مصطفی شعاعیان/ فصل پنجم بخش اول

محمود طوقی :

جدال اندیشه ها
ـ شورش نه، قدم‏هاى سنجيده در راه انقلاب
ـ پاسخ‏هاى نسنجيده به قدم‏هاى سنجيده

شرح ماجرا

كتاب «انقلاب»قبل از وحدت گروه شعاعيان با چريك ‏ها توسط مجاهدين به حميد اشرف داده شده بود. چريك ‏ها با نظريات شعاعيان آشنا بودند. به ‏همين خاطر وقتى شعاعيان پيشنهاد وحدت مى ‏دهد. جناحى از رهبرى چريك ‏ها مخالفت مى ‏كند و وحدت ايدئولوژيك را شرط نزديكى مى ‏داند. عين همين برخورد در جبهه دمكراتيك خلق (گروه شعاعيان) وجود دارد. حامل اين نظر نادر شايگان است او نيز با وحدت با چريك ‏ها قبل از يگانگى ايدئولوژى مخالف بود.
با شهادت شايگان و ضربه خوردن گروه، زمينه‏ هاى نزديكى بيشتر شد. شعاعيان نيز با وحدت مخالفتى نداشت. تنها شرط او به بحث گذاشتن «انقلاب »در ميان چريك ‏ها بود.
حميد اشرف از ابتدا با وحدت موافق بود. او نيز چون بنيان‏گذاران سازمان شرط وحدت را يگانگى ايدئولوژيك نمى‏ دانست. اعتقاد به مبارزه مسلحانه و فدايى بودن مجوز ورود به چريك ‏هاى فدايى خلق بود. هنوز چريك ‏ها به سازمان تبديل نشده بودند. و باور به لنينيسم على‏ رغم اعتقاد آن‏ ها هنوز به ايدئولوژى رسمى آن‏ ها تبديل نشده بود.
بعد از وحدت، كميته ‏اى مأمور بررسى «انقلاب» شد. و در نهايت نظر مؤمنى به ‏عنوان پاسخ چريك ‏ها به شعاعيان داده شد.
حميد مؤمنى مسئول ايدئولوژيك چريك‏ ها، نظريات خودش را در مورد انقلاب، درجزوه «شورش نه قدم‏ هاى سنجيده در را انقلاب» جمع ‏آورى كرد و در مجموع «انقلاب» را رد كرد. شعاعيان در پاسخ به مؤمنى «پاسخ ‏هاى نسنجيده، به قدم ‏هاى سنجيده» را نوشت. و هر دوى آن‏ها توسط انتشارات مزدك در اروپا منتشر شد.
پاسخ شعاعیان با آيه‏ اى از قرآن شروع مى‏ شود «حق آمد و باطل رفت. باطل نابود شدنى است» كه به ‏عنوان تزيين در ابتدا يك بحث تئوريك و آن هم از سنخ ماركسيستى‏ اش هيچ جايى ندارد. بعد مقدمه ناشر را داريم، تاريخ اين مقدمه ۱۳۵۵ است. ناشر مؤمنى را متهم مى‏ كند كه از متد توده‏ اى‏ ها سود جسته است و اين‏ كار در ابتداى كتاب كار درستى نيست. در اين پلميك سياسى ناشر بايد بى‏ طرف باشد. چرا كه هر دو طرف داستان، حرف‏ هاى خود را به تفصيل گفته ‏اند و بايد به هوش و گوش خواننده احترام گذاشت تا به حوصله تمام استدلالات دو طرف را بشنود و در آخر قضاوت كند كه حق با كيست.
بعد تقديم ‏نامه كتاب را داريم، به نادر شايگان كه مربوط است به كتاب انقلاب كه شعاعيان بار ديگر پاسخ ‏هايش را به او تقديم كرده است و چه بهتر. و به ‏راستى سزاوارتر از نادر شايگان در اين ميهمانى كيست. گوارايش باد با آن شيفتگى اش به کمونیسم و كينه طبقاتى‏ اش.
و بعد پاسخ مؤمنى است؛ با مقدمه و شش فصل و يك ضميمه.

مقدمه

مؤمنى در ابتدا چند انتقاد به شعاعيان وارد مى‏ كند:
۱- استفاده از منابع مسئله ‏دار
۲- آوردن اصول اوليه ماركسيسم با بيان غيردقيق
۳- ايجاد رابطه ‏هاى متافيزيكى و فرماليستى براساس منطق صورى
۴-الهام از گردانندگان مجله انديشه و هنر و ساير نمايندگان «سوسياليست‏ها»ى ضدكمونيست بين ‏المللى در ايران
۵- بنا كردن كتاب بر الك‏تيزم (درهم ‏آميزى) و ايده ‏آليسم
۶-دفاع از منابع روشنفكران خرده بورژوا
۷- كتاب‏ سازى
۸- نفهميدن رابطه ديالكتيكى صورت و محتوا
۹- نداشتن درك درست از لنينيسم
۱۰- استفاده از زبان ياغيان جنگل، ماركسيست‏هاى علنى، و روشنفكران چپ‏ نماى ضدماركسيست
۱۱- تلاش براى زياد كردن حجم كتاب
۱۲- تكرار مرتب مطالب
۱۳-تعهد نداشتن به آنچه مى‏ نويسد
۱۴- پنهان كردن منشأ عقايد خود.
۱۵- رد كردن انقلاب ‏هاى ملى و لزوم انقلاب جهانى
۱۶- تقليد از ناصر وثوقى
۱۷- ابدى دانستن مرزها
۱۸- ندانستن فرق بين سرزمين و كشور
۱۹- تقليد از دبره، ضمن آن‏كه دبره را هم نفهميده است
۲۰- مسخ كردن حرف‏ هاى لنين
۲۱- نفى كردن قدرت و حضور شوراها در شوروى
۲۲- دستكارى عمدى در نوشته ‏هاى لنين
۲- او در سال ۱۳۴۸ تئورى دبره را نقد مى ‏كند پس نمى‏ تواند شورش را بين سال‏هاى ۵۰-۱۳۴۷ نوشته باشد.
۲۴- كتاب شورش هيچ ربطى به تئورى‏ هاى چريك‏هاى فدايى خلق ايران ندارد.
يك توصيه درست
مؤمنى معتقد است كه نقد شعاعيان بر لنينيسم همه جانبه نيست. اين حرف درستى است. شعاعيان خود نيز بدان معترف است، اما شرايط جنبش و سركوب پليس را مانعى براى كارى همه جانبه مى ‏داند. پس مى‏ گويد: «به رگه ‏هاى اصلى بسنده كرده است.»
مؤمنى يك توصيه درست به شعاعيان مى‏ كند و مى‏ گويد: «اگر بر اين باورى كه انديشه لنين كه امروز به ‏هرروى انديشه چيره ‏اى بر جنبش كارگرى است. انديشه ‏اى ضدانقلابى است پس مهم‏ترين وظيفه او كنار گذاشتن تمامى كارها و پرداختن به لنينيسم است. اگر در ايران امكان تحقيق نيست مى‏ توانى به انگليس، فرانسه يا سويس بروى.
 كار اصولى آن بود كه اگر ما حزبى انقلابى و استخوان‏دارى داشتيم، شعاعيان را به مأموريتى مطالعاتى مى ‏فرستاد و او را از تيررس حوادث دور مى‏ كرد تا او بتواند با دست باز كار خود را روى لنينيسم تمام كند. اما اين حزب نبود. تنها سازمان انقلابى چپ فعال، چريك‏ هاى فدايى خلق بودند. آنان كه خود از بستر نقد بى ‏عملى حزب توده برخاسته بودند. و ملاك و معيار انقلاب براى آن‏ها عمل و پراتيك انقلابى بود.
مسعود احمدزاده در كتاب نامبردار «هم استراتژى و هم تاكتيك»اش، تئورى انقلاب را كامل شده مى‏ دانست و تنها براى عنصر انقلابى، عمل و تطبيق تئورى انقلابى بر عمل انقلابى قائل بود. اين نگاه كه نوعى عمل ‏زدگى در آن بود. سبب اصلى آن بى‏ عملى حزب توده بود. و با اين‏كه شعاعيان خود بر اين نگاه نقدى نوشته بود، روحيه حاكم بر جنبش بود. و شعاعيان نيز خود جزئى از اين جنبش بود. بايد نوشته ‏هاى خود را، خود زندگى مى‏ كرد تا ديگران باور كنند. بار عاطفى انقلاب بر خرد انقلابى غلبه داشت و اجازه نمى ‏داد، كسى خود را از جو سنگين پراتيك انقلابى برهاند به خارج برود و كار صد نفر را خود يك تنه به انجام برساند.
ادعا نه، واقعيت

شعاعيان نگران روزى مى‏ شود كه؛

«كسانى بيايند و هر مخالفتى را بر بنياد انديشه ‏هاى «شورش» سزاوار آتش بدانند…. و هرآينه واژه‏ هاى اين نوشته چونان هيزمى خشك براى آتش زدن به‌جان انديشه‏ هاى نوين و براى آتش زدن به گوهر انديشه و براى آتش زدن به‌خاستگاه انديشه و براى آتش زدن به شادابى و پرواز كهكشان به كهكشان انديشه طبقه كارگر به ‏كار رود.»
مؤمنى دل‏نگرانى شعاعيان را به ريشخند مى‏ گيرد و آن‏را دريچه ‏اى براى «گنده كردن خود و كتاب» مى‏ داند.
اما حق با شعاعيان بود و او به ‏راستى از اين‏گونه خودبزرگ‏ بينى ‏ها كه اخلاقى خرده ‏بورژوازى بود، فرسنگ‏ها فاصله داشت. او كه به ‏راستى از ضمير «اين كمترين» استفاده مى‏ كرد.
امروز انديشه ‏هاى او بهانه ‏اى براى تصفيه حساب‏هاى ضدكمونيستى ديگران شده است. شعاعيان چريك ‏ها را دوست مى‏ داشت. خود را عضوى از خانواده آن‏ها مى‏ دانست. حماسه سياهكل را عامل عمده ‏اى در تولد «انقلاب» مى ‏دانست. تا آخر خود را «دوست» چريك ‏ها خطاب مى‏ كرد. انتقادهايش را با امضاى «دوست» براى چريك‏ ها مى ‏فرستاد. اگر انتقاد مى‏ كرد كه در اكثر موارد حق به جانب او بود. انتقادهايش، خرده ‏گيرى‏ هايى درون خانوادگى بود. او از اشتباهات كلى و جزئى آن‏ها برمى ‏آشفت: از بُن مايه ‏هاى انديشه ‏هاى توده ‏اى در درون چريك‏ ها دلش به ‏درد مى‏ آمد. و فرياد مى‏ كشيد. اهل دوز و كلك نبود. اهل معامله و بندوبست نبود. اهل نان قرض دادن‏ هاى اپورتونيستى نبود. خطر اپورتونيسم را كه مى‏ ديد و فرياد مى‏ كشيد. اين فرياد فريادى پدرانه و برادرانه بود.
اما اين فريادها امروز سنگرى شده است براى عده ‏اى تا بيايند و مواضع ضدكمونيستى خود را تبليغ كنند.

دفاع از يك قاتل

تروتسكى در سال۱۹۴۰ به ‏وسيله يك انقلابى اسپانيايى در كشور مكزيك با تبر كشته شد. پس از مرگ اين دشمن كينه ‏توز پرولتاريا، لاشخوران برسر جنازه ‏اش نشستند و به نشخوار آنچه كه تاريخ و عمل انقلابى آن‏را محكوم كرده بود پرداختند.

حميد مؤمنى ـ شورش نه

تروتسكى از رهبران بزرگ سوسيال دمكراسى روسيه، بزرگ‏ترين رهبر انقلابى بعد از لنين و فرمانده ارتش سرخ بعد از انقلاب اكتبر بعد از روى كار آمدن استالين با استالين اختلاف پيدا كرد و تبعيد شد، و از آنجا كه او بسيار بزرگ‏تر از استالين بود، قرائت جديدى از ماركسيسم ارائه داد. و هوادارانى بسيار در جهان يافت. اين‏كه در ميان استالين و تروتسكى حق با كه بود. آنچه مسلم است حق با استالين نبود.
فرض بگيريم، فرض محال كه محال نيست، حق با استالين بود. آيا تروتسكى دشمن خونى پرولتاريا بود آن‏ گونه كه مؤمنى مى‏ گويد، هرگز. تروتسكى تمامى عمرش را براى رهايى طبقه كارگر گذاشته بود. اختلاف او با لنين و اختلاف او با استالين بر سر شيوه‏ هاى رسيدن به سوسياليسم بود. گيرم كه راه و روش تروتسكى غلط بود. و راه و روش استالين شوروى را به سوسياليسم مى ‏رساند. فعلاً كارى نداريم كه نرساند. و داستان استالين، داستان ناسيوناليسم روسى بود نه سوسياليسم روس. اما فرض كنيم كه استالين نماينده واقعى سوسياليسم روس بود. و تروتسكى راه او را نمى ‏پسنديد. آيا مى‏ شود او را كشت، هرگز.
باز هم فرض كنيم فرض محال كه محال نيست. تروتسكى دوست طبقه كارگر نبود. دشمن بود. آن هم دشمن خونى، آيا مجاز مى‏ دانيم يك انقلابى اسپانيايى را بفرستيم مغز دشمن طبقه كارگر جهانى را در مكزيك با تبر داغان كند، هرگز.
تروتسكى به ‏راستى چه مى‏ كرد، نه به ‏عنوان يك كمونيست، حتى به‏ عنوان دشمن طبقه كارگر جهانى. آنچه در شوروى اتفاق مى ‏افتاد، مى‏ گفت ماركسيستى نيست. جواب او چه بود. حكومتى با آن دستگاه غول ‏آساى تبليغاتى، پاسخ به انتقادات او. نشان دادن راستى‏ هاى خود و كژى‏ هاى او.
همان‏ گونه كه لنين به انتقادات كائوتسكى جواب مى‏ داد.
آيا جواب نقد تروتسكى، اين نقد از هر زاويه ‏اى كه بود، تبر يك اسپانيايى در مغز او بود. آيا اين ترور قابل دفاع است، هرگز.
تروتسكى كه بود
لئون داويد و رويج برونشتين تروتسكى از پدر و مادرى يهودى در نزديكى اليزا به‏ دنيا آمد. پدرش مستأجر زمين‏ هاى كشاورزى در جنوب روسيه بود. تحصيلاتش را دردانشگاه اودسا به ‏پايان رساند. و بعد به انقلابيون پيوست.
در سال ۱۹۰۵ به رياست مجلس نمايندگان كارگران سن پطرزبورگ برگزيده شد. دستگير و به حبس ابد محكوم و به سيبرى تبعيد شد. از سيبرى گريخت و به عضويت هيئت تحريريه پراودا درآمد.
در سال ۱۹۱۴ بر عليه جنگ مقالاتى نوشت و در آلمان به زندان افتاد.
بعد از انقلاب مارس ۱۹۱۷ به روسيه بازگشت و به حزب بلشويك پيوست. و درحكومت بلشويك‏ها به عضويت شوراى كميسرهاى مردم و كميسر امور خارجه درآمد.
در سال ۱۹۱۸ پيمان صلح برست ليتوفسك را با آلمان‏ ها بست و آنگاه كميسر جنگ شد. و با سازماندهى ارتش سرخ در جنگ ‏هاى داخلى در چهار جبهه جنگيد و پيروز شد.
بعد از مرگ لنين، در سال ۱۹۲۵از كار بركنار و به سيبرى تبعيد شد. در سال ۱۹۲۷به اتهام عمليات ضدحزبى، از حزب اخراج شد در سال ۱۹۲۹ به استانبول تبعيد شد. از آنجا به نروژ و سپس امريكا رفت. از سال ۱۹۳۷ در مكزيك زندگى مى ‏كرد و در ۲۱ اوت ۱۹۴۰ به دست يك تروريست و به تحريك استالين كشته شد.
زندگى و نظريات تروتسكى را بايد در سه مقطع بررسى كرد، تا انقلاب اكتبر، تا مرگ لنين، و از مرگ لنين تا ترور خود او. مجموعه نظريات او بعدها نحله جديدى در انديشه چپ ايجاد كرد كه احزاب تروتسكيست زاده آنند.
به ‏هرروى بررسى آرا در نظريات تروتسكى از حوصله اين بحث خارج است. تنها بسنده مى‏ كنيم به نقد او از استالينيسم، نقدى كه باعث ترور او شد.
تروتسكى در سال ۱۹۲۳ كتاب «مشى نوين» را نوشت. و خطر انحطاط بوروكراتيك را اعلام كرد. و نوشت: «بوروكراتيسم اساساً يك پديده نوظهور است كه از وظايف جديد، عملكردهاى جديد، مشكلات جديد و اشتباهات جديد حزب ناشى مى‏ شود.»
تروتسكى در سال ۱۹۲۸ كتاب «بين ‏الملل سوم پس از لنين» را نوشت. و شكست اپوزيسيون چپ در داخل روسيه را پيروزى رژيم بوروكراتيك دانست. و اين پيروزى ناشى بود از افول مبارزات طبقاتى در سطح جهانى (شكست انقلاب آلمان ۱۹۲۳ و شكست انقلاب چين ۱۹۲۷) و رشد يك اشرافيت كارگرى كه به ‏عنوان پايگاه رژيم بوروكراتيك درون حزب عمل مى‏ كرد.
تروتسكى در سال ۱۹۲۹ اتوبيوگرافى خود را نوشت (زندگى من) و نشان داد كه پس از پايان جنگ داخلى و بروز خستگى‏ ها و بى‏ تفاوتى‏ ها، «ارتجاعى اجتماعى» حاكم شد كه بسيارى از انقلابيون۱۹۱۷ را به كارگزاران رژيم تبديل كرد. تروتسكى از اين دوره به ‏عنوان «رها شدن بى‏ فرهنگان درون بلشويك ‏ها» ياد مى‏ كند از سال ۱۹۳۲ تروتسكى به اين نتيجه رسيد حزب كمونيست شوروى و كمينترن ديگر قابل اصلاح نيستند پس بايد بين ‏الملل جديدى را بنياد نهاد.
در سال ۱۹۳۳«ماهيت طبقاتى دولت شوروى» را نوشت. تروتسكى بر موارد زير انگشت گذاشت؛
۱- استالنينيسم در داخل بر عليه طبقه كارگر عمل مى‏ كند. اما در خارج هنوز به ‏عنوان «دروازه ‏بان فتوحات اجتماعى انقلاب پرولترى» موضع دارد.
۲- كمينترن ديگر هيچ‏گونه نقش ضدسرمايه ‏دارى ايفا نمى‏ كند.
۳- استالينيسم معرف يك قشر بوروكراتيك است كه از طبقه كارگر برخاسته و چون انگلى از بدنه طبقه تغذيه مى ‏كند.
۴- تروتسكى تئورى «سرمايه‏ دارى دولتى» و «كلكتيويسم بوركراتيك» بين ‏الملل دوم را رد كرد و گفت طبقه جديدى در كار نيست، يك قشر بوركراتيكى است كه مثل يك كاست عمل مى‏ كند و ديكتاتورى استالينى مباينتى با ماهيت پرولترى دولت ندارد. تروتسكى از واژه «دولت كارگرى منحط» براى تعريف حكومت سود مى ‏جويد. و مى‏ گويد: ديكتاتورى پرولترى ناب هيچ‏گاه در شوروى وجود نداشته است.
۵- رژيم استالين شوروى قابل اصلاح نيست و تنها طريق سرنگونى ‏اش انقلابى است از پايين.
۶- بايد در برابر تهديدات بورژوازى جهانى از دولت شوروى حمايت كرد ـ چرا كه تجسم دستاوردهاى ضدسرمايه‏ دارى اكتبر است. نبايد به بهانه غيرپرولترى بودن حكومت شوروى به ابزار دست امپرياليست تبديل شد.
در سال ۱۹۳۶تروتسكى «روسيه به كدام سو مى ‏رود»[1] را نوشت. تروتسكى در اين كتاب مى‏ گويد: اساس حكومت بوروكراتيك از فقر جامعه در تأمين اشياء مصرفى ريشه دارد. و تا زمانى‏ كه كمبود حكمفرما باشد تضاد بين مناسبات توليد اجتماعى شده و اشكال بورژوايى توزيع اجتناب‏ ناپذير است. اين تضاد باعث توليد و بازتوليد اجتناب‏ ناپذير قدرت محدودكننده بوركراسى استالینيستى شد.
اين بوركراسى كه حدود ۱۵-۱۲ درصد كل جمعيت شوروى را شامل مى‏ شود به‌انقلاب جهانى خيانت مى‏ كند هرچند در حرف مدعى آنست. بورژوازى جهانى نيز تا احياى كامل سرمايه ‏دارى در شوروى دشمن اين بوروكراسى است.
تروتسكى در آخرين مجادلاتش با برنهايم، ريزى شاختمن و ساير مدافعان «كلكتيويسم بوركراتيك» رژيم شوروى را، حكومتى گذار بين سرمايه‏ دارى و سوسياليسم دانست كه در چنگال رژيمى پليسى گرفتار است. تجربه شوروى يك «انحراف استثنايى» است از قوانين عام گذار از سرمايه‏ دارى به سوسياليسم در يك جامعه عقب‏ افتاده و تحت محاصره سرمايه‏ دارى.[2]

ماركسيست‏هاى امريكايى

«در حول و حوش علم كردن به اصطلاح انقلاب سفيد» گروهى كه بعدا به ‏نام ماركسيست‏هاى امريكايى معروف شدند به يكى از تئورى‏ هاى ملكى، تضاد بين امپرياليسم امريكا و انگليس، چسبيدند. آن‏ها مى‏ گفتند بورژوازى كمپرادور تكيه ‏گاه طبقاتى امريكا و فئوداليسم تكيه ‏گاه طبقاتى انگليس است. پس براى نابود كردن فئوداليزم و امپرياليسم انگليس بايد با بورژوازى كمپرادور و امريكا متحد شد.
بنيان‏گذار اين گروه فردى بود به ‏نام محمود توكلى كه در جزوه «چه بايد كرد» ۴۱-۱۳۴۰ نظرات گروه را بيان كرد. توكلى با بزرگ نشان دادن تضاد امريكا و انگليس، تبليغات ضدامريكايى را كار عمال انگليس مى ‏دانست.
توكلى دو مفهوم مختلف «پايگاه اقتصادى» و «متحد سياسى» را با هم اشتباه مى‏ گرفت. و مبارزه بورژووازى كمپرادور و فئوداليسم در ايران را انعكاس از تضاد درونى امپرياليسم امريكا و انگليس مى ‏دانست و مى‏ گفت: بايد جانب بورژوازى كمپرادور را گرفت كه حركتى است در جهت تكامل جامعه و پيروزى بورژوازى كمپرادور به حيات مادى و معنوى نهضت انقلابى كمك مى‏ كند و ايران را از شر فئوداليسم نجات مى‏ دهد و مى‏ گفت اگر نتوانيم به ‏علت خصلت‏ هاى ضدملى بگوييم زنده باد بورژوازى كمپرادور مى‏ گوييم پيروز باد بورژوازى كمپرادور.
بورژوازى كمپرادور در اثر رشد بعدها مى‏ تواند به بورژوازى ملى بدل شود پس مى ‏توان در همه جا با گردن برافراشته گفت: زنده باد امپرياليسم نجات‏ بخش امريكا.
محمود توكلى كتاب چه بايد كردش را حول و حوش اصلاحات ارضى نوشت و گروهش را تشكيل داد. كه اين موضوع مسئله ارتباط احتمالى او را با سازمان سيا لااقل به ‏عنوان يك امر منطقاً ممكن مطرح مى‏ سازد.»

حميد مؤمنى ـ شورش نه


سنتى غلط

انتساب اين گروه به امريكا، به ‏جاى رد تئوريك تحليل‏ هاى آن‏ها و وابسته كردن رهبران آن كه عناصرى شريف و انقلابى بودند بسيار سنت مرگبارى بود كه مخترع آن حزب توده در ايران بود. خليل ملكى هنگامى‏ كه از حزب توده منشعب شد، حزب اعلام كرد در سفر به انگلستان ملكى تغيير كرد و ديگر ملكى سابق نبود. انگليس او را خريده بود. بعدها در انشعاب پيروان بيانيه۱۶ آذر كه هبت ‏اله معينى در رأس آن قرار داشت، انشعاب به كشتگر ـ هليل رودى منتسب شد و فرخ نگهدار اعلام كرد كه هليل رودى در امريكا درس خوانده است و عنصر مشكوكى است و انشعاب زير سر اوست. و باز پاى «سيا» به ميان آمد.
آن هم با همين استدلال «يك امر منطقاً ممكن»
پاكسازى زبانى: رجاله ‏هاى كثيف و متعفن
«ملكى در يكى از شماره ‏هاى مجله علم و زندگى در سال ۱۳۳۱ به تناقض امپرياليست‏ ها و استفاده ايران از آن اشاره مى ‏كند سال‏ ها بعد همين انقلابى نماى خائن و سياست ‏باز دلقك نوشت: «بايد مواظب بود در قبال بورژوازى كمپرادور به ‏خصوص قشر ضدفئودال آن روشى اتخاذ نشود كه منجر به تقويت فئوداليسم گردد.
تأكيد خاصى روى تضاد بين امپرياليست‏ ها و شاخ و برگ دادن بيش از حد و غيرلازم به آن اولين بار در ايران از طرف خليل ملكى و ساير رجاله ‏هاى كثيف و متعفن نيروى سوم انجام گرفت.»

حميد مؤمنى ـ شورش نه

خليل ملكى از گروه ۵۳ نفر بود. گروهى كه وظيفه احياى حزب كمونيست ايران را برعهده داشت. در سال ۱۳۱۶ دستگير و تا تبعيد رضاشاه در زندان بود.
بعد از آزادى در سال ۱۳۲۰ با مدتى تأخير به حزب توده پيوست و در كنگره نخست حزب به عضويت كميسيون تفتيش درآمد.
بعد از شكست غمبار فرقه دمكرات و خيانت شوروى و دنباله‏ روى حزب توده به ‏خاطر وابستگى حزب به شوروى از حزب جدا شد.
در آستانه ملى شدن نفت، در سال ۱۳۲۹ به مظفر بقايى و روزنامه او، شاهد، پيوست و حزب زحمتكشان ملت ايران را درست كرد. و تا زمانى‏ كه بقايى در خط مصدق بود با او بود. و به ‏محض دشمنى بقايى با مصدق از او جدا شد و نيروى سوم را درست كرد. در آستانه كودتا به شاه نزديك شد. و بعد از كودتا مدتى در زندان فلك ‏الافلاك بود. و بعد از آزادى به شكل نيمه ‏علنى فعاليت‏ هايش را در حزب سوسياليست ادامه داد.
ملكى رفته رفته از كمونيسم روسى فاصله گرفت و به انديشه ‏هاى سوسيال دمكراسى اروپايى نزديك شد. معتقد بود بايد از تضاد بين امپرياليست‏ ها به نفع مردم سود برد و از درگيرى امپرياليست‏ ها بايد جانب امريكا را گرفت كه حامى بورژوا ـ كمپرادور است در مقابل انگليس كه طرفدار فئودال‏ها بود.
همين سياست را نسبت به حكومت داشت. معتقد بود، از جناح مترقى حكومت درمقابل جناح مرتجع، حمايت كرد.
ملكى نه رجاله بود، نه خائن و نه دلقلك. مى‏ پنداشت سنگ بزرگ علامت نزدن است.[3]
بايد در حد توان جنبش شعار داد. ممكن است با او موافق يا با او مخالف باشيم. اما نمى‏ توانم او را خائن بدانيم. خيانت يك قضاوت تاريخى است. زمانى‏ كه از حوادث فاصله گرفته‏ ايم و كارنامه يك آدم يا يا حزب را بررسى مى‏ كنيم. و در انتها قضاوت مى‏ كنيم كه آن فرد يا حزب در تند يا كُند كردن جنبش چه ميزان مؤثر بوده است. آيا عامدانه بوده است يا ناآگاهانه و آن وقت مى‏ گوييم فلان جريان خيانت كرد و يا كارش و كارنامه‏ اش با خيانت شانه به شانه بود.
اين زبان، زبان سوسيال دمكرات‏هاى روس بود. نگاه كنيم به جزوه ديكتاتورى پرولتاريا و كائوتسكى مرتد اثر لنين. لنين در اين جزوه كوچك بيش از ده‏ ها فحش نثار كائوتسكى مى‏ كند از خائن و مرتد گرفته تا نوكر و سگ زنجيرى سرمايه‏ دارى.
در حالى‏ كه كائوتسكى حتى يك بار هم از چنين واژه ‏هايى استفاده نمى‏ كند: اين زبان بعدها به ايران وارد شد و از طريق حزب توده در ايران رواج يافت. نگاه كنيد به سه نامه كميته مركزى حزب توده به رهبران حزب در مسكو، آن هم در آستانه كودتاى ۲۸ مرداد.
در اين سه نامه رهبران حزبى همديگر را جاسوس و خائن و مزدور و نوكر و فاسد متهم مى‏ كنند. و اين فحش ‏ها به خانواده‏ هاى آنان نيز تسرّى مى‏ يابد.
جمع ‏بندى كنيم
مؤمنى تلاش مى ‏كند ريشه‏ هاى تفكر شعاعيان را بيابد. درجستجوهايش به ‏سه كانون مى‏ رسد:
۱-رژى دبره
۲- سوسياليست‏ ها
۳- ماركسيست‏ هاى امريكايى
جز اين مؤمنى تلاش مى‏ كند نشان دهد كه شعاعيان دانش اندكى در زمينه ماركسيسم دارد و توضيحات او در مورد ماترياليسم تاريخى و ديگر اصول ماركسيستى ناقص،نارسا و حتى غلط است.
به ‏هرروى مؤمنى در خاتمه اين بخش اعلام مى‏ كند بررسى‏ هايش شامل دو بخش است:
بخش نخست شامل چهار فصل است:
۱-فصل اول: زبان قراردادى نويسنده
۲- فصل دوم: شيوه تفكر و استدلال او
۳- فصل سوم: موضع سياسى او
۴- فصل چهارم: روشنفكر نويسنده كيست
بخش دوم شامل دو فصل است:
۱- فصل اول: اشكال تاريخى مبارزه
۲-فصل دوم: مسئله انقلاب جهانى

بازگشت به بخش پیشین


[1]. اين كتاب به غلط به ‏نام انقلابى كه به آن خيانت شد ترجمه شده است.

[2]. مجله سوسياليسم و انقلاب ـ ترجمه خسرو شاکری تفسير تروتسكى از استالینيسم.

[3]. نامه ملكى به كاتوزيان