سیاست مماشات با فاشیسم – 22 – پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم –

پژوهش و نگارش : کریم قصیم

اپيسمِنت مستعمراتي

يک رگه پيچيده و مهم  جريان اپيسمنت غرب با فاشيسم دهه سي قرن بيستم، عبارت بود از «اپيسمنت مستعمراتي Colonial Appeasement»،

دولت انگلستان اين طور فكر مي كرد كه استمالت از فاشيسم توسط امتيازات مستعمراتي راهکار مؤثري است جهت سيراب کردن عطش فزاينده هيتلر به افزايش زمين و «فضاي حياتي» بزرگتر براي آلمان,  البته اين طعمه از گرده مردمان بومي آفريقا و منابع طبيعي آنها بذل و بخشش مي شد. اپيسمنت مستعمراتي کم و بيش از همان نخستين سال روي کار آمدن نازيها مطرح شد, ولي از سال 36 تدريجاً به ميدان مانور دو طرف معرکه تبديل گرديد. هيتلر در اين زمينه نيز قدرتهاي ورساي را حسابي بازي داد. براي فهم مسأله و جوانب آن بايد به عقب رويم.

سابقه امر و نگاه اوليه هيتلر

کتاب لرد آمری: خواسته های مستعمراتی آلمان

درپي شکست و تسليم کامل آلمان در جنگ جهاني اول، اين کشور  تمام مستعمرات خود را از دست داد. بدين ترتيب که در سال 1919، با امضاي پيمان ورساي توسط آلمان، مستعمرات اين امپراتوري فروپاشيده در آفريقا، يعني تانگانيکا، جنوبغرب آفريقا (ناميبيا)، توگوي شرقي و غربي، کامرون و کامرون جديد، به عنوان سرزمينهاي  تحت قيموميّت، اول دراختيار جامعه ملل قرارگرفت و سپس اداره و حق انتفاع اکثر آنها به امپراتوري بريتانيا واگذار شد. در دهه بيست، آلمان آن قدر مشکلات بردوش داشت که کسي به طورجدي دنبال مستعمرات از دست رفته نبود. بعضي از احزاب و سياستمداران راست آلمان هراز گاه مطالباتي در اين زمينه  مطرح مي‌کردند. شماري از نويسندگان قديمي زمان امپراتوري نيز با قصه‌نويسي و رمانهاي نوستالژيک به خاطره مستعمره‌ها و تمايل بازيافت آنها دامن مي‌زدند.1  ولي در صحنه سياسي آلمان لابي قابل توجهي براي مسأله مستعمرات سابق وجود نداشت. وانگهي، نمايندگان قدرتمند جناح مستعمراتي در طبقه سياسي انگلستان کمترين شانسي براي طرح اين نوع خواسته‌ها باقي نمي‌گذاشتند. مستعمرات سابق آلمان ازدست رفته بودند و به چشم اموال کنوني انگليس به آنها نگاه مي‌شد. اين سرزمينها و به خصوص تانگانيکا ـ  از نظر منابع زيرزميني (الماس، طلا، قلع) و محصولات کشاورزي (کتان، پنبه، توتون، قهوه و بادام زميني و…) غني بودند و به عنوان بازار اقتصادي نيز اهميّت داشتند. علاوه بر اين, تانگانيا‌ براي ناوگانهاي بريتانيا که به شرق دور و ديگر نقاط امپراتوري رفت و آمد مي‌کردند، تبديل به يك پايگاه نظامي استراتژيک شده بود. مطالبه چنين مستعمرات سابقي از جانب آلمان، يعني برانگيختن دشمني انگلستان. ولي، درآن زمان کسي دنبال برانگيختن خصومت انگلستان نبود. در بين همه احزاب و گروههاي راست آلمان، نازيها، به دليل استراتژي سياسي و ديدگاه نژادي حتي خواهان دوستي با بريتانياي کبيربودند.

البته هيتلر هم، مانند ساير رهبران راست، از همان اول قصد تجديد نظر و الغاي پيمان ورساي را داشت. منتها برنامه او (کتاب نبردمن) از نظر ايدئولوژيک خصلت نژادپرستانه داشت و افکار ضد‌آفريقايي رواج مي‌داد. در نقل قول زير يك نمونه از فضولات فكري هيتلر در اين كتاب را مي بينيد:

« جنوني است جنايت‌آميز که ما فردي را که نيمه‌ميمون به دنيا آمده است چنان تربيت کنيم که مردم تصورکنند مي‌توان از او يک قانوندان ساخت… اين خلاف اراده الهی است که صدها هزارتن از با استعدادترين افراد [سفيدپوست] در شرايط فعلی در باتلاق پرولتاريا  دست و پا بزنند و آن گاه هوتنتوتها [اهالي سياهرنگ جنوب غربي آفريقا] و کافرهاي زولو (Zulu ) براي مشاغل دفاعي تربيت شوند…، زنگيها و آسياهيها محققاً لياقت تابعيت آلمان را ندارند ولو اين که در آلمان به دنيا آمده باشند و بتوانند به زبان آلماني صحبت کنند».2

هيتلر  سياست مستعمراتي دوران امپراتوري را «عبث و بي‌معنا»  می دانست :

«مايه‌گذاشتن از نيروي ناسيونال آلمان براي کسب هدفهاي مستعمراتي، پيش از آن که مواضع و جايگاه خودمان در اروپا را به‌طور اساسي مستحکم کرده باشيم، کاري بود عبث و بي‌معنا و چنين خبطي پيش از جنگ (جهاني اول) صورت گرفت».3

هيتلر درسخنرانيها و نوشته‌هاي بعدي هم آلمانيها را  از خطر اختلاط نژاد در مستعمرات  بر حذر مي ‌داشت. هم‌چنين در جلد دوم کتابش به سال 1928 (که کمتر شناخته شده) مطالب مشابهي را تکرار کرده و با گذاشتن نيرو در راه پس گرفتن مستعمرات و دفاع از آنها مخالفت می نمود. در همين کتاب دوم نيز صريحاً از سياستهاي مستعمراتي دوران امپراتوري خرده  می گيرد و آن را نسبت به بهايي که مي‌بايست براي حصولش پرداخت مجدداً بيهوده و بي‌معنا می خواند. برای هيتلر راه صحيح  سياست گسترش زمين در شرق اروپا  بود و از اين زاويه يه سياست مستعمراتي دوران امپراتوري خرده مي گرفت:

«اگر مي‌خواستند يک سياست حقيقي گسترش فضاي حياتي را در دستور  قراردهند که نمي‌بايستي دنبال کسب مستعمرات مي‌رفتند. چنين سياستي بي‌معنا بود چون نه تنها معضل ازدياد جمعيت آلماني را درست حل نمي‌کرد، بلكه  بهای سنگين اجرا و دفاع از اين سياست را می بايست با خون  پرداخت، بهايي که براي يک خط‌مشي واقعي و مفيد گسترش فضاي حياتي [بخوانيد تصرف سرزمينهاي شرق اروپا تا داخل روسيه]، آنهم در وخيمترين حالت، لازم مي‌شد».4

مسأله اصلي هيتلر کسب قدرت و سپس افزايش خاک آلمان و کسب هژموني در اروپا بود. به سرزمينهاي دورافتاده با ساکنان غير‌آلماني اصلاً نظري جدي نداشت. مستعمره‌خواهي را حتي مزاحم سياست خارجي معطوف به اتحاد با انگلستان مي‌دانست. بعدها، به خواست و اصرار ديگر سران نازي و الزامات تاکتيکي در سياست خارجي, رفته‌رفته کارت ديگري را بازي کرد و براي مدتي از پيش كشيدن مصالبات مستعمراتي بهره گرفت.

موضع حلقه کلايودن

در عنوان كردن استمالت مستعمراتي، سران حلقه کلايودن از همان آغاز حکومت هيتلر کاسه داغتر ازآش بودند. بيش از همه لرد راسرمر، سلطان مطبوعات، شخصاً مقاله مي‌نوشت و به تکرار براي پس دادن مستعمرات به آلمان تبليغ مي‌کرد. فکر بکرش اين بود که همه مستعمرات سابق صرفاً به نشانه دوستي به آلمان نازي برگردانده شوند [يعني دولت بريتانيا رأساً معاهده ورساي را زيرپاگذارد!]:

«با آن که اين پيشنهاد در انگلستان چندان محبوب نيست، لاکن من مطمئن هستم که پيشنهاد هوشمندانه‌يي است. نبايد انتظار داشت که يک ملت اهل عمل و کوشا چون  ملت آلمان، درمقابل حماقتها و تحريکهاي مندرج در پيمان ورساي همين‌طوري دست روي دست گذاردوکاري صورت ندهد… مسخره است که بخواهيم اين ملت قدرتمند، با اين‌همه استعداد سازماندهي و توانمندي علمي را از مشارکت در امر توسعه سرزمينهاي عقب مانده محروم کنيم».5

جالب است که درآن زمان کارزار رسانه‌هاي لرد راسرمر و ساير اعضاي حلقه کلايودن هيچ مطلوب شخص هيتلر نبود، برعکس مزاحم سياستش بود، طوري که سرانجام ناگزيرشد عليه آن موضع بگيرد. در اوت 1934 که تبليغات مزبور داشت بالا مي‌گرفت و راسرمر اميد داشت هيتلر در مصاحبه با خبرنگار و گزارشگرش از اين کمپين نيز استقبال نمايد، «پيشوا» ابتدا شرحي درباب مناسبات في‌مابين گفت و ضمن آرزوي دوستي با بريتانيا، خاطر جمعي داد که: «ما از انگلستان هيچ چيز نمي‌خواهيم!»، بلافاصله خبرنگار پرسيد: «حتي مستعمرات را هم نمي‌خواهيد؟»؛ اين جا بود که مردمفريب زبردست صدايش را بلند کرد و با حرارت جواب سربالا داد:

«من حاضرنيستم زندگي حتي يک آلماني را براي کسب مستعمره‌يي در دنيا به خطر اندازم. مي‌دانيم که مستعمرات سابق آلمان در آفريقا براي انگلستان هم زيادي لوکس هستند و خرج مي‌آفرينند!»6

با اين مصاحبه، هيتلر آب سردي روي کمپين داغ حلقه کلايودن ريخت. خواست  اوليه هيتلر جلب دوستي و اتحاد با امپراتوري انگلستان بود. هرگونه مستعمره‌طلبي در اين مسير اخلال ايجاد مي‌کرد. هيتلر در ملاقاتهاي يکي دو سال نخست حتي اين  شايعه را پخش مي‌کرد که بحث اعاده مستعمرات را «مطبوعات يهودي» عمداً عنوان مي‌کنند که ميان «دوملت ژرمن» شکاف اندازند و نفرت آلماني را متوجه انگلستان کنند… ولي شعار او اين است که: «نازيها دشمن انگلستان نيستند!». اما, بحث مستعمرات سابق آلمان چندي بعد ازجايي ديگر سربلند کرد.

روال مسأله تا مارس 1936

نخستين سياستمدار آلماني که پس از روي کارآمدن هيتلر مسأله بازپس‌گرفتن مستعمرات را پيش کشيد، معاونش فون پاپن (رهبر حزب سنتروم آلمان) بود که اين خواست را در مارس 1933 در حاشيه کنفرانسي درلندن با يک خبرنگار مطرح کرد:

«البته که آلمان مايلست در پروسه رشد و انکشاف آفريقا سهيم باشد، مانند بريتانياي کبير، فرانسه، ايتاليا، بلژيک و پرتغال».7

اما مستعمرات بريتانيا نمايندگان سياسي سرسخت و فعالي در مجالس انگلستان داشتند و اين لابي با نفوذ «امپرياليستها» به صداي بلند به مطالبات فوق جواب رد مي‌داد. راجع به تانگانيکا، همان اوائل حکومت نازي فشار آوردند دولت بريتانيا موضع قاطع بگيرد و گرفت: «دولت اعليحضرت هرگز در انديشه بازپس دادن تانگانيکا نبوده است».8

ژوئن همانسال کنفرانس اقتصاد جهاني در لندن تشکيل شد. هوگنبرگ، وزيرکشاورزي و تغذيه (و رهبر حزب ناسيونال) آلمان علناً مسأله مستعمرات را مطرح کرد:

«ملت آلمان، ملتي است فاقد فضاي حياتي لازم. مستعمرات آفريقايي آلمان را بايد پس داد.»9 , اما دولت هيتلر در آن زمان رسماً دنبال اين گفته‌ها را نگرفت. حتي شايع کرد که اينها  نظرات شخصي وزير مزبور  بوده است.

عامل ديگري که روي پس گرفتن مستعمرات فشار مي‌گذاشت، گروههاي نازي ساکن آن مستعمرات بودند. آنها در چشم‌انداز بازگشت مستعمرات به رايش آلمان منافع متعددي داشتند، از جمله اين که حکومت محلي را تشکيل مي‌دادند.

سرگرد وايگل آلماني‌ـ ساکن جنوبغربي آفريقا (ناميبياي بعدي)، يکي از پرسروصداترين اين افراد بود. به کنسول آلمان در آفريقاي جنوبي مرتب نامه نويسي مي‌کرد:

«هريک ازما مشتافانه چشم به راه هستيم به بينيم آلمان کي وطن ما را پس مي‌گيرد…»10

کنسول دراين موارد دستورات مشخص از حزب و دولت نازي داشت. بلافاصله جواب نوشت و دعوت به آرامش کرد:

«… من هميشه براين عقيده بوده‌ام که مسأله مستعمرات سرانجام در اروپا تعيين‌تکليف خواهد شد و نه در سرزمينهاي مربوطه. لذا، به نظرمن خطاست که همه جا پخش کنيم جنوبغرب آفريقا بايد به دامن آلمان بازگردد…ضرري نخواهد داشت که اهالي جنوبغرب آفريقا اين مسائل را دريک چشم اندازوسيعتري ببينند و شرايط را مراعات کنند…وظيفه اوليه من اين است که دراين باره همه را به  رعايت انضباط حزبي فراخوانم و اعضاي حزب را به آرامش دعوت کنم.»11

دولت آپارتايد حاکم بر آفريقاي جنوبي نيز, از زاويه ”منافع سفيدپوستان” صريحاً از تجديد استعمار آلمان دفاع مي‌کرد و نازيها را به پس گرفتن مستعمرات سابق تشويق مي‌نمود:

«براي ما (سفيد پوستان) درآفريقا مسأله حفظ و گسترش تمدن سفيد  پوستان  امر مرگ و زندگي به شمارمي‌رود. در اين رابطه ما سخت اميدواريم که آلمان به يک قدرت استعماري درآفريقا تبديل شود». 12

شخص هيتلر اولين بار اواخرمارس 35، هنگام صحبت با هيأت عاليرتبه دولت انگلستان (جان سايمون وزير خارجه به اتفاق آنتوني ايدن) به مسأله مستعمرات سابق آلمان اشاره کرد. ولي سايمون بلافاصله جواب سربالا داد. رهبرنازيها نيز دنبال مسأله را نگرفت. نمي‌خواست اختلاف بالا گيرد.

شاخت وزیراقتصاد حکومت نازی ،هیتلر
بين سران نازي برخي صراحتاً خواهان پس گرفتن مستعمرات سابق بودند. معروفترين آنها دکتر شاخت، وزير اقتصاد ( و رئيس کل بانک آلمان) بود که به لحاظ تأمين مواد خام و محصولات کشاورزي براي آلمان به مستعمرات خيلي اهميت مي‌داد. همين طورکترفريک وزير داخله، اما گوبلز وگورينگ عجله‌يي نداشتند. بيشتردنبال خط هيتلر بودند: چشم به سرزمينهاي همسايه داشتند!

اوائل سال 1936، لرد لاندندري طي ديدارهايش با سران آلمان بارها  مسأله مستعمرات

را مطرح کرد و نظر مخاطبانش را در اين باره جويا شد. گورينگ گفت براي جمعيت روبه رشد آلمان مسأله مستعمرات اهميت دارد. رودلف ِهس بر اين نظر بود که نياز به مواد خام، پس‌گرفتن مستعمرات را الزامي مي‌کند. شخص هيتلر هم در همين خط جواب داد که ملتي با 68 ميليون جمعيت براي اجابت بعضي از ضروريات زندگي‌اش به مستعمره احتياج دارد. ريبن تروپ فتيله را پائين کشيد و درپاسخ به لرد تأکيد کرد براي آلمان مستعمرات «مسأله آبرو وحيثيت» اند. خلاصه، در فوريه 36 سران حکومت نازي نمي‌خواستند جوّ في‌مابين را سنگين کنند. اشغال راينلند در دستوربود! پس از تصرف مجدد آن مي‌شد سرموعد مسأله مستعمرات را هم پيش کشيد و درصورت لزوم  برای باز پس گرفتن آنها تلاش  کرد.

نگاه رسمي انگلستان

دردهه بيست و سي معروفترين سياستمدار انگليسي که به مسأله مستعمرات مي‌پرداخت و موضع مي‌گرفت ِسرلئوپولد آمري، وزير مستعمرات بريتانيا(1929ـ1924‌) و رئيس لابي امپريال بود. در سال 1936 که اين بحث در روابط في‌مابين با آلمان کم کم گرم شد، لرد آمري رهبر مخالفان اعاده مستعمرات به آلمان بود. وي همانند کل لابي مربوطه اصولاً آن مستعمرات را چون غنيمت جنگي حساب مي‌کرد. وي در 11 ژوئن 1936 طي نشست مجلس اعيان, به مثابه سخنگوي جناح امپرياليستي چنين موضع گرفت:

«ما قيمومّت تانگانيکا را ارجامعه ملل گرفتيم، نه براي اداره آن يا به عنوان ملک استجاري. نه، اين سرزمين همچون يک ملک رهني دراختيار ما قرار  گرفته است، يعني مخيرّ هستيم حقوق معيني را درآن جا به اجرا گذاريم…فرمانروايي ما در تانگانيکا به نمايندگي از جانب جامعه ملل نيست، بلکه به اعتبار حق و حقوقي است که طبق پيمان ورساي به ما داده شده استِ».13

پيشتر نيز, وقتي هيتلر، بلافاصله پس از اشغال راينلند، طي نطق مفصل خود علناً مسأله مستعمرات سابق آلمان را هم پيش کشيد، بلافاصله دولت انگلستان (در9 مارس 36) يک کميته عاليرتبه, تحت عنوان «دفاع از امپراتوري»، به رياست لرد ِپليماث تشکيل داد:

(. (CID,Committee of Imperial Defence ). اين کميته کارشناسي مي‌بايست

تمام جنبه‌هاي موضوع را مطالعه و بررسي کند و جمعبندي نهايي خود را به دولت ارائه دهد. سي. آي. دي  مسأله را دنبال کرد و نتيجه را در36 صفحه به تاريخ 9 ژوئن36, تحويل كابينه داد. در اين سند ازجمله چنين مي‌ آيد:

«درباره جنبه سياسي اين مسأله (مستعمرات)، بايد بگوييم که در اين زمينه هرچه قدرهم گشاده دست باشيم و خواسته‌هاي کنوني هيتلر (پس گرفتن مستعمرات سابق آلمان) را  اجابت کنيم، نتيجه‌اش اين نخواهد بود که وي از آماجهاي خود در اروپا دست شويد و عطش جاه‌طلبي اش سيراب ‌شود. چون آلمان نازي احساس مي‌کند درجهان کنوني يک قدرت رو به اعتلا است و از موضع يک قدرت جهاني نيز به مستعمرات مي‌انديشد.»14

طبق اين جمع بندي، هيتلر (درسال36) مستعمرات را يک حق بديهي آلمان مي‌گرفت و دريافت آنها را موضوع معامله سياسي نمي‌دانست. به عبارت ديگر، وي حاضر نبود با گرفتن مستعمره هاي سابق , ازبرنامه‌هاي تجاوزي خود در شرق اروپا کوتاه بيايد. ولي جناح چمبرلين‌ـ هاليفاکس اين نظر کارشناسي را قبول نکرد و اصرارداشت درب مذاکره کماکان باز ماند. ايدن که( همانند گزارش CID) متوجه بود هيتلر را نمي‌شود با طعمه اين و آن مستعمره سيرکرد و آرام نگهداشت ، درامتداد ديدگاه و تحليل ونسيتارت، مخالف بذل و بخشش مستعمراتي بود. فکرمي‌کرد هيتلر هرگونه «بسته تشويقي» را به مثابه توفيق سياست اعمال فشار تلقي مي‌کند.

از اوائل سال 1936 به بعد چند بار در کابينه انگلستان روي اين موضوع مباحثه طولاني پيش آمد. از تابستان 36، که هيتلر دو سه ماهي با اصرار زياد روي خواستگاري سياسي از بريتانيا مايه مي گذاشت، درآن طرف آب هم رفته‌رفته ميان دو خط موجود درکابينه بالدوين، اين بار بر سر کم و کيف پس دادن مستعمرات، اختلاف و شکاف بارز  شد.

مانور با مطالبه مستعمرات !

هيتلر سرانجام درجريان کنگره حزب نازي (سپتامبر1936)، ضمن شرح الزامات برنامه چهارم اقتصاد کشور(که درواقع برنامه آماده‌سازي اقتصاد براي جنگ بود) ازاهميت مطالبات مستعمراتي آلمان سخن گفت. درشرايطي که وضع مالي و تغذيه و کل اقتصاد آلمان گرفتار مشکلات زيادي بود، او رسماً از«سودمندي اقتصادي مستعمرات و لزوم تحقق عدالت در حق آلمان»، يعني خلاصه از ضرورت پس گرفتن مستعمرات سابق صحبت کرد! اين موضعگيري علني، البته چراغ سبزي بود به کل سيستم سياسي و تبليغاتي کشور؛ و نيز علامتي براي لابي آلمان در انگلستان. ازآن زمان همه سران حزب و دولت و سفارتخانه‌هاي آلمان مسأله را در فهرست موضوعي سخنرانيها و نوشته‌هاي خود قرار دادند. همين‌طور رسانه‌هاي استمالتگر در انگلستان از نو شروع کردند به تبليغ. يک کارزار پرسرو صداي مستعمرات سابق آلمان,که عمده آنها دست انگلستان بودند.

هيتلر فرصت را مغتنم شمرد و نماينده برجسته اين خط، يعني دکترشاخت، وزير‌اقتصاد و رئيس کل بانک رايش آلمان را به مأموريت نيمه‌رسمي به فرانسه و انگلستان فرستاد که مذاکره کند و بسنجد و ببيند وضع از چه قرارست و حاصل اين کمپين چه مي‌تواند باشد. هم زمان با اين مسآله,  درطرف مقابل  ونسيتارت   به کابينه توصيه مي‌کرد که :

«پيش از دست زدن به مسأله مستعمرات، ما بايد همين طور ثابت قدم بمانيم و به سياست خودمان (به کرسي نشاندن قرارداد صلح جمعي و کاهش تسليحات) ادامه دهيم تا به بينيم آيا و اصلاً چيز ملموسي دستمان مي‌آيد يا نه…» ، سر اريک فيپس (سفيروقت انگلستان) در رابطه با سفر قريب‌الوقوع دكتر شاخت، پيامي فرستاد و ضمن افشاگري و هشدار به استحکام موضع در برابر نماينده رژيم نازي به سياستمداران طرف ملاقات شاخت توجه داد كه:

«من حسابي روي واکنش مناسب خودمان حساب مي‌کنم که، بر فرض اگر قرارشد شاخت به لندن هم بيايد، ازسوي همه مسئولان اصليمان رک و روشن يک پاسخ منفي، به سياق زير، دريافت کند: هرآينه آلمان ترجيح مي‌دهد به جاي مواد غذايي، توپ و تانک توليد کند…، باشد، مي‌تواند اين کار را بکند. ولي در اين صورت بريتانياي کبير هم به ‌طور قطع حاضر نيست (همزمان با ادامه چنين خط مشي (توپ و تانک ساختن)،) مواد غذايي آلمان را تأمين کند…[ فيپس چنين ادامه مي دهد] : اميدوارم تمام کساني که مسئول برخورد با وي هستند، روشن و حتي اگر لازم شد بدون ملاحظه، رک و پوست‌کنده مسأله را به وي گوشزد کنند. او نه تنها يک دروغگوي قهار، بلکه موجود قلدرمنشي است که برخورد احترام‌آميز را نشانه ضعف طرف خود مي‌شمارد. لاکن، به نظرمي‌رسد برخي از محافل سيتي (لندن) خيلي مجذوب وي هستند…»15

تلاشهاي وزيراقتصاد هيتلر در پاريس و لندن به جايي نرسيد. شاخت در هر دو کشور با مواضع نسبتاً مشابهي رو به رو شد و تيرش به سنگ ‌خورد. با وجود اين ناکامي باز هم کارزار مستعمره خواهي دولت آلمان ادامه يافت، بلکه شديدتر هم شد. در ماه اکتبر و نوامبر گورينگ و گوبلز سخنراييهاي تند و تيزي ايراد كردند و خواست باز پس گرفتن مستعمرات را تکرار كردند. خود شاخت نيز، دراين زمينه فعاليتش را شدت ‌بخشيد. او در 8 دسامبر36، طي يک سخنراني مفصل در فرانکفورت، ايده‌هاي تازه‌يي را پيش ‌کشيد و از دولت انگلستان خواست هرآينه فعلاً مايل نيست اين مستعمرات را به دولت رايش آلمان پس دهد، دست‌کم بگذارد شرکتهاي خصوص آلماني، برطبق الگوي «کمپاني هندشرقي» انگلستان، درآن جاها سرمايه‌گذاري کنند و به تجارت مواد خام و اوليه بپردازند.

همين مطالب را به زبان انگليسي درشماره 15 دسامبرنشريه «Foreign Affairs» منتشر كرد و افکار عمومي آمريکا را مخاطب قرارداد!  درانگلستان، سفير ريبن تروپ چند جا در باره همين موضوع سخنراني نمود، از جمله درانجمن دوستي آلمان‌ـ انگليس. بنا به نوشته برخي مورخان اواخرسال36 هيتلر هم مرتب با کارت مستعمرات مانور مي‌داد:

«حتي هيتلر هم در اين زمان (اواخر1936) سعي کرد با فعال کردن کارت پس گرفتن مستعمرات روي انگلستان فشار وارد کند که براي قبول همکاري و اتحاد به راه آيد. از نظر وي طرح مطالبات مستعمراتي اثري خاص داشت چون اين درخواست [گويا] به پشتوانه اخلاقي افکارعمومي متکي بود و درمقام مقايسه با اهداف توسعه طلبانه‌اش درشرق اروپا تا اندازه‌يي مقبوليت داشت».16

با وجود تمام اين فشارها و کارزار گسترده‌يي که حتي دولت فرانسه را نيز به فکر واداشته بود، وزارت خارجه بريتانيا به سرکردگي مديرکل‌اش رابرت ونسيتارت محکم ‌ايستاد و مسأله مستعمرات را  به عقد قرار و مدار كلي سياسي و تنش زدايي جدّي مشروط كرد:

« ما به نيازمنديهاي مالي و اقتصادي رايش آلمان کاملاً واقف هستيم و در موقع خودش از هر‌گونه رسيدگي به آنها پرهيز نخواهيم داشت. لاکن مايليم پيشاپيش بدانيم آلمان در مقابل چنين کمکهايي چه چيزي در زمينه سياسي عرضه مي‌کند. چه فايده دارد که ما حالا امتيازهايي بدهيم که صرفاً براي مدتي کوتاه باري از کوه مشکلات آنها بردارد. زيرا اگر قبلاً قرارومدارهايي نداشته باشيم و يک تنش زدائي جدي صورت نگرفته باشد، همان مشکلات به سرعت تکرار مي‌شوند. تنش زدايي مؤثر و جدي نيز فقط درصورتي امکانپذيرست که ما کليه مسائل ريشه‌يي را مورد بررسي قراردهيم و سرآنها به توافق رسيم. اين مسائل ريشه‌يي که بايد اول حل وفصل شوند عبارتند از مشکل تسليحات و حفظ امنيت چکسلواکي (يعني قول عدم حمله به چکسلواکي!) 17

پايان سال 1936 فرا رسيد. ارتقا تسليحات آلمان به شدت ادامه داشت، مداخله دراسپانيا نيز همين طور، ولي هيتلردر مورد مستعمرات سابق آلمان هيچ توفيق ملموسي به دست نياورده بود. اين ناکامي مشخص نازيها، آشکارا نتيجه ايستادگي اصولي وزارت خارجه انگلستان و به‌خصوص تيم ونستيارت ‌ـ ايدن بود. منتها در کابينه استانلي بالدوين تديجاً  خط ديگري جاي باز می کند.

لرد آمري که در آن دوره کليه موضعگيريهاي سران کشور درباره مستعمرات سابق آلمان را دقيق زير نظر داشت، ضمن يادداشتهاي مربوط به آن زمان, در مورد جناح ديگر و مسأله مستعمرات, اين طور مي نويسد:

«در کابينه به طورعام و شخص ِنويل چمبرلين به طور خاص گرايش دارند به اين که مستعمرات به آلمان پس داده شود.» 18

بازگشت به بخش بیست و یکم

منابع و توضیحات 

1- به عنوان مثال ”رمانهاي، وطن من جنوبغرب آلماني آفريقا”  :

Voigt,Bernhard Du meine Heimat Deutschsuedwest -1925

2- نقل از مقاله‌يي مربوط به کتاب «نبردمن» هيتلر (1923)، مترجم فارسي مهرداد مهرين، مندرج در كتاب فارسي« كتابهايي كه دنيا را تغيير دادند» ,

3 – نقل قول از«نبردمن» درتحقيق مورخ آلماني ـ آمريکايي، به نام «رؤياي رايش»:

Wolfe Schmokel, Der Traum vom Reich

4 – صفحه 100 مجلد دوم کتاب «نبرد من»، چاپ 1961:

Hitlers zweites Buch,einDokument aus dem Jahr 1928                                ,

5- ديلي ميل 21 مارچ 1934

6- ديلي ميل ، 5 اوت 1934

7- صفحه 246 Jalson , Germany,s Claim to Colonies,

8- همان جا، بيانيه 24 ماه مارچ 1933 دولت انگستان در مجلس عوام،

9- همان جا،

10- صفحه 167 Bennett, Hitler Over Africa

11- نامه مورخ 10 مارچ 1934 دکتربوله (رئيس بخش خارج کشوري حزب نازي) به سرگرد وايگل، کتاب فوق، صفحه 168

12- اسوالد پي رو، وزيردفاع آفريقاي جنوبي، خطاب به هيأتي ازافسران آلماني، ژانويه 1935 به نقل از کتاب جالسون

13 – صفحه 237 همان کتاب جالسون،

14 – به نقل ازصفحه 65 مجلد دوم کتاب پروفسور اوسوالد هويزر مورخ آلماني « انگستان و رايش سوم» :

England und Dritte Reich, 1983 Prof.Oswald Häuser

اين جناب درهردو مجلد قطورکتابشان سخت به دولتهاي وقت فرانسه مي تازد و از سرسختي فرانسويها و نيز فقدان اپيزمنت کافي سران انگليس، حتي چمبرلين به تکرار خرده مي گيرد!! کتاب اما به لحاظ انبوه مدارک و نقل قولهاي تاريخي بسيار جالب است.

15- نقل از صفحه 50 همان کتاب پروفسور اسوالد هويزر …

16- صفحه 82 همان جا،

17- صفحه 94 همان جا، ونسيتارت خطاب به کوربن، وزيرخارجه وقت فرانسه،

18- به نقل از صفحه 124 کتاب لرد آمري : Amery,The German colonial Claims