فرقه دموکرات فراز و فرود یک نهضت ‏ بخش نخست

محمود طوقی :

ديباچۀ نخست: ناسيوناليسم میان تهی

بررسى تاريخ معاصر ايران بدون بررسى فرقۀ دمكرات آذربايجان كوشش بيهوده‎ای است. اما نزديك شدن به اين بازخوانى در هر پژوهشگرى ايجاد شك و ترديد مى‏كند. علت آن را بایددر ناسیونالیسم میان تهی  پهلوی جست‎.
از همان ابتداى شكل‏‌گيرى نهضت آذربايجان، آنانى‏كه از صدر تا ذيل يك كشور را در حلقوم استعمار فرو كرده بودند ناگهان تبديل به ميهن‌‏پرستانى دوآتشه شدند. آدم‏هايى از قبيل سيدضيا، عامل سرسپردۀ انگليس و شخصیت شماره يك كودتاى ۱۲۹۹، ژنرال آيرونسايد، علاء، ساعد و قوام.
من در جاى خود مفصلاً توضيح خواهم داد كه اين حضرت اشرف لقبى كه شاه به قوام داد و پس گرفت و خود به آن سخت مى‏باليد، از زمان حكومت احمدشاه چه تلاش مجدانه‏اى داشت تا پاى امريكايى‏ها را به نفت و خاك ما باز كند. و حتى در شهريور ۱۳۲۰، كه امريكا دخالتى در اشغال ايران نداشت به‌‏دعوت حضرت قوام، امريكايى‏ها هم تشريف‏‌فرما شدند.
سپس فئودال‏هاى فرارى سينه بر تنور ميهن چسباندند كه مام وطن رفت. و كسى از آن تاريخ تا پايان هزاره ما از اين ميهن‌‏پرستان میان تهی نپرسيده است كه شما با مردم اين مام وطن در قبل و بعد از فرقه چه كرديد. و زمانى‏كه آن خیانت بزرگ بر مردم آذربايجان رفت، قتل‏عام آن‏ها روز نجات آذربايجان شد. و تمامى تاريخ تبديل شد به تبليغات منحط و هيچ كس ديگر جرأت نكرد بپرسد كه خُب، آقایانی مثل حضرت قوام و شاه و ساعد ميهن‏‌پرست كه آذربايجان را از دست روس‏ها نجات دادند با مردم آذربايجان چه كردند.
در ايدئولوژى ناسيوناليسم میان تهی وطن يعنى یک خاك، یک پرچم و يك سرود. مردم، هيچ حق حقيقى و حقوقى و تاريخى بر آن خاكى كه درآن زندگى مى‏كنند ندارند. و به‌‏طور كلى مردم حضور واقعى ندارند. حضور واقعى متعلق است به آب و خاك و دريا و چرنده و پرنده و خزنده. اما اگر كسى بيايد و بگويد آقا ما چند ميليون آدم در اين محدودۀ جغرافيايى كه نام آن آذربايجان است مى‏خواهيم به زبان مادرى حرف بزنيم، درس بخوانيم و بر مرده‏هاى خود سوگوارى كنيم مى‏شوند تجزيه‌‏طلب و از سوى تهرانى و شيرازى و خراسانى توپ و تانك راه مى‏‌افتد كه بجنبيد مام وطن از دست رفت.
اين هوچى‏گرى تاريخى آن‏قدر پرجذبه و پرصداست كه ‎آدمی مثل خليل ملكى هم فریب آن را می‎خورد در خاطراتش مى‏‌نويسد:مهاجرين، شعارهاى شوروى‏‌پرستانه ؛نه شوروى دوستانه مى‏‌دادند.
آنابولى يعنى حرف زدن به زبان مادرى،يعنى زبان ادارات باكو.
بيچاره ملكى! تصور مى‏كرد كه آذرى‏ها بزرگ‏ترين گاف خود را داده‌‏اند. بعد، همين ملكى كه يك عالم علوم اجتماعى بود، خواست‏ه‌اى مردم را »غائلۀ آذربايجان« می‎نامد. در چنين جو سنگينى از هوچى‏گرى و خاك پاشيدن در چشم حقيقت كه حتى ملكى نيز با آن گمراه مى‌‏شود، نوشتن در مورد فرقۀ دمكرات كارى بس دشوار و سنگين است.
نام فرقۀ دمكرات هنوز بعد از شصت سال مو بر تن ناسيوناليست‏‌هاى میان تهی سيخ مى‏كند.

ديباچۀ دوم: دمكراسى

حل مسئلۀ قوم‏‌ها مى‏گويم قوم‌‏ها؛ چون اگر بگويى ايران كشورى است كثيرالمله به ناسيوناليست‏هاى میان تهی برمى‏خورد تا كنون دو راه حل داشته است:
۱-فدرالسيم: راهى كه توسط اقوام مختلف پيشنهاد شده است. طرحی که مدام سركوب شده است.
۲-مركزيت‏‌گرايى مطلق: طرحى كه توسط جريانات راست پيشنهاد شده است و براى پيش‏برد آن متوسل به توپ و تانك شده‏‌ا‌ند.

راه سوم

راه سوم دمكراسى است. با برقرارى يك حکومت  به تمام معنا دمكرات مسئلۀ اقوام و ملل ايرانى حل خواهد شد. اشتباه فرقۀ دمكرات ؛ يكى از اشتباهاتش اين بود كه سرنوشت خلق آذربايجان را از ديگر خلق‏ها جدا مى‏كرد و مى‏خواست به تنهايى به مشروطه‏اش برسد كه نرسيد ومحال بود  برسد.
آذربايجان، چه آن روز و چه بعد بايد شعار مى‏داد ؛دمكراسى براى ايران، هرچند آنان شعار مى‏دادند:دمكراسى براى ايران ـ خودمختارى براى آذربايجان« اما در بطن دمكراسى حقوق خلق‏ها نيز نهفته است و گفتن و نوشتن به زبان مادرى برخلاف تصور مرحوم ملكى، نه يك شعار شوروى‏‌پرستانه، كه به منزلۀ حقوق طبيعى مردم آذربايجان است.

روزشمار زندگى پيشه ورى

فرقۀ دمكرات آذربايجان، حزب پيشه‏ورى نيست اما نام فرقه با نام پيشه‏ورى گره خورده است. به‎همين سبب بررسىِ كرده‏ها و ناكرده‏هاى فرقه،  بدون نگاهى گذرا به زندگى پيشه‏ورى ناقص است.
منتقدين فرقه نيز به عمد از زندگى سياسى پيشه‌‏ورى چشم مى‏پوشند تا بتوانند از پيشه‏‌ورى عنصرى تجزيه‏‌طلب و خائن بسازند، گويى پيشه‌‏ورى از آن‏سوى ارس آمده است تا آذربايجان را از مام وطن جدا كند.
براى بررسى زندگى پيشه‏‌ورى لازم است زندگى او را به دو بخش تقسيم كنيم: زندگى او از تولد تا تشكيل فرقه و از تشكيل فرقه تا مرگ.
پیشه‎وری در سال ۱۲۷۲، در روستاى سيد لرزيده‏‌س از توابع خلخال آذربايجان به دنيا آمد و او را سيدجعفر ناميدند.
كودك بود كه اموال پدری‎اش توسط ايل شاهسون غارت شد و آن‏ها مجبور شدند به باكو مهاجرت كنند. سيدجعفر در اين تاریخ ۱۲ ساله بود سال ۱۲۸۴؛
بعد از مدتى در مدرسۀ روستاى بلبله، واقع در شبه‎جزيرۀ آبشول، فراش شد. در همين مدرسه درس خواند و معلم شد و به روستاى خيردالان رفت. بعد از مدتى وارد دارالمعلمين باكو شد؛سال ۱۲۹۲.
در سال ۱۲۹۶، پس از انقلاب فوريه ۱۹۱۷شوروى، نخستين مقاله‏‌اش را در روزنامۀ آچيق‏‌سوز ؛سخن فاشكه ارگان حزب مساوات به رهبرى محمد امين رسول‏‌زاده بود نوشت.
بعد به روزنامۀ »آذربايجان جزء لاينفك ايران« كه ارگان كميتۀ باكوى حزب دمكرات به مديريت على قلى‏‌زاده بود رفت.

حزب دمكرات

اين حزب با تلاش محمدعلى تربيت كه از ايرانيان مهاجر بود در باكو به‏‌وجود آمد. حزب  با حزب دمكرات خيابانى ارتباط داشت و در واقع شعبه‌‏اى از آن بود.

آذربايجان واحد

آذربايجانِ واحد، شعار حزب مساوات بود كه در سال ۱۹۱۱ در باكو شكل گرفت و در مقابل آن، »آذربايجان جزء لاينفك ايران« بود كه شعار حزب دمكرات شاخۀ باكو بود.
به دنبال معاهدۀ برست ليتوسك، در فوريه ۱۹۱۸، فدراسيون قفقاز تجزيه شد و گرجستان و آذربايجان و ارمنستان از آن بيرون آمدند.
در اولين كنگرۀ مسلمانان قفقاز در آوريل ۱۹۱۷، حزب مساوات كه يك حزب ناسيوناليستى ترك بود ضمن تأسيس جمهورى دمكراتيك آذربايجان براى اولين بار به‏صورت رسمى نام آذربايجان را بر اين منطقه گذاشت. نام گذشته‏‌هاى دور آذربایجان آلبانيا بود و پس از آمدن اعراب به اين منطقه، آران نامیده مى‏شد و زمانى هم كه اين منطقه به موجب قراردادهاى گلستان و تركمن‏چاى از ايران جدا شد، آران نام داشت. در ۱۸مه ۱۹۱۸ حزب مساوات با پشتيبانى ترك‏هاى عثمانى در باكو قدرت را به دست گرفت و جمهورى آذربايجان اعلام كرد.
اين در حالى بود كه در جريان جنگ جهانى اول، امپراتورى روسيه به دنبال انقلاب فوريه و اكتبر ۱۹۱۷ متلاشى شده بود.
در انجمن صلح، در سالى كه بعد از تمام شدن جنگ جهانى اول تشكيل شد هيئت نمايندگى آذربايجان پيشنهاد يك فدراسيون را با آذربايجان ايران داد كه مورد موافقت ايران هم بود. محمدعلى فروغى، نخست‏‌وزير به نصرت‎الدوله  وزير امورخارجه، دستور داد تا اين مسئله را در انجمن صلح ورساى كه محل تعيين تكليف كشورهاى درگير جنگ بود مطرح كند كه با مخالفت انگليس روبه‏‌رو شد.
در اين شرايط، پيشه‌‏ورى، چنان كه از مقالاتش برمى‏آيد يك ناسيوناليست جدى و طرفدار اين نكته است كه آذربايجان جزء لاينفك ايران است و او با پان‏‌تركيست‏‌ها مرزبندى روشنى دارد.

حزب عدالت

در سال ۱۹۱۶، كميتۀ ايرانيان باكو به‏نام كميتۀ عدالت شكل گرفت كه يك جريان انقلابى  از ايرانيان مهاجر در آن ديار بود  در سال ۱۹۱۷ اين كميته تبديل به فرقۀ عدالت شد. در سال ۱۲۲۸ شمسى، در كنفرانس عمومى حزب، پيشه‏ورى به‎عضويت كميتۀ مركزى حزب درآمد و مسئوليت روزنامۀ حريت ارگان حزب، به پيشه‏ورى سپرده شد.
پيشه‏ورى در اين زمان در چهار روزنامه تنگدستان آذربايجان ؛آذربايجان فقراسى و كمونيست ؛يولداش و اخبار كميتۀ انقلاب جنگى موقت آذربايجان و مشعل، مقالاتى مى‏نوشت.

حزب كمونيست آذربايجان

در سال ۱۹۲۰ (۱۲۹۹) از وحدت حزب عدالت و سازمان همت و شاخ، باكوى حزب كمونيست روسيه، حزب كمونيست آذربايجان به‌‏وجود آمد و پيشه‏ورى يكى از فعالين اين حزب بود.
پيشه‏‌ورى در اين برهه يك سوسياليست بود. انقلاب اكتبر در ذهن پيشه‏ورى اثرى شگرف داشت.
پيشه‌‏ورى تا انقلاب اكتبر در واقع يك دمكرات مشروطه‌‏خواه بود و راه نجات ايران را اجراى اصول مشروطه مى‏دانست، اما بعد از انقلاب اكتبر به اين باور رسيد كه راه نجات ايران، انقلابى سوسياليستى و تشكيل یک جمهورى شورايى است.

اشغال بندر انزلى

با سقوط امپراتورى روسيه، فدراسيون منحل شدۀ قفقاز ؛ آذربايجان، گرجستان و ارمنستان محل تاخت و تاز نيروهاى انگليس و تركيه شد.
اما بلشويك‏ها به زودى بر اوضاع مسلط شدند و حكومت خود را به مرزهاى ايران رساندند، در۲۸ ارديبهشت۱۲۲۹، ارتش سرخ شوروى به دنبال تعقيب انگليس‌‏ها و روس‏‌هاى سفيد ؛مخالفين حكومت بلشويكی؛ به بندر انزلى رسيدند و بندر انزلى توسط ارتش سرخ اشغال شد. در همين زمان بيانيه‏‌اى توسط حيدرخان عمواوغلى و پيشه‏‌ورى صادر شد و مردم ايران را به قيام و انقلاب فراخواند.
اين بيانيۀ مشترك، نشان مى‏دهد كه پيشه‏‌ورى در اين تاریخ هم‏طراز انقلابى بزرگ حيدرخان عمواوغلى است.

انقلاب گيلان

پيشه‏‌ورى در خرداد۱۲۹۹، در رأس هيئتى براى مذاكره با ميرزا كوچك خان به ايران آمد. در اين زمان توازن نيروها به هم خورده بود.
آمدن ارتش سرخ به بندر انزلى و شكست نيروهاى انگليسى، آتش خفتۀ نهضت جنگل را كه روبه خاموشى مى‏رفت شعله‏‌ور كرد و طى ملاقاتى كه ميرزا  با فرماندۀ ارتش سرخ مستقر در انزلى داشت جمهورى سوسياليستى گيلان برپا شد. در رأس اين جمهورى، ميرزا كوچك‎خان قرار داشت.
اين وضعيت باعث شد كه تشكيلات مخفى حزب عدالت علنى شود و به دنبال آن كادرهاى حزب عدالت پايگاه خود را در شمال مستقر سازند.

كنگره حزب عدالت

تير ماه۱۲۹۹، كنگره حزب عدالت برگزار شد و حزب عدالت به حزب كمونيست تغيير نام داد و پيشه‌‏ورى به عضويت كميتۀ مركزى آن درآمد.

كودتاى احسان‏ اله خان

در نهم مرداد۱۲۹۹، كودتاى احسان‏اله خان دوستدار، عليه حكومت ميرزا كوچك‎خان صورت گرفت و پيشه‏ورى در دولت جديد به سمت كميسر داخله برگزيده شد.

كنگرۀ باكو

در شهريور۱۲۹۹، كنگرۀ ملل شرق در باكو برگزار شد پس از كنگره، كنفرانس وسيع حزب كمونيست برگزار شد. اين كنفرانس با انتخاب كميته مركزى جديد، پيشه‏ورى و سلطان‏زاده را از تركيب رهبرى كنار گذاشت، اما با پادرميانى كمينترن، اين دو، به رهبرى بازگشتند.

اقامت در باكو

پيشه‏‌ورى بعد از كنگرۀ باكو به ايران بازنگشت و مدتى روزنامۀ اكينجى را در باكو منتشر كرد.

شركت در كنگرۀ كمينترن

در سال۱۳۰۰، پيشه‏ورى به‏عنوان نمايندۀ حزب كمونيست ايران، در كنگرۀ سوم كمينترن شركت كرد.

بازگشت به ايران

در سال۱۳۰۰، پيشه‏ورى به ايران بازگشت و در تهران، در يك مدرسۀ روسى به معلمی پرداخت. پيشه‏ورى به اتفاق كريم نيك‏بين، محمد دهقان و ابوالفضل لسانى روزنامۀ حقيقت را منتشر كرد.
در همين سال پيشه‏ورى با معصومه مصدررحمانى ازدواج كرد. پيشه‏ورى هنگام ازدواج۲۹ ساله بود.
پيشه‏ورى در اين سال‏ها به علت مسائل امنيتى، با نام‏هاى مستعار در روزنامه‏ها مقاله مى‏نوشت. پيشه‏ورى از نام‏هايى جعلی احمد، پرويز الف. پريف، م. ح و عجول استفاده مى‏كرد.
افكار پيشه‏ورى از ابتدا تا اين مرحله
افكار پيشه‏ورى تا اين مقطع به سه دوره تقسيم مى‏شود:
۱- دورۀ قبل از انقلاب اكتبر؛
۲ -دورۀ انقلاب اكتبر تا شكست انقلاب گيلان؛
-۳دورۀ بعد از شكست انقلاب گیلان.
پيشه‏ورى در مرحلۀ نخست يك دمكرات ملى است. به اصلاحاتى در چارچوب انقلاب مشروطه باور دارد و مخالف تجزيۀ آذربايجان؛ همچنین مخالف اتحاد آن با آذربايجان شمالى است.
با پيروزى انقلاب اكتبر، پيشه‏ورى در مدار پرجاذبۀ انقلاب قرار مى‏گيرد. از رفرميسم و مشروطه‏خواهى جدا مى‏شود و راه نجات ايران را انقلاب سوسياليستى و حكومت جمهورى و شورايى مى‏داند. در این مقطع نگاه پيشه‏ورى به مسايل پیرامون نگاهی ماركسيستى است.
پيشه‏ورى تحت تأثير شعارهاى چپ و انقلابى اكتبر، به انقلاب گيلان مى‏پيوندد و از آنجا كه نگاهش به انقلاب در شرق به انديشه‏هاى سلطان‏زاده، تئوريسين بزرگ حزب كمونيست ايران، شبيه است در كنار او قرار مى‏گيرد و به جناح چپ حزب معروف مى‏شود.

اختلاف انديشه‏‌هاى لنين و سلطان‏زاده

در تزهایى كه لنين و سلطان‏زاده در مورد »مسايل ملى و مستعمراتى«مى‏نويسند، لنين ضمن انقلابى دانستن بورژوازى ملى خواستار اتحاد كمونيست‏ها با بورژوازى ملى است؛ اما سلطان‏زاده از آن‏جايى كه نگاهش به بورژوازى ملى، به نگاه ماركس به بورژوازى فرانسه و آلمان در سال‏هاى۱۸۴۸ نزدیک است، بر اين باور است كه بورژوازى پرچم انقلاب را بر زمين گذاشته و به ارتجاع نزديك شده است و كمونيست‏ها هيچ‏گونه وحدتى با بورژوازى ملى ندارند.

انديشه‏‌هاى پيشه‏‌ورى در انقلاب گيلان

انديشه‏هاى پيشه‏ورى در انقلاب گيلان مبتنى است بر انقلاب ارضى و كار سوسياليستى و توده‏اى در بين دهقانان. اين نگاه به انقلاب، باعث اختلاف با ميرزا کوچک‎خان مى‏شود. ميرزا رشت را ترك مى‏كند و احسان‏اله خان دوستدار، طى تحولاتى حكومتى جديد برپا مى‏كند. سرانجام انقلاب شكست مى‏خورد.
پيشه‏ورى بعد از شكست انقلاب گيلان از انديشه‏هاى سلطان‏زاده فاصله مى‏گیرد و به انديشه‏هاى لنين نزديك‏تر مى‏شود. در اين دوران، پيشه‏ورى به اصلاحاتى در چارچوب قانون اساسى مشروطه پافشارى مى‏كند و مخالف تجزيۀ آذربايجان از ايران است و حل مسئلۀ قوميت‏ها را انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى مصرح در قانون اساسى مشروطه مى‏داند و با آن‏كه حكومت فدراتيو را حكومتى صالح ارزیابی مى کند‏اما آن‎را به صلاح ايران نمى‏داند و به تشكيل انجمن‏های درون ايالت باور دارد.

خروج پيشه‏‌ورى از ايران

روزنامۀ حقيقت پس از۱۰۶ شماره توقيف شد. علت این توقيف، مقاله‏اى بود به قلم پيشه‏ورى با نام ارتجاع بالاى ارتجاع.
اين مرحله مصادف است با پروسۀ تحكيم ديكتاتورى رضاشاه، و از اين مقطع حمله به اتحاديه‏هاى كارگرى و حزب كمونيست ايران شروع مى‏شود.
با شروع دستگيرى‏ها، پيشه‏ورى از ايران خارج مى‏شود و به باكو مى‏رود. پيشه‏ورى مدت چهار سال در باكو به شغل معلمى مشغول مى‏شود.

بازگشت به ايران

پيشه‏‌ورى در سال۱۳۰۸ به ايران بازگشت و به كتاب‏فروشی مشغول شد. كمى بعد به مدرسۀ شوروى رفت و به معلمی پرداخت.
در اين دوران پيشه‏ورى كه با نام ميرجعفر جوادزاده معروف بود، شناسنامه‏اى به نام پرويز تهیه  و سرانجام، نام خود را به پيشه‏ورى تغيير داد. علت اين تغيير نام‏ها چنان‎‏كه پيشه‏ورى در بازجويى‏هايش مى‏گويد گم شدن شناسنامه و گرفتن اين نام‏ها، توسط ديگران است. و پيشه‏ورى مجبور به تغيير نام مى‏شود. به نظر مى‏رسد كه اين تغيير نام‏ها علاوه بر گم شدن شناسنامه، مسائل امنيتى نيز بوده است.

كنگره اروميه

در سال۱۳۰۶، كنگرۀ دوم حزب كمونيست ايران برگزار و پيشه‏ورى به‏سمت رهبری حزب برگزيده شد. وی تا روز دستگيرى در ششم دى۱۳۰۹، در اين سمت باقی بود.

دستگيرى پيشه‏‌ورى

پليس به دنبال فردی بود به نام شرقى كه بعد از دستگيرى يوسف افتخاری، از فعالين جنبش كارگرى جنوب، جانشین او شد. و گويا رابط افتخارى با حزب كمونيست ايران بود .،على شرقى، از فعالين حزب، با يك چك صد تومانى متعلق به پيشه‏ورى که  در جيب داشت با قصد خروج از ايران بخاطر این تشابه اسمی دستگير شد. پليس از على شرقى به پيشه‏ورى رسيد و پيشه‏ورى نيز در سال۱۳۰۹ دستگير شد.

بازجويى، كارنام‌ه‏اى درخشان

پيشه‏‌ورى طبق اسناد منتشرۀ پليس سياسى رضاخان در دوران بازجويى قهرمانانه مقاومت مى‏كند و از لو دادن دیگران تن مى‏زند و هويت سياسى خود را انكار مى‏كند.

زندان، تلخ‏ترين دوران

پيشه‏‌ورى از دى۱۳۰۹ تا سقوط ديكتاتورى رضاخان، بلاتكليف در زندان مى‏ماند. در اين دوران با جناح چپ زندان به رهبرى اردشير آوانسيان كه برخورد معقول او را نمى‏پسنديد درگير و از جانب اين جناح بايكوت مى‏شود و در دوران زندان، پرونده‏های دیگری برای ادامۀ زندانى شدن او تدارك ديده مى‏شود.
در سوم مهر۱۳۱۷ بعد از هشت سال زندان، بازجويى‏هاى مجدد پيشه‏ورى شروع مى‏شود و در اول خرداد۱۳۱۹، پيشه‏ورى به ده سال زندان به جرم عضويت در يك حزب با مرام اشتراكى محكوم مى‏شود. پيشه‏ورى در اين زمان ۴۷ سال داشت.

تأسيس حزب توده

با سقوط ديكتاتورى، پيشه‏ورى از تبعيدگاه كاشان برگشت و در جلسۀ مؤسسان حزب توده شركت كرد.
پيشه‏ورى به عضويت هيئت موقت رهبرى حزب درآمد و جزء پنج نفرى قرار گرفت كه مأموريت يافتند مرامنامه و اساسنامۀ حزب را بنويسند.
نوشتن اساسنامۀ حزب به تمامى كار اوست و مرامنامۀ حزب، كار مشترك او و اسكندرى است. پيشه‏ورى بعد از آمدن اردشير و روستا و ديگر مخالفينی که  در زندان با او بودند از حزب فاصله می‏گیرد.

روزنامۀ آژير

پيشه‏ورى در۱۶ فروردين۱۳۲۲ مجوز انتشار آژير را گرفت و در۲خرداد۱۳۲۲ همان سال اولين شماره آن‏را منتشرکرد . روزنامۀ آژير روزنامه‏اى ميانه‏رو و معتدل بود.
در مرداد۱۳۲۲ پيشه‏ورى در جبهۀ آزادى مطبوعات كه يك جبهۀ ضدديكتاتورى بود شركت كرد.

رد اعتبارنامه از دو مقام

پيشه‌‏ورى در خرداد۱۳۲۳ در انتخابات مجلس چهاردهم از حوزه تبريز انتخاب شد و در۲۲ تير۱۳۲۳ اعتبارنامۀ او رد شد.
در۵ مرداد۱۳۲۳ به مناسبت مرگ رضاشاه مقاله‏اى در آژير نوشت كه در۱۰ مرداد۱۳۲۳ بهانه‏اى براى رد اعتبار نامۀ او در كنگرۀ نخست حزب توده شد.

خروج از حزب دمكرات

پيشه‌‏ورى در سال۱۳۲۳ به عضويت حزب دمكرات ايران درآمد، اما با آمدن كافتارادزه در۲۴شهريور۱۳۲۳ و طرح مسئلۀ نفت شمال، پيشه‌‏ورى كه با دادن اين امتياز به شوروى موافق بود، از حزب دمكرات كه مخالف حركت حزب به نفع اين امتياز بود بيرون آمد.

توقيف آژير و حركت به سوى تبريز

در اول شهريور۱۳۲۴، روزنامۀ آژير توقيف شد و در۱۲شهريور همین سال بيانيۀ تأسيس فرقۀ دمكرات به دو زبان فارسى و تركى منتشر شد.

جمع‏بندى كنيم

پيشه‏‌ورى بعد از آزادى چه هنگام نوشتن مرامنامه و اساسنامۀ حزب توده و چه در روزنامۀ آژير، يك دمكرات انقلابى است. از چپ‏روى‏‌هاى گذشته در او خبرى نيست؛ حتى در انتقاد به حزب توده كه به تشكيل حزب طبقۀ كارگر باور دارد، مى‏نويسد كه در ايران هنوز طبقات شكل نگرفته‌‏اند و تشكيل حزب طبقۀ كارگر به صلاح نيست. در مورد مسئلۀ مليت‏ها نيز به اجرا شدن انجمن‏‌هاى ولايتى و ايالتى باور دارد.
اين، بخش نخست زندگى پيشه‏‌ورى‏‌ست. انسانى متعهد، كوشنده و پى‏گير براى بهروزى مردم خود. اين كارنامۀ درخشان او بين چپ‌‏ها و حتى نيروهاى ملى بى‌‏بديل است. جز يك مقطع كوتاه در انقلاب گيلان كه پيشه‏‌ورى دچار چپ‏روی است، هيچ انتقادى به او وارد نيست. اما منتقدين پيشه‏‌ورى به عمد بر زندگى درخشان او چشم مى‏پوشند؛ به ويژه مرتجعين كه اعتبارنامۀ او در مجلس چهاردهم را رد كردند.
در تمامى اين سال‏ها، چه در بين راست‌‏ها و چه در ميان چپ‏ها يك آدم منصف پيدا نشد كه از برخورد غيرمنصفانۀ نمايندگان مجلس چهاردهم و نمايندگان كنگرۀ اول حزب توده كه نسبت به پيشه‏‌ورى صورت گرفت، انتقاد و صادقانه یادآوری  كه هر يك از آن‏ها در راندن پيشه‏‌ورى به تبريز تأثیر به‎سزایی داشتند.
اگر پيشه‏‌ورى به مجلس چهاردهم راه مى‏يافت يك دمكرات مشروطه‏‌طلب مى‏ماند. و اگر به حزب توده راه مى‏‌يافت يك توده‏اى بود و در چارچوب پذيرفته شدۀ حزب توده عمل می‎کرد.
فعلاً وارد اين بحث نمى‏شويم كه اگر پيشه‏‌ورى به تبريز نمى‏رفت باز هم فرقه تشكيل مى‏شد. چرايی آن را در جاى خودش توضيح خواهم داد. اما در مجموع وقتى به زندگى پيشه‌‏ورى مى‏پردازيم نمى‏توانيم تأسف خود را از برخورد ناجوانمردانۀ مجلسيان و توده‏‌اى‏‌ها با وى ابراز نكنيم.

سه تابلو

براى بررسى دقيق و بى‏طرفانه تشكيل فرقه دمكرات ما نيازمند ترسيم سه تابلو هستیم.
-۱ تابلوی نخست: وضعيت ايران از شهريور۲۰تا آذر۱۳۲۴؛
-۲ تابلوی دوم: وضعيت آذربايجان از مشروطه تا آذر۱۳۲۴؛
-۳ تابلوی سوم: زندگى پيشه‌‏ورى است.
كه اين تابلو شامل سه قسمت است.
ـ از تولد تا زندان رضاشاه؛
ـ مجلس چهاردهم؛
ـ كنگره اول حزب توده.
مقدمه‏‌اى براى ورود
براى ورود به بحث تشكيل فرقۀ دمكرات، مقدمه‏اى لازم است. اين مقدمه شامل دو بخش است:
-۱وضعيت ايران در آستانۀ تشكيل فرقه؛
-۲ وضعيت آذربايجان در آستانۀ تشكيل فرقه.
وضعيت ايران؛ بين سال‏هاى۱۳۲۰-۲۴
با شروع جنگ جهانى در سال۱۳۲۰، ديكتاتور ايران كه در سايۀ داغ و درفش پليس سياسى‏اش »به نابغۀ عظيم‌‏الشأن» و »شاهنشاه جهان مُطاع» تبديل شده بود، دچار اشتباهى استراتژيك شد.
رضاشاه جانب آلمان نازی را گرفت و با پروبال دادن به كارشناسان و جاسوسان آلمانى، ايران را به متحد ضمنى جبهۀ فاشيسم تبديل كرد. و اين، نكته‏اى نبود كه از چشم تيزبين انگليس و شوروى دور بماند. آن‎ها نمی‎توانستند خيز بزرگ هيتلر را براى فتح آسيا و چاه‌‏هاى نفت را ناديده بگيرند. پس اشغال ايران در دستور كار قرار گرفت.

يك اگر تاريخى

ما ایرانیان مردمى، پاك باخته‌‏ايم. فرصت‏‌هاى طلايى را به  از كف داده و آن‎گاه حسرتا و دريغا گفته‏‌ايم. به همين سبب است كه ادبیات ما سرشار است از همين واحسرتا و وادريغا هاست.
 ما همگى البته بعد از حادثه،  استادان بزرگ به هدردادن فرصت‏هاى تاريخى هستيم. بگذريم و برسيم به يك اگر تاريخى.
اگر رضاشاه درايت كافى براى درك توازن نيروهاى جهانى داشت، اگر ديكتاتورى۲۰سالۀ او رجال سياسى و ملى را ريشه‏كن نكرده بود و اگر ما از مشروطه به بعد دمكراسى را تجربه مى‏كرديم و در يك پروسۀ۲۰ساله يك مجلس ملى، يك حزب ملى و يك حكومت ملى داشتيم. مى‏‌توانستيم با اعلام يك بى‏طرفى روشن، از موقعيت پيش‌‏آمده بهترين استفاده را ببريم و با متفقين وارد يك دیالوگ سياسى شده و با گرفتن امتيازهايى بزرگ اجازه دهيم ايران به سر پل كمك‏هاى امريكا و انگليس به شوروى در مبارزه با آلمان نازی تبدیل شود.

يك امّاى تاريخى

اما انقلاب مشروطه در نيمه راه، گرفتار حكومت قزاقان شد، حزب ملى سركوب، مجلس ملى سربه نيست شد و مردى كه به جاى يك كشور مى‏‌انديشيد با عقل قاصر خود تصور  كه پيروز نهايى جنگ، آلمان هیتلری است و بهتر است  او با فاصله گرفتن از انگليس‏ها در طرف برنده جنگ قرار گیرد.

اشغال ايران

سوم شهريور۱۳۲۰، طى دو يادداشت جداگانه توسط سفير انگليس و شوروى به دولت،  ايران، از شمال و جنوب مورد تهاجم ارتش‏هاى شوروى و انگليس قرار گرفت و ارتش رضا شاهی، كمتر از۴۸ ساعت فرو ريخت. منصور، نخست‏وزير، استعفا داد و محمدعلى فروغى در ششم شهريور۱۳۲۰ ضمن معرفى كابينۀ خود، به واحدهاى شكست خوردۀ ايران دستور ترك مقاومت داد.
تنها واحد دريايى دريادار باُيندر بود كه مردانه مقاومت كرد و به شهادت رسيد. ارتش۲۰سالۀ ديكتاتور نتوانست۴۸ساعت از مرزهاى كشور دفاع كند.
بعد از تسليم شدن دولت ايران، متفقين تهران را اشغال كردند و سه شرط برای ایران گذاشتند:
-۱ خروج ارتش ايران از غرب و جنوب؛
-۲ خروج اتباع آلمانى ظرف يك هفته؛
-۳ تسهيلات لازم برای حمل و نقل تجهيزات نظامى متفقين.
اما نه ديكتاتور و نه فروغى، درايت و فهم كافى را براى درك موقعيت نداشتند. آنان در اخراج اتباع آلمانى دفع‏الوقت كردند و سرانجام متفقين تصميم به اشغال تهران گرفتند.
بيست و پنجم شهريور به توصيۀ سفارت انگليس، رضاشاه استعفا داد و تهران به‎اشغال متفقين درآمد. رضاشاه رفت و محمدرضاشاه به جاى او نشست. براى متفقين آنچه در درجه اول اهميت بود سرنوشت مردم ايران نبود. آن‏ها در پى آن بودند كه جبهۀ ايران وضعيت آرامى داشته باشد تا آنان با فراغ بال جبهه شوروى را تقويت كنند. پس به‏تركيبِ ساختارِ ديكتاتورى آسيب جدى وارد نشد.
با اين همه حرف اول و آخرِ مردم ايران را سيديعقوب انوار در جلسه‏اى كه فروغى متن استعفانامۀ رضاخان را در مجلس مى‏خواند زد: »الخيرُما فى‌‏وقع. يك پيش‏آمدى واقع شده است. و ملت، از تحت يك فشار خيلى ممتدى نجات پيدا كردند.«
پس از آن، مردم در قالب احزاب و گروه‏ها و دستجات خود به ميدان آمدند و مطالبات معطل ماندۀ بيست سالۀ خود و شاید بتوان گفت معوق ماندۀ خود از مشروطیت تا آن روز را طرح کردند

خلق و ضدخلق

اما دست‎یابی مطالبات معوقه به سادگى ممكن نبود. در يك سو شاه و دربار و امراى ارتش و فئودال‏ها و كمپرادورها و استعمار بود و در سوى ديگر مردمى با کمترین آگاهى و سازماندهى.
از ياد نبريم كه سقوط ديكتاتورى رضاشاه حاصل مبارزۀ بى‏امان مردم نبود تا در اين پروسه، مردم سازماندهى شوند، تا سازمان‏هاى خود را و به تبع آن رهبران كارآزمودۀ خود را خلق کنند. سقوط ديكتاتورى محصول يك تحول جهانى بود كه ربط چندانى به مردم ایران نداشت.
بلكه بى‏‌كفايتى ديكتاتورى بود  ما را به جنگ جهانى كشيد.
به هر روى، رضاشاه در طول۲۰ سال حكومت فردی‏اش، كمر جنبش سياسى در ايران را شكست. رضاشاه، مجلس مشروطه را كه مى‏توانست مردان سياست را بسازد به »طويلۀ خانه رضاخانى« بدل كرد؛ ايلات و عشاير را كه به شكل سنتى، رهبران و سرداران و رجال سياسى بزرگ تربيت مى‏كرد خلع سلاح و متلاشى كرد، حزب كمونيست و حزب سوسياليست را تا آخرین نفر یا به زندان انداخت يا راهى ديار غربت كرد، تحصيل‎كردگان داخل و خارج را يا از سياست بركنار كرد و يا چون۵۳ نفر به بندهاى زندان قصر كشاند و در يك كلام، جامعه را از رجال ملى، و احزاب ملى تهى كرد.
فرداى سقوط ديكتاتور، مجموعه دارايى‏‌هاى جنبش، تعدادى زندانى سياسى و چند سیاستمدار ملى مثل مصدق و سليمان ميرزا در عزلت بود.
در هفتم مهر۱۳۲۰، حزب توده از چهار محفل:
۵۳ نفر،
 حزب كمونيست،
 سنديكاليست‏‌هاى قديمى و
مليون تشكيل شد و با برنامۀ يك جبهه و يك حزب ملى پا به عرصۀ جامعه گذاشت.
نيروهاى ملى در قالب تشكل‏هاى خود فعال شدند و نيروهاى مذهبى نيز به ميدان آمدند.
در مقابل اين صفِ نه چندان متشكل مردم، صف متشكل فئودال‏ها و كمپرادورها و استعمار بود كه در پى ترميم باشگاه ديكتاتورى، مجدّانه پا به میدان گذاشت.

كابينۀ محلّل

محمدعلى فروغى، معروف به ذكاءِالملك، يكى از بنيانگذاران سازمان فراماسونرى، معروف به »لژ بيدارى ايرانيان«، در سال۱۲۸۶ بود كه در آن لژ مقام استاد اعظمى و عنوان خاص »چراغدار« را يافت. پدرش محمدحسين اصفهانى نیز از اعضاى فراماسونرى ؛فراموشخانه بود.
بعد از استعفاى منصور، فروغى به‏عنوان كابينۀ محلّل، نخست‏وزير شد. فروغى در سال۱۳۱۴نخست‏وزير رضاشاه بود. پس از به توپ بستن معترضين در حرم امام رضا و اعدام توليت آستان، محمدولى خان اسدى، پدر شوهر دختر فروغى شخص او مغضوب و بركنار شد.
اما فروغى از رضاشاه كينه‏اى به دل نداشت. او براى نجات ديكتاتورى آمده بود. و وظيفه داشت  نخست، ديكتاتور را صحيح و سالم روانه تبعيد كند. او همچنین وظایف دیگری نیز داشت. ازجمله این‎ اموالى را كه رضاخان با خود مى‏برد از چشم مردم دور بماند؛ ودیگر اموالى را كه شخص شاه در طول۲۰سال پادشاهی‎اش به‎زور از مردم غصب كرده بود به پسرش منتقل كند و مهم‏تر از همه پسر او را به سلطنت برساند تا سيستم محفوظ بماند. فروغى اين وظايف را به خوبى انجام داد.

عوامل استعمار

در دستور  كابينه‌‏هاى بعدى، از قوام گرفته تا سهيلى، كارى كه به نفع مردم رنجديده و مصيبت‌‏زدۀ ايران انجام گیرد مطرح نبود. نگاه كنيم به كارنامۀ قوام و سهيلى و ببينيم در حالى‏كه مردم در فقر و فاقه و كمبود نان و آب به سر مى‏بردند اينان به‏‌عنوان مديران كشور چه مى‏كردند:
۱- گرفتن چاپ اسكناس از دست مجلس توسط احمد قوام نخست‏‌وزير. بدين‏وسيله اسكناس بدون پشتوانه در دست متفقين ريخته شد تا خودو  خوراك خود و نیروهایش را تأمين كنند. و به گرانى و تورم و كمبود دامن بزنند.
۲- افزايش قيمت ليره در برابر ريال كه آسيبى جدى به اقتصاد ايران وارد كرد.
۳- قانون منع احتكار و ارزان كردن گندم.  منفعت اين‏كار نصيب متفقين شد متفقین تمامى گندم ايران را به قيمت ارزان مى‏خريدند و روانۀ جبهه‏‌هاى خود مى‏كردند، و این در حالی بود ‏كه مردم پس ساعت‎ها ماندن در نانوایی حتی نمی‎توانستند نانى پر از سنگ و خاشاك هم به دست بیاورند.
۴- آوردن مستشاران مالى و نظامى امريكا ؛دكتر میلسپو و ديگران به ايران و سپردن تمامى اقتصاد و ارتش ايران به اين مستشاران. اينان براى اقتصاد و ارتش ايران كوچك‏ترين قدمى برنداشتند.
۵-ممنوع کردن ورود آرد به تهران، تا گندم و آرد شهرستان‏ها به قيمت نازل به‏‌دست متفقين بيفتد در حالى‏كه پايتخت از كمبود آرد به سختی رنج مى‏برد.

بلواى نان

در۱۷ آذر۱۳۲۱، دانش‌‏آموزان و دانشجويان به‏علت كمبود نان به خيابان‏ها آمدند. و این بهانه‎ای شد تا دربار بتواند خانه قوام را آتش بزند و با او كه در پى محدود كردن قدرت شاه بود تصفيه حساب كند. كمى پس از آن، استعفاى قوام و روى كار آمدن دولت سهيلى به وقوع پیوست.

آمدن سيدضيا به ايران

در سال۱۳۲۲، سيدضيا فرد شماره يك كودتاى۱۲۹۹ از فلسطين به ايران آورده شد تا در برابر حزب توده جبهه‌‏اى ديگر گشوده شود. و اين جبهه توسط دكتر ميلسپو با دادن پارچه و رنگ و مايحتاج عمومى در دست عوامل سید ضیا  و فروش به قيمت آزاد در بازار تقويت مى‏شد تا مردم در همه جبهه‏‌ها به عقب رانده شوند.

دو جبهه ارتجاع و انقلاب

هرچند در سال۱۳۲۲، نيروهاى ملى و چپ جبهه آزادى را پایه‏‌گذاری کردند اما در مقابل آن صف‏‌بندى جبهه ارتجاع به سردمدارى سيدضيا و عباس مسعودى، مدير روزنامه اطلاعات پا به عرصۀ وجود گذاشت. اين صف‏‌بندى دو آوردگاه مهم دارد: یکی مجلس چهارهم، و دیگری نمايش‌‏هاى خيابانى.

مجلس چهارم

۱۴خرداد۱۳۲۲، انتخابات دورۀ چهاردهم مجلس شروع شد.
مجلس سيزده، نوكران بى‏جيره مواجب و با جيره مواجب ديكتاتورى بودند. همين مجلس را جناب فروغى فراماسونر، به ملت ايران تحميل كرد تا سازمان ديكتاتورى فرصت ترميم داشته باشد. و بتواند بار ديگر مجلس را فتح كند. مجلس چهاردهم زير نفوذ انگليس، دربار، امراى ارتش، فئودال‏ها و كمپرادورها بار ديگر به تصرف ارتجاع به‎رهبرى سيدضيا درآمد و ملت همچنان در پشت درهاى بسته ماند.

دو بهانۀ ظاهرالصلاح براى ارتجاع

بعد از فتح مجلس، ارتجاع دو بهانۀ ظاهرالصلاح يافت تا فضای جامعه را مسموم كند.
۱- تخليه نكردن مناطق اشغالى توسط شوروى.
۲- تقاضاى نفت شمال توسط شوروى و در چاه افتادن حزب توده.
طبق معاهدۀ تهران بين سه كشور بزرگ ؛ امريكا، انگليس و شوروى نيروهاى خارجى ظرف مدت پنج شش ماه بايد خاك ايران را تخليه مى‏كردند.
در مهر۱۳۲۳، نمايندۀ بجنورد در مجلس، از آمدن شركت‏هاى نفتى امريكايى براى اكتشاف و استخراج نفت در مناطق شمالى و شرقى ايران خبر داد.
اين تصمیم دولتِ ساعد، حساسيت روس‏ها را به دو علت برانگيخت:
۱-  نخست آن‏كه روس‏ها اجازه نمى‌‏دادند امريكايى‏ها در زير گوششان حاضر شوند و نفت را ببرند و لابد هزار كار ديگر بكنند.
۲- نياز صنعت ويران شدۀ شوروى به نفت، امری حیاتی برای آن  بود.
پس، در شهريور۱۳۲۳، هيئتى اقتصادى از سوى شوروى به ايران آمد و تقاضاى امتياز نفت شمال را كرد و در مهر همان سال دولت ساعد جواب منفى داد و روابط دو كشور تيره شد و شوروىِ از خروج سربازان خود از مناطق اشغالى تن زد.

يك تابلو

اين تابلو به ما كمك مى‏كند تا درك روشن‏ترى نسبت به تشكيل فرقۀ دمكرات و تحولات بعدى آن داشته باشيم. اما براى درك بهتر نخست بايد تابلوى ديگری داشته باشيم.

مجلس چهاردهم

محمدعلى فروغى، آخرين نخست‏وزير دولت رضاشاه، على‏رغم استعفاى رضاشاه از سلطنت و تبعيد به جزيره موريس، از دست زدن به ترکیب مجلس سيزدهم كه از صدر تا ذيل نوكران رضاشاه بودند و به جرأت مى‏توان گفت هيچ یك نمايندۀ مردم نبودند، خوددارى كرد و با ابقای مجلس براى ارتجاع درهم ريختۀ حاكم فرصتى خريد. ارتجاع حاكم به محض آن‏كه احساس كرد توان قبضه كردن مجدد مجلس را دارد در خرداد سال۱۳۲۲ فرمان انتخابات مجلس چهاردهم را صادر كرد،.۸۰۰ كانديدا براى كسب۱۳۶ كرسى مجلس در حالى به رقابت پرداختند كه كشور، مردم و احزاب در يك فضای سالم و دمكراتيك به سر نمى‏بردند. پس نخستين پيش شرط انتخابات وجود نداشت و انتخابات پيشاپيش باطل بود.

نمايش دمكراسى

در كشورهاى عقب‌‏مانده، به معناى تام و تمام فرهنگى، سياسى و اقتصادى، كه همه چيزدر سطح حركت مى‏كند و ظاهر پديده‏ها باعث فريب و گمراهى تودۀ مردم مى‏شود نمايش دمكراسى را به‏‌عنوان حقيقت دمكراسى جا مى‏زنند و اعلام مى‏كنند كه مگر نه اين است كه رأى‌‏گيرى و انتخابات يعنى دمكراسى، پس اين انتخابات و اين هم دمكراسى. اما هرگز به اين پرداخته نمی‏شود  انتخابات در چه شرايطى صورت مى‏گيرد و آيا رأى مردم يك رأى آگاهانه، اختيارى و مبتنى بر شعور و آزادى است یا  نه.

نيروهاى دخيل

در انتخابات مجلس چهاردهم نيروهاى ذيل دخيل بودند:
۱- شاه، دربار، فئودال‏ها، كمپرادورها و روحانيون طراز اول؛
۲- انگليس در تهران و در مناطق تحت اشغال در جنوب ايران؛
۳-  شوروى و سفارت‏خانه‏اش در تهران و كميسرهاى نظام‌ى‏اش در مناطق تحت اشغال در شمال؛
۴- احزاب، اتحاديه‏‌هاى كارگرى و شخصيت‏هاى ملى.
تنها نيروهايى كه حق داشتند در انتخابات دخيل باشند احزاب، اتحاديه‏هاى كارگرى و شخصيت‏هاى ملى بودند. و ديگر عوامل ؛شاه و انگليس و شوروى باعث مى‏شدند كه قاعده بازى به‏‌هم بخورد و انتخابات پيش از آن‏كه نشان‏‌دهندۀ اراده و آراى مردم باشد، نمايانگر نفوذ شاه و انگليس و شوروى بود. پس اين دومين عامل بود كه انتخابات را از مشروعيت انتخاب مى‌‏انداخت و آن را باطل مى‏كرد.

در تبريز چه گذشت

در تبريز، دوازده نفر بر سر نُه كرسى در رقابت بودند. از اين دوازده نفر، سه نفر كانديداى حزب توده و اتحاديه‏هاى كارگرى بودند. يكى از اين سه تن، پيشه‏ورى بود.
نيروهاى دخيل در انتخابات تبريز عبارت بودند از:
۱-   مقدم، استاندار آذربايجان؛
۲-  فئودال‏ها و سران ايلات و عشاير؛
۳- شوروى؛
۴- حزب توده و احزاب محلى؛
۵- اتحاديه‏‌هاى كارگرى.
سرلشكر مقدم در صدد بود تا از صندوق‏ها رأى طرفداران دربار را كه همان عوامل فئودال‏ها و ارتجاع حاكم بود دربياورد. پس هيئت نظارت انتخابات كه نقش مهمى در فرم رأى‏گيرى و شمارش آرا داشت تعدادی از عوامل خود را بر صندوق‎ها گذاشت. در گام بعدى تصميم گرفت صندوق‏هاى رأى حتى‏‌الامكان دور از دسترس مردم باشد و ساعت پايان رأى‏گيرى را ساعت شش تعيين كرد كه همزمان بود با تعطيلى كارخانه‏‌ها بود؛ لذا كارگران فرصت نداشتند در رأى‏‌گيرى شركت كنند. مى‏ماند نفوذ سنتى و ارعاب فئودال‏ها كه  از مشروطه به بعد كار خود را مى‏كرد. كنسول شوروى در تبريز خیلی دير متوجه كلك سرلشكر مقدم شد. پس به محض مطلع‏‌شدن، سرلشكر مقدم را از كار بركنار كرد و كاميون‏هاى ارتشى را در اختيار رأى‏‌دهندگان گذاشت تا آن‏ها را از كارخانه‌‏ها به محل رأى‏گيرى بياورد و نفوذ معنوى خود را به‏كار برد تا مردم به كانديدهايى كه به نوعى روابط حسنه با شوروى داشتند رأى بدهند.
در اين انتخابات حاج خويى كه از تجار مورد احترام تبريز بود بيشترين رأى را آورد  و پيشه‏ورى با۱۶۰۰۰ رأى نفر دوم شد.

نيروهاى دخيل در انتخاب پيشه‌‏ورى

در مجموع، كسانى‏كه در مورد انتخاب پيشه‌‏ورى اظهارنظر كرده‏اند، چهار دیدگاه را مى‏توان بررسى كرد.
۱- سپهر ذبيح در كتاب تاريخ جنبش كمونيستى در ايران مى‏‌نويسد: »على سهيلى نخست‏وزير براى جلب نظر روس‏ها كمك كرده بود تا پيشه‏‌و‌رى از تبريز انتخاب شود.«
۲-  سيف پورفاطمى نمايندۀ نجف‏آباد در مجلس چهاردهم در خاطراتش از كمك خود به انتخاب پيشه‏‌ورى مى‏‌نويسد: » زندگى ساده، قيافه آشنا ولى تا اندازه‌‏اى عصبانى، بيانات دوستانه و شرح صدماتى كه كشيده بود مرا مجذوب او ساخت… چند روز پس از آن‏كه از نجف‏‌آباد انتخاب شدم پيشه‏و‌رى به نزد من آمد و خواهش كرد تا اولاً او را به سرتيپ سطوتى رئيس كل ژاندارمرى معرفى كنم تا توصيه‌‏اى براى امينه آذربايجان بگيرد، دوم اینکه او رابه شاهزاده ركن‏‌الدين ميرزاى احمدى كه برادرش فرماندار تبريز بود معرفى كنم من هر دو خواهش او را اجابت كردم و او روانۀ تبريز شد.«
۳- اردشير آوانسيان در خاطراتش از انتخاب پيشه‏‌ورى چنين ياد مى‏كند: »روزى در بحبوحۀ انتخابات، پيشه‌‏ورى با نام‌ه‏اى از سليمان ميرزا و دكتر يزدى شايد هم ايرج اسكندرى پيش من آمد… بدون  مقدمه‏‌چينى شروع كردم: حتما براى انتخابات آمده‏‌ايد و من شخصا از شما پشتيبانى خواهم كرد و اين مطلب را در دستور كار كميتۀ ايالتى گذارده و به تصويب خواهم رساند.«
۴- خليل ملكى در كتاب آرا و عقايدش مى‌‏نويسد: »يكى از اعضاى انجمن نظارت انتخابات تبريز به‏عنوان اعتراض براى نويسنده اين سطور حكايت مى‏كرد كه چگونه كنسول شوروى در انجمن نظارت حاضر شده و براى گرفتن اعتبارنامۀ پيشه‌‏ورى پافشارى مى‏‌كرد.«

حق قانونی و حق تاريخى پيشه‏‌ورى

قبل از آن‏كه بپردازيم به اين‏كه آيا پيشه‏‌ورى از نظر حقوقى و تاريخى نسبت به نمايندگى مردم تبريز حقى داشت يا نه، به گزارش كميسيون دادگسترى مجلس در كتاب سياست موازنه منفى در روزنامه داد۱۳۲۳/۳/۱۷ توجه مى‏‌كنيم:
۱- ميكده، فرماندار شهرضا، در كميسيون دادگسترى، پيش چشم پانزده وكيل اقرار نمود كه قبل از حركت به شهرضا آقاى سهيلى مرا احضار و به اتفاق آقاى شيروانى خدمت ايشان رسيده فرمودند چون از قرار معلوم آقاى شيروانى در محل محبوبيت دارند ولى قشقايى‌‏ها با ايشان مخالفت مى‏كنند شما سعى كنيد از نفوذ آن‏ها تا حدى كه مقدور است جلوگيرى و جديت كنيد ايشان وكيل شوند. مخصوصا فرمودند از صندوق بايد اسم شيروانى بيرون بيايد…؛روزنامه‌ داد ۱۳۲۳/۴/۱۱).
۲- تلگراف فرماندار شهرضا به نخست‏وزير:
»تشكيل انجمن به تعويق افتاد. ولى صارم‏‌الدوله و قشقايى، شيروانى را در اقليت گذاشته‌‏اند و چون لنجان از حيث سياست محل تحت‏‌نظر صارم‏‌الدوله است اگر نتيجه خلاف انتظارى پيشامد نمايد فدوى را مقصر ندانيد.
۳- تلگراف نخست‏وزير به فرماندار شهرضا: شما منتظر خدمت مى‏شويد.
۴- تلگراف رمز نخست‏‌وزير به فرماندار ماكو: فرماندار ماكو، رونوشت شهربانى وكيل دوم ماكو تيمورى است؛ شهربانى در انتخاب او تشريك مساعى كنيد.

حق قانونی

انتخاباتى كه اصل و فرع آن با دستور نخست‏‌وزير به فرماندار و شهربانى رقم مى‏‌خورد بيشتر به مضحكه انتخاباتى شبيه است تا انتخابات. انتخابات در يك سيستم دمكرات، يك انقلاب مسالمت‌‏آميز است. يعنى مردم جمع مى‏شوند و با شليك رأى‏‌هاى خود حكومت را به زير مى‌‏كشند، اما در نظام‏‌هاى استبدادى اين پروسۀ دمكراتيك به يك مضحكه تبديل مى‏شود. اما اگر بپذيريم نمايندۀ مجلس بايد نمايندۀ واقعى مردم باشد و در واقع خواست‏ها و آرمان‏هاى مردم را نمايندگى كند، ببينيم در بين آن دوازده نفر كدام‏يك مى‏‌توانستند در يك انتخابات آزاد با پيشه‌‏ورى رقابت كنند. پيشه‏‌ورى همان‏طور كه خود، در روزنامۀ آژير مى‏نويسد: »در اثر فشار اغلب رفقای نزديك خود، اين وظيفۀ ملى را كه حزب توده صلاح ديده است افتخار آن‏را به من بدهد، به عهده گرفته‎ام«.
پس او كانديداى حزب توده و شوراى متحدۀ كارگرى بود. فراموش نكنيم كه كميتۀ ايالتى حزب توده در آستانۀ ادغام با فرقۀ دمكرات چيزى حدود۶۰۰۰۰عضو دارد.
از سوى ديگر، پيشه‏‌ورى از ساليان گذشته در ميان كارگرهاى ايرانى مقيم باكو از رهبران درجۀ اول حزب عدالت و حزب كمونيست بوده است. علاوه براين، مدت كوتاهى در تبريز مسئول كميتۀ ايالتى حزب توده و مسئول روزنامه آذربايجان بود و ساليان دراز كار و پيكار و زندان، پشتوانۀ انتخاباتى او در ميان مردم تبريز بود. تمامى اين‏ها كافى بود او بدون كمك شوروى در يك انتخابات واقعا آزاد پيروز بشود. اگر شوروى اعمال نفوذى در انتخابات كرد ،كه كرد در مقابل جناح مقابل مى‏توان به اغماض از آن صرف‏نظر كرد. اما دشمنان و منتقدين پيشه‏‌ورى كه پيشاپيش درصدد محكوم كردن او هستند تمامى اين حقايق را ناديده مى‏گيرند. چرا؟
حتى متفكرى چون خليل ملكى در اين ورطۀ هولناك كينۀ كور مى‏‌لغزد و مى‏‌گويد: »«رد اعتبارنامۀ پيشه‏ورى به حق بود.«
اما نمى‏گويد اين حق را چه كسى تعيين مى‏كند. مردم، يا نوكران انگليس، يا فئودال‏ها و كمپرادورها كه پوست از گردۀ مردم آن سامان كنده بودند.

حق تاريخى پيشه‏‌ورى

تمامى آنانى‏كه در دورۀ مجلس چهاردهم در رد اعتبارنامۀ پيشه‏ورى بحث كرده‌‏اند از آن جايى‏كه از فضای سنگين عليه پيشه‏‌ورى آگاه بودند، به حق تاريخى پيشه‏ورى نزديك نشدند. اما ببينیم حق تاريخى چيست؟
پيشه‌‏ورى در سال۱۲۷۴ شمسى به دنيا آمد. در-۱۰-۱۲ سالگى به باكو مهاجرت كرد. در آنجا معلم شد. و از سال۱۲۹۶ در روزنامه آچيق سوز» سخن فاش براى بهروزى مردم خود نوشت، حرف زد و سازماندهى كرد و به زندان رفت.
نگاه كنيم به تمامى نمايندگان مجلس چهاردهم موجوداتی ‏ مثل سيدضيا عامل ارتجاع و انگليس را كنار بگذاريم. از رأس آن‏ها كه دكتر مصدق باشد بگيريم و برسيم به هشت نمايندۀ حزب توده و همين‏طور بياييم تا نفر صدوسی و پنجم آن، به راستى و بدون حب و بغض كدام‏يك پيش و بيش از پيشه‏‌ورى براى بهروزى مردم خود تلاش كرد. و رنج سختى را به جان خريده بود.

مشكل همۀ ما

مشكل تمامى ما در اين است كه حقايق را با دوست داشتن يا نداشتن آدم‏ها مي‎سنجیم وقتی از پيشه‏ورى بدمان مى‏آيد، او را تجزيه‏طلب مى‏ناميم، آنگاه هر حقيقتى را نسبت به او انكار مى‏كنيم و اگر ظلمى بر او رفته است چشم مى‏پوشيم. اين آفت مخرّب حتى يقۀ كسى مثل خليل ملكى را هم گرفته است.

فراكسيون‏هاى مجلس چهاردهم

با نگاهى به تركيب فراكسيون‏هاى مجلس مى‏توان فهميد كه دشمنان و ردكنندگان پيشه‏ورى از چه سنخ و دسته‏اى بوده‌‏اند:
۱- اتحاد ملى سلطنت‏طلبان، سى نفر، كه سيزده نفر آن‏ها نمايندگان مجلس‏هاى رضاخانى بودند؛
۲- فراكسيون ميهن‌‏پرستان، كه جملگی محافظه‏‌كارانِ طرفدار انگليس بودند. تعداد آنان بيست و شش نفر و برجسته‏‌ترين آن سيدضيا معروف بود؛
۳- فراكسيون دمكرات، كه خان‏هاى بختيارى و متحد فراكسيون سيدضيا بودند يازده نفر؛
۴-  فراكسيون ليبرال، بيست نماينده؛
۵-. فراكسيون مستقل، پانزده نماينده؛
۶- فراكسيون منفردها، شانزده نفر؛
۷-  فراكسيون حزب توده هشت نماينده.
سه فراكسيون اول، يعنى شصت و هفت نماینده از عناصر مرتجع، و فئودال‏ها و نوكران انگليس بودند كه گروه اكثريت مجلس را تشكيل مى‏‌دادند و ليدر آن‏ها سيدضيا بود.
اينان در روز رأى‏گيرى پنجاه رأى در رد پيشه‌‏ورى به صندوق ريختند در حالى كه چهل و هفت رأى به نفع او ريخته شد. يعنى با اختلاف سه رأى، مابقى  رأى ممتنع دادند.

چرا پيشه‌‏ورى

سؤالى كه اكثر پژوهشگران زندگى پيشه‏‌ورى به آن نپرداخته‏‌اند اين است كه چرا اين‏‌همه روى پيشه‌‏ورى حساسيت نشان داده مى‏شود و به‏طور كلی حضور پيشه‏‌ورى در مجلس كه اكثريت آن با عوامل ارتجاع و انگليس بود چه تأثيرى در روند كلى قضايا داشت و آيا در مجلس، جز پيشه‏‌ورى كسان ديگری جزءِ طرفداران شوروى نبودند؟ كه بودند.

عاملين توطئه

عاملين توطئه، دشتى و جمال امامى و دكتر طاهرى، امير نصرت اسكندرى، ثقه‌‏الاسلام، سرتيپ‌‏زاده، امير تيمور كلالى و على اقبالى بودند كه قرار بود شريعت‏‌زاده نمايندۀ بابل عامل اجرايى آن باشد.

يك تصفيه حساب تاريخى

پيشه‏‌ورى دو بار با سيدضيا برخورد رودر رو دارد. نخستين برخورد در تاريخ ۱۲۹۸، در روزنامۀ حريت ارگان حزب عدالت روی می‏دهد. در آن زمان حزب مساوات در آذربايجان شوروى به قدرت رسيده و باكو را پايتخت خود اعلام كرده بود. ايران، هيئتى به رهبرى سيدضيا براى عقد قرار داد تجارى سياسى با دولت مساواتى‌‏ها فرستاد. در آن زمان پيشه‏ورى به مناسبت ورود اين هيئت به باكو چنين نوشت: »روزنامه‏‌هاى محل، خبرِ آمدن هيئتى تحت سرپرستى سيدضيا از طرف دولت ايران به پايتخت آذربايجان را مى‏دهند… آنچه كه ما انقلابيون ايرانى را بر اقدامات اين هيئت بدبين مى‏سازد وجود آقاى سيدضياالدين در رأس آن است. ما مى‏دانيم كه اين جناب، خادم انگليس بوده و به خاطر استقرار نفوذ حاكميت انگليس در ايران از هيچ كوششى دريغ نورزيده است…«
برخورد دوم در تهران و در روزنامۀ حقيقت، ارگان اتحاديه‏‌هاى كارگرى روی می‎دهد. پيشه‌‏ورى خطاب به سيدضيا به‌‏عنوان كارگردان اجنبى كودتاى انگليسى ۱۲۹۹ چنين مى‏‌نويسد««… ياد دارى كه ما را دعوت كردى كه بياييم با هم كار كنيم و خيلى از وثوق‌‏الدوله تعريف مى‏‌كردى؟ يادت رفته  مقالات جريرۀ حريت با تو در موضوع قرارداد ضديت مى‏نمود؟ ياد دارى كه ايرانيان كارگر، تو را خائن وطن خوانده، از ميان خودشان بيرونت كردند.«
پس براى سيدضيا كه ليدر اكثريت بود مجلس چهاردهم فرصتى خوب براى يك تصفيه حساب تاريخى بود.
اما براى ديگر مرتجعين جز اين تصفيه حساب، فاكتورهاى ديگرى مطرح بود. و آن، گذشتۀ پيشه‏‌ورى بود. براى تمامى آن‏ها مسلم بود كه پيشه‏‌ورى دشمن سرسخت تمامى آن‏هاست. زندگى گذشتۀ او، و به راستى، تمامى گذشتۀ او، صرف مبارزه با همۀ اينان شده بود.

قاعدۀ بازى

يكى از محسنات دمكراسى رعايت قانون بازى است. در فضایی دموکراتیک همۀ بازیگران سعى مى‏كنند براى آن‏كه بازى به هم نخورد قاعده بازى را رعايت كنند. فایدۀ رعايت قوانين در آن است كه همگی خود را ملزم مى‏بينند به حربه‏‌هاى ماوراى دمكراسى متوسل نشوند. پس تمامى جنگ‏‌ها و كشمكش‏‌ها در چارچوب يك گفتمان سياسى حل و فصل مى‏شود.
اگر اكثريت مجلس اين قاعده را رعايت مى‏كرد و در انتخاباتى كه از اصل و اساس آن نكته‏‌گيرى‏هاى بسيارى مى‏توان يافت و به راستى جز اقليتى، بقيه، نمايندگان واقعى مردم نبودند دخالت محدود شوروى در انتخابات تبريز همچون دخالت انگليس، شاه، دربار، نخست‏وزير، فرمانداران، استانداران، فئودال‏ها و ژنرال‏هاى ارتش در نظر گرفته نمى‌‏شد. نخست آن‏كه اكثريت مجلس با مرتجعين بود؛ دوم آن‏كه مجلس محل قانون‏گذارى بود نه انقلاب و پيشه‏‌ورى قرار نبود در آنجا انقلاب كند؛ سوم آن‏كه فراكسيون حزب توده با هشت عضو، چه تأثيرى در روند كلى مجلس داشت كه پيشه‏‌ورى داشته باشد.
اما اكثريت مرتجع مجلس، همچون تمامى دوران‏ها، قاعده بازى را رعايت نكرد و پيشه‌‏ورى را از يك نمايندۀ مجلس، به سوى نخست‏وزيرى حكومت خودمختار آذربايجان سوق داد.
اين بخش را با نظر پيشه‏ورى نسبت به نمايندگان مجلس به پايان مى‏بريم:
»من طورى‏كه مكرر نوشته‏ام هرگز خودم داوطلب مقامى نشده‏‌ام و تمامى مقامات اجتماعى در نزد ما مقصد نيست واسطه است…
من در خود آنقدر صميمت و ايمان سراغ دارم كه بتوانم شهرت بلند آذربايجان را لكه‏‌دار نكنم…
ديگران مجلس و نمايندگى را جور ديگرى مى‏دانند. در نظر ما آنجا يك فرونت ؛جبهه ديگرى بيش نيست. در آنجا هم، مبارزه و نبرد و جانبازى در انتظار ماست. اگر ما بخواهيم آنجا خود را برسانيم مانند يك سرباز كه يك سنگر تازۀ ديگر را اشغال كرده باشد افتخار خواهيم كرد ولى آن سنگر مال ما نيست. براى خودمان آن را نمى‏خواهيم بگيریم. آن مال جمعيت است مال ملت است.«

اخراج پيشه ورى از كنگرۀ اول حزب توده

اردشير آوانسيان كه به گفتۀ قريب به اتفاق رهبران حزب توده عامل مؤثرى در اخراج پيشه‏ورى از كنگرۀ اول حزب و به تبع آن از حزب توده بود در خاطراتش چنين مى‏نويسد:
»موقعى‏كه رضاشاه درگذشت ]پيشه‏ورى[ او در روزنامه خود ؛آژير مقاله‏اى نوشت كه رضاشاه را نابغه نام نهاد. اين تملقى بود به محمدرضا شاه تا شاه نيز از او خوشش آمده با او مخالف نباشد تا به اين ترتيب كار تصويب اعتبارنامۀ او عملى شود.
سه چهار روز قبل از كنگره بود و همۀ نمايندگان هنوز وارد تهران نشده بودند… بعد از ظهر همان روز كه سر مقاله را نوشت در همان حياط جمع بوديم. در اين جلسه همه به پيشه‏ورى اعتراض كرده، گفتند ما چنين آدمى را به كنگره راه نخواهيم داد. همه با عصبانيت و سروصدا نمايندگى او را در كنگره رد كردند… و مى‏گفتند كه اين چه نوع انقلابى‎ای است كه رضاشاه را نابغه مى‏خواند… بعد پيشه‏‌ورى به كنگره نيامد. براى اين‏كه اگر مى‏آمد رسوايى او بيشتر مى‏شد«.

داستان مقاله چه بود

قبل از آن‏كه مقالۀ پيشه‏‌ورى به تمامى بياوریم ذكر چند نكته ضرورى است:
۱- مقاله در تاريخ دوازدهم مرداد۱۳۲۳ نوشته شده است. در حالى‏كه اعتبارنامۀ پيشه‏‌ورى در بيست و دوم تير همان سال بررسى و رد شد. به عبارت ديگر، مقالۀ پيشه‏ورى۲۲ روز بعد از رد اعتبار نوشته شده است و اين استدلال اردشير، حرف بى‏ربطى است. و عجيب است كه اردشير بعد از اين همه سال به اين نكته دقت نكرده است. رضاشاه در پنجم مرداد درگذشت.
-۲ در مقالۀ پيشه‏‌ورى آنچه كه دربارۀ رضاشاه آمده است چنین است: »اين مردِ مخوف فوق‏العاده مرموز؛ نه نابغه. كريم كشاورز از همكاران پيشه‏ورى در روزنامه آژير توضيح مى‏دهد كه در حروف‏چينى بين فوق‏العاده و مرموز، حرف واو اضافه شد، كه گويا اين‏كار به دستور عبدالحسين نوشين توسط حروف‏چين توده‏اى صورت گرفت. و شخص فوق‏‌العاده و مرموز، در روزنامۀ حزب توده تبديل شد به فوق‌‏العاده و فوق‌‏العاده نیز نابغه تفسیر شد. طُرفه آن‏كه اين مسئله در شمارۀ بعد روزنامه آژير تصحيح شد؛ اما مورد توجه قرار نگرفت.
۳- نكتۀ آخر آن‏كه در آن روزگار و نه در روزگار بعدى حتى اردشير آوانسيان به خود زحمت نداد تمامى مقاله را بخواند تا روشن شود كه منظور پيشه‏ورى چه بوده است. اما قبل از آن‏كه به شرح ماوقع بپردازيم، مقاله پيشه‏‌ورى را بازخوانى مى‏‌كنیم.

ما و شاه سابق

آرى سابقه دارد، اين سابقه از نخستين قدم مرتجعانۀ شاه سابق آغاز گرديده است. ما از آن دقيقه‏اى كه تمايلات ديكتاتورى او را احساس كرديم، طبق وظيفه اجتماعى خود با قلم، با زبان، با انتشارِ رسالات، با تشكيل حزب و اتحاديه و سازمان‏ها و با تمام وسايلى كه ممكن بود در مبارزه مفيد واقع شود، علناً بر عليه او قيام نموديم. اين سابقه ممتدى است كه حتى روزهايى كه هنوز پرده از روى كارهاى خطرناكش نيفتاده، جنبۀ ارتجاعى شديدش كاملاً ظاهر نشده بود، ما روى تجربيات اجتماعى طولانى خود احساس كرده بوديم كه اين مردِ مخوفِ فوق‌‏العاده مرموز چه راهى را پيش گرفته و كشور [را] در اثر جاه‌‏طلبى و خودخواهى و حرص و آز خود به كجا مى‏كشاند اين هم سابقه است. آن روز بسيارى از آزاديخواهان مبرز از روى عدم اطلاع، گول ظاهر را خورده، با همكارى با او مقدمات سلطنت شوم او را فراهم مى‌‏آوردند، اين سابقه هم قابل انكار نيست.
آن روز وضعيت ما دشوار و سخت بود ولى در اثر احساسات خود يگانگى افراد برجستۀ طبقۀ زحمتكش ايران حملات ما روز به روز شديدتر، خردكننده‌‏تر و محكم‏تر مى‏شد.
هنوز آزاديخواهان آن روز فراموش نكرده‏‌اند در جواب بيانيۀ شديد و معروف او »مسبب كودتا منم قلم‏‌هايى كه بر ضد آن چيز مى‏نويسند خواهم شكست« نوشتيم: تو كه هستى و با چه حقى مى‏خواهى قلم‏ها را شكسته و زبان‏ها را ببندى. اين عبارت را ما بيست و دو سال پيش نوشتيم، اين سابقۀ او شديدترين دوره عمليات مستبدانه او باقى مانده است. بعد از اين، مبارزه ما آنى منقطع نشده اين نبرد پرافتخار نُه سال ادامه داشت، در تمام سنگرهايى كه او يكى بعد از ديگرى با قهر و غلبه اشغال مى‏نمود، سينۀ ما سپر بود. البته آن روز در اثر فشار ارتجاع عده‏مان نمى‌‏توانست خيلى زياد باشد و مانند امروز كارى اجتماعى آزاد نبود كه هر جاه‏‌طلب و ماجراجويى بتواند در ميدان مبارزۀ سياسى چوگان‏‌بازى كند. با اخلاق جنون‏آميز خود، حزب بزرگى را به پرتگاه بكشاند و هرچه بخواهد در حق دوست و بيگانه، صالح و طالع به زبان و قلم بياورد، رادمردان آن روز اين قدر ديوانه نبودند كه مناقشه و اختلافات ساده خودمانى را در صفحات جرايد منعكس كنند، اين در تاريخ مبارزه آزاديخواهان بى‏سابقه است. مبارزين آن روز با جان و سر خود بازى مى‏كردند. اين خودستايى نيست، نوشته‏هاى ما را هنوز حوادث كاملاً از بين نبرده، آثار تشكيلات ما را هم كس قادر نيست انكار بكند و اشخاصى كه خود را وارث آن مبارزين غيور نمى‏دانند و تصور مى‏‌كنند كه آزاديخواهى از شخص آن شروع شده است، بدا به حال آن‏ها.
طورى‏كه گفتيم اين مبارزه شديد و طاقت‏‌فرسا نُه سال طول كشيد رژيمى كه رضاخان را بالا آورده بود در اثر ارتجاع بين‏‌المللى و پيدايش فاشيزم و ناسيونال سوسياليسم قوت گرفت و براى ريشه‏‌كن نمودن عوامل آزادى به‏‌كارهاى عمده و شديدترى دست زده، ما را با اغلب ياران مبارزمان نامردانه توقيف كرده به قصر قجر فرستاده، نه‏ تنها با حبس و تبعيد و توقيف و كشتار بى‏رحمانه، بلكه با هو و جنجال و ايجاد اختلاف‏‌هاى عجيب و غريب، به عقيده خود رگ و ريشه ما را مى‏‌خواست از روى زمين بردارد.
امروز هم هر كس در اختلاف نخستين قدم را بردارد، سابقه را فراموش نبايد بكند.
اسارت ما يازده سال طول كشيد. يازده سال فشار، يازده سال محروميت، يازده سال زجر و مشقت و گرسنگى، اگرچه جسما ما را از پاى درآورد، ولى روحمان همچنان قوى بود، حتى در آن سخت‏ترين دوره زندان از مبارزه منصرف نشديم. مبارزۀ ما براى خودنمايى و تظاهر نبود، روى عصبانيت بى‏جا و يا جاه‏طلبى نبود، مانند مجانين خودمان را به آب و آتش نمى‌‏زديم.
طبق اصول مبارزۀ اجتماعى كارهاى خود را از روى نقشه انجام داده، با قدم‌‏هاى متين پيش مى‏رفتيم، آبرو و حيثيت‌‏مان هم هميشه محفوظ بود. اين‏را مخصوصا بايد قيد بكنيم كه مبارزۀ سى سالۀ ما هرگز جنبه خصوصى نداشته و ما هيچ وقت فكر نمى‏‌كرديم كه از اين مرد مستبد و حريص و خودپسندى كه دارد كشورى را به فلاكت و نيستى مى‌‏اندازد، از نقطه‌‏نظر شخصى خودمان انتقام بكشيم. حتى بعد از شهريور هم كه زبان و قلم ما نسبتا آزاد شده، كينه و احساسات خصوصى خود را بر ضد او و يارانش به‌‏كار نبرديم و نخواستيم حبس و تبعيد خود را در معرض خريد و فروش بگذاريم.
مبارزۀ ما پيوسته روى اصول ايمان و عقيده و روى خط منافع طبقه رنج ديده و زحمتكش بود.
البته ما هميشه نسبت به شاه سابق در قلب خود كينه و دشمنى شديدِ خصوصى احساس مى‏‌كرديم. اين نظر را تا امروز هم تغيير نداده‏‌ايم. تا زنده بود، ما پيوسته  مى‏‌خواستيم انتقام بكشيم ولى نه انتقام زجر و مشقات و محروميت‌‏هاى خودمان را بلكه منظورمان انتقام ملى و اجتماعى بود. ما مى‏‌خواستيم نه‏‌تنها از خود پهلوى بلكه از رژيم منحوس او هم انتقام بكشيم و ميل داشتيم كه اين انتقام، خونين و بى‏رحمانه باشد.
البته در ايجاد اين حس شديد اجتماعى يك نوع حس خصوصى هم در بين بود. آن حس را مرگ حجازى و على شرقى و ارانى و محمد انزابى و محمدباقر و على آقاى پوررحمتى و ساير جوانان آزاديخواه كه در راه مبارزۀ سياسى در سياه‏چال‏‌هاى شهربانى كشته شدند ايجاد كرده بود. ما اين حس مقدس را هميشه تقويت كرديم و بعد از اين هم هرگز فراموش نخواهيم كرد. اگر خود رضاخان را طبيعت از چنگ ما نجات داد، همكاران و حمايت‏كنندگان او و اشخاصى كه هنوز هم دارند از رژيم منحوس او حمايت مى‏‌كنند از بين نرفته، اين‏ها بالاخره يك روز بايد در مقابل ميز انتقام قرار بگيرند و جواب خون‏‌هاى ناحقى را كه با دستيارى آنان ريخته شده است بدهند.
اين اگرچه تا اندازه‌اى جنبۀ خصوصى و رفاقتى دارد، ولى در اصل يك كينه‏جويى خصوصى نيست، زيرا حجازى‏ها انزابى ‏ها، على شرقى‌‏ها و ارانى‏ها و سيدمحمد تنها و پوررحمتى‌‏ها و امثال ايشان مردمان عادى نبودند، اين‏ها نمايندگان طبقۀ معين از جامعه بودند. اين‏ها را براى جلوگيرى از نهضت اجتماعى از بين بردند. خود رضاخان ما و امثال ما را براى انتقام خصوصى و شخصى زير منگنۀ زندان پرتاب نكرده بود، او نيز شخص ما را مخالفين و دشمنان جدى رژيمى كه به واسطۀ حفظ منابع خود و طبقۀ معين تعقيب مى‌‏نمود، تشخيص داده بود. او با خفه كردن ما مى‏خواست يك تيپ مخالف اجتماعى را از بين ببرد والا شخصا نه على شرقى را مى‌‏شناخت، نه انزابى را، نه حجازى را، با وجود اين او از انتقام شخصى هم بدش نمى‌‏آمد. اصولاً مبارزۀ شخصى، انتقام شخصى، كار مردمان كوچك است كه حتى يك كلمه بسيار ناچيزى را براى خود توهين دانسته، از گويندۀ آن بى‏رحمانه انتقام مى‏كشيد.
انتقام و كينه‏جويى اجتماعى است كه به عقيدۀ ما به هيچ وجه نمى‏توان از آن صرف‏نظر كرده و اشخاصى كه مبارزۀ اجتماعى ما را با پيمانۀ اغراض كوچك و حقير خود اندازه مى‏گيرند، ممكن نيست به عمق افكار و احساسات ما و همكاران ما پى ببرند. مبارزه و انتقام‏جويى اين قبيل اشخاص، مانند نظرشان كوتاه و افكارشان نارسا خواهد بود. مبارزۀ ما اجتماعى است. انتقام‏جويى ما هم قطعا اجتماعى و خالى از اغراض خصوصى خواهد بود. ما حتى اگر زجر و مشقت بيست ساله را هم نكشيده بوديم، از انتقام صرف‏نظر نمى‏‌كرديم.

اما راجع به تسليت به شاه حاضر

ما مكرر نوشته‏‌ايم كه براى نگه‏دارى قاعدۀ بازى شاه نبايد به امور جارى كشور مداخله بكند و در عين حال عنوان رسمى كه قانون اساسى به او داده است، مادامى‏‌كه طبق قانون سلطنت كرده، تمايل ديكتاتورى بروز نداده برخلاف مشروطيت و قانون اساسى رفتار ننموده‏‌اند بايد محفوظ باشد و نيز مكرر نوشته‏‌ايم كه آژير يك روزنامۀ مستقل ملى است كه حفظ منافع اكثريت جامعه، يعنى طبقات زحمتكش را شعار خود قرار داده، البته هدف اصلى ما عالى‏تر است، ما مى‏خواهيم كشور ما دوش به دوش ملل متمدن دنيا، به مافوق ايده‏‌آ‌ل بشرى نزديك شده، در ايجاد يك جهان خالى از جور و بيدادگرى و فقر و بيچارگى سهم بسزايى داشته باشد. البته خوانندگان مى‏دانند كه براى رسيدن به هدف اساسى مراحلى پيش مى‏آيد كه آن‏ها را بايد با تاكتيك صحيح طى كرد امروز كشور ما در مرحله‏اى از مراحل اجتماعى تمدن بشرى است كه عقلاً براى آن رژيم مشروطيت و اجراى قانون اساسى موجوده را لازم داشته‌‏اند. طبق قانون اساسى، مقام سلطنت بايد باشد و ما تا بر عليه قانون اساسى قيام نكرده‏ايم، در اين اصل هم لازم نمى‏‌دانيم كارى بكنيم كه سوءتفاهمى پيش بيايد. يعنى ما نمى‏‌خواهيم مانند دستۀ ماجراجويان مانند سيدضيا و همكاران او با نيرنگ و حقه‏‌بازى و روى اغراض خصوصى، قاعدۀ بازى را به‌‏هم بزنيم. علاوه بر اين ما از مرگ دشمن خصوصى يا عمومى آن وقت اظهار بشاشيت مى‏‌كنيم كه خودمان او را در نبرد از بين برده باشيم. متأسفانه از شاه سابق پيشامدها به ما اجازه نداد انتقام ياران خود را و ملت ايران را بكشيم، او با اجل طبيعى فوت كرد، بنابراين در مرگ او ما كارى نكرده‏‌ايم كه براى كسب افتخار آن اظهار شادمانى كرده، بگوييم:
دمى آب خوردن پى بدسكال               به از عمر هفتاد و هشتاد سال
علاوه بر اين يكى از اخلاق ستوده ايرانى است كه از دوست و دشمن اشخاص مصيبت‌‏زده را هنگام عزادارى آزار نمى‏‌دهند، مخصوصاً در مرگ طبيعى كه سرزنش و بدگويى موضوع ندارد.
وانگهى اگر ما بخواهيم فرزند را مسئول جنايت پدر بدانيم كه از شاه سابق هم در بيدادگرى جلوتر رفته‏ايم. نخير هر كس مسئول اعمال شخص خودش مى‏باشد و ما طورى كه در بالا گفتيم مبارزه و هدف اجتماعى ما در جاى خود محفوظ است آن‏را هيچ كس نمى‏‌تواند تغيير بدهد ولى اگر بدون نظر خاصى و منظور سياسى معين براى حفظ نزاكت و آداب و رسوم يك روزنامه محلى به شاه مشروطه تسليت گفته باشد چه جنايت بزرگى كرده است. وانگهى موضوع ساده‌‏اى كه بالاخره در مذاكرۀ خصوصى قابل حل و تسويه است چرا با آن شكل زننده در روزنامه انعكاس پيدا كند. از دوستان ما كه بى‏غرض هستند البته بسيار متشكريم و مى‏‌دانيم كه آن‏ها نظرشان جلوگيرى از غرض‏‌دانى مخالفين ما بوده است ولى مغرضين را با هيچ دليل و منطقى نمى‌‏شود قانع كرد براى اين‏كه غرض دليل و منطق نمى‏پذيرد«
روزنامۀ آژير: سال دوم، شماره۱۷۴، صبح پنج‏شنبه دوازدهم مرداد ماه۱۳۲۳

اصل داستان چه بود

ريشۀ اختلاف برمى‏‌گشت به زندان رضاشاه. پيشه‏‌ورى از رهبران حزب عدالت بود كه همراه هيئتى براى تماس با ميرزا كوچك خان به ايران آمد و در آنجا ماند و در دولت احسان‏الله خان دوستدار، مقام كميسارياى كشور ؛وزير كشور را به دست آورد و پس از شكست انقلاب گيلان به تهران آمد و سردبيری روزنامۀ حقيقت بر عهده گرفت. این روزنامه كه در ظاهر ارگان اتحاديه‏‌هاى كارگرى بود اما در باطن ارگان حزب كمونيست ايران به شمار مى‏رفت.
در كنگرۀ انزلى كه در۱۲۹۹ برگزار شد و فرقۀ عدالت به حزب كمونيست ايران تبديل شد پيشه‏ورى همچنان يكى از رهبران حزب بود.
رضاشاه در ابتدا با حزب كمونيست شیوۀ كج‎دار و مريز رفتار مى‏كرد تا پايه‏هاى ديكتاتورى‏اش تحكيم یافت و هنگامى‏كه پايه‏هايش محكم شد حزب كمونيست و اتحاديه‌‏هاى كارگرى شديداً سركوب شدند. پيشه‏ورى نيز از سال۱۳۰۹ به‏عنوان مسئول حزب كمونيست ايران دستگير شد.
پيشه‏ورى طبق اسناد منتشرۀ توسط پليس رضاخانى در تمامى بازجويى‏هايش مردانه مقاومت كرد و از پذيرش عضويت و رهبرى حزب كمونيست على‏رغم اعتراف‏‌هاى مكرر مسئولان حزبى سرباز زد و اعلام داشت كه او يك فعال حزبى نيست.
با اين بازجويى، پيشه‏ورى به زندان قصر رفت و همچنان‏كه در زمان رضاشاه مرسوم بود، دادگاهى براى متهمين تشكيل نمى‏شد تا كسى محكوميتى بگيرد و پرونده‌‏اش بسته شود. همه بلاتكليف در زندان بودند و پروندۀ همه مفتوح بود. دادگاه۵۳نفر يكى از استثناهاى زمان رضاشاه بود كه آن‏هم جنبۀ سياسى و تبليغى داشت.
پيشه‏ورى نيز سال‏‌ها بعد به دادگاه رفت و به ده سال حبس محكوم شد. در سال ۱۳۰۹ دستگير شد و در سال۱۳۱۸ به دادگاه رفت.
پس پيشه‏ورى به دنبال بازجويى‏‌هايش بر آن بود كه در زندان نيز به‏‌عنوان يك فعال حزب، خود را نشان ندهد و اين امر با جناح چپ زندان كه رهبرى‏اش با اردشير بود مغایرت داشت.
اردشير آوانسيان خود از رهبران حزبى بود. البته نه در حد پيشه‏ورى، و در جريان ضربۀ تبريز دستگير شد.
پُرواضح بود كه جريان چپ در زندان؛ چه در آن زمان و چه در زمان‏هاى بعد، به‏علت درك متفاوتش با جريان آينده‏‌نگر زندان برخوردهايى داشته است. اين اختلاف ديدگاه هميشه در زندان منجر به درگيرى‏هايى بوده است و زندانیان بيشترين آسيب‏‌ها را از جانب جناح چپ ديده‎اند. اما جناح چپ همچنان چپ مانده است و چرايى آن را بايد در طبيعت آدمى و نیز در خودِ زندان جست‏وجو كرد.
جناح چپ، پيشه‌‏ورى را كه در نظر آنان زندگى منفعلانه‏‌اى داشت بايكوت و سعى كرد به هر شيوه‏اى شخصيت او را تخريب كند. اما به قدری به پيشه‏ورى فشار آوردند كه ی روز طاقتش از كف رفت و فرياد زد: »كارى نكنيد كه صندوق را باز كنم و پنبه‏ها را بيرون بريزم »که یک ضرب‏‌المثلى تركى بود و در آن، تهديدى نهفته بود.
با آمدن گروه۵۳ نفر اين بايكوت تا حدودى تخفيف يافت و جوان‏ها به پاى درس پيشه‏ورى رفتند تا او از تجربياتش در انقلاب گيلان و حزب كمونيست براى آن‏ها بگويد. با سقوط ديكتاتورى رضاشاه، پيشه‏‌ورى نيز از تبعيد كاشان بازگشت، در حالى‏كه حدود۱۱ سال زندان را پشت سر گذاشته بود.
پس در هيئت مؤسسان حزب توده شركت كرد و جزء پنج نفرى بود كه قرار شد مرامنامه و اساسنامۀ حزب توده را بنويسند. مرامنامه و اساسنامۀ حزب توده به فكر و قلم او و اسكندرى است و اين نشان مى‏دهد كه شايسته‏‌ترين فرد براى اين‏كار كسى جز او نبود.
با آمدن اردشير و ديگران به حزب، پيشه‏ورى از حزب فاصله گرفت و به حزب دمكرات پيوست. مدتى بعد از آنان جدا شد و در خرداد سال۱۳۲۲ روزنامۀ آژير را منتشر كرد.
پيشه‏‌ورى در روزنامۀ آژير همچنان فاصله‌‏اش را با حزب توده حفظ كرد و در زمينه‏‌هايى منتقد حزب بود، و اين، چيزى نبود كه براى حزب قابل هضم و تحمل باشد. تا آن‏كه مسئله انتخابات مجلس چهاردهم پيش آمد و پيشه‏‌ورى بار ديگر به حزب نزديك شد و چنان‏كه در روزنامۀ آژير خود مى‏نويسد، از سوى حزب، كانديداى تبريز مى‏شود.
پس از رد اعتبارنامه‏‌اش در مجلس، به عضويت حزب درآمده و به كنگرۀ حزب راه مى‏يابد. اردشير آوانسيان در خاطراتش عضويت پيشه‏ورى در حزب و فرستادن او را از حوزۀ شاهپور به كنگره به واسطۀ مساعدت خود مى‏داند. اما در اين فاصله نيروهايى فضای كنگره را عليه پيشه‏‌ورى برمى‌‏آشوبند.
خليل ملكى در خاطراتش مى‏‌نويسد: من در حضور نوشين به آرداشس گفتم شما كه نمى‏‌خواهيد با پیشه‏‌ورى همكارى كنيد؛ پس با چه كسى قصد همكارى داريد.
آنچه مسلم است مقالۀ آژير ضمن تسليت به محمدرضا شاه، از رضاشاه انتقاد مى‌‏كند و حاوى هيچ تعريف و تمجيدى نيست. ايرج اسكندرى نيز در خاطراتش اين مسئله را تأييد مى‏‌كند. ضمن آن‏كه اصل مقاله نيز موجود است و نشان مى‏دهد كه جوِ ايجاد شده در اطراف مقاله بهانه‌اى بيش نبوده است.

علت چه بود!

۱- نخست اختلافات در دل زندان بود كه كينۀ آن روزگار تا به آخر در دل هر دو طرف باقی ماند.
۲- اختلافات پيشه‏ورى با حزب بود. پيشه‏ورى در آژير انتقاداتى به حزب داشت و در مجلس چهاردهم هم به فراكسيون توده ملحق نشد، بلكه به فراكسيون آزادى پيوست.
۳- مسئلۀ رهبرى بود. پيشه‏ورى اعضاى حزب را جوانانى مى‏دانست كه بى‏‌تجربه‏‌اند و بايد به او به‏‌عنوان ليدر مراجعه كنند كه در واقع چنین نيز بود. فراموش نكنيم كه پيشه‌‏ورى در زمان دستگيرى رأس حزب كمونيست ايران بود. پس حذف پيشه‏‌ورى نيز باب ميل كسانى بود كه پيشه‏‌ورى بر آن‏ها از هر جهت ارجحيت داشت.

كارى به‎غايت نادرست

حذف پيشه‏‌ورى از حزب با انگيزه‏‌هاى ناسالم، پيشه‏‌ورى را به اين باور رساند كه نه حكومت و نه حزب توده، جرياناتى نيستند كه به اصول اوليۀ يك مبارزۀ سالم پاى‏بند باشند. پس بايد برخورد با اين دو دسته به گونه‌‏اى شبيه خودشان باشد.

بن بست

براى پيشه‏ورى بعد از رد اعتبارنامه‏‌اش در مجلس چهاردهم و رد اعتبارنامه‏‌اش در كنگرۀ اول حزب توده دو راه باقى بود:
۱- سياست صبر و انتظار
پيشه‏‌ورى در روز رأى‌‏گيرى در مورد اعتبارنامه‌‏اش در مجلس به لژ مطبوعات رفت و به دوستان مطبوعاتي‌‏اش گفت: اين جا بهتر است. اگر اعتبارنامۀ من رد شد باز هم جاى من در لژ مطبوعات است.
اما طولى نكشيد كه روزنامۀ آژير هم توقيف شد. پس پيشه‏‌ورى بايد سياست صبر و انتظار را در پيش مى‏گرفت،. و اين با سنخ روانى پيشه‏‌ورى و وضعيت بحرانى جامعه، هم‏خوانى نداشت. چگونه  بود مردى با بيست و چهار سال مبارزه و ده سال زندان، خانه‏‌نشين مشتى مرتجع و خائن بشود.
۲-  همه راه‏ها به رم ختم مى‏شود.
پس تنها يك راه هنوز به روى پيشه‏‌ورى بسته نشده بود و آن‏هم آذربايجان بود. آذربايجان براى پيشه‏‌ورى چند حسن داشت.
۱-  نخست آن‏كه در اشغال شوروى بود و مرتجعين نمى‏‌توانستند در آنجا مانع و رادعى جدى باشند.
۲-  پيشه‏‌ورى از مردم آن سامان بود و بعد از سال‏ها مبارزه مى‌‏دانست كه آذربايجان چه مى‌‏خواهد و از مشروطه به بعد بر آذربايجان و آذربايجانى چه رفته است.
۳-دوست قديم او ميرجعفر باقراوف در رأس حكومت و حزب آذربايجان شوروى بود.
۴-  پيشه‏‌ورى از گوشه و كنار فهميده بود كه روس‏ها بعد از شكست خوردن در گرفتن نفت شمال به دنبال ايجاد يك منطقۀ امن در جوار مرزهاى خود هستند.

يك نكتۀ تاريخى

هنگامى‏كه در دهه‌‏هاى چهل و پنجاه، سمت و سوى مبارزات مردم، قهرآميز شد، رژيم مى‏‌پرسيد: چرا دست به سلاح مى‌‏بريد. و منتقدين بى‏عمل در نقد مبارزات مسلحانه كتاب‏‌هاى بسيارى را مى‏‌نوشتند. اما نه رژيم و نه منتقدين يك سؤال ساده را از خود نمى‌‏پرسيدند: ما چه كرده‌‏ايم كه آن‏ها دست به سلاح برده‌‏اند.
خسرو گلسرخى، شهيد همۀ عصرها و همۀ نسل‏ها در دادگاه يك استدلال ساده طرح مى‏كند و به رئيس دادگاه مى‏گويد: »من مصداق بارز زندان سياسى هستم. به اتهام يك گروه مطالعاتى دستگير شده‏‌ام. شكنجه شده‏‌ام و خون ادرار كرده‏‌ام در حالى‏كه يك كتاب هم نخوانده‏‌ام. آقاى رئيس دادگاه، همين دادگاه‏‌هاى شماست كه كسانى‌‏را كه يك كتاب خوانده‌‏اند به زندان مى‏‌كشد. شكنجه مى‏كند و محكوم مى‏كند. اينان وقتى از زندان آزاد مى‌‏شوند. كتاب را كنار مى‏‌گذارند و سلاح به دست مى‏‌گيرند.«
همين نكته در مورد پيشه‏‌ورى مطرح است. از رژيم شاه گرفته تا منتقدين ريز و درشت پيشه‏‌ورى، همه مى‏گويند: چرا به تبريز رفت و فرقۀ خودمختار آذربايجان را درست كرد.
اما يك سؤال ساده از خود نمى‌‏پرسند كه ما چه كرديم كه پيشه‏‌ورى مدير روزنامۀ معتدل و ميانه‌‏روى آژير كه به مبارزات پارلمانى باور داشت و حتى به حزب توده انتقاد مى‏كرد و می‏گفت كه در ايران طبقات هنوز شكل نگرفته‏‌اند و تشكيل حزب طبقاتى كار غلطى است و به مبارزه رفرميستى باور داشت، ناگهان سر از تبريز درمى‏آورد و با سازماندهى يك حزب ملى به جايى می‏رود كه با جدا شدن از ايران فاصلۀ چندانى نداشت.
نه گردانندگان مجلس چهاردهم و نه حزب توده هيچ وقت اين سؤال را از خود نپرسيدند. به همين سبب با وجدان آسوده به خواب رفتند تا پيشه‏‌ورى از تبريز خواب بى‏‌وجدانى آن‏ها را آشفته كند و به راستى حركت پيشه‏‌ورى به تبريز به او تحميل شد. و بر او حرجى نيست.
براى درك آنچه در آذربايجان رخ داد، ما نيازمند آنيم كه بدانيم پيشه‏‌ورى به‌‏عنوان رهبر فرقه از كجا شروع كرده است و چگونه به رهبرى فرقه رسيده است. ديگر آن‏كه بايد بدانيم آذربايجان در آستانۀ تشكيل فرقه در چه وضعيتى بوده است. سپس مرورى داشته باشيم بر وقايع يك سالۀ فرقه در فاصلۀ آذر بيست و چهارم تا آذر بيست و پنجم. بعد از اين بازخوانى به چرايى وقايع مى‏‌پردازيم.