شور شیدایی در شیون بر شجریان

مظفر جهانگیری, Author at مرد روز
 

مظفر جهانگیری :

این که یک مملکت همزمان به دو بلای کرونا و مصیبت بی تدبیری حاکمان گرفتار باشد موقعیتی است که اشک به چشم سنگدل ترین آدم ها نیز می آورد اما من یکی باید اعتراف کنم در ایام وفات و تشییع و تدفین پیکر محمدرضا شجریان ، از چیرگی این دو هیولا بر ایران خوشحال بودم !
 
به نظرم تنها مخالفت ترکیب خشن و مدهش این دو بلای آسمانی و زمینی بود که توانست جماعت ایرانی را از خلق یک فاجعه دیگر مایوس کند و امکان خاکسپاری آبرومندانه آن هنرمند بزرگ را فراهم سازد . تردید ندارم که اگر وضع عادی تر از این بود که هست ، ابتدا باید جنازه چند نفر نیمه زنده را  از گور به در می آوردند تا بتوانند پیکر استاد را به خاک بسپارند !
ولی متاسفانه بر خلاف خیابان ها و گورستان ها کلاه آن دو هیولا نزد اهل رسانه و در فضای مجازی پشمی نداشت و اینجا بود که به قول سعدی پیادگان قافله با هم در افتادند و داد فسق بدادند . با درج دلنوشته های خنک و بیمزه . با نقل خاطرات من درآوردی . با انشا نویسی های پوچ و بی مایه . با ادبیات و منطقی در سطح مذاکرات 3+1 تاکسی های تهران . مطالبی که یکی شان استاد را تا مرز همنشینی با امشاسپندان ورجاوند بالا می برد و دیگری او را در میدان فضاحت مزدوری به خاک دریوزگی می غلتاند . و بدتر از همه ، این پیام های تسلیت .
 
 
یک بیگانه چه قضاوتی خواهد داشت وقتی ببیند و بشنود و بخواند که  از رییس این جمهوری گرفته تا شهزاده آن حکومت ، از برکشیدگان این دستگاه گرفته تا مقربین آن پادشاه ، از دکتر رضا داوری اردکانی گرفته تا دکتر صادق زیباکلام ، از داریوش پیرنیاکان گرفته تا حسین شمس و از ابی و گوگوش گرفته تا حاج صادق آهنگران همه به یکسان از درگذشت یک نفر اظهار تاسف و اندوه می کنند ؟  آیا ایرانیان همزمان ده استاد شجریان داشته اند و اینک هر ده تن را در یک گور گذاشته اند که این همه آدم با آن همه تفاوت در خاستگاه و زادگاه و منظور و مقصود و فکر و متر و سلیقه و اندیشه برای پیام پراکنی با هم سبقت گذاشته اند ؟
 
تسلیت بودند این پیام ها یا کبوتران پیغام ؟ نشان بی مسلکی آن مرحوم بودند یا سند ناراستی این ماندگان ؟
می گویند از بزرگی شجریان بوده که این همه طبایع و اتباع ایرانی و انیرانی اینسان به تسلیت دل یکدیگر پرداخته اند ! هلا ! نمی توان منکر شد که نزد اهل فن و به اذعان ما شنوندگان کم ادعا ، شجریان هنرمند بزرگی بود . آوازه خوانی خوش صدا و  موسیقیدانی متبحر . نخبه و گزیده کار . با هنری چون صدایش پاکیزه و با صدایی چون زیستنش به قاعده . از گمنامی بیرون و به خوشنامی شهره . با عمری به اندازه و فرزندانی پسندیده . نه روزگار بر او سخت گرفت و نه او در پراکندن تخم هنر بخل ورزید . مماس به تمجید خواص و محاط با تحسین عوام . در زندگی معظم و در مرگ مکرم . چکیده آنچه ادب و فرهنگ ایرانی چون الگویی می جوید و کمتر می یابد . هنرمندی که قدر دید و بر صدر نشست . آراسته به صفت مردمداری و آگاه به رسوم زمانه . به دور از افراط و تفریط و هر کار که نام و نان و جانش را در معرض عاقبتی تاخوشایند قرار دهد . به راستی که به قول عرب « عاش سعیدا و مات حمیدا » . مردی که شاید دهه ها بگذرد و دیگری چون او نیاید .
اما  درجهان هیچ پدیده ای بی سبب نیست و رسیدن شجریان بدین جایگاه رشک برانگیز نیز حتما اسبابی داشته است  . افزون بر صدایش ( که خوش بود ) و  هنرش ( که وافر بود ) . تنها آن کس هفت بار طنین آواز خود را می شنود که در مرکز گنبد مسجدشاه ایستاده باشد نه هر جای دیگر . ایستادن در زمان درست و در مکان درست .
 
موجی که شجریان را از مقام یک قاری قرآن به راس هنر آوازی ایران برکشید و سرانجام با لقب خسرو خنیاگران پارسی خوان در خاک کرد ، حاصل جنبش احیای موسیقی ردیفی ایران بود . جنبشی که خود بخشی از نهضت هویتخواهی روشنفکران ایرانی است . نهضتی که با هر چه از غرب می آمد  فاصله می خواست و به آنچه خود داشت دلخوش و امیدوار بود .
 
آشنایی با مفهوم ملت و تاریخ و فرهنگ که از اواخر دوره قاجاریه رخ نمود و در زمان رضا شاه نضج گرفت ، در زمان محمدرضا شاه محوری شد که بسیاری روشنفکران سرخورده چپگرا را جذب خود کرد . خطی که محمدرضا لطفی را از طریق نورعلی برومند به درویش خان و میرزا حسینقلی و میرزا علی اکبر فراهانی و نهایتا به مستشارالدوله و ملکم خان و طالبوف پیوند می دهد .
 
از این روست که به باور من تلاش برای احیای موسیقی سنتی و اصرار در زنده کردن شیوه های آموزش قدما و تقدیس ردیف های نوازندگی و خوانندگی  ، تبلور همان اندیشه جاری در زیر پوست کتاب های غربزدگی جلال آل احمد و آسیا در برابر غرب داریوش شایگان بود با کلماتی از جنس نت های موسیقی .
 
جنبش هویتخواه روشنفکران دهه های 1340 و 1350 نمی توانست در موسیقی نمایندگان خود را نداشته باشد . گروه سه نفره لطفی – ابتهاج – شجریان و دوستانشان در گروه های شیدا و عارف چیزی را نمایندگی می کردند که در سراسر جهان رواج یافته بود . هویت فرهنگی . به عنوان راهی یا جبهه ای برای مقابله با هژمونی کاپیتالیسم غرب . در مقابله با نمایش های خوش آب و رنگ تلویزیونی که در آن مردانی پاپیون زده شانه های برهنه زنان را می بوییدند تا نشان بدهند از پاریس و فرانکفورت و لندن چیزی کم ندارند .
آنچه لطفی و شجریان و یاران دیگرشان کمر همت به حفظ و بسط آن بستند نه از جنس موسیقی مطربانه عوام بود و نه از سنخ موسیقی قاعده مند غربی و نه حتی نسبتی داشت با ساز و آواز ایلات و روستاها . نوعی موسیقی نیمه آشکار و نیمه پنهان طبقات مرفه جامعه بود که در انتهای عصر قاجاری داشت در برابر هجوم ساز و نت موسیقی غربی جان می داد و خریداری نداشت .
 
حاصل تلاش ایشان که در یکی از پارادوکس های بنیانکن سلسله پهلوی به خرج حکومت صورت گرفت ، بازیابی مجدد هویتی مستقل و خودنگر بود که مثل دیگر تلاش های سنتگرایانه در محدوده ادراکی خود آن هنرمندان انجام شد و نه در یک چشم انداز فلسفی فراتاریخی . مجموعه اصوات و تغمه هایی که موسیقی سنتی ایران نام گرفت در واقع مجموعه  سنت های موسیقایی رایج در مناطق و شهرهای سنتگرای ایران بود و در بی اعتنایی محض به موسیقی نواحی مازندران و گیلان و آذربایجان و کردستان و بختیاری و لرستان و اعراب و بنادر جنوب و بلوچستان و مکران و ارامنه و …. . مجموعه ای که در نهایت زیر نام موسیقی ایرانی، نیاز هویتی روشنفکران و حاکمیت را برآورده کرد و با حمایت های سخاوتمندانه دولتی سهم بسیار قابل توجهی در تولیدات موسیقی یافت .
 
موسیقی سنتی / ردیفی ایران به رغم خاستگاه خود و به رغم اندیشه های جهان وطنی احیاگرانش ، در عمل به سرودی ملی تبدیل شد . یک بنیاد موسیقایی برای اندیشه دولت–ملت . منطبق با کارکردهای نظام مرکز-پیرامون و اقتدارگرای حکومت . چه شاه و چه فقیه . اما موسیقی مثل هر هنر دیگر تنها زمانی هنر خوانده می شود که مخاطب داشته باشد و موسیقی ردیفی ایران سال ها بود که مخاطبینش را به سوسن و آغاسی و گوگوش و ستار و داریوش باخته بود . به رغم همه تلاش ها و هزینه ها ، موسیقی فاخر دستگاهی ( ! ؟ ) هرگز نتوانست به عمق جامعه نفوذ کند و می رفت که مانند تمامی مظاهر دیگر سنت به کالایی موزه ای تبدیل شود . اگر انقلاب نمی شد .
آهنگسازان هویتخواه  متحدان طبیعی انقلابیون سنتگرای 1357 بودند . گروه سرود رژه سربازان سنت و هویت در جشن پیروزی . با آن  نغمه های شورانگیز گروه چاووش ! اتحادی که به رغم بی مهری ها و قهر و آشتی ها تا به امروز پابرجا مانده است . قریب به سی سال موسیقی ردیفی تنها نوعی از موسیقی بود که در کنار سرودهای انقلابی و نوحه اجازه فعالیت و کنسرت و آموزش داشت . ده ها موسیقیدان برجسته از آهنگساز تا خواننده و نوازنده که امروز بازار موسیقی ایران را با کنسرت ها و آموزشکاه هایشان در سلطه دارند، محصول این اتحاد هستند . حتی اگر گاهی اجازه تجلیل از موسیقیدانی صادر شد این هنرمندان سنتگرا بودند که در ابتدای فهرست قرار می گرفتند و اگر مانند شوستاکوویچ در دوران استالین گاهی  نواخته شدند به قهر ، اما اندکی به مهر و بسیار هم به مدارا مانند همو برتابیده شدند . بر خلاف مطربان گریخته به لوس آنجلس یا نوجویان منزوی در زیرزمین ها
امروزه موسیقی ردیفی یکی از همان پدیده هایی است که در یک تصور انتزاعی ، نماد ایرانی بودن است . مثل خرابه های تخت جمشید یا آبشارهای شوشتر یا مینیاتور های حسین بهزاد یا خط عمادالکتاب یا مسجد شاه اصفهان و سی و سه پل و … .  یادگار دورانی از یاد رفته یا بر باد رفته . در کنار اسطوره ها .
 
اما نباید از یاد برد که آن همه شکوه و جلال مفاخر و اسطوره ها در خودشان خلاصه می شود . در یگانگی و در تک ماندگی . آنها زنده اند ، اما در یادها . نیرومندند ، اما در ذهن ها . شورانگیزند ، اما در وصف ها . نه در گام ها ، نه در دست ها و نه در رگ ها . با فاصله ای مطمئن از مرگ و زندگی . مثل یک بت . زیبا و مغرور و باشکوه لیکن برجا و بیجان .
اهمیت بت ها به هروله کنندگان آستانشان است و به مناسکشان و به راهبان معبدهایشان . بت معجزاتی ندارد اگر فدیه ای به راهبانش نرسد . باید که دستی مرتعش سکه ای به سوراخی تنگ در پشت معجری نفوذ ناپذیر بیندازد تا آرزویی را فراچنگ آورد . فرزندی زاده نشده را . مرضی شفا نیافته را . مالی از دست رفته را .
 
معجزه این روزگار اقبال مردم است . یافتن بخت دیده شدن و سعادت پسندیده شدن . بهای این معجزه نه ایمانی خالص بلکه هروله ای است به اسلوب در صف سوگواران مناسک تعزیه کاهن اعظم . شجریان همان کاهن اعظم این درگاه بود . وقتی که هنر به فقاهت تقلیل داده می شود چه کسی شایسته تر از فرزند خوش صدای یکی از پاسداران سنت برای تبدیل شدن به سوگلی یا فقیه اعظم سنت های موسیقایی ؟ این انتهای آن راهی بود که دیگران هموار کردند تا محمدرضا شجریان را بر سریر سلطنت موسیقی و هنر ایران بنشیند و ریاکاران را در سوگش به خط کند . انتهای راه …

از فیس بوک نویسنده

 
 
 
 
 
 
 
 
.