محكوم به يكديگر: ايران و آمريكا

Jamase Soltani

جاماسب سلطانى
در اينكه توافق ميان جمهورى اسلامى و آمريكا نقطه ی عطفى در تاريخ حيات اين نظام پربركت است، شكى نيست. گمانه زنى در مورد عواقبش به همين دليل موضوع اساسى تمام بررسى هاست. پس از توافق موقت ژنو قبلا طی مقاله اى درهمین سایت به پى آمدهاى احتمالى چنين پيمانى پرداختم. اين بار مي پردازم به چرايى حصول اين پيمان (كه البته هنوز چند ماه در پيش رو دارد تا به امضاء برسد). آيا رفع تحريم ها و بازداشتن جمهورى اسلامى از دستيابى به سلاح اتمى، منطق اصلى براى رسيدن به اين تفاهم- پيمان بوده است؟

به گمان من بيش از اراده ی سياسى رهبران دو كشور و مهمتر از گشودن بند تحريم ها يا مساله منع گسترش سلاح هسته اى، اين تفاهم نتيجه ی روبرو شدن هر دو كشور با واقعيت هاى بين المللى شان است: با وجود بُعد ايدئولوژيك و پرخاشگر جمهورى اسلامى و با اينكه آمريكا سنت واقعيت گريزى در قبال با ايران داشته است، هر دو دست آخرمجبور به سر نهادن بر يك واقعيت بين المللى بودند. اين واقعيت چيست؟

واقعيت ايران
روشن است كه حكومت ايران به خاطر ماهيت ايدئولوژيكش از مذاكره با دشمن عقيدتى خود ذاتاً ناخشنود است. با وجود اين تاخشنودی، جنگ اقتصادى كه آمريكا با ايران راه انداخت حكومت ملايان را با اين واقعيت روبرو كرد كه انزوا بهايى بس گران دارد، چه از لحاظ اقتصادى و چه از لحاظ سياسى، و مهمتر از همه اينكه انزوا با منطق روابط بين الملل ناسازگار است. بهاى اقتصادى انزوا كه با وضع تحريم ها كاملاً روشن گشته و نياز به شرح و توضیح ندارد كه چگونه اقتصاد تك پايه ی ايران (تا آنجا كه اصلاً بشود اقتصاد شمردش) در اين جنگ به خاك اندر آمد. مسلماً هدف اصلى حكومت اسلامگرا دوباره بر پا خواستن است، ولى نكته در اينجاست كه حكومت «حسينى» در اين راستا بايد از مايه ی ايدئولوژيك خود بكاهد و با «شمر زمانه» دست دهد. اينكه حاضر است اينكار را بكند، نشان مى دهد كه منفعت حكومت به رفع تحريم ها محدود نيست. پائين تر به اين نكته بر مى گردم.

جدا از تحريم ها، انزوا هزينه هاى اقتصادى ديگرى داشته همچون قطع ارتباط ٣٦ ساله با بزرگترين اقتصاد جهان يا پشتيبانى غرب از سياست اقتصادى اوپك، كه براى ايران اصولاً بسيار زیان بار بوده است.

از ديدگاه سياسى مى شود از امتيازاتى كه ايران مجبور است به روسيه دهد نام برد، همچون قول اينكه در صورت ادامه ی تحريم روسيه توسط اروپا، ايران در بازار گاز خود را جايگزين روسیه نسازد. آسيب پذيرى ايران در آن هنگامی كه همسايه ی شمالى در شوراى امنيت سازمان ملل پشت خالى مى كند تا با غرب بده بستان خود را كرده باشد، از ديگر هزينه هاى سياسى این انزوا بوده است . تحريم هاى نظامى مانع از خريد سلاح های مدرن غربی است ايران را ناچار می سازد تا به بازار دست دوم روس روانه شود، تازه آنهم با آن دنگ و فنگ و بازی هایی که روس ها در مى آورند.

آنچه تا اينجا بر شمردم دلايل سياسى و اقتصادى هستند كه جمهورى اسلامى براى مذاكره با آمريكا و در آمدن از انزوا دارد. اما اينها به خودى خود كافى نيستند و در طول سى و پنج سال هم كافى نبودند. رفع تحريم ها هم الزاماً دليل براى معامله با دشمن عقيدتى نيست: اولاً موقعيت حكومت برابر ملت (با ضعيف شدن شرايط اقتصادى مردم) قوى تر شده و دوماً حكومت هاى توتاليتر اصولاً تاب تحريم هاى سخت را دارند؛ كره شمالى نمونه ی بارزى آنست.

به گمان من موضوع ديگرى مطرح است كه ایران را به میز مذاكره می کشاند و آن تحول توازن قدرت در خاورميانه مى باشد. رقابت منطقه اى در اين چند سال شدت گرفته و گويا رو به نقطه اوج رسیده است. اينكه داعش، كه دست پرورده كشورهاى عربى حاشىه خليج فارس است و تحت حمايت تركيه، يكباره وارد صحنه می شود، تنها بروز یک نمونه از اين رقابت است- رقابتى كه جمهورى اسلامى در آن پيشى گرفته و علارغم آشوبگرى رقباى منطقه اى و ياران غربى شان (كه هدف همگى شان كوتاه كردن دست جمهورى اسلامى در سوريه و عراق بوده)، ايران توانسته اين پيشى را همچنان حفظ كند و تازه در يمن سبقت بيشترى هم بگيرد. توازن قدرت جديد، شرايط جديدى همراه با امكانات و تهديدات مخصوص خود براى همه ی رقبا مى آورد. سود ايران در اينست كه نخست از بند تحريم ها آزاد گردد، دوماً نفوذ خود را از طرف ارباب حريفان مورد تثبيت ببيند، و سوماً بتواند موضعى كمتر يكجانبه ميان روسيه و آمريكا داشته باشد. اين سومى همان سياست منطقى است كه سران مشروطه و دكتر مصدق پيگيرش بودند و جمهورى اسلامى به دليل دغدغهُ ايدئولوژيك رها كرده بود و امروز به ناچار از سر گرفته است.

چشم انداز بين المللى ايران در چند سال آينده همچنان خوب است، چون نه تنها نفوذش در سوريه را حفظ كرده، بلكه آمريكا اكنون آمادگى مذاكره با او را نیز اعلام نموده است، كه البته يكى از نخستين نتيجه هاى معامله با ايران است. داعش هم كه مجبور به عقب نشينى شده و اذهان عمومى غرب را عليه خود بر انگيخته، هرچند مطبوعات غربى (دستکم آنهايى كه من پيگيرم) كوچكترين اشاره اى به پشتيبانى متحدان عرب خود از اين گروه نمى كنند. گويى منع ابراز همجنسگرايى در ملا عام در روسيه مساله ی مهمترى است. بارى، نفوذ ايران در منطفه نه تنها كه در حال تثبيت است، مشروعيت هم مى يابد، زيرا دستکم حزب الله دست جمعى سر نمى برد و جنایاتش را توسط ویدئو به نمایش نمی گذارد.

منظور اينكه در حساب و كتاب جمهورى اسلامى، اكنون زمانش رسيده كه جايگاه منطقه اى خود را به مهمترين پشتيبان رقباى خود بقبولاند و آن را نرم و آهسته سمت خويش جلب كند. اينها همه سبك سنگين كردن هاى سياسى است و ربطى به ايدئولوژى نظام اسلامگرا ندارد. ولى با تغيير توازن قدرت در خاورميانه، واقعيت هاى جديدى رخ نما مى شوند و بر حكومت ايران فشار مى آورند تا رفتارى واقع بينانه از خود نشان دهد و در راستاى كوشش بر بقا، جايگاه بين المللى خود را مستحكم کرده و رقبا را تضعيف نمايد.

واقعيت آمريكا
پس از انقلاب اسلامى، آمريكا هرگز با اين واقعيت نخواست كنار بيايد كه حكومت دست نشانده و بله قربان گوى خود، آنهم در دل خاور ميانه و با آن اهميت ژئوپوليتيك و آن منابع طبيعى و… از دست رفته و اكنون با حكومتى مستقل و دشمن روبروست. سختى كار البته در دشمنى نبود، چون ايالات متحده با دشمن حياتى خود، شوروى، اهل مذاكره و روابط بود. خير، دشوارى كار در پذيرش استقلال كشورى بود كه محور سياست ايالات متحده در شرق را تشكيل مى داد؛ غنيمتى كه با اولين كودتا در تاريخ خود بدست آورده بود. طرفدارى از عراق در جنگ با ايران و تقويت اسرائيل و عربستان تا حد زيادى توانسته بود قدرت ايران را محدود سازد، ولى نه خنثى. علاوه بر آن، دسيسه هايى كه براى دگرگونى سياسى در ايران چيده شد بجايى نرسيدند، هرچند با «شوراى ملى» همچنان از اين خيالبافى ها در سر مى پروراند. در هر حال، آمريكا خود بر دشمنى با جمهورى اسلامى دامن مى زند و سياستش بر تقابل با آن استوار بوده است، نه بر همكارى، و به خاطر نفوذ ايران، خلاف منافع خويش عمل مى كند.

با افزايش قدرت ايران، اين آمريكاست كه به نوعى خود را در خاورميانه به انزوا برده و فقط با يك طرف قضيه معامله مى كند، آنهم طرف سنى كه در حال تضعيف است. علاوه بر آن، دول سنى (به استثنا تركيه) هيچ پايگاه مردمى در خاورميانه ندارند و نفوذشان اجتماعى نيست، بلكه تنها به لشكر كشى محدود است. برعكس، جمهورى اسلامى (برخلاف شرايط درون مرزى اش) در ميان شيعيان منطقه نفوذ بالايى دارد.

در يك كلام، دور زدن جمهورى اسلامى از ابتدا كار سختى كه بود هيچ، حال ديگر براى آمريكا كمابيش غير ممكن است و ديگر پذيرفته كه براى پيش بردن منافع خود در منطقه مجبور به معامله با آنست.

سوماً، جمهورى اسلامى بسيار به موقع، يعنى در زمانى كه آمريكا دستش به عراق و افغانستان بند بود، برنامه ی هسته اى را تا حدى جلو برد كه به گفته ی خود غربى ها ديگر برگشت ناپذير است. در اين اقدام جمهورى اسلامى پیروزمندانه توانست مساله هسته اى را به عنوان مساله اى ملى به مردم ايران بقبولاند زیرا حقیقتا امنيت بين المللى ايران مساله ی حكومتى نيست، بلكه ملى و معامله ناپذير، چه با جمهورى اسلامى، چه بى جمهورى اسلامى، و مردم خوب به اين امر آگاهند. در این راستا، تبديل ايران به يك «توان هسته اى» ترازوى قدرت را بيشتر به نفع ايران سنگين كرد.

اما ماجرا به دگرگونى توازن قدرت در خاورميانه پايان نمى يابد، بلكه ابعاد جهانى دارد. پس از فروپاشى شوروى روابط بين الملل از حالت دو قطبى درآمدند و دوران يك قطبى آمريكا (hegemony) آغاز گشت. از خصوصيات اين دوران از يك سو صلحى است نسبى، چون از رقباى اصلى كسى به مصاف آمريكا نمى رود، و از سوى دگر زورگويى ابرقدرت، چه بر رقباى خود و چه بر كشورهايى كه توانى براى جوابگويى ندارند، همچون عراق. اكنون، با برآمدن كشورهاى بريكس (BRICS)، ما در دورانى انتقالى بسر مى بريم و به احتمال زياد در دو دههُ آينده شاهد دنيايى چندقطبى خواهيم بود و كشورهاى چين، روسيه و برزيل علناً قدرت آمريكا را زير سوال خواهند برد. تشكيل بانك بين المللى جديدى كه محفوظ از نفوذ غرب است را بايد از علائم چنين انگيزه اى به حساب برد.

با اين حساب، آمريكا به عنوان ابرقدرتى در حال تضعيف مشغول آماده سازى خود براى شرايط نوين توازن قدرت جهانی است. در اين راه ايران مى تواند به دلايل مختلفى طرف معامله به درد بخورى براى آمريكا باشد. اينست دليل اصلى كه آمريكايى ها به پاى ميز مذاكره آمده است و اينست دليل اصلى دلقك بازى هاى نتانياهو.

به عبارتى ديگر، اگر براى ايران تثبيت موقعيت خود، و دور كردن آمريكا از رقباى منطقه اى، شرط است، بر عكس براى آمريكا گسترش يا بهبود نفوذ خود در خاورميانه و دور كردن ايران از روسيه اهم مى باشد.

نتيجه
آنچه به نظر من علت اصلى مذاكره و معامله ی ايران و آمريكاست، تغيير توازن قدرت در دو سطح منطقه اى و جهانى است كه هر دو كشور را به هم نيازمند كرده. رهايى از تحريم اقتصادى و منع گسترش صلاح هسته اى هر دو بهانه يا ابزارى بوده اند كه كه اين واقعيت را پيش مى برند و نمايان مى كنند.

نتيجتاً مى بينيم كه هرچند هیات حاکمه ی هر دو كشور (به خاطر دلايل گوناگون) علاقه اى به نزديكى و دوستى ندارند، واقعيات روابط بين الملل هر دو را محكوم به معامله با يكديگر كرده است و به ميز مذاكره سوق مى دهد، سخن از شوق به مذاکره و رابطه نیست سخن از فشار اوضاع جهانی است. همين منطق آن ها را به همكارى هاى بيشترى نيز سوق خواهد داد. امرى كه هر باره جمهورى اسلامى را به عقب نشينى ايدئولوژيك بيشترى مجبور خواهد كرد و محتواى عقيدتى اش را تهى تر از اينها هم خواهد ساخت.

جاماسب سلطانى
لاهه، ١١ آوريل ٢.١٥

اين مقاله براى سايت ايران ليبرال نوشته شده است.

برای توجه شما خوانندهُ محترم:
صرف نظر از ماركسيسم و شاخه هاى گوناگون آن، دو مكتب در توضيح ماهيت روابط بين الملل تسلط دارند: يكى (نئو) رئاليسم و ديگرى (نئو) ليبراليسم. اين مقاله از ديدگاه نئو رئاليسم نوشته شده است. دوستانى كه ديدگاهشان به مكاتب ديگرى نزديكتر است، مسلماً به بررسى ديگرى از وقايع مى رسند.