قاضی‌ پور یا هیتلرزاده؟

 علی نیکخواه پژوهشگر و فعال مدنی :

 

در واکنش به سوال چهار نماینده کرد استان آذربایجان غربی در مورد علت عدم واگذاری سمت‌های مدیریتی به کردهای این استان ، هفته گذشته نادر قاضی پور نماینده‌ی ارومیه در مجلس شورای اسلامی ، طی سخنانی جنجالی و عجیب که نشان دهنده‌ی عدم تغییر در افکار و طریقه‌ی رفتاری گذشته اوست ، گفت: ساکن شدن گروهی از اقلیت‌ها در آذربایجان غربی و افزایش تعداد آنها هیچگاه به معنای داشتن مسئولیت و به اختیار گرفتن مدیریت استان نیست .

وی در ادامه سخنان خود اظهار داشت: استان ما تا چندی پیش توسط احزاب منحله دموکرات و کموله نا امن بود و امروز این اشرار به عضویت گروهک های تروریستی پ.ک.ک و پژاک درآمده ، جوانان رشید ما را به شهادت رسانده‌اند.

وی افزود: ایجاد تفرقه و سوال از وزیر کشور راجع به حضور پنجاه درصدی اکراد در مدیریت استانی آذربایجان غربی توسط بعضی از افراد ، آیا می تواند ریشه در این افکار منحرف داشته باشد و در این صورت جای تاسف دارد که در نظام اسلامی برخی به دنبال استفاده از تفاوت‌های قومیتی باشند…

تعصبات و مناقشات قومیت گرایانه با ظهور و اوج گیری کمونیست در خاورمیانه رشد یافت و در طی زمان ، چون غولی تمام مناسبات منطقه را در بر گرفت و امروزه شاهدیم با قوت گیری جریان‌های رادیکال فاشیست و نژادپرست بخصوص در کشورهای منطقه ، این انحراف دامن گیر چهره‌های سیاسی مطرح نیز شده است ؛ تا جایی که حتی صاحب منصبانی چون سردمداران ترکیه و کردستان عراق و ایران از این موضوع سواستفاده می کنند تا نظر بدنه اجتماع را به جهت کسب محبوبیت برای خود جلب کنند .

قومیت گرایی یکی از بزرگترین انحرافات فرهنگی اجتماعی است . زمانی که پایه‌های هویتی یک کشور بواسطه تحریک خارجی یا تعاملات داخلی دچار تزلزل می‌ شوند ، وقتی سردمداران یک کشور بجای تاکید بر پایه‌های هویت ملی و اشتراکات فرهنگی تاریخی به تایید و گسترش افکار قومیتی می‌ پردازند، و زمانی که حاکمان به اختلافات و تنشهای قومی ، مذهبی ، زبانی هیچگونه توجهی نمی کنند و برایشان اهمیت قائل نمی شوند و حتی از آنها استفاده‌ی ابزاری جهت افزایش محبوبیت شخصی می کنند ، مردمی که می بایست با  پافشاری بر بنیه ی تاریخی و فرهنگی مشترک خود یک کشور را تشکیل دهند از پرداختن به مشترکات تقویت کننده‌ی روح ملی ناامید می شوند و به ناچار پیوندهای اجتماعی‌شان متزلزل شده به دام هویت های قومی کاذب می افتند.

با نگاهی به تاریخ معاصر اروپا و مقایسه‌ی آن با وقایع امروز منطقه به وضوح مشاهده می کنیم که همان سیر در حال وقوع در خاورمیانه و به ویژه کشورهای همسایه‌ی ما هست. اگر برای مثال تحولات منطقه بالکان پیش و پس از جنگ جهانی دوم را مورد بررسی قرار دهیم به مواردی از این بی توجهی و حتی تشدید بحران‌ها توسط حاکمان ملی و محلی می رسیم.

یوگسلاوی کشوری گسترده ‌شده از اروپای مرکزی تا بالکان، با تنوع قومی بسیار بالا بود. آلبانیایی‌ها، مجارها، بوسنیایی‌ها، کولی‌ها، کروات‌ها، چک‌ها و اسلواک‌‌ها، مونته‌نگرویی‌ها، مقدونیه‌ای‌ها، بلغارها، رومانیایی‌ها و اقوام دیگری که در اقلیت بودند ، در این کشور گرد هم آمده بودند. مردمان گوناگون که در درازای تاریخ با هم درگیری‌‌هایی هم داشته‌ اند و روی هم رفته مجموعه‌ای نامتجانس را تشکیل می‌دادند از شش جمهوری منطقه‌ای صربستان، اسلوونی، کرواسی،بوسنی و هرزگوین، مقدونیه و مونته‌نگرو و دو استان خودمختارکوزوو و وویوودینا.این مجموعه با وجود تمام تنشها و درگیری‌ها و تفاوت‌های بسیار زیادی که در طول تاریخ با یکدیگر داشتند همواره از زندگی نسبتا مسالمت آمیزی در کنار یکدیگر برخوردار بودن. این مجموعه در دههٔ ۱۹۹۰ به چندین کشور مستقل تجزیه ‌شد.

فروپاشی یوگسلاوی با درگیری‌ها و چندین جنگ همراه بود، جنگ استقلال کرواسی میان سال‌های ۱۹۹۱تا ۱۹۹۵، جنگ بوسنی ۱۹۹۲–۱۹۹۵ و جنگ کوزوو در ۱۹۹۸. سرانجام یوگسلاوی به هفت کشور مستقل تبدیل شد. آخرین این کشورها کوزوو بود که در ۲۰۰۸ مستقل‌ شد ولی هنوز هم بر سر استقلال آن درگیری‌هایی وجود دارد.

پس از جنگ جهانی دوم با به قدرت رسیدن ژوزف تیتوی كروات كه شعارش حفظ تمامیت ارضی یوگسلاوی بواسطه ی اعمال فشار نظامی و یکپارچگی سیاسی ، با تاثیرپذیری از تفکرات کمونیستی بود ، شاهد عدم توجه به اختلافات و تنشهای شدید قومی ، مذهبی ، زبانی در یوگسلاوی سابق بودیم. به مرور شعار حفظ یکپارچگی و همبستگی ملی تیتو رنگ باخت و اختلافات قومی پررنگتر شد.

اگرچه سرودهای ملی و پرچم‌های قدیمی در زمان تیتو منع شدند ، ولی به هیچ وجه از یاد نرفتند و رویای یوگسلاوی متحد زیر فشار این ناسیونالیسم طغیانگر از هم پاشید. بسیاری از نبردهای خشونت ‌بار کرواسی در محلی صورت می ‌گرفت که زمانی به شاهراه “برادری و اتحاد” موسوم بود. در جنگ بوسنی هم طرفین متخاصم روی پل “برادری و اتحاد” سارایوو با یکدیگر روبه‌رو شدند.

در سایه قدرت نظامی و دیكتاتوری مارشال تیتو اختلافات و تنشهای قومی بطور موقت خاموش شده بود ، ولی از بین نرفته بود. به علت تبعیض و فشار بر قومیت‌های گوناگون این آتش زیر خاکستر قوت بیشتری گرفت و با مرگ مارشال تیتو در سال هشتاد و شش میلادی و به روی کار آمدن یک صرب بنام اسلوبودان میلوشویچ کم‌کم خاکستر روی آتش کنار رفت و اختلافات قومی در یوگسلاوی باعث ایجاد جنگی دهشتناک و خونین در انتهای قرن بیستم شد.

نام اسلوبودان میلوشویچ رئیس جمهور صربستان و مونته‌نگرو (قسمت اصلی یوگسلالوی سابق) كه رویای وحدت قوم صرب در برابر سایر اقوام و مذاهب بالكان همانند كرووات‌ها ، مسلمانان ، آلبانیایی‌ها ، بلغارها و مجارها را در سر می پروراند ، از روزهای اول جنگ با كرواسی بعنوان یك جنایتكار و عامل اصلی فجایع فدراسیون‌های یوگسلاوی بر سر زبان‌ها افتاد و در بحران آخر (چهارم) یعنی آلبانی و كوزوو كه بعد از خونریزی‌های بوسنی اتفاق افتاد به اوج خود رسید.

اگر کمی دقیقتر به بحران یوگسلاوی نگاه کنیم متوجه می شویم که صرب‌ها با یک توجیه مبنی بر اینکه اکثریت قومی حق بیشتری در حاکمیت دارد و نیز با تاکید بر اینکه مشارکت صرب‌ها در نابودی امپراتوری اتریش-مجار و تشکیل کشور یوگسلاوی جدید بیشتر بوده است ، همواره در صدد ایفای نقش اصلی و در دست گیری کلیه اهرم‌های کلیدی بودند .

از دیگر سو كرووات‌ها و اسلوون‌ها كه به تمدن اروپای جنوبی تعلق داشتند و به مراتب از صرب‌ها متمدن تر و پیشرفته تر بودند، حاضر به قبول برتری صرب‌ها نبوده و همیشه خواهان حفظ خودمختاری خود و دیگر اقوام یوگسلاوی بودند. بدلیل اصرار بی مورد صرب‌ها به در دست داشتن قدرت كشور و پایمالی و حذف و حل دیگر اقوام و نهایتا پاكسازی قومی ، كروات‌ها و دیگر اقوام یوگسلاوی یك قدم به جلو برداشته و خودمختاری زیر لوای یك سیستم دیكتاتوری صرفا صرب كه در آن تقسیم و تحدید قدرت انجام نگرفته باشد را منتفی و به فكر دستیابی بر استقلال خود افتادند.

نظام شبه فدرالی یوگسلاوی سابق از زمان استقلال این كشور در سال 1929 تا انحلال آن یك نظام دمكراتیك امروزی نبود ، بلکه تا اندازه زیادی وارث سیستم امپراتوری عثمانی بود و با یك نظریه كهنه ی ماركسیستی كه در پی آن ملیت شخصی بطور كامل از تعلقات سرزمینی جدا می شود آمیخته شده بود و به حاكمیت خود ادامه می داد.

در سیستم‌های كه حاكمیت بر مبنای اكثریت بنیاد نهاده می شود ، حکومت در نهایت به یك دیكتاتوری قومی یا مذهبی تبدیل می گردد . در این نوع حکومت ظهور تنشهای قومی كاملا اجتناب ناپذیر بوده و جزو لاینفك و اساس قیام‌های ملیتی و شورش‌های قومی است . این دلیل و بالا رفتن سطح آگاهی در یوگسلاوی باعث شد كه علیرغم ادامه موازنه اجباری و تحت فشار توسط میلوشویچ بر مبنای سیستم قدیمی تیتو ، انفجار انرژی پتانسیل مردم اجتناب ناپذیر باشد.

بطور كلی تنش‌های قومی با بالا رفتن سطح آگاهی بشر، نمود بیشتری پیدا می کند. این مورد بدلیل عدم تقبل استثمار یك قوم از طرف قوم دیگر و وجود حس یكسان بودن انسان‌ها از هر نظر می باشد . تاریخ نمونه بارز آنرا در قیام بزرگ و جهان گیر سیاهپوستان علیه سفید پوستان و یا قیام‌های متعدد ایرانیان علیه خلفای اسلامی به جهت تبعیض‌های قومی نژادی ثبت كرده است . در نهایت برای جلوگیری از امــحاء نـسل‌ها و اقوام مختلف ، و همچنین تامین آسایش و امنیت نوع بشر ، بنظر می رسد جهان بایستی به سمت و سویی برود كه در آن همگن سازی جوامع ، از نظر اقوام و ملیت‌های مختلف صورت    پذیرد نه اینکه هر روز از سوی حاکمان شاهد سخنانی باشیم که بر این اختلافات بیافزاید.

در دهــه ۱۹۹۰ مــیلادی پس از تقسیم یوگسلاوی به چند جمهوری مجزا مرزهای این جمهوری‌ها نسبیت درستی با ملیت‌های ساکنان آن نداشت. به دیگر بیان در این جمهوری‌ها اقلیت‌هایی زندگی می ‌کردند که توسط اکثریتی که از آنها نفرت داشتند، احاطه شده بودند. بنابراین جنگ میان کروات‌‌ها و صرب‌ها از یک سو، بوسنیایی‌‌ها و صرب‌‌ها از سوی دیگر و بوسنیایی‌‌ها و کروات‌‌ها از دیگر سو به وقوع پیوست. صرب‌های بوسنی که جمعیت غالب این جمهوری بودند خواستار جدا شدن از بوسنی و پیوستن به صربستان، متحد نزدیک روسیه بودند. با مخالفت بوسنیایی‌ها جنگ داخلی با دخالت دولت صربستان درگرفت و صرب‌‌های بوسنی کشتار خود را آغاز کردند.

یکی از اثرات مهم جنگ بوسنی که در طول سه سال حدود ۹۷ هزار کشته برجا گذاشت، جدایی قومیت‌ها بود. مسلمانان، کروات‌ها و صرب‌ها که تا آن هنگام کنار هم زندگی می‌کردند از هم جدا شدند. این همان سیاست هویتمدار است که در سایه شخصیت کاریزماتیک و قدرتمند تیتو سال‌ها قبل اتحاد یوگسلاوی و پس از او، فروپاشی این کشور را رقم زد.

اگر صرب‌های بوسنی به حق خود بعنوان یك شهروند با حقوق برابر و مساوی با دیگر اقوام راضی بودند و تحت تاثیر سیاست‌های نسل كشانه سردمداران خود (كه بعدها به جرم جنایتكار جنگی و نسل كش محاكمه شدند) دچار توهمات نژاد پرستانه قرار نمی گرفتند ، این همه خون در بوسنی ریخته نمی شد.

در وضعیت بحرانی جامعه اروپایی، نژاد‌گرایی فاشیست‌ها و نازی‌ها چه قبل از جنگ جهانی دوم و چه پس از آن (و فروپاشی ظاهری تفکرات نازیسمی و فاشیسمی ) توانست بدنه ی اجتماع را که از ایدئولوژی های سردمدارانشان سرخورده بودند، گرد مساله ی قومیت و به خصوص یکپارچه سازی قومی جمع کند. در این شرایط مردمی که از تشکیل پیوندهای سازنده‌ی اجتماعی سرخورده شده بودند ، در اتحادهایی هویت خود را جستجو می کردند که با اصول “نفرت” و “دیگری ستیزی” شکل یافته بودند. همان مواردی که در صحبتهای روزانه سردمداران حکومت های منطقه ی خودمان هر روز مشاهده می کنیم. اما آیا مردم ساکن بالکان که در درازای تاریخ با این تفاوت دینی قومی و نژادی میان خود خو گرفته بودند و بدون مشکل عمده کنار یکدیگر زندگی می کردند از پرداختنن به این گونه مسائل مردود سود بردند که امروز سردمداران منطقه ما در حال تشویق مردم به جمع شدن حول چنین تفکراتی هستند؟ اگر پاسخ به سوال اخیر منفی است چرا مردم به این گونه مسائل و شعارها و رفتارها جذب می شوند؟ پاسخ همان سرخوردگی مردم از تشکیل پیوندهای فرهنگی میان قومی‌ست. سوال دیگر این است که حاکمانی که سرونوشت کشورهای مختلف در دنیا که به چنین تله‌ای افتاده‌اند را دیده اند چرا امروز به چنین طناب پوسیده‌ای متوسل می شوند؟ پاسخ این سوال نیز روشن است. منافع شخصی خودشان . بواقع شخصی که برای حکومت و کسب محبوبیت ظاهری بین مردم مورد مشخصی برای ارائه ندارد ، مجبور به سواستفاده از وضع نامساعد کنونی و پرداختن به شعارها و سخنان فریبکارانه و خطرناک نژادپرستانه و فاشیستی می شود.

در این شرایط است که شهروندی سرخورده از نقش‌آفرینی اجتماعی و انسان سرخورده از سرکوب‌های سیاسی و اجتماعی، زمانی که با حمایت ظاهری برخی چهره های حکومتی و برخی گروه‌های رادیکال مواجه می شود ، با پیوستن به گروه‌های منحرف هویت‌ طلب ، به دنبال پر کردن خلاءهای اجتماعی و شخصیتی خود به خطرناک‌ترین شکل موجود می گردد.همان شیوه‌ای که سال‌ها قبل، اروپای شرقی بحران زده بعد از جنگ جهانی گرفتار وضعیت مشابه‌ش شد و مردم را تا جنگی ویران کننده پیش برد و بعد از گذشت سال‌ها نه تنها شاهد فروکش کردن این بحران نیستیم ، بلکه نفرت و نگاه به گذشته چنان در زندگی روزمره مردمش نفوذ کرده که آنها را از تفکر در مورد راه پیش رو و یافتن راه‌های پیشرفت باز داشته است.

نژادگرایی وقتی با نفرت پراکنی نسبت به اقوام و نژادهای دیگر همراه می شود ، فجایعی همچون فجایع قرن بیستم در اروپا با ده ها میلیون کشته بر جا می گذارد. این نفرت گاهی ممکن است قومیت دیگری را هدف بگیرد ؛ گاهی ممکن است فرهنگی را هدف بگیرد؛ گاهی ممکن است زبان خاصی را مورد هجوم قرار دهد و گاهی ممکن است بمانند آنچه آلمان هیتلری کرد نوک پیکانش به سوی “همه به جز ما” باشد. اروپا و آمریکا آن فجایع را دیدند و تجربه کردند و از پس این پستی و بلندی‌ها عبرتی گرفتند تا امروز شاهد این مساله باشیم که هرگونه اظهار نظری که رنگ و بوی نفرت پراکنی یا دامن زدن به جدال‌های نژادی داشته باشد ممنوع اعلام می شود. این گونه افعال یا سخنان حتی از جانب بالاترین سردمداران سیاسی در جهان غرب نیز مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد و جهان غرب دیگر نمی خواهد با مماشات نسبت به چنین افعالی ، دیگر بار شاهد بروز تنش های منجر به فجایع خانمان سوز باشد. موردی که نسخه ی مورد استفاده ی خاورمیانه‌ای آن کاملا متفاوت است. در خاورمیانه و بخصوص در کشورهای همسایه ایران شاهدیم که این نفرت پراکنی و قومیت گرایی و کوبیدن بر اختلافات دینی یا نژادی ، نه تنها از جانب حاکمان برای تسلط بر مردم ، هر روز بیشتر از گذشته مطرح می شود ، بلکه مردم سرخورده از آویختن به پیوندهای فرهنگی-تاریخی مشترک ، هر روز بیش از دیروز به منظور یافتن هویتی جمعی به گروه‌ها و ایدئولوژی های فاشیستی و قومی می گروند.

با نگاهی به سرنوشت مردم ساکن منطقه ی یوگسلاوی سابق و یا جنگ‌های قومی کنونی سوریه و یا حتی کشور عراق و لبنان که تنش‌های قومی به بیشترین حد ممکن و مرز انحلال کشورشان رسیده و اکنون دیگر در این دو کشور چیزی به نام هویت ملی واحد را در بین مردم شاهد نیستیم ، باید از دچار شدن به سرنوشتی مشابه برای کشور خودمان نیز بترسیم. به راستی وقتی سردمداران کشور سودشان در بروز و اوج گیری این تنشها و جذب مردم به گروه های ایدئولوژیک قومی است ، آیا مردم نباید خودشان هرچه بیشتر سعی در به حاشیه راندن این مسئولین و پرداختن به اتحادهای فرهنگی تاریخی کشورمان باشند؟ مردم ساکن ایران از هزاره‌های گذشته با وجود تفاوت‌های فرهنگی ، قومی و زبانی مختلف ، همواره زیر یک پرچم واحد با اتحاد و پرداختن به اشتراکاتشان کاری کردند تا امروز که شاهد فروپاشی تمدن های دیرین هزاره‌های پیشین هستیم ، همچنان هویتی به نام ایرانی درون مرزهای مشخصی به نام ایران وجود خارجی دارد. اما بواقع امروز که تمام تلاشها بر ایجاد و استمرار این گونه تنش‌ها هست می بایست توجه و تمرکز بدنه اجتماع هرچه بیشتر بر این مهم باشد.

امروز و در شرایطی که سایه شوم قومیت‌گرایی، بیش از هر زمان دیگر یکپارچگی اجتماعی و روح ملی ایرانیان را تهدید می ‌کند، چطور اشخاصی به مانند قاضی پور از تریبونی که معروف به “خانه ملت” است چنین تحریکاتی را رغم می زنند؟

آیا تحلیلی که از شخصیت و رفتار اسلوبودان میلوشویچ و یا هیتلر و موسولینی می کنیم با توجه به کارهای چند سال اخیر قاضی‌پور ، شامل حال او نیز می شود؟ به یاد می‌آوریم سخنان قاضی‌پور را که می گفت در دوره جنگ ایران و عراق در حالی که فرماندهی دوازده نفر را بر عهده داشته است در جاده بصره-العماره ششصد عراقی را به اسارت می گیرد و چون امکان انتقال‌شان وجود نداشته به خاطر امام و شهدا آنها را کشته و از شرشان راحت شده است. طبق کنوانسیون‌های بین المللی که ایران نیز آنها را امضا کرده است ، کشتن اسرای جنگی جنایت جنگی به شمار می رود و طبق همان اصولی که اسلوبودان میلوشویچ در جهان به عنوان جنایت کار جنگی شناخته می شود ،قاضی‌پور نیز می بایست از جانب مجامع بین المللی ذی صلاح تحت تعقیب قرار بگیرد و به عنوان جنایت کار جنگی به جهانیان معرفی گردد.

     و اما در نظام جمهوری اسلامی که با نظارت استصوابی خود ریزترین مورد مخالف با ایدئولوژی خود را شناسایی و فرد خاطی را با رد صلاحیت از حضور در مناصب دولتی منع می کند ، حضور فردی چون قاضی پورکه خود به صورت روشن و از تریبون‌های رسمی چنین ادعاهایی می کند ، آیا نشانه ای از تایید رفتار و سخنان قاضی‌پور توسط رژیم حاکم بر ایران نیست؟ در چنین شرایطی آیا از

صدر تا ذیل سردمداران ایران نباید به عنوان جنایت کار جنگی مورد مواخذه قرار گیرند؟ چرا که مویدان او و فرمانده‌هان او هستند.

قاضی‌پور که امروز به جای قاضی‌پور بهتر است نام خانوادگی خود را به هیتلرزاده یا میلوشویچ پور تغییر دهد ، در جای دیگری در سخنانی که با لفظ تهوع‌ آور می شود توصیفشان کرد اینگونه می گوید: مجلس جای زنان نیست! جای مردان است. اگر زنان را بفرستید مجلس آنجا بلا سرشان می آورند و آبرویتان می رود. مملکت را آسان به دست نیاوردیم که هر روباه و کره الاغی را بفرستیم مجلس. مجلس جای سوسول‌ها و کره الاغ‌ها نیست.

براستی مجلس شورای اسلامی‌ای که به ادعای رژیم محلی برای نمایندگان ملت و صدای مردم است ولی در واقع نمایندگان مورد تایید نظام بواسطه‌ی نظارت شورای نگهبان به آن وارد می شوند ، چگونه می تواند چنین اشخاصی را با این وقاحت تحمل کند بجز اینکه مهر تایید خود مجلسیان را بر آنان زده باشد؟

در مورد سخنان اخیر این ویترین نظام جمهوری اسلامی باید توجه داشت که فارق از تقسیم بندی‌ها و قوانین ایران که مورد تایید قانون اساسی خود رژیم است و در آن صحبتی از فدرالیسم نشده که قاضی‌پور اینگونه به واسطه‌ی حداکثری قومی ، ادعای در دست گیری سمت های کلیدی آن ناحیه را دارد ، صرف بیان این سخنان آن هم توسط شخصی که به صورت رسمی نماینده‌ی مردمان یک شهر در مجلس است ، نتیجه‌ای جز نابودی هویت ملی و روح ملی ایرانیان ندارد. سالهاست که دشمنان داخلی و خارجی بواسطه منافع خود بدنبال تجزیه ایران هستند و شکی نیست که این افراد بواسطه ی اعمال خود و دست نشانده‌های پیدا و پنهان‌شان در حال دامن زدن به تحرکات قومی می باشند تا با این روش علاوه بر به هم زدن یک پارچگی و متلاشی کردن ایران ، به اهداف منطقه‌ای خود نیز برسند. در این شرایط حضور افرادی همچون قاضی‌پورکه سمت‌های رسمی را به عهده دارند و از تریبون‌های رسمی برخوردارند بیشتر از هر عاملی به این دشمنی و تنش‌های قومی نژادی دامن می زند .

    با توجه به تفاسیر فوق بهتر است بجای قاضی‌پور بدنبال نام خانوادگی مناسب‌تری برای این خائن به میهن‌ باشیم