سخنی با شاهزاده رضا پهلوی

 

فاضل غیبی :

42 سال از سقوط 57 می گذرد و هنوز نشانه‌ای از قدرت یافتن نیرویی که بتواند حکومت جهل و جنون اسلامی را براندازد، نمی توان دید. این درحالی است که اکثریت ایرانیان گرچه به حکومت اسلامی رأی دادند، اما اینک با تحمل سخت‌ترین جنایت های انسانی و ملی، خواستار برکناری ملایان از حکومت هستند.

در این میان شخص شما، بعنوان فرزند محمدرضاشاه پهلوی که در سایۀ حکومت 25 سالۀ او کشور به پیشرفت‌های بزرگی در بسیاری زمینه ها دست یافت، مورد توجه و مهر میلیونها ایرانی هستید. آنان با مقایسۀ دوران پیش از انقلاب اسلامی با چهار دهه حکومت ایران‌ستیز ملایان، آرزوی ادامۀ آن دوران را دارند. 

فراتر از آن بخش مهمی از فرهیختگان که در جوانی به انگیزۀ خدمت به کشور، اما به سبب ناآگاهی، در خدمت دشمنان ایران عمل کردند، در دو سه دهۀ گذشته راه درازی را در آشنایی با تاریخ و هویت ملی ایرانی پیموده اند و امروزه دیگر نظام دمکراسی پارلمانی را  بعنوان تنها گزینۀ نیک برای ایران آینده شناخته اند. از این شگفت انگیزتر آنکه جمع قابل توجهی از فعالان سابق سازمان‌های چپ، حتی برخی از اعضای سابق حزب توده، نیز امروزه با توجه به نقش ارزندۀ پادشاه در پاسداری از ثبات سیاسی و هویت ملی از شخص شما پشتیبانی می‌کنند.

از سوی دیگر حکمرانان اسلامی چنان در برابر ایرانیان منفور شده‌اند که در آخرین مرحلۀ عمر رژیم، حتی دیگر نیازی به توجیه مذهبی و  یا سیاسی رفتار خود نمی بینند و از هیچگونه خیانت بی‌پرده به منافع ملی و جنایت  نسبت به مردم خود ابا ندارند. اگر آنان تا چند سال پیش اعمال ضدایرانی خود را بخاطر «مبارزه با امپریالیسم» توجیه می کردند، امروزه درحالیکه حتی طرف چینی چندان خریدار نیست، به منابع ملی و حق حاکمیت  ایران چوب حراج زده اند.   

بنابراین با توجه به ریزش نهائی رژیم از یکسو و خواست دهها میلیون از ایرانیان برای گذار به نظام دمکراتیک پادشاهی، شگفت انگیز است که این امر نه تنها به پیش نمی رود، بلکه روند پراکندگی اپوزیسیون تشدید می شود.

نگارندۀ این سطور بعنوان یکی از وابستگان به نسل سوخته ای که به انگیزۀ خدمت به میهن به فاجعه ای دامن زد، که در چهار دهۀ گذشته برای گسست شیرازۀ هستی ایران از هیچ ترفندی ابا نکرده است، دو نکته ای را که بنظرم می تواند به تحکیم رهبری مخالفان رژیم کمک کند، با شما در میان می‌نهم.

ـــ نخست اینکه نظام دمکراسی، بعنوان بزرگترین دستاورد بشر، نظام بسیار دقیق و پیچیده ای است که حقوق و وظایف تک تک شهروندان را در هر مقام و مرتبه‌ای بصورت قراردادی اجتماعی تعیین می کند و در چهارچوب آن همۀ شهروندان بطور متقابل از حقوق و آزادی های یکدیگر دفاع می کنند. بدین معنی «دمکرات منشی» نه موضعی سیاسی، بلکه شیوۀ رفتار با دیگران است. 

از سوی دیگر، پادشاه در نظام دمکراتیک پارلمانی برای انجام وظایف خود، از جمله حفظ ثبات سیاسی، باید بتواند از موضع فراحزبی، به هماهنگی و همبستگی میان احزاب و جریانات سیاسی دامن زند. اما این بدین معنی نیست که او  خود فاقد موضع مشخص سیاسی باشد،  بلکه باید سیاستی را نمایندگی کند که بیش از هر جریان دیگری معطوف به حفظ منافع ملی و پیشرفت عمومی جامعه باشد. تنها در این صورت است که با برخورداری از پشتیبانی گستردۀ ملت به اقتدار معنوی لازم و اعمال نفوذ برای حفظ ثبات سیاسی دست می‌یابد. وگرنه، احزاب، جریانات و یا حتی شخصیت‌های سیاسی  دلیلی ندارند که از او پشتیبانی کنند و اصولاً محبوبیت و اقتداری بوجود نمی آید که بتواند در جهت تأمین اتحاد سیاسی بکار گرفته شود.

برای روشن شدن مطلب کافیست نمونه‌وار به جایگاه رئیس جمهور در کشورهایی مانند آلمان، اتریش و ایتالیا توجه کنیم. بدین جایگاه والا، شخصیت‌های سیاسی برجسته‌ای انتخاب می شوند که در دوران طولانی فعالیت سیاسی و حزبی از چنان اقتدار معنوی برخوردار شده باشند که بتوانند در خدمت منافع ملی فراحزبی عمل کنند.  بنابراین بدون اقتدار معنوی ناشی از پشتیبانی مردمی، کوشش برای تحقق تفاهم میان نیروهای سیاسی نتیجه‌ای ندارد و این اقتدار زمانی بدست می آید، که شخص پادشاه مهمترین خواست و نیاز زمانه را چنان نمایندگی کند که به کانون اشتراک آرزوی ملت بدل گردد.

رضاشاه بزرگ در جایگاه سردار سپه بدین سبب توانست از پشتیبانی مردمی و در نتیجه از اقتدار معنوی برخوردار شود، که به روشنی عزم خود برای ایجاد امنیت و نوسازی همۀ جانبۀ کشور را نشان داد. ایرانیان در اوضاعی که هرج و مرج سیاسی، خطر تجزیۀ کشور و نفوذ کشورهای خارجی ایران را رو به نابودی می برد، نه تنها از خواست رضاشاه پشتیبانی کردند، بلکه چنان برای رسیدن اهداف او خدمت کردند که تنها در مدت کوتاه 16سال، نوسازی مادی و معنوی کشور میسر شد.

اما مقدم بر پشتیبانی مردمی، پشتیبانی و همکاری نخبگان جامعه است. تنها رهبران پوپولیست و یا کودتاگرانی که برای حفظ قدرت خود نیاز به پشتیبانی توده دارند، در پی یافتن پشتیبانی «کف خیابانی»  هستند. در این زمینه نیز رضاشاه در درجۀ نخست به جلب همکاری و همفکری نخبگان جامعه همت گماشت. تدبیر تاریخی وی در این مورد نشست‌های مشورتی با شخصیت‌هایی مانند: مستوفی‌الممالك، مشيرالدوله، مصدق، تقی‌زاده، علا، دولت‌آبادى، هدايت و فروغى بود. در این باره برگ زرینی از تاریخ ایران را از نظر بگذرانیم:

«سردار سپه در مجلس اول نطق متینی میکند در لزوم خاتمه دادن باوضاع ناهنجار گذشته و شروع باصلاحات اساسی و تقاضا میکند با این جمع جلسه های مرتبی داشته باشد و هرچه میکند با شور آنها بکند تا برای کسی جای نگرانی نباشد که کارهای او بر وفق صلاح مملکت است.

 این مجلس هر چند روز یکمرتبه در خانه یکی از اعضا شبانه منعقد میشود و چند ساعت طول می کشد و هر کجا باشد سردار سپه در آنجا حاضر میگردد و در کارهای جاری صحبت میدارد. مخصوصاً در امور مالی و اقتصادی و گاهی هم در آخر شبها در منزل خودش مجلس منعقد میگردد.. سردار سپه از این اجتماع خصوصی اظهار مسرت میکند اعضای حوزه هم خوشحال هستند که سردار سپه حاضر شده است با مشورت آنها کار بکند..» (حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، جلد4، ص325، فردوسی، 1362)

پشتیبانی سرآمدان میهن‌دوست حلقۀ مفقوده ای است که خواهد توانست به پراکندگی سیاسی پایان دهد، زیرا آنان با توانایی‌های فکری، علمی و هنری خود می توانند به پشتیبانی مردمان دامن زنند و نیروی لازم برای پیشرفت بسوی آینده را فراهم آورند. نخبگان و سرآمدان جامعه نه تنها در دوران گذار، بلکه در مرحلۀ ثبات و نوسازی نیز در ورای دستگاه دولت، اهرم لازم برای تحقق هر پروژۀ ملی را تشکیل می‌دهند. نه تنها در دوران رضاشاه ، «داور»ها و  «تیمورتاش»ها با کاردانی چرخ پیشرفت را به حرکت آوردند، بلکه ـ آنچه از نظرها دور مانده ـ در دوران محمدرضا شاه نیز انقلاب سفید و گذار از مناسبات ارباب و رعیتی بدون پشتیبانی  شخصیت‌های فرهیخته منسوب به خاندان‌های فئودالی (مانند «اقبال»ها و «کلالی»ها) کمتر امکانی برای موفقیت نمی یافت.

البته این نیز روشن است که در ابتدای کار پروژۀ انقلابی چنان چالشی غیرممکن می نماید که حتی جلب نخبگان و سرآمدان نیز به  دشواری ممکن است و گام های نخست به عزم، شهامت و درایتی نیاز  دارد که در عین حال سنگ بنای اقتدار معنوی لازم را فراهم می آورد. «سفرنامه های خوزستان و مازندران» بخوبی نشان می دهند که هرچند امر نوسازی ایران در دوران رضاشاه بزرگ از دیدگاه امروز امری بدیهی بنظر می رسد، اما در ابتدای کار تنها مورد پشتیبانی  انگشت شماری از سرآمدان بود.

ـــ مطلب  دیگر به گذار از حکومت اسلامی برمی‌گردد. برآنم که بن بست سیاسی کنونی نه بزرگترین مشکل، بلکه فرعی از مشکلی است که بدون حل آن هیچ حرکت مثبتی امکان‌پذیر نخواهد بود.

حکومت توتالیتر اسلامی در ایران مانند دو نمونۀ تاریخی استالینی و هیتلری، به تصرف قدرت سیاسی بسنده نکرده، بلکه تمامی ارزش‌های اجتماعی و نمادهای پیشرفت مدنی را نیز درهم شکسته، از زندگی خصوصی تا اعتقادات مذهبی ایرانیان را مورد تجاوز قرار داده است. بدین دلیل گذار از حکومت اسلامی، نمی‌تواند تنها گذاری سیاسی باشد و با تغییر تیم حاکم به انجام برسد.

 مهمترین ویژگی حاکمیت جنبۀ اسلامی آن است. در اوان تسلط حکومت اسلامی تصور می شد که سؤاستفاده از اسلام به صورت ایدئولوژی «اسلام سیاسی» باعث رفتارهای غیرایرانی و ضدانسانی حاکمان تازه به قدرت رسیده است، اما بزودی تجربیات تلخ ملت ایران نشان داد که اسلام واقعی بعنوان آیینی برخاسته از دوران بدویت، بهیچوجه با نیازهای دوران تمدن (شهرنشینی ) سازگار نیست تا چه رسد که بتواند در جوامع مدرن دوام آورد.

اما نکتۀ اساسی در این میان آنکه، خوشبختانه اکثر ایرانیان «مسلمان»، به موازین اسلامی رفتار نمی‌کنند، بلکه حتی پس از سده های طولانی همچنان موازین زندگی ایرانشهری را پاس می دارند. بدین سبب برقراری حکومت اسلامی اگرچه فاجعه‌ای بیش نبود، اما سؤتفاهمی بزرگ را بر طرف کرد و هرچند بر ایرانیان «مسلمان» شوکی عمیق وارد ساخت، اما نشان داد که مسلمانان واقعی  همانا ملایان هستند که در تمامی سده های گذشته اخلاق و رفتار نهادینه در جامعۀ ایران را به اسلام نسبت داده‌اند، تا ماهیت واقعی «اسلام ناب» را بپوشانند.

در این زمینه در دهه های گذشته بررسی های وسیع و عمیقی صورت گرفته است؛ با این  نتیجۀ مشترک، که با توجه به آنچه به اسم و رسم اسلام بر ایرانیان روارفته،  اگر ایران می خواهد هویت تاریخی و فرهنگی خویش را بازیابد و در آینده در شمار کشورهای پیشرفته و مدرن درآید راهی جز رهایی از اسلام در پیش ندارد.

این گام را جور و جنایتی که ملایان در چهار دهۀ گذشته رواداشته اند، به ملت ایران تحمیل کرده است . آنان به چنان شکاف عمیقی در جامعۀ ایران دامن زده اند، که گذار مسالمت آمیز از حکومت اسلامی را غیرممکن می کند. زیرا که امروزه نه تنها اکثریت قاطع نسل جوان، بلکه بطور کلی بخش بزرگ مردم ایران نه تنها به اعتقادات اسلامی پشت کرده‌اند، بلکه نسبت به انبوه ملایان و همدستانشان  بدیدۀ نفرت می‌نگرند.

با این وصف، ناظران اوضاع ایران هم‌رأی هستند که فردای روز سرنگونی فرضی رژیم، کینه خواهی و انتقام‌جویی سراسر ایران را به خاک و خون خواهد کشاند. از سوی دیگر واهمه از پیامدهای همین شکاف، مردم ایران را از خیزش همگانی مسالمت آمیز بازمی دارد و بدین سبب  آن را باید عامل اصلی بن‌بست امروز دانست و پذیرفت، مادامیکه این دو گانگی جامعۀ ایران را می فرساید، چنانکه تجربیات چهار دهۀ گذشته نشان می دهند، اصولاً نمی‌توان به تحولی پایدار چشم داشت.

متولیان اسلام با دست زدن به هر جرم و جنایتی می خواستند تسلط خود را بر ایران ابدی کنند، اما باید می دانستند روزی که دوران حکومتشان بسر خواهد آمد، در جامعۀ ایران دیگر جایی نخواهند داشت و زمانی که طبقۀ ملایان بطور یکپارچه حکومت تعزیر و حجاب و صیغه و ترور را بر جامعۀ ایران تحمیل کردند، باید می دانستند که با برافتادن این سنت های وحشیانه، جایی برای تسلط اسلام بر ایران نخواهد بود.

شما در یکی از سخنرانی‌های خود بدین اشاره نمودید که:« امکان ندارد گرگ تبدیل به برّه شود!»  بنابراین اگر می‌خواهیم که ریزش حکومت اسلامی به سقوط ایران به جنگ داخلی و حملۀ گرگان منجر نشود، تنها راه ممکن، تدارک گذار مسالمت آمیز و یا چنانکه شما بیان نموده اید، «فروپاشی کنترل‌شده» است که نیاز به همکاری وسیع ایرانیانی دارد که خود را از ستیزه جویی شیعی رها کرده و باور به روش‌های مسالمت‌آمیز در آنان نهادینه باشد. 

کوتاه سخن،  تنها راه گذار مسالمت آمیز از حکومت اسلامی ترک اسلام است. البته همانطور که مردم درمانده و عقب‌مانده در دوران پیش از نوسازی رضاشاهی، تصوری از ایران نوین نداشتند، امروزه نیز پیامدهای چنین رستاخیزی قابل تصور نیست. مهم این است که این گام، گامی درست و رستاخیزی واقعی در جهت رهایی از زبونی انسانی و خفت تاریخی ایرانیان است و بازیافت سرافرازی انسانی و هویت ملی ایرانی را ممکن می کند.

خوشبختانه ایران بر خلاف همۀ دیگرکشورهای اسلامی  از این دهش بزرگ برخوردار است که آیین ایرانشهری، نه تنها جایگزین شایسته‌ای است، بلکه بسیاری آیین های انساندوستانه نیز از آن سرچشمه گرفته اند. بهررو، صرفنظر از آنکه در جامعۀ دمکراتیک آینده، باورهای فردی به محدودۀ خصوصی تعلق دارد، اما از آنجا که دین پدیده ای اجتماعی نیز هست و «هویت تاریخی» و «اشتراک آرزوی» جامعه را تبلور می‌بخشد، پادشاه ایران آینده، بعنوان نمایندۀ هویت ملی ایران، پاسدار آیین کهن ایرانیان نیز خواهد بود.

با مهر و سپاس