زندگی و زمانه آزادی و دادودهش بخش نخست

آریو مانیا :

با پیدایش سرمایه داری و چیرگی آن در کشورهای باختری جهان، دگرسانی و ناهمسازی میان طبقات و لایه های اجتماعی نبز پدیدار شد و نیروهای اجتماعی – سیاسی به آرایش نوینی دست زدند.

در یکسو لیبرال ها بودند و در سوی دیگر سوسیالیست ها و گروههای سیاسی میان این دو نیز با لایه های میانی پیوند و خویشی داشتند. لیبرالها از حق دارامندی (مالکیت ) فرد بر دارائی های خود، ابزار تولیدی و خدماتی و بازار آزاد و طبقه سرمایه داری پشتیبانی می کردند وسوسیالیستها  حق دارامندی فرد بر ابزارهای تولیدی و خدماتی را نمی پذیرفتند و نقش خود را همچون جایگزینی بهین برای سرمایه داری می دانستند و از دارامندی اجتماعی بر  ابزارهای تولیدی و خدماتی پشتیبانی می کردند و بیشترین پشتوانه ایدئولوژیک آنها دیدگاهای کارل مارکس برگرفته می شد که به طبقه کارگر و حزب سیاسی آن نوید و رهنمود رهبری مبارزات طبقاتی را بسود سوسیالیسم می داد.

کشورهای باختری و سرمایه داری از کورانی دویست ساله گذشتند و دو بار نظم جهانی را برهم زدند و دو جنگ در گستره جهانی به راه انداختند و پدیده های دیگر همچون پایان کلونیالیسم، پیدایش و فروپاشی فاشیسم  و کمونیسم را آزمودند و بحرانهای بزرگ اقتصادی را از سر گذراندند.

در میان نیروهای سیاسی نیز سایه روشن هائی چشمگیری روی داد و آرایشی نوین پدیدار شد. دانش جامعه شناسی و تئوری سیاسی و اقتصاد سیاسی از زمان نخستین دیدگاه پردازان لیبرالیسم و سوسیالیسم که در دوران جوانی این دانش ها پیوسته و پرداخته شده بودند، بسیار پیشرفت کرده است.

از میان گرایشهای لیبرالی و سوسیالیستی، لیبرال دموکراتها و سوسیال دموکراتها برون آمدند و گستره پهناور رقابت سیاسی را در بر گرفتند. امروز نیز در بن و پایه بر همین روش و روال رقتار سیاسی خود را سامان می دهند.

در نیمه دوم سده بیست اما دیدگاهای نو و جسورانه ای از سوی بخشی که به آنها لیبرالهای نو می گویند به میان افکنده شد که ناگزیر  پدیداری و آرایش نو و دگرسانی را در میان نیروها و کنشگران سیاسی برانگیخت.

یکی از آنها لیبرالیسم نو است که آنرا گونه ای از لیبرالیسم با وجدان اجتماعی می دانند و بنیادگذاران آن جامعه شناس و اندیشمند انگلیسی توماس همفری مارشال یا تی اچ مارشال و لئونارد ترلاونی هابهاوس با دیدگاه فلسفی و ویلیام بوریج هستند که پس از جنگ جهانی دوم، چرخشی بزرگ را در اندیشه و ایده لیبرالیسم برانگیخته و برساختند.

یکی دیگر از اندیشمندانی که به آشتی و درهمآمیزی ارزشهای لیبرالی و سوسیالیستی کوششهای چشمگیری نموده، سی بی مکفرسون کانادائی است که به آموزش تئوری سیاسی در دانشگاه تورنتو زمانی را بسر برد. از وی نبیگ های(کتاب های) َ جهان راستین دموکراسی َ و َ زندگی و زمانه دموکراسی َ به فارسی برگردانده شده است.

آنچه که در این جستار  بیشتر بدان نگاهی نزدیک تر می اندازم دیدگاه های بسیار جسورانه تی اچ مارشال در باره اندریافت(درک) و چم(معنی) نوینی از بگرد(مفهوم) واژه شهروندی است.

تامس مارشال در سال ۱۸۹۳ پا به جهان گذاشت و در سال ۱۹۸۱ بمرد. آموزش های دانشگاهی وی در کالج ترینیتی کمبریج و سپس دانشگاه اقتصاد لندن سپری شد. جستار ساختارشکنانه او در نبیگی(کتابی) بنام

َ شهروندی و طبقه اجتماعی َ که در ۱۹۵۰ چاپ و پخش شد، درسگفتارهای پیوسته او بودند که در دانشگاه اقتصاد لندن برای دانشجویان خوانده شده بودند.

اگر امروز یک حزب سیاسی برنامه های سیاسی خود را بر پایه حقوق شهروندی از دیدگاهی نوین سامان می دهد و برمی سازد، بسیار دشوار است که آن حزب را لیبرال و یا سوسیالیست نامید زیرا از یکسو همه ارزشهای لیبرالی را پاس می دارد و از سوی دیگر  برنامه سیاسی آن از حزب سوسیالیست پیشرفته تر است.

از دیدگاه مارشال حقوق شهروندی، حقوق سه گانه مدنی – سیاسی – اجتماعی را در بر می گیرد که او برای هر کدام نمونه هائی بر می شمرد و خویشکاری پایه ای دولت ها را فراهم آوردن بستر و زمینه برخورداری همگان از حقوق شهروندی و پاسداری از آنها در برابر هر گزندی می داند.

دیدگاه مارشال از سوی فمینیست ها و مارکسیست ها به پرسش و سنجش و چالش کشیده شد، فمینیست ها از ارزیابی تنگ نظرانه مارشال که بر روی تنها شهروندان مرد و حقوق آنها برساخته شده و همان حقوق را برای شهروندان زن نپذیرفته است، سخن می گفتند و از اینرو بدرستی ناتوانی و ناپیگیری آنرا نشان دادند.

با پیشرفت دیدگاه مارشال، لیبرالیستهای نو همه شهروندان جامعه را از هر دو جنس و همه پیوندهای کیستی(هویتی) دیگر آنها، در برخورداری از حقوق شهروندی برابرحقوق می دانند.

نقد مارکسیست ها، دیدگاه و ارزیابی مارشال را از شهروندی بسیار رویه ای می پندارد زیرا از حق شهروندان در کنترل فرآورده های اقتصادی سخنی نمی گوید، حقی که مارکسیست ها برای بازپحش ثروت و رفاه همگانی ناگزیر می دانند. این ناتوانی در دیدگاه لیبرالیسم نو مارشال در سامانه های اقتصادی – اجتماعی کشورهای اسکاندیناوی کنار رفت و بنا بر این بگرد شهروندی بهین تر ، تواناتر و پایدارتر از پیش شد.

اکنون به دیدگاه مارشال در باره حقوق شهروندی در گونه پیشرفته امروزین آن اشاره ای خواهم کرد و سپس آنرا در گستره و بر زمینه کشور خودمان ایران برخواهم رسید.

حقوق شهروندی، حقوق سه گانه مدنی – سیاسی – اجتماعی را در بر می گیرد که نمونه هائی چند از هر یک را نشان خواهم داد.

حقوق مدنی: آزادی فرد برای زندگی در هر جائی که برگزیند، آزادی اندیشه و سخن، آزادی مذهب و دیگر آزادیهای وجدانی، حق دارامندی بر دارائیهای خود و حق دادرسی یکسان در برابر قانون و …….

حقوق سیاسی : حق سامانیابی آزادانه سیاسی – سازمانی مردم و حق شرکت در انتخابات و بویژه حق انتخاب شدن در نهادهای اداری – سیاسی کشور تا عالیترین نهادها و …….

حقوق اجتماعی : حق طبیعی هر فرد در برخورداری از یک کمینه استاندارد رفاه اقتصادی و امنیت، برخورداری از مزایای بهداشتی و درمانی، حق تأمین اجتماعی در زمان بیکاری، از کار افتادگی، حق بازنشستگی، برخورداری از دانش و آموزش رایگان و همگانی و تعیین کمینه دستمزد و ……

گسترش حقوق اجتماعی، بن و پایه آن سامانه اقتصادی – اجتماعی است که بدان دولت رفاه گفته می شود.

بدست آمدن این حقوق هرگز آسان نبوده و پیامد و دستآمده مبارزات درازدامن زحمتکشان، کارگران، زنان، سیاهان و فرودستان بوده است.

اگر امروز برای ایرانیانی که براستی برای دستیابی به آزادی و داد مبارزه می کنند و در ً مخمصه ً  دوگانه یا این یا آن ایده های پیشین لیبرالی و سوسیالیستی گرفتار آمده اند، آشنائی با ایده های پسین تر در زمینه آزادی و داد امری ناگزیر است و اندیشیدن به چگونگی باز پخش ثروت اجتماعی و برقراری دولت رفاه همگانی که در پیشرفته ترین کشورهای جهان بدست آمده و پایدار مانده است و پیشرفت همآهنگ و روزافزون آن، برای برون آمدن از مخمصه ایده هائی که در نیمه دوم سده هجدهم و آغاز سده نوزدهم پدیدار شدند بسیار یاری رساننده است.

بخش دوم

بیشتر دولتهای ملی در اثر کوششهای پادشاهانی که به گونه ای پیروزمند قدرت هر چه بیشتری را دست خود متمرکز کردند به گونه نظامهای سیاسی متمرکز و کارآمد در آمدند. دولت دارای حاکمیت در آغاز دولتی نبود که شهروندان آن از حقوق مشارکت سیاسی برخوردار باشند. این حقوق تا اندازه زیادی از رهگذر مبارزاتی که قدرت شاهان را محدود کرده و یا عملن آنرا برانداختند همچون انقلاب های بزرگ فرانسه و آمریکا کسب گردیدند.

حقوق مدنی به حقوق فرد در قانون اطلاق می شود. این حقوق امروز بسیار بدیهی شناخته می شوند اما بدست آمدن آنها زمانی دراز طول کشید و بهیچ وجه در همه کشورها شناخته نشده اند. در بیشتر کشورهای اروپائی تا دهه های آغازین دهه نوزدهم بطور کامل این حقوق برقرار نگردیده بودند. حتا در جاهائی که بطور کلی این حقوق کسب گردید، برخی گروهها از آن برخوردار نشدند.

اگر چه قانون اساسی آمریکا این گونه حقوق را پیش از آنکه بیشتر کشورهای اروپائی بدست آورند به آمریکائی ها داده بود، اما سیاهان آن برخوردار نگردیده بودند. حتا پس از جنگ داخلی هنگامی که این حقوق به سیاهان داده شد، آنها نمی توانستند آن را بکار ببندند.

حقوق سیاسی نیز به آسانی و بسرعت بدست نیامد. جز در ایالات متحده دستیابی به حق رأی کامل حتا برای همه مردان پدیده تا اندازه ای تازه بود و به ناچار می بایست با مبارزه در برابر حکومتهائی که مایل به پذیرش حق رأی همگانی نبودند بدست آید. در کشورهای اروپائی، در آغاز حق رأی محدود به شهروندان مردی بود که مالک میزان معینی دارائی بودند و حق رأی به گونه ای مؤثر به اقلیتی ثروتمند محدود می گردید. نه تنها زنان بلکه اکثریت جمعیت مرد از حق رأی محروم بودند. حق رأی همگانی برای مردان بیشتر در سالهای نخستین سده کنونی بدست آمد.زنان ناچار گردیدند مدت زیادی چشم براه بمانند و آنهم در نتیجه مبارزات جنبشهای زنان و تا حدی در اثر بسیج زنان در اقتصاد رسمی در طی جنگ جهانی نخست کسب گردید.

بیشترین جمعیت کشورهای جهان با از میان رفتن کلنیالیسم در سده بیستم، حقوق قانونی و سیاسی بدست آوردند.

حقوق اجتماعی دیرتر از حقوق مدنی و سیاسی بدست آمد. اگر چه در بعضی کشورها مانند آلمان سده نوزدهم، انواع مختلف مزایای رفاهی پیش از اینکه حقوق سیاسی و مدنی بطور کامل برقرار شوند، معمول گردیده بود ولی در بیشتر جوامع آخرین حقوقی بود که پدید آمد. علت این امر آنست که دستیابی به حقوق مدنی، و بویژه حقوق سیاسی معمولن اساس مبارزه برای کسب حقوق اجتماعی بوده است. حقوق اجتماعی تا اندازه زیادی در نتیجه نیروی سیاسی ای که گروهها و طبقات فرودست تر توانسته اند از رهگذر بدست آوردن حق رأی کسب کنند، برقرار گردیده است.

حقوق اجتماعی پس از جنگ جهانی دوم به آهستگی در کشورهای اروپای باختری بدست آمد. این حقوق امروز کم و بیش در بیشتر کشورهای اروپائی برقرار است. از سوی دیگر این حقوق در بیشر کشورهای فقیرتر جهان تقریبن وجود ندارد.

چنانکه می بینیم مبارزه برای آزادی و دموکراسی پیش شرط مبارزه برای بدست آمدن حقوق اجتماعی است. بنابرین کارگران، زحمتکشان، زنان و فرودستان بایستی با همان توانی که برای بدست آمدن حقوق اجتماعی مبارزه می کنند، برای حقوق سیاسی خویش مبارزه کنند.

آنها که دوگانه یا آزادی یا عدالت اجتماعی را پیش می کشند، اگر آگاهانه این کار را نمی کنند، سخت در اشتباهند و در همان مخمصه سده هجدهم و نوزدهم گرفتارند. مبارزه برای دموکراسی یک فرآورده لوکس در دست فرادستان و لایه های میانی نیست بلکه یک چاره بنیادی برای زحمتکشان، کارگران، زنان و فرودستان نیز می باشد. دموکراسی عالی ترین دستاورد سده بیستم است.

هیچ چیز بیرحماته تر از این نیست که شهروندان حقوق سیاسی نداشته باشند که بتوانند برای حقوق اجتماعی خویش که بیدادگرانه از آنان دریغ داشته شده،ابزارهای  بایسته مبارزه  را داشته باشند.

آنها که دموکراسی را یک پدیده باختری می دانند که تنها در فرهنگ آنها می تواند پدید آید و همواره بر روی

َ ویژه گیهای آسیائی َ و َ مذهب و سنت های بومی و پایدار َ  کشورهای آسیاسی و خاوری پا می فشارند، هم آزادی و هم رفاه اجتماعی را از مردم خود دریغ می کنند.

جنبش فرودستان دیماه ۹۶ در ایران همزمان با شعارهای حقوق اجتماعی، برای بدست آوردن حقوق سیاسی با شعارهای ساختارشکنانه همراه بود. آنها بدرستی خواستار براندازی و فروپاشی تئوکراسی شیعی بودند که توانائی فراهم نمودن حقوق مدنی – سیاسی – اجتماعی را به انگیزه فساد و ناکارآمدی ساختاری ندارد.

پس از فروپاشی تئوکراسی شیعی و بدست آوردن حقوق سیاسی(آزادی و دموکراسی)، همه شهروندان جامعه در حق رأی همگانی هم برای انتخاب کردن و بویژه انتخاب شدن تا عالی ترین نهادهای اداره سیاسی کشور، برخوردار می گردند و می توانند برای بدست آوردن حقوق مدنی و اجتماعی(عدالت اجتماعی) خویش به گونه ای پیروزمند بکوشند.

بنابرین آزادی و عدالت اجتماعی دوگانه های توأمانند و نه در برابر هم.

استکهلم – ۱۴ مارچ ۲۰۱۸