لنینیزم نظریه ای از نظریات دیکتاتوری مصلح

 

سعید صالحی نیا :

بخش 59 از ارشیو نقد لنینیزم

 

مقدمه:

بعنوان یک ازادیخواه کمونیست که شرط ازادی انسان را رهائی از نظم سرمایه داری می داند ، نتوانسته ام از دغدغه مهمی شانه خالی کنم.این دغدغه عبارتست از الترناتیو چپ برای ساختن جامعه آزاد.در این راستا طی سری مقالاتی(*) لنینیزم را که از دید من بیماری ایدولوژیک 3 نسل کمونیزم ایرانیست ، به نقد کشیده ام. ادعای من این بوده که تا کمونیزم ازادیخواه مدرن و سوسیالیستی از شر لنینیزم و مارکسیزم  خلاص نشود و خود را از قید این مذاهب خلاص نکند تا ضعفها و کمبودهای برنامه ای و نظری این پیامبران را عریان نکند، کمونیزم ایرانی همچنان درجا خواهد زد و بیش از یک گرایش در اپوزسیون نخواهد بود.

لنینیزم همانطور که در مقالات قبلی خود گفتم در پاسخگوئی مشخص به انقلاب اتی ایران ناتوانست.هم از جهت تئوری کسب قدرت سیاسی و هم ده چندان بعنوان تئوری حفظ قدرت سیاسی.

نقدهای من به لنینیزم و پراتیک لنین از زوایای مختلفی انجام شد و در این مقاله به بحث مشخصی می پردازم و لنینیزم را از زاویه رابطه اش با کلان نظریه دیکتاتوری مصلح مورد بررسی قرار می دهم.هدفم اینست که لنینیزم و کلان تئوری دیکتاتوری مصلح را بشکافم و توضیح دهم چرا عاملی است ترمز کننده در تکامل و رشد زندگی انسان جتی اگر به فرض محال جامعه انسانی دوباره مرتکبش شود!

(1)کلان تئوری دیکتاتوری مصلح و شعباتش در طول تاریخ:

از دید من کلان تئوری دیکتاتوری مصلح با مذهب اغاز شد.مدهب خصوصا در شکل خاورمیانه ای خود که 3 شاخه یهودی مسیحی و اسلامی دارد تصویری از پیامبر و رابطه اش با مردم می دهد که علارتست از رابطه چوپان و گله که قرار است مردم نادان و گمراه را به بهشت برین هدایت کند.این هسته فکری به ادعای من در سایر شعبات کلان نظریه دیکتاتوری مصلح به اشکالی دیگر تکرار می شود.از مدینه فاضله افلاطونی که درش علما و متفکرین جامعه را هدایت می کنند بگیرید تا مدینه فاضله ماکیاولی که شهریار دانا با ابزار مذهب دیکتاتوری می کند و مردم را جلو می برد تا برسیم به نظریه پردازان مثل مارکس و لنین و مائو که باز همین تصویر را بصورت طبقه ویژه و حزب ویژه که قرار است مردم را رهبری کنند و به بهشت زمینی هدایت کنند تکرار می شود.

انچه همه این تئوریها را به هم پیوند می زند رابطه مشابهی است که بین رهبر یا رهبران با مردم وجود دارد و فرض اینکه خود مردم خود طبقه کارگر از درونشان پتانسیلی ندارند و باید “هدایت” شوند از بیرون که البته این بیرون ابتدا “پیشروان طبقه هستند و بعد به حزب و رهبر حزب تنزل می یابند و بواقع یک هرم قدرتی هست که شایستگی را و برتری را از بالا به پائین سازمان میدهد.

در تئوریهای دیکتاتوری راست هم همین متد هست.در اونجا هم رهبر ی مثل رضا قلدر یا هیتلر یا موسولینی همین نقش را دارد.گله مردم را جلو می برد چرا که مردم برای خودشان کافی نیستند ول معطل هستند و اگر رهبری نشوند سرگردان می مانند!

یک مشاهده گر تیز بین براجتی می تواند مشابهتها را ببیند و فارغ از گم شدن در تفاوتها تنه واحد و مشترک این سری نظریات را تشخیص دهد.

(2)پایه مادی کلان تئوری دیکتاتوری مصلح چیست؟

باید توضیح داد که تئوریها روی چه مبانی مادی ساخته شده اند در تاریخ به چه نیازها پاسخ داده اند ؟ تا این روشن نشود دلایل سخت جانی و بازتولید این تئوریها روشن نمی شود.

چرا کلان تئوری دیکتاتوری مصلح دوران مذهب را طی می کند و حتی مدرنیته در پایان دادن به ان عاجز است و در دوران مدرنیته به اشکال دیگری بازتولید شده؟

از دید جامعه طبقاتی با خودش کلان تئوری دیکتاتوری مصلح را بازتولید کرده.چرا که انسان از خود بیگانه و ملعبه نظامها و طبقات حاکم برایش راهی نمانده مگر کله بشود دستمایه قدرت بشود و در نظام قدرت بازیچه بماند.

ارباب و خان و سرمایه دار و مالک و سرور و دولت همه چوپانان و رعیت و برده و کارگر جز نقش گله نتوانسته اند بازی کنند .مارکسیزم و لنینیزم و انقلابهای با پرچم رهائی متاسفانه با همان ابزارهای کهن و ماسک و پوشش نو بواقع ادامه دهنده دینامیزم ارباب و رعیت بودند .مارکس و لنین توضیح دادند که طبقه کارگر برتر است از سایر طبقات اما خودش ناتوانست و موجوداتی هستند بنام پیشروان که البته اینها هم تازه زنچیر شده رهبران هستند و حزب ابزار خط کردن این ها.حزب تسمه های دور گردن طبقه کارگر بشود انرا به خط کند و درونش هم اعضا و کادرها گوش بفرمان رهبر معظم که عموما مدام العمر تشریف دارد.

بله برای درمان جامعه نابرابر از ابزارهای موجود چامعه نابرابر تئوری ساخته شد و تناقضی بر امد که طبیعی بود بر سر طراحانش و خلق و طبقه کارگر خراب شود که شد!

اگر خلاصه کنیم شیرازه تئوری لنینی دیکتاتوری پرولتاریا همان تئوری کلان دیکتاتوری مصلح است با همان دینامیزم.مدینه فاضله ای برای طبقه کارگر که قرار است با زور و البته بنام طبقه کارگر بقدرت رسیدن حزب را توجیه شرعی کند و همانطور که تاریخ نشان داد مهمترین طعمه اش هم خود طبقه کارگر بود!

ریشه این تکرار و چرحه تاریخ تئوری کلان دیکتاتوری مصلح دقیقا ان چیزی بوده و هست که مدعیان لنیننیزم و مارکسیزم مدعی نابودیش بودند یعنی جامعه نابرابر و اتفاقا با بازتولید نابرابری ثابت شد که لنینیزم راه حل نیست چون متعلق به کلان تئوری دیکتاتوری مصلح است.

(3)نقد بر تئوری کلان دیکتاتوری مصلح چیست؟

می شود بر تئوری کلان دیکتاتوری اصلح منجمله لنینیزم از زوایای مختلفی نقد داشت.من اما بیشتر از زاویه تئوری تکامل و سجنش کارائی این نظریه بسراغش می روم.

از دید من اصل نابرای در این نظریه کلان عامل کند کردن اصل تکامل است که بر اساس ارائه هر چه بیشتر انتخابها استوار است.

تمامی تئوریهای دیکتاتوری اصلح این اصل را می شکنند.همه اینها بر اساس رهبری تخبه استوار هستند که دقیقا به معنی پس زدن اکثریتیتی است که نقش پیرو و گله دارند .این دوگانگی نقش ها منجمله در جامعه لنینی بازتولید شد و عملا طی چند سال کوتاه به نتیجه طبیعی خود یعنی استالینیزم رسید گرچه حتی در زمان خود لنین هم سرکوب طبقه کارگر شوراها و اتحادیه های مستقل از حزب اغاز شده بود.

تئوریهای کلان دیکتاتوری اصلح با بیرون انداختن اکثریت جامعه با ابزارهای متفاوت امکان ارائه انخابها را محدود می کنند و لذا مانع تکامل هستند.همانطور که به اصل نابرای در جامعه انسانی من همیشه از این زاویه نقد داشته ام و نه نقدی اخلاقی!

بطور واقعی در تاریخ می بینیم لنینیزم و حکومت تک حزبی با بیرون انداختن اصل رقابت در میان اجزاب و سانسور مخالف حای سانسور مخالف درون حزبی زمینه خلاقیتها را کشت و جامعه را از ریخت انداخت و همان طبقه کارگری که ادعای رهبریش را داشت از میان سیاست یا قدرت بیرون انداخت.چنین نظامی در عمل جلوی تکامل ایستاد و لذا خورد شد انهم درونا و قبل از انگه لنین بمیرد این خوردشدگی را دید و مرد!این شکست را احساس کرد و رفت!

(4)راه حل کسب قدرت و حفظ قدرت بیرون از گفتمان دیکتاتوری مصلح:

اولین مرحله برای یافتن راه حل اینست که صورت مسئله رقیا روشن شود.دیکتاتوری مصلح راه حلی درون نظام نابرابر است با بکارگیری نابرابری می خواهد به قدرت رسیدن و حفظ قدرت بپردازد.

همه شعبات این نظریه کلان چه نوع مذهبی چه نوع لنینی و ناوئیستی و استالینیتی همین متد را دارند.رسالت اقلیتی برتر برای جلو بردن جامعه ای که از درون خود توان جلو رفتن ندارد.

اگر این متد راه حل نیست و ضد تکامل انسانی است راه جل از اینجا اغاز می شود که ما این متدها را خوب بشناسیم و توان انتزاع داشته باشیم و تشخیص دهیم که این کلان تئوری در اشکال مختلف ارائه شده و اما در ماهیت ناتوانست از پایان دادن به نابرابری.

دیکتاتوری نه تنها دیکتاتوری اقلیت ممتاز و برتر بلکه دیکتاتوری اکثریت هرگز نمی تواند به برابری بینجامد.بلکه همانطور که در تاریخ شاهد بودیم همواره این ابرابری را بازتولید می کند.

در جستجوی یافتن تئوری الترناتیو ما باید به بازتعریف قدرت به بازتعریف مفهوم حفظ قدرت برسیم.اگر هدف را ساختن یک حکومت مقتدر بگذاریم که برای جامعه تعیین تکلیف کند ناچاریم بالاخره یک ورژن از تئوریهای کلان دیکتاتوری مصلح را بکار ببریم.لذا این تئوریها ابزرهای ساختن حکومت مقتدر هستند و هر تلاش برای ساختن حکومت مقتدر به بازسازی این تئوریها می انجامد.

لذا مفهوم قدرت غیر متمرکز بخشی از اهداف جنبش الترناتیو خواهد بود که در ان مشارکت اجتماعی نه از طریق ساختن قدرت متمرکز دولتی بلکه از طریق ساختن هزاران و هزاران کمون غیر متمرکز با میلیونها و ملیون رهبر حاصل شود.به تعداد انسانها دخالت و مشارکت و نظارت.قدرتی ناشی از اشتراک قدرتهای کوچک اما هماهنگ شده.

سوال دیگر اینست که ایا چنین جامعه غیر متمرکزی با قرن 21 خوانائی دارد؟ پاسخ من اینست که بسیار بیش از گذشته ساختن چنین جامعه ای امکانپذیر است.تکنولوژی ارتباطات این امر را بسیار بیش از همه تاریخ انسانی ممکن کرده است.

اگر بتوانیم مفهوم خودگردانی را به مفهومی اجتماعی تبدیل کنیم دیگر ادمها گله نیستند و نیاز به رهبرانی در نقش چوپان ندارند.نیاز به احزابی بر سر خود ندارند که نیازهاشان را برای خودشان “تعریف و فرموله” کنند.اینست اغاز نظریه ای در مقابل نظریات دیکتاتوری مصلح.ایا این مسیر همواراست؟.این نظریه کاملا شکل گرفته است؟ خیر اما مسیر تکامل انسان از این نقطه اغاز می شود.بگذار لنینیستها و عاشقان دیکتاتوری بنام پرولتاریا ما را به “دشمن طبقاتی” بچسبانند و خاک هوا کنندومهم اینست که اینها از تاریخ از واقعیت شکست خورده اند .همان اندازه ذر بن بست هستند که پهلوی چی ها و خمینیستها!

منبع دیگر:

ارشیو نقد لنینیزم

http://monazere-siasi.com/%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%84%D9%86%D9%8A%D9%86%D9%8A%D8%B2%D9%85