صادق هدایت و اسلام گرایی در ایران دهه‌ی بیست

نیما قاسمی :

ترور، اجبار تعلیمات دینی در مدارس و سلب استقلال ازدانشگاه/ واژهی اسلامگرایی محصول تلاشی تئوریک است برای تمایزبخشیدن میان اسلام به مثابهی شکلی از زندگی که شهروند مختار بهانتخاب یا عدم انتخاب آن است و آن گرایشی که خواهان مسلط شدن اینفرم از زندگی و به ویژه ایدئولوژی آن بر کل جامعه است؛ این گرایشاخیر است که اسلامگرایی نامیده میشود و هواداران آن به ویژه با تأکیدبر ضرورت مبنا قرار گرفتن اصول اسلامی در کل شئون حیاتاجتماعی بازشناخته میشوند.

واقعیت این است که چنین گرایشی در کل سرزمینهای مسلماننشین هوادار داشته و دارد. تنها برخی زمینههای سیاسی و تاریخیبه چنین گرایشی مجال بروز و ظهور بیشتری میدهند و گاه به غلبهی آن بر یک جامعه منتهی میشود. جامعهی ایران که پس ازپیروزی انقلاب اسلامی، زیر سلطهی نمایندگان شیعی اسلامگرایی قرار گرفت، احتمالاً بارزترین نمونهی غلبهی اسلامگراییتمامعیار است اگرچه قطعاً تنها نمونهی آن نیست.

جامعهی ایران از دیرباز پتانسیل تجربهی چنین شرایطی را داشته و مطالعهی تاریخ پیش از انقلاب اسلامی، به وجود چنینپتانسیلی با قوت گواهی میدهد. یکی از این برهههای تاریخی، دههی بیست خورشیدی (فاصلهی سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) استکه به علت فضای سیاسی نسبتاً چندصدایی و دموکراتیک حاکم بر جامعه، اولین نشانههای نیرومند تمایل جامعه به استقبال ازاسلامگرایی را نشان میدهد.

مطالعهی دقیق حوادث این دورهی دوازدهساله، امکان بهتری برای قضاوت در خصوص این ایدهی مشهور فراهم میکند کهاسلامگرایی صرفاً واکنشی به فضای بستهی سیاسی پس از سقوط جبههی ملیست. بدون شک، سرخوردگی بسیاری از نخبگان ازشکست جبههی ملی، آنها را به نمایندگان اسلامگرایی متمایل کرد؛ یعنی کسانی که مطابق با فرهنگ سیاسی انقلاب مشروطه،«مرتجع» خوانده میشدند. اما در عین حال، اشتباه خواهد بود که اسلامگرایی را صرفاً محصول شکست جبههی ملی بدانیم. پیشاز این دوران، از طریق شواهد و مدارک دستاول تاریخی میتوان نشانههای استقبال از اسلامگرایی را نه فقط در تودههایمردم، بلکه حتی در نخبگانی که شخصاً متدین نبودند، به وضوح مشاهده کرد. از میان بسیار، یکی از این منابع دستاول،نامههای صادق هدایت به دوست صمیمیاش، دکتر حسن شهیدنوراییست که از جهات مختلف حائز اهمیت است؛ از جمله ازحیث اینکه حاوی واکنش هدایت به حوادث سیاسی روز است: از قتل احمد کسروی توسط فداییان اسلام گرفته، تا همهی آنچه او«مسلمانبازی» مینامد و در خصوص آن ابراز انزجار میکند.

اولین نامه از این مجموعه که به همت ناصر پاکدامن همراه با توضیحات و حواشی منتشر شده است (رجوع کنید به: صادقهدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورایی، مقدمه و توضیحات از ناصر پاکدامن، کتاب چشمانداز، پاریس، چاپ دوم، باتصحیحات و اضافات، زمستان ۱۳۷۹)، در تاریخ هفدهم دیماه ۱۳۲۴ نگاشته شده و با آخرین نامه در دوم آذرماه ۱۳۲۹ به پایانمیرسد. علت توقف نامهنگاری میان این دو دوست، سفر هدایت به پاریس، نزد شهیدنورایی مخاطب نامههاست. حدود سه ماهبعد از نگارش آخرین نامه، در تاریخ شانزدهم اسفند ۱۳۲۹ سرلشگر رزمآرا که سمت نخستوزیری داشت، توسط فداییان اسلامو در پرتو همراهی و هلهلهی قاطبهی کنشگران سیاسی و فرهنگی حاضر در صحنه، با موفقیت حذف فیزیکی میشود و پردهایدیگر از آنچه هدایت در موارد مشابه «رونق مسلمانبازی» و «آخوندبازی» مینامد، اجرا میگردد. هدایت در سالهای آخرعمر خود، اگرچه به علت کسالت روحی و جسمی و دلزدگی فوقالعادهی سیاسی، مکرراً ذکر میکند که از پیگیری اخبارسیاسی بیزار شده و حتی روحیهی روزنامهخواندن ندارد، اما علیالاغلب در نامهها، شاهد واکنش او به مهمترین اخبار سیاسیروز هستیم. با توجه به تاریخ توقف نامهنگاری، متأسفانه اطلاعی از کیفیت واکنش هدایت به واقعهی ترور رزمآرا، (که شوهرخواهر هدایت نیز بود، ) نداریم. خودکشی موفق این نویسنده، در تاریخ نوزدهم فروردین ۱۳۳۰ گزارش شده است؛ یعنی یک ماهپس از قتل نخستوزیر رزمآرا. اگرچه نمیتوان علت خودکشی او را صرفاً ناامیدی و سرخوردگی او از حوادث سیاسی این دههدانست، اما تصور اینکه واقعهی تلخ حذف فیزیکی شوهرخواهر مترقیاش به دست فداییان اسلام، هیچ اثری بر روحیات حساساو نگذاشته نیز دشوار است. ذیلاً به صورت فهرستوار به واکنشهای منفی هدایت به اسلامگرایی دههی بیست که سالهای آخرعمر او را ساختند، میپردازیم.

جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۲۴ در واکنش به قتل کسروی مینویسد: « چند روز پیش اتفاق عجیبی افتاد که شاید در روزنامههای تهرانخوانده باشید و آن هم کشتن کسروی در قلب وزارت دادگستری بود که به طرز عجیبی صورت گرفت و پیداست که گروه زیادیدر این کار دست به یکی بودهاند. (شهرت داشت که انجمن مسلمین پنجاه هزار تومان برای این کار تخصیص داده بوده)…مستنطق کسروی ظاهراً غش میکند و قاتلین بعد از آنکه کسروی و معاونش را با گلوله میکشند گویا فرصت زیادی داشتهاند وبا کمال فراغت بال مقدار زیادی زخم کارد به آنها میزنند و بعد هم با نهایت وقاحت از جلو عدهی زیادی میگذرند و کراوغلیمیخوانند و بعد به طور بسیار مشکوکی گرفتار میشونداین هم ماستمالی خواهد شد…» طی ماههای آینده، همدلانه اخبارآذربایجان را پیگیری میکند و از اینکه نمایندگان دولت مرکزی، از جمله قوام که به عنوان رییس حزب دموکرات، رییسدولت نیز هست، فداییان آذربایجان را «تهدید به لشکرکشی» میکند، ناراحت است. در نامهی مورخهی یازدهم آذرماه ۱۳۲۵مینویسد که در منزل دوستان، نیم بطری ویسکی را به تنهایی نوشیده است و نامه را با این جمله به پایان میبرد: « مسلمانبازیبه طور عجیبی تقویت میشود و گندستان جریان عادی خود را طی میکندیک ماه بعد، در تنها جایی که نام مصدق در نامههامیآید، مینویسد: « مصدق و چند تا آخوند و بازاری به دربار متحصن شدهاند به عنوان اینکه انتخابات آزاد نیست. من از تمام اینجریانات عقم مینشینددر نامهی ۲۴ بهمن ۱۳۲۵ مقصود خود را از مسلمانبازی روشن میکند: « از اوضاع اینجا خواستهباشید روز به روز گهتر و گندتر میشود. نقشهی اساسی برای دیکتاتوری کردن اینجا در جریان است. تمام موجوداتپرورشافکاری و جاسوسکهنههای سابق روی کار آمدهاند. برای اتحاد اسلام بسیار سنگ به سینه زده میشود. گویا ریاست آن بهعهدهی خالصیزاده است. حتی آقای بدیعالزمان پیشنهاد کرده که فقه حنفی و شافعی را رسماً در دانشکدهی معقول و منقولدرس بدهند…»

یک سال بعد، در مهرماه ۱۳۲۶ تدریس تعلیمات دینی در مدارس اجباری شد و درس فقه نیز وارد تحصیلات دورهی متوسطهگردید. اجباری که تاکنون نیز ادامه دارد. اما تا پیش از آن به صورت اجباری وجود نداشته است. نه تنها شکایتی از این اجبار بهتبلیغ ایدئولوژی دینی در مدارس دولتی از ناحیهی نخبگان و کنشگران عصر نیست بلکه به نظر میرسد مبنا قرار گرفتن دین درتعلیمات مدارس، تنها مورد حمایت افراد معمّم نبوده است. هدایت در واکنش به این اتفاق، از سر دلخوری و البته به طنز و کنایهمینویسد: «… سطح معلومات هم الحمدالله روز به روز پائین تر میآید. و حالا که دکتر صدیق برگشته، شورای وحشتناکی ازآخوندها تشکیل داده و معتقد است در تعلیمات دینی مدارس مسامحه شده و باید هر چه زودتر جبران بشود. به علاوه در نظر داردکه مدارس را حرفهای بکند به این معنی که چون شاگردان باهوش ما زیاد théorie یاد میگرفتند بهتر است از این به بعد زیردست مشدی حسن و مشدی حسین، نجاری و بقالی و هیزمشکنی یاد بگیرند.» (ششم مهر ۱۳۲۶)

در هیجدهم مهرماه همین سال، وقتی در مجلهی اطلاعات هفتگی مقالهای در معرفی او مینویسند به اوضاع و احوال این قدربدبین است که تصور میکند برای صدمه زدن به او، در واقع خطاب به آخوندها مطلبی نوشتهاند! « ]نویسندهی مقاله[ به طورکلی مرا موجودی دائمالخمر که از زن نفرت دارد و خطرناک است و لامذهب و گیاهخوار هم میباشد معرفی کرده بود. اینمقاله با همکاری کیوانی و سرکیسیان و دخالت صبحی نوشته شده بود و روی سخنش به آخوندها بود البته به منظور چاقوکشی وافتضاح

در نامهی ۳۷ مورخهی ۱۳ اردیبهشت ۱۳۲۷ مطالبی مینویسد دالّ بر اینکه فعالیت برای اسلامی کردن محیط دانشگاه بههیچوجه محدود به اجباری کردن تعلیمات دینی نشد. این یک برنامهی مستمرّ بود که با جدیت دنبال میشد: « از اوضاع تبعیدگاهما خواسته باشید مطلب قابل عرض نیست مگر تشنج دانشگاه و کشمکش با آخوندها. لابد در روزنامهها خواهید خواند و برایتاننوشتهاند که در مجلس یکی دو نمایندهی آخوند حملهی شدیدی به دکتر سیاسی کردند به طوری که مجبور شد از وزارت استعفابدهد. مخالفت آخوندها با تمام دستگاه دانشگاه و مخصوصاً با دانشکدهی حقوق است که میخواهند آنجا را مرکز تبلیغات اسلامیبکنند و با وجود اعتراض شدید دانشجویان هنوز دست برنداشتهاند. آخوندها دکتر سیاسی را تکفیر کردهاند…» توضیح اینکه درکابینهی ابراهیم حکیمی، دکتر علیاکبر سیاسی وزیر فرهنگ بود. دکتر سیاسی در نامهای به تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۲۷ به حسنشهیدنورایی در مورد این واقعه مینویسد: «… موضوع مهمتر از آن بود که در بادی امر به نظر میرسید. از چند ماه پیشتوطئهی بزرگی بر علیه استقلال دانشگاه تهیه دیده بودند و قرار بود هنگام تصویب لایحهی یک دوازدهم با پیشنهاد ناگهانی یکیاز نمایندگان سلب استقلال دانشگاه صورت قانونی و قطعی پیدا کند. خوشبختانه من آن موقع در مجلس حضور داشتم. اعتراضشدید من و استعفای از مقام وزارت فرهنگ به بهانهی اینکه نسبت به دانشگاه بیاحترامی رواداشتهاند سبب شد که روز بعدپیشنهاد سلب استقلال دانشگاه مسترد گردید و اقای رییس مجلس هم نطق مفیدی در تأیید استقلال دانشگاه ایراد کردند. قسمتی ازاین مطالب در خبرهای دانشگاه (شمارهی اردیبهشت و خرداد) مندرج است… » ملاحظهی این مقاومت از ناحیهی دکتر سیاسیوقتی در کنار حوادث دهههای بعد، به ویژه امواج چهارگانهی حمله به دانشگاه برای اسلامیکردن علوم (پس از انقلاب اسلامی)قرار میگیرد، قطعاً موجب تأسف مردم متجدد و ترقیخواه امروز خواهد بود. (در خصوص گزارشی از این امواج و حملاتچهار مرحلهای به مقالهی امام زمان در برابر علوم زمانه: دربارهی اسلامی کردن دانشگاه از نگارنده در رادیو زمانه رجوعکنید.)

اسلامگرایی در دولت هژیر

بنا به گزارش آبراهامیان، از دوازده نخستوزیر که در این دورهی دوازده ساله بر سر کار آمدند، هژیر در کنار رزمآرا و علیسهیلی، تنها دولتمردانی در این سطح بودند که اشرافزاده نبودند. (آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمهی محمدابراهیم فتاحی،نشر نی، چاپ دوم ۱۳۸۹، ص۱۸۷۱۸۸) هژیر فرزند یک مجاهد تبریزی انقلاب مشروطه بود که با توصیهی تقیزاده به هیأتحاکمه راه پیدا کرده بود. با این حال، مجموعهی شرایط هژیر و دولتش را به اعطای امتیاز به اسلامگرایان واداشته بود به طوریکه احیاناً برای اولین بار از زمان تأسیس دولت مدرن ایرانی، در ماه رمضان، قوانین اسلامی بر قوانین مدنی پیشی گرفت.هدایت در نامهی ۴۱ مورخهی بیستم تیرماه ۱۳۲۷ خشماگین مینویسد: «اوضاع ما روز به روز گهتر و خرابتر میشود هوایاتاقم الان ۳۷ درجه است. کلهام به جوش میآیدو شب هم نمیشود خوابید. چون ماه رمضان امسال مثل سالهای دیگر نیست.عسل و خربوزه با هم ساختند که ما را از میان ببرند. همهاش صحنه سازی است. باز هم بگویید که چرا از وقایع میهن نمینویسم!از همان اول میدانستم که آخوند و دربار و هژیر و قوام و هر قرمساق که بیاید یا برود همه دست به یکی هستند و فقط گوششان بهگرامافون وصدای استاداست. ظاهراً سر مردم را شیر میمالند و به خیال خودشان رول اجتماعی و سیاسی بازی میکنندولیکن باید به نتیجه نگاه کرد. ما که تا حالا هر چه دیدیم نتیجهی همهی گُهکاریها به نفع انگلیس تمام شده. امسال دیگر مته به کونخشخاش گذاشتهاند. آقای هژیر اعلامیهای صادر کرده که دست آن مرتیکهی آخوند کاشی را از پشت بسته. برای استعمالمشروبات حد میزنند (در شهرهای زیارتی). هر کس هم که روزه بخورد جریمه و حبس است. تمام کافهها و رستورانها را همبستهاند. اینهم از ترقیات روزافزون ما. گمان میکنم بالاخره مجبور بشویم یک کفیه عقال هم ببندیم و یک عبا هم بپوشیم و دنبالسوسمار و موش صحرایی بدویم. اینهم جواب جوانهای تحصیلکردهی تربیت شدهی سیاستمدار که میگفتند دیگر به قهقرانمیشود برگشت و در حال ترانزیسیون ]انتقال] هستیم و ایرانی باهوش است. هیچ چیز مضحکتر از هوش ایرانی نیست. شایدهوشش سُر خورده توی کونش رفته

کارخانهی صفحهسازی و گرامافونسازی انگلیسی تحت عنوان His Master’s Voice علامتی داشت متناسب با محتوایعنوانش: سگی نشسته و از قرار به صدای اربابش از گرامافون گوش میدهد. مطابق با توضیحات پاکدامن، روزنامهی شاهددکتر بقایی در دوران ملی کردن صنعت نفت، با کنایه از این اصطلاح برای اشاره به سیاستمدارانی استفاده میکردند که آنها راهوادار سیاست انگلیس میدانستند. پاکدامن با توجه به معاشرت هدایت با دکتر بقایی که در همین نامهها نشانههای فراوانی درمورد آن هست، حدس میزند که منشأ این تعبیر سیاسی بقایی، هدایت بوده باشد. به ویژه که هدایت در همین قسمت از نامه ادعامیکند محصول سیاستهای جاری سالهای اخیر کشور، به نفع انگلستان بوده است. شایان ذکر است که علیرغم همسویی ظاهرشده در این سطور بین هدایت و بقایی، اختلافات بین دیدگاه این دو شاید برجستهتر باشد. چه، دکتر بقایی را در سیاست معاصرایران از پیشاهنگان ایدهی ائتلاف با روحانیت دانستهاند و شاگرد او حسن آیت را که در این خصوص حتی جلوتر از استاد رفت،فرزند فکری خلف بقایی شمردهاند (رجوع کنید به مقالهی محمد قوچانی، مظفر بقایی و حسن آیت: هزار داستان هزار دستان،ماهنامهی مهرنامه، مرداد ۱۳۹۱)

دو سال بعد از نگارش این سطور، بقایی در نشست چهل و دوم از مجلس شانزدهم شورای ملی، در مخالفت با نخستوزیریسپهبد رزمآرا، نطق خود را متکی بر دو استراتژی میکند: از یک سو، با مقایسهی بین رزمآرا و رضا شاه، القاء میکند کهفضای بستهی سالهای آخر حکومت رضا شاه، توسط یک نظامی دیگر که شبیه به اوست (رزمآرا)، تکرار خواهد شد. از سویدیگر، ادعا میکند که برنامههای دولت رزمآرا از جمله «دیسنترالیزاسیون» (تمرکززدایی سیاسی) مستقیماً القاء شده توسطانگلستان است! او به جای اینکه به محتوای برنامهی رزمآرا بپردازد تنها به تکرار این دو اتهامیا به قول شریف امامی که درمجلس حاضر بود، این «قصاص قبل از جنایت» – میپردازد و میگوید: « من فرصت این را که وارد برنامه دولت بشوم ندارمولی سؤال میکنم که آیا داشتن برنامه و نقشه منظم تنها شرط موفقیت است؟ کدام یک از دولتهایی که تا حال آمدند برنامهنداشتهاند؟ و کدام یک برنامه هایشان را اجرا کردهاند؟ولی یک نکته را به آقایان عرض میکنم که جناب آقای رزمآرا برایقسمت عمده این برنامه خودشان که عدم مرکزیت و دسانترالیزاسیون باشد زحمت زیادی کشیدهاند برای این که اگر آقایان بهخاطر داشته باشند و اگر به خاطر ندارند ممکن است بنده به خاطرشان بیاورم و مدارک را نشان بدهم که برنامه دسانترالیزاسیونآن چنان برنامهای است که قبل از شهریور انگلیسیها میخواستند در این مملکت اجرا بکنند. البته تویش یک چیزهای خوب داردولی یک چیزهای بسیار بسیار خطرناک هم دارد که هر کس نمیتواند دست به چنین برنامهای بزند و من برای برنامهدسانترالیزاسیون بسیار نگران هستم، بنده مدارک کتبی دارم، مدارک حسابی دارم که انگلیسیها ده سال پیش میخواستنددسانترالیزاسیون را در این کشور اجرا کنند» (مذاکرات مجلس شانزدهم، نشست چهل و دوم، منبع پایگاه اینترنتی کتابخانه، موزهو مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی) مشهور است که اتهامزنی و به ویژه اتهام وابستگی به کشورهای بلوک غرب،پروپاگاندای حزب توده بوده است. اما عبارات پیش رو نشان میدهد علاقهمندان چنین مشیای که پس از پیروزی انقلاب اسلامیبه یک مشی غالب در رسانههای رسمی حکومت انقلابی تبدیل شد، به هیچوجه نه منحصر به حزب توده و نه حتی منحصر درنیروهای مذهبی جامعه بوده است. بقایی میگوید چون بیبیسی اخبار مثبتی از برآمدن دولت رزمآرا منتشر میکند، هر کس بایدبه استقلال این دولت شک کند: «… شما گول آنچه را که در رادیو آمریکا میگویند نخورید. به رادیو انگلستان گوش کنید و ببینیدچه روزهای خوشی برای شما پیشبینی میکنند. الان یکی از آقایان طرفدار دولت میگفتند که این آقای رزمآرا را تا حالا کهنخست وزیر نبوده و کاری نکرده شما چرا قصاص قبل از جنایت میکنید (گویا آقای امامی بودند) من این را قبول میکنم. ولیمیپرسم آیا من میتوانم بهتر سپهبد رزمآرا را بشناسم یا مخبر رویتر که دو صفحه تلگراف میکند و وعده میدهد که دوران جدیدتاریخ ایران آغاز شده است اگر من بگویم که این مملکت را به فنا خواهد برد، قصاص قبل از جنایت کردهام. ولی وقتی رادیولندن ابراز امیدواری برای آتیهی ما میکند آن قصاص قبل از جنایت نکرده است…» (همان)

اما نقطهی اختلاف و افتراق دیدگاه سیاسی هدایت با بقایی به ویژه آنجاست که بقایی، متحدان سیاسی رزمآرا را به جهت همدستیدر تبعید آیتالله کاشانی به شدت محکوم میکند و سعی میکند از وجههی مذهبی و محبوبیت کسی که هدایت او را «مرتیکهیآخوند کاشی» مینامد، علیه دولت رزمآرا بهره بگیرد. او در همین جلسه میگوید: «… در مورد شخصی که در موقع تبعیدغیرقانونی حضرت آیت الله کاشانی احساسات و عواطف دینداران و آزادیخواهان را جریحهدار ساخته، چه اصراری است کهاکنون دارای یک پست مهمی شود و در وقتی که این پیشوای روحانی بزرگ تنبیه تبعید کننده خود را از مجلس شورای ملی به نامحفظ مشروطیت و حقوق اجتماعی میخواهد، مقامی بهتر و بالاتری به او بدهندرئیس شهربانی همان کسی است که نصفشب ریخت به خانه کاشانی و این پیرمرد محترم را با آن اهانتها و وضعی که همه اطلاع داریم به نظمیه بردند و با آن ترتیبی کهمیدانید تبعیدش کردند و آن وقت معاون شهربانی همان کسی است که صفحات روزنامهها مداخلات او را که به دستور و امرهمین جناب آقای نخست وزیر صورت میگرفت یعنی آن آقای سرتیبپزاده، همان شخصی را که ناگزیر شدند از شهربانی بعداز آن افتضاحات دور کنند، دوباره به شهربانی برگرداندند با یک پست بهتر…»… کاشانی به ظنّ همدستی با توطئهی ترورموفق نخستوزیر پیشین، هژیر، به دست فداییان اسلام، جلب و تبعید شده بود و متأسفانه مخالفان رزمآرا سعی کردند ازاحساسات مذهبی مردم، جهت تضعیف رزمآرا و احیاء کاشانی استفاده کنند.

همینطور شایان ذکر است که بقایی پس از یک سال از روی کار آمدن دولت محمد مصدق نیز، ضمن حفظ ائتلاف خود با آیتاللهکاشانی، علیه دولت مصدق جنگید و حتی او و یارانش در پارهای خشونتهااز جمله حمله به منزل محمد مصدقدرواقعهی عزل مصدق دست داشتند. شاگرد او حسن آیت، در ابتدای انقلاب اسلامی اصرار داشت که عزل مصدق توسط شاه را«قیام ملی» بنامد و در این ارتباط مقالهای برای روزنامهی جمهوری اسلامی فرستاد که در آن زمان توسط میرحسین موسویاداره میشد. آیت، به تأسی از استاد خود، و جهت تضعیف موقعیت سیاسی موسوی، ادعا میکرد که اسنادی مبنی بر وابستگیموسوی به انگلستان دارد.

ارائهی این اطلاعات تاریخی در خصوص بقایی و یارانش به این جهت است که یادآوری شود بقایی را میتوان یکی از پیشاهنگانایدهی حمایت از اسلامگرایی دانست. او به جناح مذهبی جبههی ملی نزدیک بود و چنین سمتگیریای، آشکارا با بدبینی واضحهدایت نسبت به رهبران مذهبی جامعه ناسازگار بوده است. در نامهی ۷۵ مورخهی یازدهم تیرماه ۱۳۲۹، یعنی درست سه روزپس از حملهی شدید دکتر بقایی به رزمآرا و تهدید مصدق به قتل و ترور او، هیچ نشانی از واکنش یا حتی آگاهی هدایت به رفتاردوست صمیمی خود، دکتر بقایی دیده نمیشود. با این حال، به علت مقارنت این ایام با ماه رمضان، همچنان شاهد گلگی تلخ وطنزآمیز او از حاکمیت فرهنگ مذهبی بر شهر هستیم: «… همهی اینها به درک، جلو خانهمان یک قهوهخانه است علاوه بر سرو صدایش، شبها از یک بعد از نصف شب تا ساعت ۴ یا ۵ تمام برنامهی ماه مبارک را که عبارت از اذان و مناجات و زوزههایربانی و عرّ و تیز سبحانی است باید اماله کنم ولای سبیل بگذارم. این برنامه را آقای امامی که خودشان سالی به دوازده ماه درفرنگ معلق میزند برای هممیهنان عزیزش تنظیم کرده و آقای ارباب شاهزادهی ساسانی آنرا در رادیو اجرا میکند و هیچکسهم حق اعتراض نداردمطابق با توضیحات پاکدامن، مقصود از «شاهزادهی ساسانی»، کیخسرو بهرام شاهرخ، رییس کلادارهی تبلیغات و انتشارات بود که هدایت بدینگونه کنایهآمیز نام اصیل ایرانی او را با رفتار مذهبی مبالغهآمیز و متظاهرانهاشمقایسه میکند.

در نامهی ۴۲ مورخهی بیستم تیرماه ۱۳۲۷ از برنامهی هژیر برای اعزام زائر به مکه با بودجهی دولتی انتقاد میکند به طوریکه از تقیزاده انتظار دارد جهت صرفهجویی در هزینههای دولتی، به چنین سیاستی اعتراض داشته باشد: «اوضاع میهن روز بهروز گهتر و مضحکتر میشود. اخیراً تمام توجه دولت، صرف پروپاگاند برای فرستادن زوار مکه میشود یعنیمادرقحبههایی که مردم را در این چند ساله دوشیدهاند و عدهی آنها بالغ به چندین هزار نفر میشود با آخرین وسایل modern confort ]رفاهی جدید] به بیت الحرام فرستاده میشوند که البته از آن راه گریزی به اروپا و آمریکا بزنند. از قراری کهشخصی مطلع میگفت تا حالا شصت میلیون تمن مخارج آنها تخمین زده شدهدر صورتی که اخیراً تقیزاده در مجلس بازنطق میهنپرستانه و چسناله کرده بود که باید در بودجهی دولت صرفهجویی بشود و بسیاری از سفارتخانههای ایران در اروپادرش بسته بشود ولیکن ابداً اشاره به ولخرجی زیارت بیت الحرام نکرده بود. اینهم از وقایع منحصر به فرد میهنتان. دیگر چهمیخواهید؟ باز هم منکر بشوید که ما داریم ترقی میکنیم گیرم کسی ملتفت نیست! » هشت روز بعد مینویسد: « بگیر و ببند ماهرمضان ادامه دارد. من تمام روز را در خانه هستم و وقت را یکجوری میگذرانم. حالت محکومیتی است. کار ]فریدون[ هویداچه شد؟ یک بطری جین عالی پیدا کردم. قیمت مشروب فرنگی چون قدغن شده سر به فلک زده. اگر خودش را زودتر به تهرانبرساند ممکن است یک گیلاس کوچک توی هوای ۳۷ درجه بهش بدهم تا عرش را سیر کند…» هفده روز بعد (چهاردهممرداد) مینویسد: « مسلمانبازی و کثافتکاری به شدت ادامه دارد. آدم رغبت نمیکند از خانه پایش را بیرون بگذارد

صورتبندی هدایت از واقعهی سوءقصد به جان شاه

در مجموعهی نامههای صادق هدایت به حسن شهیدنورایی، از اولین باری که او اصطلاح «مسلمانبازی» را به کار میبرد(نامهی مورخهی یازدهم آذرماه ۱۳۲۵) بارها و بارها به فراخور حوادث سیاسی و یا حتی بدون اشاره به هیچ واقعهی خاصی،چنین اصطلاحی را تکرار میکند و از رفتار کسانی که «سالی به دوازدهماه در فرنگ معلق میزنند» اما از تظاهر بهاسلامدوستی و تدین دست برنمیدارند شاکی است. با این حال، همدلی سیاسی هدایت با حزب توده، هر چند خیلی رقیق، مانع از آناست که در واقعهی سوءقصد به جان شاه در پانزدهم بهمن ۱۳۲۷ به گروهها و چهرههای اسلامگرا ظنین شود. او در جریان سفرمحمدرضا شاه پهلوی به اروپا و دیدارش با مقامات کلیسای کاتولیک، چنین سفری را دامی برای او جهت بدنام ساختن و طرحاتهام کافری و بیاعتقادی به وقت مقتضی میدانسته است که از ناحیهی انگلیسیها احیاناً تدارک شده است! با این حال، وقتیخبرنگاری با کارت نشریهی پرچم اسلام، به سمت شاه تیراندازی میکند، قضاوت هدایت این است که دستگاه برای تسویهیحساب با حزب توده، چنین نمایشی را تدارک دیده و یا به این سمت سوق داده است: « هفته گذشته یعنی همین جمعهای که گذشتهدر جشن ۱۵ بهمن اتفاق قابل توجهی افتاد که لابد شرحش را در روزنامههای آنجا خواندهاید. موضوع سو قصد. اطلاع منهم ازآنچه که روزنامهها نوشتهاند بیشتر نیستشهر دوباره حکومت نظامی شد و بگیر و ببند شروع شد. آنچه مردم حدس میزنندقضایا بدون رابطه با موضوع نفت نیست چون قاتل را جا در جا lynché کردهاند و سر بریده سخن نمیگوید. دو به دستدولتیها افتاده و ظاهراً کتابچهی یادداشتی به اسم او جعل کردهاند تا با هر کس حساب خرده دارند تصفیه بکنند.» (نامهی پنجاه وهفتم.)

ناصر پاکدامن در توضیحات به درستی مینویسد که: «سوءقصدکننده که با کارت خبرنگاری روزنامهی پرچم اسلام در اینمراسم شرکت جسته بود به وسیلهی محافظان و مأموران انتظامی کشته شدبعدها که برخی از سران حزب توده به انتشارخاطرات خود دست زدند معلوم شد که دکتر کیانوری سازماندهندهی این سوءقصد بوده استبا این حال، بدبینی عمیق«روشنفکرانه» به قدرت نقش ایفاء میکند تا بسیاری از ناظران صحنه، به جای محکومیت ترور، خود دستگاه را عامل یکصحنهسازی بدانند!

کاتوزیان بعدها در اقتصاد سیاسی ایران در خصوص همین واقعه در متن کتاب، گزارشی ارائه میدهد که برای خواننده کم وبیش موجد همین تصور است که قدرت مرکزی، صرفاً به دنبال تسویهحسابهای سیاسی حزب توده و نمایندگان اسلامگرایی راتعقیب کرد: «فردی به نام ناصر فخرایی که در ظاهر عکاس بود به شاه تیراندازی کرد و خودش بیدرنگ به قتل رسید. شاه جانبدر برد، اما گناه این سوءقصد به گردن حزب توده و آیتالله کاشانی افتاد! » (ص۲۰۰) با این حال، کاتوزیان خود با استناد بهخاطرات کشاورز، عضو حزب توده در کتاب من متهم میکنم در پینوشت همین فصل اقرار میکند که: «کشاورز میگوید کهگرچه رهبری حزب در آن زمان از این امر اطلاعی نداشت، لکن جناح بانفوذی از حزب به رهبری کیانوری (رهبر وقتحزب) با فخرآرایی در تماس بود و در نقشهی ترور دست داشت… ]من[ ادعای کشاورز در مورد دخالت کیانوری در توطئهیقتل شاه را (که قبلاً در مورد آن چیزی نمیدانستم) باور میکنم.» (۲۰۷)

در واقع، نه کاتوزیان و نه هدایت، ادعای کم و بیش مستند حکومت را در خصوص نقشآفرینی حزب توده در این ترور باورنمیکنند به طوری که کاتوزیان تنها با مطالعهی کتاب خاطرات یکی از اعضای کمیتهی مرکزی حزب توده به آن باور میآورد.اما عمر هدایت کوتاهتر از آن بود که از واقعیت مطلع شود. او دو هفته بعد از این ترور، صحنهی سیاسی را این چنین توصیفمیکند: « از خبرهای اینجا خواسته باشید اتفاق تازهای نیفتاده. توقیف و بگیر و ببند و کینتوزی احمقانه به قوت خود باقیست.انگار که آدم هیچ جور تأمین ندارد. نه تنها نوشتن و خواندن جرم حساب میشود بلکه فکر کردن هم قدغن خواهد شد. گمانمیکنم دیگر نوشتن کاغذ هم به زحمتش نیرزد. یک دسته احمق رجاله از بوی نفت مست شدهاند و به امید سهام جدید خوشرقصیمیکنند. باید دلمان را خوش کنیم و بگوییم که قسمت ما این بوده. در جاهای دیگر دنیا از اینگونه پیشآمدها میشود تفریح کردمتأسفانه در اینجا حقیقت تلخ زندگی است. باید قاشق گه را مزهمزه کرد و بهبه گفت! مقصودم دفاع از تودهایها نیست. آنها هم کمگُه کاری نکردهاند اما این سند محکومیت آنها بسیار مضحک و سست است. بزرگترین سند قضایی که در دست دولتیهاستعبارت از ] confessionاعتراف] سوءقصد کننده است که تاکنون با مضامین مختلف یک قسمت آن منتشر شده و در آناظهار علاقه به این حزب کرده است. در صورتی که کسی که کارت مخبر روزنامه را به او داده بود همان روزهای اول آزادشد. بعد هم نه فقط سران حزب را گرفتهاند بلکه عدهای زن هم دستگیر شدهاند و هزاران نفر عضو اداره و کارگر را هم بیرونریختهاند و در زیر سایهی سرنیزه مذاکرات راجع به برنامهی هفت ساله و قرارداد جدید نفت در محیط آرام و صمیمانه داردپیشرفت میکند…. به هر حال کم کم داریم معنی آزادی و دموکراسی و پل پیروزی را میفهمیم! » (نامهی پنجاه و هشتم، ۳۰بهمن ۱۳۲۷)

در نامهی مورخهی بیست و یکم تیرماه ۱۳۲۸ که مجدداً مقارن با ماه رمضان است به سفر مقامات کشورهای اسلامی (عراق،پاکستان، اردن) به مناسبت ماه رمضان به ایران واکنش نشان میدهد و مینویسد: «در این ماه مبارک که رجالهبازی وآخوندبازی به حد اعلاء رسیده و اینجا محل rendez-vous ]میعاد [رجالههای دستنشاندهو اعراب سوسمارخور شده،ستارهی زیبایی دنیا Miss Univers اخیراً با مادرش میهمان عزیز ما شدهاندهمین مضمون در نامهی بعدی به تاریخ هفتممرداد تکرار میشود: «جای شما خالی اخیراً تهران محل rendez-vous شیوخ موشخوار و جیرهخواران عرب شده. ما دیگربا ملل راقیه لاس میزنیم و طرف شدهایم و عن قریب بلوکی با پاکستان و چند شیخ دست نشانده و حتی شیخ بحرین تشکیل خواهیمداد که چشم و چراغ عالم خواهد شد و دنیا انگشت به کون حیران خواهد ماند. اما از قرار معلوم دولت یهود و ترکیه و حتی افغانحاضر به همکاری با ما نخواهند بود

در این سالهای آخر، هدایت مکرراً از دلزدگی و بیزاری خود از هست و نیست مینویسد به طوری که از قرار، اخبار سیاسی وروزنامهها را دیگر مانند سابق مرور نمیکند. البته فیالمثل خبر دارد که دوستان همفکرش به استقبال کسانی میروند که مبلغایدهی «احیاء فکر دینی» هستند: «…ضمناً کتاب دیگری به عنوان اقبال لاهوری به قلم مینوی چاپ شده که خواندنیست.رجزخوانی عجیبی برای این مردکهی احمق کرده و سینه برای اسلام زده است. چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار! »

مجموعهی این نامهها تا حدی حاکیست که اولین سرخوردگی سیاسی مهم در هدایت، پیرو شکست فرقهی دموکرات آذربایجان وعملکرد حزب توده و دولت مرکزی در قبال تحولات آن ناحیه روی داده است. با این حال، همین نامهها به حد کافی گویاست کهافسردگی و دلزدگی عمیق از همهکس و همهچیز در وجود هدایت، نمیتواند تنها راجع به حوادث سیاسی و محصول آنها باشد.در ارتباط با همین مضامین شکایتآمیز و غمگنانه، ناصر پاکدامن مینویسد: «… حتی این مضامین، برگردان نامههاست کهازین سر تا آن سر میآید و تکرار میشود: هم پیش از آذر ۱۳۲۵ و هم پس از آن. هدایت این به ستوهآمدگی را با خود دارد وجزر و مد رویدادها تنها بر حدّت و صراحت آن میافزاید. با این حساب آن تصویری که به دنبال خانلری بر قلمها جاری است کهسرخوردگی سیاسیاجتماعی در ۱۳۲۵ نقطهی عطفی است که درافتادن هدایت به سیاهی و بیهودگی و بیهودهرفتاری وبیمحابا پناه بردن به افیون و الکل و دود و دم را توجیه میکند نیاز به بازاندیشی دارد» همینطور، پاکدامن بخشی از نامهی رضاجرجانی، دوست مشترک هدایت و شهیدنورایی را به مناسبتی نقل میکند که حاکیست ابراز انزجار و ناامیدی از مجموعشرایط، وضعیتی شایع میان اغلب روشنفکران و نخبگان آن برهه از تاریخ بوده است: «… نمیدانم چه علت دارد که روحیهیبچهمچهها هیچکدام خوب نیست و همه نالان هستند. دائم ونگ ونگ میکنند.» (رضا جرجانی به حسن شهیدنورانی، ۲۹اردیبهشت ۱۳۲۵ / ۱۹ مه)

همین دلزدگی شدید است که صادق هدایت را از ابراز هرگونه همدلی یا امیدواری نسبت به شرایط بازمیدارد. جملات او درخصوص عزم دولت رزمآرا برای ترویج جدیت در کار، همچون مابقی موارد، کنایهآمیز است. در تیرماه ۱۳۲۹ که دولترزمآرا علیرغم مخالفت شدید بقایی و مصدق و دیگر رهبران جبههی ملی، موفق به اخذ رأی اعتماد از مجلس شورای ملیشدهاند، و برنامههای خود را به مرحلهی اجرا گذاردهاند مینویسد: «… مخصوصاً حالا که دولت ادای جدیت را هم درآورده وعلاقهی شدیدی به کار و مشغول داشتن اعضای ادارات بروز میدهد. این هم یک صحنه از کمدی جدید است که قطعاً بهتراژدی ختم خواهد شدعجیب است که اطمینان هدایت به ختم شدن این روند به تراژدی عیناً رخ میدهد. سرلشگر حاجعلیرزمآرا و یارانش که عزمی برای بسامان کردن امور کشور جزم کرده و با برنامههایی مانند تمرکززدایی سیاسی از کشور واصرار بر تداوم مدرنیزاسیون از مجرایی قانونی بر سر کار آمده بودند، توسط عضوی از فداییان اسلام ترور میشود و یک باردیگر صحنه برای جولان اسلامگرایان تحت پوشش شعارهای موجهنمای ضداستعماری مهیا میشود. مطالعهی ذهنیت سیاسیصادق هدایت به عنوان نمونهای از نگرش سیاسی روشنفکران آن مقطع از تاریخ ما، نشان میدهد که سه مولفهی بدبینی به دولتمرکزی، سوءظن شدید به دولت انگلستان و مبالغه در عاملیت آن در حوادث داخلی، و سمپاتی اولیه با حزب توده (اگرچه دراغلب این روشنفکران این همدلی سیاسی با حزب توده، نمیپاید)، شکلدهندهی به قضاوت سیاسی آنها و نوع درکشان از اوضاعو امور بوده است. در میان این روشنفکران دههی بیست، صادق هدایت از معدود کسانی بود که بدبینی به اسلامگرایان به ویژه بهروحانیت را به مثابهی یک بصیرت بجامانده از انقلاب مشروط ارث برده بود. اما این بصیرت، تحتالشعاع مولفههای سهگانهقرار میگیرد و باعث میشود که سیر کلی امور به نفع اسلامگرایان تمام شود. بدین ترتیب به وضوح دیده میشود که کسی کهمداوماً از «تقویت مسلمانبازی» مینالیده است و از سیطرهی فرم مذهبی و آیینی بر کلیت زندگی شهروندی در ایام ماه رمضانشکایت داشته است، در بزنگاههای خطیر سیاسی، قدرت خارجی را مسبب اصلی حوادث و ستون اصلی قدرت در داخل رابازیچهی آن تلقی میکرده است.