان دید .

مدعیان مردم سالاری دینی میبایست به سوالات اساسی ای که نمایانگر روح دموکراسی است پاسخ دهند ، تا مشخص شود این مردم سالاری که آنها از آن به عنوان دموکراسی نام می برند به چه میزان با نسخه اصلی شباهت دارد .

اگر در دموکراسی تصمیم مردم این باشد که در جریان وضع قوانین ، اینطور فرض شود که خدایی وجود ندارد ، و قوانین بر این پایه وضع شوند ، باز هم این دموکراسی خودساخته ی آنها هموار کننده راه قانون گذاری و اجرای آن است؟ در مورد نفی معاد و نبوت جطور؟ مدعیان مردم سالاری حاکم بر ایران نسبت به نفی موضوع امامت توسط جریان تصمیم گیری مردمی چه واکنشی دارند؟ آیا با نفی این موارد امام زمانی معنا دارد که نائب بر حقی در تهران ( ام القرای مسلمین جهان ) داشته باشد؟

دموکراسی حکومت اکثریت است و در قرآن اکثریت مذموم شمرده شده اند . مدعیان مردم سالاری دینی باید این پارادوکس را صراحتا پاسخ دهند .

آنها می بایست پاسخ دهند قوانینی که در ارزشهای بنیادین اسلامی وجود دارد و بنا بر آنها گروهی می توانند بر گروهی دیگر حکومت کنند ، از دید آنها چطور منطبق بر دموکراسی است . اسلام به روشنی می گوید قانونی ست الهی که حدود و صغور آن نیز کاملا مشخص است که به عنوان شریعت شناخته می شود و مدعی است که می تواند حکومت بکند . از دیگر سو روشنفکران دینی ادعا دارند که می شود از اسلام دموکراسی استخراج کرد . اینان یا معنای دموکراسی را نمی دانند یا اسلام را نمی شناسند یا تضاد ماهوی واضح این دو امر را درک نمی کنند .

مدعیان مردم سالاری دینی باید بتوانند توضیح دهند که توجیه آنها در مورد تضاد بین فرامین بنیادین اسلام و دموکراسی در زمینه های حقوق بشری چیست؟

دینی که در کتاب اصلی آن نیمی از مردم کره خاکی (زنان) را دارای حقوق برابر با نیم دیگر نمی داند ، چطور مدعی اجرای دموکراسی است؟

آیینی که در آن مسلمان بر غیر مسلمان رجحان داده میشود ، چطور می تواند داعیه دار مردم سالاری باشد؟

بر طبق اولین اصول حقوق بشر همه مردم در انتخاب دین ، مذهب و عقیده آزادند و هیچکس را نمیتوان برای پذیرش یک دین یا عقیده خاص به اکراه و اجبار واداشت . آزادی مذهبی و اعتقادی نه فقط یک حق ابتدایی و یکبار مصرف نیست ، بلکه حقی استمراری است و بر همین منوال مردم در ترک دین و مذهب نیز آزادند . آیا شریعت با ارتداد کنار می آید؟

مردم در عمل و ترک اعمال دینی نیز آزادند . آیا دیگر شاهد مجازات و یا حتی تذکر به عاملان فعل خاص یا ترک کنندگان عمل خاصی نخواهیم بود؟

استقرار حکومت های دینی پشت اسم مردم سالاری ای که واژه ای جعلی بجای دموکراسی است ، نه تنها باعث اعمال فشار بر نسل امروز میشود ، بلکه امکان پیشرفت بسوی آزادی های مبتنی بر ارزشهای دموکراتیک برای نسل بعدی را نیز سلب میکند .

درک دموکراسی به موقعیت اجتماعی و فرهنگی و نیز فرآیند اجتماعی شدن کودکان و نوجوانان و تمرین روزانه ی ارزشهای دموکراسی توسط آنان نیاز دارد . دموکراسی امری است که باید درون آحاد مردم ، از کودکی بوسیله ی آموزش و فراهم سازی زیربنای فرهنگی اجتماعی ، نهادینه شود .

بنابراین بدون تحول اجتماعی که زمینه را برای درک دموکراسی فراهم می کند ، اندیشه گسترش دموکراسی به معنی انتقال فرهنگ و تکنولوژی پارلمان و رای گیری ، اندیشه ای از پیش شکست خورده است .

رشد ارزشهای دموکراتیک در یک جامعه در حالی امکان پذیر است ، که با حضور حکومتی غیر دینی ، مشروع و مقبول و مبتنی بر معیارهای فرهنگی بومی جامعه ، مردم بتوانند هر روز مبانی اصلی دموکراسی را تمرین کنند .

دموکراسی فرایندی تک بعدی نیست . عده ای به غلط دموکراسی را به رویه ای قانونی و اقدامات سیاسی تقلیل می دهند . دموکراسی علاوه بر رویه ای قانونی برای انتقال قدرت ، فرمی از جامعه است . میتوان یک نظام سیاسی غیر دموکراتیک را با یک نظام دیگر عوض کرد ، اما در جریان آزاد روند دموکراسی نیاز به وجود روح دموکراسی درون جامعه نیز حس می شود .

بزرگترین مشکل جنبش های دموکراسی خواهی خاورمیانه این است که از عامل مشترکی که باعث به خطا رفتن نظام سیاسی و جامعه از مسیر دموکراسی هستند ، غافل مانده اند. و این عامل چیزی نیست جز رسوخ اسلام در بن فکری جامعه . این عامل باعث دور ماندن مردم از فرآیند نهادینه شدن ارزشهای دموکراسی در جامعه شده است . و همین عامل همزمان باعث بهره کشی سیستم های حاکم از مردم جهت استمرار حضور خود در راس امور میباشد .

فلذا جنبش های دموکراسی خواهی حقیقی ( و نه روشنفکران اسلامی ) می بایست انرژی خود را صرف از بین بردن عامل اصلی و مشترک کنند که مانع استقرار دموکراسی در منطقه می شود .