فرهنگ فراموشی

از دکتر نصرت واحدی :

بمناسبت آغاز سال 2019

روزگاری جمعی از ایرانیان، غالبأ توده­ای­ها، مخالف دگرگونی از بالا به پائین بودند. در مقابل، عامه­یِ میلیونی با باور به رحمت الهی ازاحکام آسمانی (از بالا) بدون چون و چرا پیروی می­کرد. عجب اینکه همین توده­ای­ها غالبأ در مجالس عزا داری تاسوعا و عاشورا نیز شرکت می­کردند.

دنیا چرخی خورد و غوغای ملّی شدن صنعت نفت که کسی معنی آن را به درستی نمی­دانست، پایان یافت و شاه به هر دلیل انقلاب سفید را در جهت هویت یافتن رعیت لازم شمرد و پس از تصویب مجلس شورای ملّی به اجرا گذاشت.

با این­همه انقلاب سفید را علما تقبیه  کردند و توده­ای­ها  آن­را ناپسند شمردند.

بازهم دنیا چرخی خورد و توده­های خشمگین و کینه­ای بر ملّت حاکم شدند. اما همین­ها که دگرگونی از پائین به بالا را می­خواستند، هنگامی که به قدرت رسیدند به جای چنین دگرگونی­هائی در مملکت دست به اعدام، زندان، شکنجه آن­هم به نام مفسد فی­الارض زدند. کارهائی که جز پاشیدن بذر دشمنی ابدی بر روی زمین سیاسی ایران چیز دیگری به جای نگذاشت. احکامی که روحانیت آن را صادر، برخی از دانشگاهیان و روشنفکران آن را امضاء و اوباش و اراذل آن را اجرا کردند. این­ها همه بر یک حکمت فلسفی صحّه گذاشتند که می­گوید :

خشم و کینه همیشه تبدیل به جنایت و فساد می­شود

متأسفانه می­بینیم که این فرآیند سیاسی درچارچوب همان متنی است که مرحوم دکتر محمّد مصدق حدود هفتاد سال پیش در ملاء عام گفت :

مجلس آن جاست که مردم باشند

پیآمد این فراز بیست و شش سال بعد در متن «اقتصاد مال خر است» از زبان آیت­الله خمینی درانقلاب اسلامی بازتاب یافت.

این دومتن یکی از زبان تحصیل کرده­ایست که علم را سطحی فرا گرفته بود و دیگری از زبان روحانیتی است که  نه کلام خدا که نشانه­ی قدرت کردگاری است بلکه “کالاشنیکف” را که سمبل زور زمینی است در دست داشت و هنوز هم دارد.

چنین فرآیندی که ذاتأ مصیبت زاست نتیجه نا آگاهی دانشمندان، روشنفکران و متفکرین و نویسندگان ایرانی از فرهنگ علم knowledgeculture  است.

گرچه رنسانس ایران  از قرن نهم تا چهاردهم میلادی به پرچمداری فردوسی به وجود آمد و با احیای زبان فارسی به ادب و علم در میهن پارسیان رونق بخشید و به این شکل فرهنگ ویژه خود را دوباره زنده کرد، اما ایرانیان کمتر توجه نمودند که درهمین فرهنگ رگه­هائی از فرهنگ علم نیز وجود دارد. فرنگی­ها ابتدا در قرن بیستم و بیست یکم میلادی به مسئله فرهنگ علم توجه  کردند  و آن را بار ور نمودند.

با این­همه ملاحظه می­شود امروز بسیاری از ایرانیان شمع به دست به دنبال نوزائی، یا رنسانس ایرانی می­گردند. نخست اینکه واژهﻯ رنسانس عام و نه خاص است. به علاوه ندیدن این رنسانس که به “سبک خراسانی“معروف است نشانه عدم آشنائی با تاریخ است. تاریخی که راجع به رفرم دین اسلام شش­صد سال ورق سکوت در خود (قرن نهم تا پانزدهم میلادی) دارد. به واقع سبک خراسانی می­بایستی با رفرم اسلام ممزوج می­شد تا دوران روشنگری درایران گشایش می­یافت. کاری که به دست رضاشاه رقم خورد. متأسفانه صفویه ( اسماعیل صفوی پدرش اهل تسنن، شافعی، و مادرش دختر پادشاه ترابوزان و مسیحی بود) با برپائی مذهب شیعه این رفرم را با دواصل “عدالت و معاد” به قیامت موکول نمود. به این شکل انسانیت و رفع ظلم و ازهمه بدتر فرهنگ به فراموشی سپرده شد تا ” جامعه باور مند” (به مذهب شیعه) عقل خود را وقف دستگاه مذهبی قدرتمند شیعه کند (به دوران سلطان حسین مراجعه فرمائید).

آشکار است که ایرانیان با فراموش کردن فرهنگ خود لاجرم فرهنگ علم را نیز روی طاقچه گذاشته­اند. از این رو دیروز ناآگاهی به فرهنگ علم باعث شد که خسرو روزبه توده­ای، مرحوم مهندس مهدی بازرگان آخوند، «اقتصاد مال خر است» مجاز، مردان دوره به اصطلاح روشنگری (سیدجمال الدین اسدآبادی، شیخ احمد روحی، عبدالرحیم طالبوف، میرزا آقا خان کرمانی، ، میرزا ملکم خان) به ضرورت­های نوگرائی بی­توجه بشوند. امروز نیز همین ناآگاهی به فرهنگ علم تولید پراکندگی و تفرقه درمیان دانشمندان کشور، چه در درون و چه در بیرون از کشور، کرده است.

فرهنگ علم تنها در فرآیند “سازندگی مذاکراتی” می­تواند شکل بگیرد. اما ایرانیان نه علاقه به مذاکره و نه شوق به سازندگی دارند. این­ها همه می­خواهند آقا باشند و دستور بدهند تا دیگران طرح بریزند و کار بکنند. وظیفه ایرانیان تنها در مدیریت خلاصه می­شود.

اما همین کشور چین را نگاه بکنید که در دوران شاه هنوز نسبت به فرنگی­ها عقب مانده بود. امروز پس از چهل سال با همکاری و “سازندگی مذاکراتی” communicativeconstruction طرح فرستادن سفینه به ماه را با موفقیت به انجام رسانیده است. آن­ها برخوردار از فرهنگ علم­اند و ایرانیان هنوز گرفتار جامعه باورمند.

متأسفانه فرصت رسیدن به قافله تمدن را متفکرین ایران با پذیرش شعار “حزب فقط حزب­الله، رهبر فقط روح­الله” از دست دادند. این شعار توجه جامعه­ای را که هنوز در پیچ و خم صنعتی شدن سرگردان بود، به ساختارهائی معطوف ساخت که چه از نظر معنی و چه از نظر منظور خردگونه نبودند. به این شکل مردم و در رأس آن­ها دانشمندان و روشنفکران کشور از دگرگونی­های عظیم اجتماعی که در کشورهای صنعتی در شرف تکوین بود غافل ماندند.

چه از دهه­های پس از پایان جنگ بین­المللی دوّم  کشورهای صنعتی بزرگ همراه با چین و هند وارد مرحله پسا صنعتی شدند. این عبور حدود سی سال طول کشیده است تا تئوری انفورماسیون با شکل دیجیتال خود جامعه صنعتی را به جامعه علمی knowledgesociety  (دربرابر جامعه باورمند) تبدیل کرده است. در طول این سی سال گذشته هیچ یک از جامعه­شناسان ایران متوجه این تحولات بسیار بزرگی که در غرب وحشی داشت صورت می­گرفت نشد. آن­ها همه مشغول جنگ­های حیدری – نعمتی با خود بودند و ندیدند چطور جامعه صنعتی اساس اصلی خود را که کار،موّاد خام و سرمایه بود  با دیجیتال کردن صنعت از زیر بار مطالبات کارگران، فشار کشورهای دارای موادّ خام از جمله گروه اوپک و سرمایه­های خصوصی نجات داد. این نجات به کلّی ساختار جامعه را عوض کرد. حالا دیگر اساس جامعه که به آن جامعه علمی گفتند تنها یک اصل ، آن­هم ” ایده ” است. کسانی که امروز به چشم دل دنیای را می­نگرند می­بینند که این ایده­ها هستند که ارزش افزوده تولیدات را تعیین می­کنند.

این ایده­ها شکل جامعه طبقاتی را که از ارباب و رعیتی به کارگری و کارفرمائی در دوران صنعتی بدل شده بود به چهار بخش کاری و نه انسانی تقسیم  کرده است. این چهار بخش عبارتند از :

  1. بخش انفورماتیک : 54 در صد از شاغلین جامعه
  2. بخش خدمات : 23 در صد شاغلین جامعه
  3. بخش تولید : 21 در صد شاغلین جامعه
  4. بخش کشاورزی : 2 در صد شاغلین جامعه

ملاحظه می­شود اگر در دوران صنعتی شروع کار را “راه اندازی“ُ Startup  می­گفتند که در رابطه با سه اساس اصلی جامعه صنعتی، یعنی کار- مواد خام – سرمایه  بود، امروز در رابطه با اصل اساسی جامعه علمی،”ایده”، شروع کار “خلاّقیت”  Createup است. حالا ملاحظه می­شود که فلسفه “وایت هد” چطور تحقق می­یابد.

به عبارت دیگر در وضعیت کنونی کار دیجیتال سازی جامعه صنعتی را به جامعه علمی انتقال داده است. به بیانی دیگر  وضعیت آینده هر کشوری نه در دایره ارادهﻯ یک رهبر یا آخوند و یا به طور کلّی یک انسان است بلکه این دیجیتال سازی، به معنی همکاری روبوتورها با هوش مصنوعی است( صنایع نسل چهارم) که فردا را ورق می­زند.

ازاین گذشته دیجیتال سازی زمان و مکان را چنان فشرده نموده است که برخلاف تئوری نسبیت همه درهرجا که باشند می­توانند یک واقعه­ای را همزمان ببینند. دنیای حقیقی که درآن نسبیت صادق است با دنیای غیر حقیقی به وسیله دیجیتال­سازی مرتبط شده است. ساده­تر زمان و مکان که برای “جامعه باورمند” اساس زندگی بود (عبادت و مراکز زیارت) امروز دیگر نقش اساسی ندارند. این جوامع می­بایستی جای خود را به جوامع علمی بسپارند.

اما برای ایرانیان  که چهل سال آزگار قصه گفتند و قصه شنیدند، توگوئی که آنها جزئی از اهالی دنیای هزار و یک شب هستند، ایرانیانی که می­خواهند بدانند نجاست و گناه و توبه چیست، طهارت کدام است و مستراح چطور باید ساخته شود دردناک است اگر درک کنند که آینده دیگر به کام آنها نخواهد چرخید. زیرا این آینده را سرعت کار و کیفیت آن در رقابت با هزاران رقیب بی­همتای دیگر تعیین می­کنند. این گونه چرخش کار تنها به وسیله دیجیتال­سازی می­تواند صورت بگیرد.

تحقق این صورت را صنعت نسل چهارم گویند.

صنعت نسل چهارم روبوترهائی را که بایستی باهم کار تولید را به عهده  بگیرند در رابطه با یک دوقُلو از کالا برنامه ریزی می­کند. این کار را تولید دیجیتال گویند. به شکل زیر در مورد یک اتوموبیل نگاه کنید :

برنامه­ ها مدولار، مکمل هم – موازی هم و در انطباق با کالا تهیه می­گردند.

این گونه طراحی پس از پایان در محل کارخانه نصب می­شود. در این محل کارخانه می­تواند داده­های خاص محصول را خود تغییر دهد تا در محصول تنّوع به وجود آورد. حتی می­تواند ضمن تولید، کالائی را به سلیقه خریدار بسازد. تمام کارخانه خودساز و خود مهارگر است. به این شکل محصول با کیفیت بالا و سریع ساخته می­گردد. به علاوه کار سرویس­دهی نیز آسان می­شود.

کار برد صنعت نسل چهارم تنها در ماشین سازی و صنایع سنگین نیست بلکه تولید پوشاک، مواد غذائی و داروئی را نیز به آسانی شامل می­شود. به علاوه دنیا به زودی شاهد ساختن پل­ها، تونل­ها و خانه­های ارزان قیمت با روبوترهائی خواهد بود که مواد لازم را خود نیز در حین کار می­سازند.

خوب! حالا ملاحظه می­فرمائید که روحانیت و گروه­های چپ که در انقلاب اسلامی دست داشتند  چطور آینده مردم را برای همیشه از بین برده­اند.

همه این خسارات و ظلم و اسارت در واژه ” فراموشخانه” میرزا ملکم خان متبلور شده است. این فراموشخانه همانا ملّت ایران است که هنوز که هنوز است کسی آن­ها را به حساب نمی­آورد. ولایت فقیه هرکاری را که بخواهد بدون مراجعه به ملّت انجام می­دهد و مخالفین این رژیم نیز همه می­خواهند برنامه بدهند، قانون اساسی بنویسند (که خودش یک کپی از دیگران است)، برای دوران گذر طرح بدهند آن­هم بدون به حساب آوردن مردم.

مردم هم هنوز مانند دوران سلطان حسین صفوی قرآن مجید را به دست گرفته­اند و یا به دنبال یک رهبر و یا نتایج تحریم­های امریکا نشسته­اند.  گروه­هائی هم که به ستوه آمده­اند و به اعتراض و اعتصاب و تظاهرات دست زده اند به وسیله آن­ها که در ساحل عافیت نشسته­اند تنها به حرف و وعده و وعید پشتیبانی می­شوند بدون اینکه متوجه تحولات عظیمی باشند که به نابودی سرزمین­هائی چون ایران ختم می­شوند.

تنها راه نجات از این مهلکه عبارت است از :

  1. ملّت ایران می بایستی بداند قدرت روحانیت قدرت اوست. به همان شکلی که این قدرت را به روحانیت داده می تواند آن را نیز باز پس بگیرد. تنها با این فرآیند ملّت قادر می شود سرنوشت خویش را به اراده خود تعیین کند. متأسفانه برای اینکار فرصت زیادی باقی نمانده است. زیرا گلوبالیزاسیون همه منابع مادی و معنوی وی را تصاحب خواهد کرد و دگرگونی سرسام آور جهان به او رخصت دیگری نخواهد داد
  2. متفکرین و دانشمندان ایران به خود آیند و فرهنگ ایران به ویژه فرهنگ علم را پایه زندگی مسالمت آمیز خود کنند. فرهنگی که بر سازندگی مذاکراتی و نه سازندگی خودسرانه استوار است.
  3. نوسندگان ایران لازم است از روش پروین اعتصامی و صادق هدایت در برخورد با الزامات و دشواری­های اجتماعی و عقب ماندگی فرهنگی پیروی کنند و آن­ها را سیاسی نکنند. چه این وظیفه به عهده زنان و مردان سیاسی است. به علاوه ابتکارات عصر “سوار آبی رنگ” آلمان در جهت بیداری و هوشیاری جامعه می­تواند الگوئی برای هنرمندان ایران باشد.
  4. رسانه­های گروهی نمی­توانند کورکورانه کار رسانه­های غربی را کپی کند آن­ها لازم است به سرعت دانائی­های و توانائی­های کهنه قرن بیستمی خویش را با توانائی­های برازنده جامعه علمی جایگزین سازند

ابتدا با درهم آمیختگی این چهار پیشنهاد و همکاری و همدلی بدون هیچ چشمداشتی و شفافیت کارها می­تواند گره دشواری­های ملّت ایران در عبور از استبداد به دمکراسی گشوده گردد.

مونیخ 5 ژانویه 2019