سیاست مماشات با فاشیسم- 38 پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم

پژوهش و نگارش : کریم قصیم :

چكسلواكي در تيررس     

تصرف نظامي كشور اتريش توسط هيتلر و انحلال و ادغام آن در رايش آلمان نازي (همچون ايالتي بازيافته), روي هم  سه روز بيشتر طول نكشيد. آدلف هيتلر ظرف يك آخر هفته, اتريش مستقل را جلوي چشم قدرتهاي جهان آزاد و كل جامعه ملل به اشغال نظامي درآورد. سپس توسط عوامل دست نشانده خود «قانون»» وضع كرد و كشور اتريش را يك روزه بلعيد. امپراتوري بريتانيا و متّحدش فرانسه, يعني دو قدرت بزرگي كه طبق پيمانهاي معتبر مي بايست ضامن و حافظ تماميت اتريش باشند, در پي سياست مماشات با ديكتاتورها, از جايشان هم تكان نخوردند! افكار عمومي اين كشورها از مصيبت مردم اتريش و خفّت سياسي دولتهاي خود ناباور و مبهوت بودند. نه تنها شتاب آن تجاوزِ همه جانبه هيتلر, كه درجه ذلّت مماشات چمبرلن نيز سياست اروپا را در ايست و ندانم كاري ميخكوب كرده بود. با اشغال و انضمام اتريش به آلمان نازي, نقشه سياسي اروپا دگرگون گرديد و توازن قوا به ضرر دموكراسيها تغييركرد. هيولايي از ايدئولوژي نژادپرست نازي, ميليتاريسم و آهن و فولاد كه پنج سال تمام زير لواي صليب شكسته و تازاندن تعصّب نژادي و ناسيوناليستي با شعار «… حق مسلّم ماست» كار بازسازي بي سابقه قواي جنگي و تسليحاتي را پيش برده بود, حالا به سمت شرق هجوم آورده و همان طور كه هيتلر در كتاب «نبردمن» نوشته بود, تصرف و انضمام سرزمينهاي ملل ديگر را, با توطئه و تحريك و بحرانسازي, درصورت لزوم با زور و تهديد و تجاوز نظامي عريان, در دستوراجرا  قرارداده بود.

اتريش, به مثابه يك تماميت مستقل كشوري, نخستين طعمه  سياست «گسترش فضاي حياتي» هيتلر,همزمان نخستين كشور اروپائي قرباني شده سياست اپيسمنت چمبرلين بود. كشوري كه عضو مستقل و حلقه یي از جامعه ملل به شمار مي رفت و برحسب اصول و موازين بين المللي مي بايست مورد دفاع و حراست جمعي قرارگيرد؛ كشوري كه نه تنها طبق پيمانهاي سن ژرمن ـ ورساي, بلكه شمار ديگري از قراردادها حق داشت از پشتيباني سياسي و درصورت لزوم حمايت نظامي قدرتها بهره مند و در پناه سياسي جامعه ملل حفاظت شود. وانگهي, اين كشور هرگز جزء سرزمينهاي ازدست رفته آلمان در جنگ جهاني اول به شمارنمي رفت. مدّعاي هيتلر در باب تمايل مردم اتريش به اتّحاد با آلمان هم مي توانست بدون حمله و اشغال نظامي, در همه پرسي برنامه ريزي شده براي 13 مارچ 38 به طور مسالمت آميز تعيين تكليف شود. ولي از قضا, بااعلام برگزاري همان رفراندم ناگهان جبّار آلمان چنان برآشفت كه بلافاصله فرمان حمله نظامي و تصرف سراسري اتريش را صادركرد. تمامي اين رويداد برق آسا و مهيب  نمونه و نمايشي بي مثال از تجاوز آشكار فاشيستي به حقوق بين الملل در ضمن سكوت و مماشات خائفانه قدرتهاي دموكراتيك جهان بود. فاجعه یي كه خود موجبات وقايع مشابه بعدي را فراهم آورد و… سرانجام باعث قطب بندي بزرگ و انفجار جنگ جهاني دوم شد؛ جنگي كه وقوع آن اجباري نمي بود, هرآينه با آرايش قدرتمند ائتلافي و ايستادگي قاطع سياسي به موقع از تجاوز هيتلر به اتريش جلوگيري مي شد.

دولتهاي استمالتگر غرب, با چشم بستن به اين تجاوز آشكار, در واقع جاده صاف كن جنگ جهاني شدند كه پيشاپيش به عنوان طرح استراتژيك هيتلر كم و بيش، برايشان آشنا بود.

با تصرف و ادغام سريع اتريش در رايش آلمان, موقعيت هيتلر نيز اوج و شكوه تازه یي يافت. ديگر صداي انتقاد سياستمداران قديمي و دغدغه نظامي ژنرالها در باره «توسعه طلبي زودرس پيشوا» خاموش شد و فريادهاي گوشخراش گورينگ و گوبلز راجع به وقوع  «معجزه فورر» همه جا را گرفت. به فرمان هيتلر, اكنون زمان ارتقای سريع آمادگيهاي جنگي و افزايش هرچه بيشتر قواي نظامي و تهاجمي آلمان بود:

«برپايه گفته هاي ژنرال يودل (Jodl) در دادگاه نورنبرگ, قواي نظامي حاضر آماده آلمان در يكم آوريل 1938 حدود 28 هنگ مي شد. دامنه اين نيروها, به علاوه قواي ذخيره تا اواخر پاييز همانسال به 55 هنگ بالغ شدند.»(1)

   غنيمت جنگي هيتلر و حماقت سياسي چمبرلين

با تصرف اتريش هيتلر صاحب وين شده بود؛ شهري كه از قرنها پيش به مثابه دروازه استراتژيك جنوب شرق اروپا مسير گشايش و تصرف بالكان را مي گشود.

(هیتلر دروین اشغال شده)

حالا آلمان نازي در جنوب با ايتاليا و يوگسلاوي هم مرز شده بود. فاصله اش  تا درياي آدرياتيك بيشتر از 80 كيلومتر نمي شد. مهمتراز اين, اكنون استحكامات نظامي معروف كشور چكسلواكي ديگر تسخيرناپذير به حساب نمي آمدند. برعكس, كلّ و كمال آن تأسيسات پرآوازه, اكنون به طور گازانبري در داخل خطوط نظامي شرق آلمان نازي جاي داشتند. هيتلر هر وقت اراده مي كرد مي توانست اين خطوط دفاعي را دور زده, چكسلواكي را نيز به سرعت اشغال كند. با تملّك اتريش, به لحاظ ذخاير و منابع مهم معدني نيز غنيمتهاي گرانبهايي به چنگ آمده بود: معادن آهن, منيزيم, ذخاير طلاي اتريش و از همه مهمتر، منابع كشاورزي و غذايي و جمعيّتي اين كشور, اينها جملگي غنايم جنگي هيتلر بودند. كسب اين منابع به علاوه هياهوي  فتح و پيروزي برق آساي «پيشوا», يك موقعيت بي نظير براي طرح و تبليغ فضولات فاشيستي و عربده هاي «رايش هزار ساله» ايجاد كرده بود. اكنون آلمان نازي ظرف چند روز نوعي  برتري استراتژيك نسبت به تك تك قدرتهاي اروپا پيدا كرده بود و همين تحوّل در توازن قوا, كار را بر دولتهاي دموكراتيك اروپا سخت كرده بود. در چنين موقعيت دشوار براي دموكراسيهاي اروپا, اتّحاد شوروي كه خود از پيشرفتهاي سريع و بي مانع نازيسم نگراني فزاينده مي يافت, به دولتهاي دموكراتيك پيشنهاد داد يك كنفرانس مشترك جهت بحث و بررسي تجاوز هيتلر و اقدامات لازم بعدي تشكيل شود. اين پيشنهاد در جهت همان طرحهاي ائتلافي بود كه چرچيل بارها, به منظور مهاركردن هيتلر, به دولتهاي وقت بريتانيا توصيه كرده بود. پذيرش پيشنهاد شوروي مي توانست بلافاصله آرايش قواي سياسي را تغييردهد و درصورت حصول نتيجه مثبت با يك چرخش در صف بندي قوا, دستِ كم عواقب شكست غرب در اتريش را مهار كند. وانگهي, با تشكيل اين كنفرانس به لحاظ استراتژي چشم انداز تازه یي بازمي شد كه در محاسبات هيتلر تا آن زمان نقش جدّي نداشت. اما مستر چمبرلين با تمسّك به يك استدلال شگفت و معنا دار, پيشنهاد تاريخي شوروي را رد كرد. دستاويز چمبرلين براي مخالفت با طرح كنفرانس اين بود كه با قبول پيشنهاد, شكاف و تقسيم سياسي اروپا به دو اردوگاه متخاصم ـ عليه و له ِ فاشيسم ـ رسميت مي يافت و در چنين وضعي گويا صلح و امنيت  اروپا به هم مي خورد!  واقعا ًچه اروپاي امني بود كه ديكتاتور فاشيست آلمان مي توانست علناً به يك كشور مستقل و عضو جامعه ملل حمله نظامي كند, ظرف سه روز كشور متصرّفه را منحل و سرزمين و ثروتهايش را تصاحب و جمعيتش را اسيرخود كند, بدون آن كه آب از آب تكان بخورد!

نخست وزير انگلستان كه در خفا تلاش زيادي مي كرد نوك تيز پيشرويهاي هيتلر را كماكان به جانب شرق و درنهايت به سمت «بلشويسم» سوق دهد, طبعاً مخالف همكاري با اتّحاد شوروي و پيدايش همچو قطب بندي و تحقق راهبرد ائتلافي بود. البته با تشكيل «محور برلين ـ رم» و همراهي اسپانياي فرانكو و برخي حكومتهاي متمايل به هيتلر (مثل روماني و…) عملاً يك طرف چنين  جبهه بندي  پيشاپيش به وجود آمده بود و فعال و تهاجمي هم عمل مي كرد, درحالي كه كشورهاي دموكراتيك در حالت دفاعي يا بدتر در آشفتگي به سر مي بردند (فرانسه) و خط مشي تحميلي چمبرلين – يعني مماشات با ديكتاتوريها و پذيرش تغييرات «بي خشونت» ژئوپليتيك اروپا –  تا آن زمان هيچ توفيق مشخصي نداشت.  سياست اپيسمنت چمبرلين نه تنها اشتهاي توسعه طلبي ديكتاتورها را سير و اشباع نكرده بود, بلكه به حرص و وَلَع آنها دامن زده بود.

    چكسلواكي در تيررس

پس از بلعيدن اتريش, نه تنها پيشرفت سريع و شتابان ابعاد قواي نظامي آلمان, بلكه آثار و عواقب سياسي و روانشناسي آن تجاوز بي مانع در اروپا  شديداً به نفع هيتلر اثر گذاشت. از يك سو، ترس و وحشتي كه پيشرفت و پيروزي خشونت بار ايجاد كرده بود و از سوي ديگر، گسترش خلأ سياسي در اروپا كه از ضعف و سستي سياست اپيسمنت انگلستان و مآلاً انفعال و افلاج سياسي جامعه ملل به وجود آمده بود. مماشات چمبرلين با ديكتاتوريهاي اروپا, به نوعي تفرقه بين كشورهاي دموكراتيك جهان دامن مي زد. ايالات متحده با سياست خارجي چمبرلين مخالفت مي كرد,اما  هنوز امكان مداخله سياسي قاطع در اروپا نداشت. لذا كليه عوامل جاري,  هياهوي مقطعي پيروزي نازيسم آلمان, سلطه خط مماشات چمبرلين بر سياست خارجي دموكراسيهاي اروپا و بالاخره تشتّت دولتهاي غرب و عدم مقابله با ديكتاتوريها ـ كه ردّ سياست ائتلاف بزرگ چرچيل و ردّ پيشنهاد همكاري شوروي نماد اين وضعيت بود ـ همه اين فاكتورها به نفع  نقشه هاي توسعه طلبانه هيتلر اثر مي گذاشت. وي كه موقعيت را مناسب و بخت خود را بلند مي ديد, به رغم مواضع مخالف سران نظامي ارتش آلمان, عزم خود را در اجراي مرحله هاي بعدي نقشه اش جزم كرد. روز 21 آوريل 1938 ژنرال كايتل (Keitel)، فرمانده قواي سه گانه نيروهاي مسلّح را احضارنمود و دستورداد طرح حمله به چكسلواكي به روز و آماده اجرا شود. ملت چك, ملتي كوچك ولي قديمي و سلحشور و آزاديخواه به شمارمي رفت. كشور چكسلواكي, همانند اتريش, به عنوان سرزميني باقي مانده از امپراتوري فروپاشيده هابسبورگ, كشور محل زيست ملتهاي دوست و همسايه چك و اسلواك, يك دستامده سياسي و دموكراتيك قرارداد ورساي بود. ارتش چكسلواك از قواي زبده یي تشكيل مي شد كه با اتّكا به صنايع مدرن اسكودا ذخيره توليدي ـ تسليحاتي قابل توجهي داشت. خطوط دفاعي بسيار مستحكم مرز غربي اين كشور(مرز با آلمان) از قديم بلندآوازه بود. مجموعه قواي جنگديده چكسلواكي و استحكامات مرزي آن كشور در غرب, به مثابه يك دژ دفاعي نيرومند, مانع قديمي هجوم آلمانيها به شرق اروپا محسوب مي شد. بايد دانست كه دولت وقت چكسلواكي, به لحاظ ارزيابي سياسي از همسايگان و تمايلات توسعه طلبانه هيتلر هيچ توهّمي نداشت. خطر را مي شناخت و پيشاپيش با عقد قراردادهايي با اتّحاد شوروي و فرانسه, موقعيت دفاعي خود را استحكام بخشيده بود. منتهي, در پي بلعش سريع اتريش توسط هيتلر, موقعيت قبلاً مستحكم چكسلواكي, ناگهان دگرگون شده بود. ارفاق و اغماض آشكار قدرتهاي ورساي نسبت به تجاوز علني آلمان نازي, اعتبار و سودمندي عهدنامه هاي دفاعي چكسلواكي را نيز زير سؤال مي برد.  طبق مفاد اين قراردادها, اتّحاد شوروي در صورتي مي توانست به چكسلواكي امداد رساند كه دولت فرانسه پيشاپيش دست به كار شده و به متجاوز اعلان جنگ داده باشد. وانگهي, شوروي و چكسلواكي آن زمان مرز مشتركي نداشتند و هرگونه ارائه امداد نظامي توسط شوروي  ناگزير مي بايست با موافقت لهستان يا روماني صورت گيرد, ولي رابطه  اين دو كشور با اتّحاد شوروي تيره بود و هردوِ اينها به نوبه خود از ورود نظامي شوروي بيم و هراس قديمي داشتند. از طرف ديگر, روابط سنتاً خوب اين ممالك  با فرانسه, در اثر ادامه سياست استمالت  و ضعف اغلب دولتهاي فرانسه در مقابل قلدريهاي هيتلر, بي فايده مي نمود و دولتهاي لهستان و روماني فكر مي كردند, با توجه به ضعف و فتور استمالتگران,  به صرفه است با خود هيتلر وارد مذاكره و بده بستان شوند. بي ترديد قدرت نمايي بي جواب گذاشته شده نازيها نيز تأثير خاص خودش را به جاي گذاشته بود. ضمانتهاي داده شده توسط قدرتهاي ورساي بي رنگ شده بودند. اين وضعيت,  به علاوه عواقب سياسي و رواني تصرف نظامي و انحلال سياسي سريع اتريش,  ناگهان كشور چكسلواكي را تك و تنها در تيررس  هيتلر قرار داده بود.

    اشغال زودت , اهرم هيتلر

الگوي عملياتي  هيتلر براي تصرف كشورهاي كوچك و همسايه مرزهاي شرقي اش, همان بود كه طبق آن اتريش را به تصرف درآورد: تمركز روي اقليتهاي آلماني هر كشور, نفوذ و مداخله پنهاني توسط پول و كادر ايدئولوژيك و سلاح, سازماندهي يك جريان نازي مسلك، به ويژه بين اقليت آلماني تبار، تشديد ناسازگاري اقليت مزبور با دولت مركزي (توسط آن اهرم) و ايجاد بحراني مخاطره آميز.  دست آخر، مداخله نظامي به بهانه «حفظ امنيت اهالي آلماني» و اشغال نظامي و بلافاصله نابودي دولت و تماميت كشور شكست خورده. ديكتاتور نازي, با اين سناريو در اتريش به پيروزي برق آسا رسيده بود. پس بلافاصله در صدد تكرار آن دركشور چكسلواكي برآمد. بايد درنظرداشت كه حزب و نيز وزارت خارجه و سفارتخانه هاي آلمان نازي از سالها پيش در بين اقليتهاي آلماني تبار همه سرزمينها و ممالك اروپايي, از جمله در بين «اهالي آلماني تبار زودت»(2)  ـ منطقه مرزي چكسلواكي با آلمان – انجمنها و جريانهاي نازي مسلك به وجود آورده و شبكه هايي رو به گسترش ساخته بودند كه جمگي به نوعي از برلين, كه «امّ القرا»ی نازيسم به شمارمي آمد, حرف شنوي داشتند.  پس از روي كارآمدن نازيها در برلين (1933), فعاليت سياسي اهالي و گروههاي آلماني ناحيه زودت در چكسلواكي جدّيتر و خواست خودمختاري بيشتر مطرح مي شد. يكي از اين گروههاي مخفي و تازه پا «حزب نازي زودت» بود به رهبري شخصي به نام كونراد ِهنلاين ـ Konrad Henlein(3). اين جريان از سال 1935 به بعد توسط وزارت خارجه آلمان حمايت مالي و تشكيلاتي مي شد.

با اين پشتيباني, رفته رفته ديگر گروهها و احزاب رقيب هنلاين، يا به حزب وي پيوستند يا سركردگي اش را پذيرفتند. رهبران جمهوري چكسلواكي از اين حركتها و ارتباطات مطّلع بودند و سعي داشتند با اقليت آلماني به توافق برسند. در ظاهر امر, رهبري برلين نيز روي حسن همجواري و تحصيل همان حقوق و خودمختاري آلمانيهاي ساكن زودت تأكيد مي ورزيد.   با اين روش هيتلر مي توانست هم از «حق مسلّم» آنها علناً دفاع كند و هم زير پوشش اين خواسته ها به سازماندهي و گسترش نفوذ خود در آن منطقه ادامه دهد. هيتلر, در سالهاي آمادگي نظامي و تسليحاتي, از اتّهام اِعمال سياست تجاوزكارانه نسبت به همسايگان پرهيز داشت.

دو هفته پس از نابودي كشور اتريش و ادغام آن در رايش آلمان, كنراد هنلاين مخفيانه به برلين دعوت شد. روز28 مارچ  1938, رهبر نازيهاي زودت، ديدار سه ساعته یي داشت با سران آلمان نازي. طي اين ملاقات طولاني با هيتلر, ريبن تروپ و هِس, به هنلاين فهمانده شد كه از آن به بعد بايد خودش را به مثابه «نماينده پيشوا» در زودت به حساب آورد. طبق رهنمودهاي تازه, مي بايست سطح خواسته هاي حزبش را طوري بالا ببرد كه اجابت آنها براي دولت مركزي جمهوري چكسلواكي عملاً غيرممكن باشد. اين معنا در اسناد وزارت خارجه آلمان نازي چنين ذكرشده:

«هنلاين نظرياتش را به صورت زير جمع بندي كرد كه ما مرتّب بايد سطح خواسته هايمان را

(كونراد هنلاين, مأمور هيتلر در

چنان ارتقادهيم كه اجابت آنها براي حكومت مركزي هرگز امكانپذيرنباشد. پيشوا اين نظريه را مورد تأييد قرار دادند»(4).

با اين راهكار, تنش آفريني حول مطالبات پايان ناپذير آلمانيهاي زودت و شدت بخشيدن به روالي بحرانزا, البته طرحي از پيش تضمين شده بود. روز24 آوريل 38, هنلاين در شهر كارلسباد (Karsbad) سخنراني تندي عليه حكومت مركزي ايراد كرد و خواسته هاي ناسيوناليستي تازه حزب را تحت عنوان «برنامه 8 ماده یي» اعلام داشت. حرفهاي او در باب ستم بر «آلمانيها» و سركوبي كه گويا حكومت مركزي بر آنها اعمال مي كرد, عوامفريبانه بود و جرّقه هاي جدايي طلبي را شعله وركرد. روي ديگر سكه جدايي طلبي, طبعاً گرايش به آن سوي مرز و پيوستن به رايش آلمان بود. از آن پس هرگاه گروهي از اهالي آلماني تبار زودت  دور هم جمع مي شدند, علناً با شعر و شعارهاي نازيها همصدا مي شدند و فرياد مي زدند: «يك ملت, يك رايش, يك پيشوا»!

    دو روند متضّاد!

در فاصله نيمه ماه مارچ (اشغال و ادغام اتريش در رايش آلمان) تا نيمه ماه مه 1938, يعني طی دو ماه, نازيها در اتريش چنان بلايي سر مخالفان خود آوردند و چنان جوّ رُعب و وحشتي بر جامعه علمي و روشنفكري, محيط كارگري ـ سنديكاليستي, احزاب انحلال يافته دموكرات و چپ آن سرزمين سايه افكند كه اخبار آن ابتدا مايه شوك و سپس فوران نفرت و انزجار افكار عمومي غرب نسبت به نازيها و شخص هيتلرشد. در نتيجه صداي مخالفت سنديكاها, كليساها و بسياری از انجمنهاي فرهنگي و علمي غرب عليه اين روشها و سياستها بلندشد. پاسيويستها و احزاب سوسياليست و ليبرال در پارلمانها به اعتراض برخاستند و خواست مداخله و تحقيق و امدادرساني به مظلومان رفته رفته بالاگرفت. به ويژه خبر اعزام آدلف آيشمن (افسر معروف اس.اس و سازمانده اصلي سركوبها و طرحهاي ضديهود) به اتريش و گزارش سركوب و ستم و اخراج يهوديان آن جا تكان دهنده بود و واكنش برانگيخت(5).   به اين جوّ هومانيستي عليه سركوب فرهنگي ـ سياسي و يهودستيزي نازيها در اتريش, نگرانيهاي مربوط به خط سياسي نازيها در چكسلواكي نيز افزوده مي شد. هنوز دو ماه بيشتر از حمله هيتلر به اتريش و نابودي آن كشور نگذشته, بيم آن مي رفت كه «بحران زودت» و زياده طلبيهاي نازيها موجب يك يورش نظامي ديگر هيتلر و اشغال كشور كوچك چكسلواكي گردد. اين اخبار و گزارشهاي پراكنده یي كه راجع به تحرّكات نظامي ارتش آلمان در مرز شرقي كشور مي رسيد, بر نگرانيها مي افزود و مواضع ضدفاشيستي توده مردم انگلستان و فرانسه را برمي انگيخت. در بين افكار عمومي يك موج فعال عليه سياست اپيسمنت بالامي گرفت.

در اين اثنا, دولتهاي استمالتگر, مسير متضّادي را رقم مي زدند و كماكان از هيتلر دلجويي مي كردند. آنها, نابودي اتريش توسط هيتلر را به طاق نسيان سپرده , بار ديگر تحت عنوان «حفظ صلح اروپا» , دنبال تقويت روابط حسنه با برلين بودند. با ادامة سياست مماشات , درواقع سنگ را بسته و  سگ هاري را باز مي گذاشتند.

اواخر آوريل 38 هيأتي مركب از نخست وزير و وزير خارجه فرانسه در لندن با چمبرلين و هاليفاكس نشست داشتند. «بحران زودت» و كمّ و كيف تنش زدايي از آن  موضوع كنفرانس بود. در اين ديدار و گفت و گو, سران سياست اپيسمنت بارديگر به اين نتيجه رسيدند كه طرف ضعيف مشاجره را تحت فشارگذارند. آنها يك اخطار سياسي مشترك براي دولت چكسلواكي فرستادند و فشارآوردند كه دولت مركزي حتي المقدور مطالبات آلمانيهاي زودت را پذيرفته و با هنلاين به توافق دست يابد. استدلال نهفته در اين اخطار سياسي كماكان همان كوشش براي حفظ صلح و پرهيز از بحراني ترشدن رابطه چكسلواكي با آلمان نازي بود. اما اين اعمال فشار بر دولت پراگ زماني مي توانست (در چهارچوب مدّعاي صلح طلبي) معنايي داشته باشد كه خواسته هاي «آلمانيهاي زودت» در حدّ  يك اقليت ملي و در چهارچوب حفظ تماميّت ارضي كشور باشد. اما در آن زمان ديگر جوهر ناآراميها و صورت علني شعارهاي حزب هنلاين, همچنان كه طرحها و تاكتيكهاي هيتلر, از اينها فراتررفته تماميت كشور را هدف گرفته بودند. حتي خط جدايي طلبي نيز صرفاً در خدمت طرحهاي بعدي پيشواي نازيها عمل مي كرد. اطلاعات سرويسهاي غرب نيز همين معنا را تأييد مي كردند. مورّخان دراين باره متفّق القولند كه هيتلر از ابتدا برنامه داشت كشور دموكراتيك چكسلواكي را از بين ببرد:

«هدف هيتلر از همان روز نخست عبارت بود از نابود كردن كشور چكسلواكي و الحاق سرزمينهاي بوِمن (Boehmen) و مِرن (Maehren) به خاك آلمان»(6).

بنابراين، فشار چمبرلين بر دولت چكسلواكي, با هر مستمسكي هم صورت مي گرفت, صرفاً مي توانست در خدمت اهداف جاري و بعدي هيتلر اثر بخشد. به نظرمي آمد دولت انگلستان حتي تمايل داشت يك چنين «امدادغيبي» را به رخ نازيها بكشد, چون بلافاصله بعد از ارسال اخطاريه براي دولت چكسلواكي, هاليفاكس, وزير خارجه چمبرلين, به سفير كشورش در برلين دستورداد سراغ  ريبن تروپ, وزير خارجه هيتلر, رود و متن اخطاريه را نشان دهد و از او تقاضا نمايد در پيشبرد اين مهم با انگلستان همكاري كند! طبعاً وزير خارجه نازيها از چنين «خوشرقصي» قدرتها استقبال كردو به نام پيشوا ابراز تشكر نمود.(7)

درست در چنين فضايي بود كه هيتلر فرصت را براي ضربه نظامي مساعد دانست و به آجودانش گفت از ستاد ارتش استفساركند از كل هنگهاي مستقر در مرز چكسلواكي چه تعداد مي توانند ظرف 12 ساعت  براي حركت به آن سوي مرز آماده باشند. جواب آمد دوازده هنگ. در آن شرايط سياسي ـ رواني, پاسخ مزبور برايش رضايت بخش بود.

     قاطعيت ِبنِش (8) و كُرنش هيتلر

امّا, وقايع بهار 1938 در چكسلواكي, در اثر قاطعيت پرزيدنت بنش و خروش افكار عمومي غرب به صورتي چرخيد و رخ نمود كه نه استمالتگران و نه نازيها, به خصوص شخص هيتلر, هيچكدام انتظارش را نداشتند. بارديگر معلوم شد كه خط تجاوز و تهديد فاشيستي را نه با سياست اپيسمنت, بلكه با ايستادگي سياسي و آرايش قواي يك ائتلاف بزرگ ضدفاشيستي مي توان متوقف كرد و بس. ماجرا به طور خلاصه از اين قراربود:

در همان زمان كه گزارش سركوب و ستم فزاينده بر يهوديان و ديگر مخالفان نازيها در شهر وين

و ديگر شهرها, افكار عمومي غرب و به خصوص انگلستان و فرانسه را برآشفته بود و صداي اعتراض به سياستهاي هيتلر بلندتر از معمول به گوش مي رسيد, ناگهان گزارشهايي نيز در باب يورش احتمالي ارتش هيتلر به چكسلواكي نگرانيها را افزايش داد. از نيمه ماه مه 38, مرتب اخباري به سرويسها و سفارتخانه هاي غرب در برلين و ديگر پايتخهاي اروپايي واصل مي شدند حاكي از بحراني شدن «مسأله زودت» و تحرّكات نظامي قواي آلمان كه در مجاورت مرز با چكسلواكي مستقر بودند. به نظرمي رسيد كه يك حمله نظامي سنگين نازيها به منطقه زودت تدارك ديده مي شود و به زودی اين حمله صورت مي گيرد. مجموعه اين اخبار و گزارشها, به علاوه جوّ اضطراب فزاينده یي كه پيش آمده بود, وقايع دو ماه پيش و حمله به اتريش را تداعي مي كرد. افكار عمومي داخل چكسلواكي نيز برانگيخته شده درجهت ايستادگي به دولت فشارمي آورد. روز20 ماه مه, سرانجام دولت پرزيدنت بنش دستور بسيج بخشهايي از قواي ارتش كشور را صادرنمود. اين اقدام بلاانتظار و قاطع دولت چكسلواكي فشار افكارعمومي غرب عليه هيتلر را افزايش داد و پارلمانها نيز به پشتيباني چكسلواكي سمتگيري كردند. در فاصله كوتاهي يك جوّ ضدفاشيستي بالا گرفت. دولت فرانسه با پشتيباني اتحاد شوروي, رسماً اعلام نمود درصورت وقوع حمله نظامي آلمان به چكسلواكي, به طور قطع و بلافاصله به ياري چكسلواكي خواهد شتافت. همزمان دولتهاي بريتانيا و فرانسه قويّاً به دولت آلمان نازي هشداردادند:

(دكتر ادوارد بِنش، رئيس جمهور چكسلواكي)

«آنها [دولتهاي انگليس و فرانسه] به هيتلر و ريبن تروپ هشدار دادند كه هرگونه رفتار تجاوزكارانه از جانب آلمان عليه چكسلواكي خطر جدّي بروز يك جنگ عمومي را دربردارد» (9).

اين رويدادهاي پي درپي ـ بسيج نظامي چكسلواكي, موضع قاطع قدرتهاي اروپايي به علاوه حمايت شوروي ـ هيچ يك از اينها در ارزيابيهاي سياسي ـ نظامي هيتلر درآن هفته ها از پيش جايي نداشت. غافلگيري هيتلر كامل بود و ناگزير, با شتاب زياد, روز يكشنبه 22 ماه مه, شوراي جنگي آلمان را به مقرّ كوهستاني خود (برگهوف) احضاركرد. كنراد هنلاين نيز در اين نشست اضطراري شركت داشت. صف آرايي ناگهاني جبهه مخالف نيرومند و بي سابقه بود. كليه مشاوران نظامي «پيشوا» يك پارچه توصيه به عقب نشيني كردند. هيتلر راهي جز پذيرش اين توصيه نداشت. او كه هنوز فرمان نهايي حمله را صادرنكرده بود, مي بايست رسماً اعلام «نه جنگ » را بپذيرد. همين معنا براي فردي  چون او كسر شأن داشت و موجب خشم شديدش شد. اما چاره یي نبود. روز 23 ماه مه رسماً به سفير چكسلواكي در برلين اطلاع دادند كه آلمان هيچ گونه قصد حمله و هجومي به چكسلواكي ندارد. هنلاين, به منظور ادامه مذاكره با دولت مركزي به كشورش برگردانده شد. وزارت خارجه آلمان نيز كليه اخبار و گزارشهاي مربوط به تجمّع نيرو در پشت مرزچكسلواكي را تكذيب نمود. در ظرف چند روز, تجربه یي بي سابقه از شكست و پيروزي خطوط و سياستها – هم براي هيتلر, هم براي استمالتگران –  پيش آمده بود. پرسيدني است كه طرفهاي اصلي اين واقعه استثنايي  چه درسي از آن گرفتند؟

بازگشت به مطلب سی و هفتم

منابع و توضیحات

1-  اسناد دادگاه نورنبرگ, بخش پانزدهم, صفحات 368 و 369 آلماني.

2 –  اين سه ميليون اهالي آلماني تبار از جمله رعاياي سابق امپراتوري هابسبورگ (پايتخت وين) بودند كه پس از فروپاشي آن امپراتوري طي جنگ جهاني اول و تشكيل جمهوري چكسلواكي در ناحيه زودت اين كشور، مجاور مرز آلمان زندگي مي كردند. اين اهالي درمورد زبان آلماني, آداب و رسوم و اعياد و حقوق محلي خود خواسته هايي داشتند كه از همان دوره نخست تشكيل كشور چكسلواكي با دولت مركزي مطرح مي كردند. خصومتهاي قديمي نيز ميان اين اقليت آلماني زبان و ملت چك وجود داشت.

3 –  كونراد هنلاين, (konrad Henlein ـ 1945 ـ 1898)،آلماني تبار, در سال 1933 كه نازيها در آلمان به حكومت مي رسند  و دولت چكسلواكي حزب نازي در كشور خود را منحل مي كند, يك سازمان پوششي به نام «جبهه وطني آلماني زودت» تشكيل مي شود كه بسياري از كادرها و اعضای حزب منحله نازي در جبهه مزبور شركت مي كنند. هنلاين در رأس اين سازمان فعّال مي شود. تا سال 1935 صرفاٌ در چهارچوب شعار «خودمختاري» فعال است. در اين سال هنلاين يك گروه مخفي نازي تشكيل مي دهد و همكاري نزديك با حزب نازي آلمان پيش مي گيرد. از كمكهاي مالي و تشكيلاتي هيتلر بهره مي برد. «حزب آلماني زودت» با حمايت مالي كامل آلمان در انتخابات سال 1935 به حزب دوم چكسلواكي تبديل مي شود. تا سال 1938 نفوذ و كارگرداني هيتلر در اين حزب به اندازه یي افزايش مي يابد كه در ماه مارچ 38 به دستور «پيشوا», مخفيانه واحدهاي نظامي در اين حزب  تشكيل مي شود و اين واحدها تحت فرماندهي افراد اس.آ. آموزش مي بينند. هنلاين در اين زمان كاملاً آلت دست و مجري فرامين هيتلر شده است. پس از اشغال نظامي سرزمين زودت و چندماه بعد اشغال نظامي كل چكسلواكي توسط قواي آلمان, هنلاين والي دست نشانده هيتلر در سرزمين اشغالي مي شود. پس از جنگ به اسارت ارتش آمريكا درمي آيد و در 10 ماه مه در زندان نيروهاي آمريكايي خودكشي مي كند.

4 –  اسناد وزارت خارجه آلمان, مجموعه دوم, سند شماره 107.

5 –  «به فرمان هيتلر, در ماههاي مارچ و آوريل 1938, آدلف آيشمن, افسر اس.اس. رياست مركز امور مهاجرت يهوديان از اتريش را عهده دارشد. آيشمن موفق شد با كاربرد وسايل جبر و زور, تا پايان همان سال 45 هزار يهودي را به خارج از اتريش آواره كند. اصل ابتكاري او اين بود كه يهوديان ثروتمند مجبور بودند مخارج خروج همدينان فقير خود را بپردازند.»،

همان كتاب ديترواگنر…  ص 363 .

6 –  الن بالاك, «هيتلر, مطالعه یي در باب جبّاريت», ص 444 نسخه آلماني.

تيلور, مورّخ برجسته ديگر انگليسي همين نكته را به زبان ديگر مي نويسد:

«بحران چكسلواكي براي هيتلر وضعيتي مطلوب به وجود آورده بود و او هم از اين موقعيت به ترتيبي كه مي خواست سوء استفاده كرد».  ص 179 متن آلماني كتاب زير:

A.J.P.Taylor, The Origins of the Second Word War

هيتلر براي نابودي چكسلواكي طرحي چند مرحله یي داشت, كه سرانجامش با كاربرد زور و اشغال نظامي پراگ صورت مي گرفت و يك سال بعد آن را به مرحله اجرا گذاشت.

7 –  آلن بالاك, همان جا, ص 446.

8 – ادوارد ِبنش (,Eduard Benesch1887-1948), سياستمدار نامدار  چكسلواكي, مؤسس نهضت ملي و استقلال چك و طرفدار همكاري چكها و اسلواكها در جمهوري واحد, همكار مازاريك، رهبر تاريخي ملت چك, سپس وزيرخارجه (1918), رئيس جمهور (1935-1938  و 1945-1948 ). پيمان اتّحاد چكسلواكي با فرانسه تا حدّ زيادي نتيجه مساعي  او بود. پرزيدنت بنش در پي قرارداد مونيخ از كار بركنار و تبعيد شد. طي جنگ جهاني دوم, رئيس دولت موقت چكسلواكي (مستقر در لندن) بود. پس از آزادشدن چكسلواكي از سلطه نازيها بارديگر به رياست جمهوري كشور چكسلواكي برگزيده شد. پس از روي كار آمدن كمونيستها در سال 1948 از پست خود كناره گيري كرد.

9 –   آلن بالاك,  همان جا, ص 446.