نمک حاشا بر زخم نگرشی تحقير کننده

محسن ذاکری :

آقای ف.م.سخن (از اين پس، آقای «سخن») در بازتاب نقد من بر «عذر خواهی» ایشان، جوابی و بازتابی نوشته اند که لازم است به آن بپردازم تا هم ایشان روشن شود و هم خوانندگان ایشان متوجه شوند که چرا در نقدم بر نوشتهء «نویسنده» ای که هفته ای چند مقاله از ایشان، از جمله در سایت «معظم» گویا چاپ می شود، چنان نوشته ام؛ چرا که واژه های این نقد تقریباً 200 واژ ه ای ام را با دقت انتخاب کرده و خوب می دانم چه نوشته ام و چرا نوشته ام.

اکنون هم چون از پاسخ آقای «سخن» اینگونه استنباط می کنم که ايشان پیام نقد مرا خوب درک نکرده اند، ناچارم پاسخ ایشان را باز نمایم و ناهمخوانی های موجود در آن و نيزساختار استدلال و منطق ایشان را تشریح نمایم. و در اين راستا، بدلیل اینکه نمی خواهم، ديگر باره، مُهر خطای نگرش و درک اشتباه بر من بخورد، پاسخ ایشان را می شکافم و به تک تک تذکرات و توضیحات شان می پردازم تا، هم من و هم ایشان، بهتر مطلب را فهمیده باشیم و، به بیانی ديگر، بهم نزدیک تر شویم.

اما، قبل از اینکه به این مهم بپردازم، باید این را بگویم که من آقای «سخن» را نمی شناسم، ندیده ام و از آشنایان ام هم از ایشان چیز زیادی نشنیده ام و تنها یک بار دقایقی از برنامهء تلویزیونی ایشان در «ایران فردا» را نگاه کرده ام؛ اما متون شان را همراه با متون دیگر نویسندگان سایت گویا و ایرانگلوبال می خوانم. برداشتم از چینش و انتخاب واژه های ایشان، در آن حدی که معلومات من اجازه می دهد می کند، آن است که ایشان انسانی دارای انعطاف هستند و خواهان جدل نمی باشند. و در مجموع هم برای مردم قلم می زنند. پس روی سخن و هدف من در این سطور، تنها ایشان نیست؛ زیرا در پرنسیپ های کوشندگی سیاسی، «من» و «ایشان» از هم دور افتاده ایم و دور بوده ایم.

من، بزودی دهه ای را پشت سر می گذارم که در آن کوشیده ام در حد و اندازهء کوشنده ای چون خودم، جنبش سکولار دموکراسی ایران را تقویت نمایم و پشتیبان آن باشم. موضع من در قبال و برابر «حکومت اسلامی مسلط بر ایران» و ملایان، موضعی کاملاً «قهر آمیز» است و آکنده از قطع امید کامل از آن رژیم و حتی اصلاح طلبان اش. و چون خوب نگاه می کنم می بینم امروز که منطقه شلوغ است و «ترامپ» تند می گوید و «سازمان مجاهدین خلق» عزیزِ سناتورهای آمریکایی است و شرایط ایران نگران کننده تر از همیشه می نمايد، اگر همین فردا جنبش سبز دیگری در خیابان های ایران روی دهد، اپوزیسون برونمرز هنوز هم بسیار نا كار آمد است. آنگاه، می پرسم که این ناکار آمدی از کجاست؟ «یکی» از دلایل اش را، که عذر خواهی و پاسخ آقای «سخن» بهانه ای برای آن شد، در سطور زیر باز می نمایم.

آقای «سخن» می نویسند: «متاسفانه نقد ايشان (ذاکری)، بر پايه هاى غلط، بنيان گذاشته شده است كه به طور خلاصه به اين غلط ها اشاره مى كنم: من در نوشته ام، سخنى از «اشتباه» و خطا، يا موضوعى كه قلب و تحريف شده باشد به ميان نياورده ام».

قرار نیست در نقد یک متن، ما بدنبال آنچه که نویسنده می نویسد برویم و تنها پشت سر پیام آشکار او و در لابلای کلمات اش آنگونه که او می خواهد بگردیم. استنباط ما از یک متن، آزاد است، مشروط به اینکه به تحریف و خدشه دار ساختن نوشته دست نیازیم. من، در زمان خواندن مقاله ای که در آن ایشان برای حسن روحانی تبلیغ می نمودند، که در ادامه به آن متن هم می پردازم، دفاع آقای «سخن» از کاندیداتوری حسن روحانی را «اشتباه» به توان هزار دیدم. امثال این اشتباهات، نه تنها از سوی آقای «سخن»، بیست سال است که دارد تکرار می شود. از دید من، برای کسانی که در برونمرز زندگی می کنند، تأکید و تأیید بر رأی دادن به «روحانی» خطائی در رفتار سیاسی است که نویسندگان مرتکب آن می شوند. من در نقدم سخنی از «قلب و تحریف» نیاورده بودم.

می نویسند: «من به چيزى اعتراف نكرده ام، بلكه از خوانندگان خود به خاطر يك “موضوع” عذرخواهى كرده ام. اعتراف معمولاً در دادگاه ها، يا خداى نكرده شكنجه گاه ها، اخذ مى شود، و “موضوعى” كه در نوشته ى من به آن اشاره شده، از نوعى نبوده كه بخواهم بر آن نام “اعتراف” بگذارم.»

دوست ندارم تکرار کنم، اما ایشان با این سابقه بلند در نویسندگی و انتشار افکارشان، سی و خرده ای سال، هنوز معنی «اعتراف» را گویا بدرستی نمی دانند؛ بلکه می نویسند اعتراف معمولاً در دادگاه ها و – شکنجه گاه ها – «اخذ» می شود. احتمالاً آقای سخن با مقوله ای بنام «اعتراف به اشتباه خود» فعلاً آشنایی ندارند و یا فکر می کنند ذهن خوانندگان ایشان فقط  به دنبال قلم ایشان می رود و در «کوچه پس کوچه های» شهر نویسندگان محبوب سایت ها و رسانه ها پرسه نمی زند. ایشان بسیار بعید است که هرگز در زندگی شان تا به این سن نگفته باشند: «من اعتراف می کنم که اشتباه کردم». نمی دانم ایشان چند سال در خارج از کشور زیسته اند، اما از فحوی این جملهء ایشان، من اینگونه می فهمم که تا جرمی نباشد و قاضی و دادگاهی، کسی اعتراف نمی کند. و البته اگر میخ و دار و درفشی هم باشد اعتراف به اشتباه و  حتی کارِ غلط نکرده هم می توان کرد. چرا اینگونه می اندیشند؟ چرا آقای سخن که با فکر و قلم شان هر هفته چند بار در سایت های پر ببینده، به روشن نمودن خوانندگان و شخصیت های سیاسی و اجتماعی همت می نمایند، تا این حد در درک و حتی تفسیر شخصی از واژه هائی چون «اعتراف» دور نوشته اند؟ به این نکته باز می گردیم. اما چون بحث برایم شیرین است بگذارید با دیدی هرمنئوتیک به این «چاله» برویم و ببینیم چگونه از آن در می یاییم. از دید هرمنئوتیک مدرن، نگاه ما به گزاره و یا جمله و یا متن و شعر، تنها زمانی فلسفی و موشکافانه و تأویلی است که بدنبال یافتن «تناقض» در آن ها باشیم. و برای دیدن این تناقض باید که «جمله» را در برابر ضد خود قرار داد:

«اعتراف در دادگاه و زیر شکنجه روی می دهد.»،  «اعتراف در دادگاه و زیر شکنجه روی نمی دهد.» کدام یک از این دو جمله ذهن ما را مشغول می سازد؟ اولی و یا دومی. از آنجایی که ادعای آقای «سخن» را تأویل می کنیم پس جملهء اول را به حال خود می گذاریم و از راه جمله ی دوم، پیام ایشان را بیرون می کشیم. اگر اعتراف در دادگاه و زیر شکنجه روی ندهد در کجا باید روی دهد؟ آیا حرف دربارهء چیزی غیر از «اعتراف» است؟ اگر چیزی غیر از اعتراف است، پس آنکه زیر شکنجه روی می دهد چیست؟ پس آيا آنچه که در جمله ی اول مطرح شده است، اعتراف نیست و چیز دیگری است؟

می نویسند: «”موضوع” مورد نظر من، بر اثر شتاب يا احساساتى شدن پيش نيامده است»… «من چيزى را “گمان” نمى كنم كه ساده باشد يا ساده نباشد. به عبارتى، كار من گمان كردن نبوده و نيست».

اولین اینکه باید فهمید “موضوع” مورد نظر ایشان چیست که در گیومه آورده اند. از دید من، آیا موضوع غیر از این بوده است که ايشان در مقالهء پشيمانی آور خود نوشته بودند: «بشتابید و رأی دهید تارئیسیِ دست به خون آلوده رییس جمهوری تان نشود و روحانی بشود زیرا روحانی جنایت نکرده است و در مقایسه با رییسی شایسته تر است»؟

آیا آقای «سخن» انکار می کنند که در آن مقالهء تأیید از روحانی (که به تکمله های «تحمل دیدن ندارم»، «اهل خوردن حرفِ خود نیستم»، «به دنبال جایی در جهنم هستم» و «گناه بزرگی نیست» آراسته شده بود) شتابان تصمیم گرفته اند؟ آیا جداً برای کسی که سی سال است می نویسد، برای اینکه به ماهیت کسی چون روحانی پی ببرد، همهء شواهد و قرائن بسته به یک «ویدئو» بوده است؟ آن هم ویدئویی که سال ها قبل ضبط شده است؟ یا اینکه، قرار است چهار سال یکبار در کوران انتخابات، کاری (که شاید باید) بکنیم و سپس باز با یک «عذرخواهی» بزرگ منشانه، آبی را اگر از جویمان رفته است به جوی را باز گردانیم؟ بنابراین، من با صراحت می گویم که ایشان گمان کرده اند این عذر خواهی کفایت می کند. اما اینطور نیست. زیرا اشرافِ به ذاتِ این روند سیاسی  نمایشی در ایران، مدت هاست که ابداً کار مشکلی نیست.

می نویسند: «من حسن روحانى را به هيچ شكل و صورتى، تاييد نكرده ام و بعد از اين هم نخواهم كرد».

من «گمان» نمی کنم، که در امور سیاسی، «انتخاب» همان تأیید نیست. بلکه دقیقاً انتخاب سیاسی، همان تأیید است. شاید باز آقای «سخن» مفهوم واژهء «تأیید» را هم متفاوت درک می کنند. اما تأیید یعنی اینکه به کسی نیرو و قدرت بدهیم و او را توانمندتر کنیم. آیا، چه با دلیلی احساسی و چه عقلی، اگر در یک «انتخاب سیاسی»، ما کسی را با رأی مان در برابر رقیب اش نیرومند تر سازیم، این تایید نیست؟

می نویسند: «من “رفتار” خاصى نداشته ام كه بخواهم در آن “بازبينى” كنم. مطلبى نوشته ام و در آن “موضوعى” را مطرح كرده ام، و اين موضوع را به خاطر ويدئويى كه نديده بودم مطرح كرده ام. به عبارتى، اگر ويدئويى را كه در آن روحانى، صراحتاً و رسماً، خواستار بر پا كردن چوبه هاى دار در نمازهاى جمعه براى اعدام “توطئه گران” مى شود ديده بودم، هرگز در مقابل رييسى، رأى دادن به روحانى را موضوع”شخص” خود قرار نمى دادم. من اگر خواهان رييس جمهور نشدن رييسى بودم، به خاطر آدمكش بودن او بود. وقتى روحانى هم “علناً” و “صريحاً” خواستار آدمكشى مى شود، ميان او و رييسى فرقى نمى بينم، و طبيعتاً به هيچ كدام از اين دو قاتل رأى نمى دهم، گيرم دست يكى مستقيماً به خون آلوده شده و ديگرى زمينه هاى آدمكشى را فراهم آورده است.» 

و در متن عذرخواهی شان نيز می نویسند: «وقتى سيستمى معيوب است، پرداختن به پيچ و مهره هاى آن سيستم، عين جهالت است. اين كه اين پيچ و اين مهره، خوب است و سالم است و در سيستم هاى ديگر خوب جواب مى دهد، از عيب سيستم مورد نظر چيزى نمى كاهد.»

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! من هم با ایشان هیچ اختلاف نظری، «اکنون» که 24 میلیون رأی به شبه قاتلی بنام «روحانی» داده شده است، ندارم. و حتی بدون انکار حیرتم، شادی ایشان از پیروزی روحانی بر رییسی را هم می فهمم:

«تبريك مى گويم به تمام تلاشگران جوان، كه براى جمع كردن حتى يك رأى بيشتر، ساعت ها در محلات مختلف شهرها، به گفت و گوى رو در رو با رهگذران پرداختند. تبريك مى گويم به تمام نويسندگانى كه يك لحظه از ياد مردم و وضعيت وخيم كشور غافل نماندند و، با تحمل انواع تهمت ها و مرارت ها، به توضيح و تشريح اوضاع و تفكيك ميان بد و بدتر پرداختند. نزديكى نسبى آرا – لااقل در نتايج اوليه – نشان مى دهد كه مجموعه ى اين تلاش ها بى فايده نبوده است و بر روند انتخابات تاثير داشته است».

اما، مشکل برای من آنجایی سر می کشد و دیوی می نماید که هنوز به آن چهار سال آتی که می گفتم نزدیک هم نشده ایم که اینگونه در مطلب جدید آقای «سخن» می خوانیم:

 «–واقعيت مسلم اين است كه هيچ اتفاقى در ايران نمى افتد مگر با اذن و اجازه ى رهبر — اگر يك لحظه اين واقعيت را فراموش كنيم، ره به بيراهه برده ايم و سرِ خود را به بازى يى مشغول كرده ايم كه”نظام” خواستار آن است– واقعيت ديگر اين است كه “نظام” همين آيت الله خامنه اى ست.

«– حكومتيان، عوامل آقاى خامنه اى هستند. مغز «متفكر» حكومت، آقاى خامنه اى ست. او به وسيلهء دفتر خود، و گاه در موارد حساس، شخصاً، امر و نهى اش را به “حكومتيان” منتقل مى كند. كشور ما به سمتى مى رود كه خامنه اى مى خواهد. محال است جهت حركت نظام، بدون خواست و آگاهى خامنه اى تغيير كند –.

«نكته ى ديگرى كه نبايد فراموش كرد اين است كه در شطرنج سياسى، مثل شطرنج واقعى، با يك مسابقه، و با يك برد و باخت و مساوى، سرنوشت بازيكن مشخص نمى شود بلكه بايد چند بار در سطوح مختلف بازى كرد تا برنده ى نهايى مشخص شود. همه ي اين ها كه گفتيم مسووليت اش با يك نفر است: شخص رهبر.

«اين كه مذاكرات هسته اى صورت گرفته است، اين كه برجام فلان و بهمان شده است، اين كه ظريف چنين گفته و روحانى چنان گفته است، اين كه براى دفاع از حرم، سرباز به سوريه اعزام شده است، اين كه فلان مهره ى “نظام”، به پادشاه عربستان كيش داده است، اين كه رييس قوه ى قضاييه، مبارزه با اهل قلم و مطبوعات را سر سختانه دنبال مى كند، و نويسنده هاى رسانه ها را به زندان مى افكند يا موجبات درد و رنج و مرگ شان را فراهم مى آورد، اين كه بچه هايى كه در خارج از كشور كار رسانه اى مى كنند در معرض تهديد قرار دارند، اين كه رهبران سبز، سال هاست كه بدون محاكمه در حبس به سر مى برند، همه و همه به خواست و اراده ى رهبر است، و اين كه اگر فلان مهره برود و فلان مهره بيايد وضع بهتر مى شود، مشغوليتى ست كه حكومت براى ما مردم عامدانه فراهم مى آورد.

«موضوع به ظاهر ساده است، ولى درست كه بنگريم، گاه چنان به حركت مهره ها دلخوش مى كنيم كه اصل مطلب، يعنى شخص خامنه اى را از ياد مى بريم».

و در پاسخ شان به من می نویسند:

«طبيعتا اهل “اشراق پس از ورد سحرى” و “دعاى نيمه شب” نيستم؛ بنابراين نتيجه اى كه جناب ذاكرى از اين پيش در آمد مى گيرند اشتباه است».

بسیار خوب! اینک من از خود می پرسم که: به فاصلهء کمتر از دو ماه، نویسنده ای که در ادامه به سطور بیان او از خودش می پردازم، چگونه اینگونه اشراف می یابد که این نظام، خامنه ای و خامنه ای نظام است، در حالیکه در سطور قبلی آنگونه نوشته؟ آیا تشبیه من در نقدم نادرست بود؟ نادرست بود که این ها برای منِ «مخاطب»، بیش از آنکه راندمان های تفکر تحلیلی و واقع بینانه باشند، «اشراقی» را می ماند که پس از «ورد سحری» به ذهن می نشیند و لذتِ نوشتن را ارضاء می کند! زیرا مگر می توان پس از مدتی کوتاهی به این نتیجه رسید که این سیستم همین است که هست و تا کل ماشین را خرد نکنیم با پیچ و مهره هایش نمی توان حاصل کار ماشین را تغییر داد.

در ادامهء پاسخ شان به نقد منِ حقیر ناشناس اینگونه ادامه می دهند: «اگر منظور جناب ذاكرى از گرفتار شدن در اشتباه كارى ها و بدكارى هاى رسانه اى من باشم، بايد به عرض ايشان برسانم كه اولاَهيچ بدكارى يى در طول سى و خرده اى سال نوشتن ام نكرده ام و همواره خواهان تغيير حكومت اسلامى، با تمام دم و دستگاه و اشخاص اش بوده ام، و ايجاد يك نظام مبتنى بر جدايى دين و ايدئولوژى از حكومت را براى بيرون آمدن كشورمان از اين وضع نابهنجار لازم دانسته ام».

من نمی دانم تعبیر و تفسیر آقای «سخن» از اشتباه کاری ها و بدکاری های رسانه ای چیست، اما بی پرده می گویم که بخش زیادی از رسانه های حاکم بر فضای مسائل سیاسی ایران که در برونمرز فعالیت می کنند سال هاست با سماجت در بهم ریختن و مغشوش ساختن این فضا مبادرت ورزیده اند. اینکه آیا این کارشان عمدی و دانسته است، حرف امروز نیست و تاریخ بصورتی شفاف خواهد گفت؛ اما اگر عمدی هم نباشد، اينگونه کردارها از بی تفاوتی و بی توجهی به مسئولیت رسانه ای حکايت می کنند. رسانه و نویسنده که قرار نیست با مشت و کلنگ به میدان بیایند، همین که می گذارند چه انتشار یابد و چه انتشار نیابد، چه را سانسور می کنند و چه را سانسور نمی کنند، که را می پسندند و که را نمی پسندند، ارزش را فدای رودربایستی می کنند یا نمی کنند، برای قضاوت ما کافی است. رسانه ها نویسنده ها هستند و نویسنده ها رسانه ها.

می نویسند: «من فرض را بر اين مى گذارم كه جملات بعدى جناب ذاكرى، نظركى هم به من دارد. اين كه، خداى نكرده براى مردم ايران با نوشته هايم آشفتگى ايجاد كنم، دور از ذهن مى دانم چون گمان نمى كنم با چند صد خواننده، بتوانم تأثيرى هر چند خرد بر بدنه ى جامعه بگذارم. بنابراين اين نظر جناب ذاكرى را در سطح و عيار خودم نمى دانم».

پرسش من از آقای «سخن» این است که فکر می کنید حسین شریعتمداری در میان آن میلیون ها نفر ایرانی چند تا خواننده دارد؟ سخنان قرائتی و طنز کریه او چند شنونده دارد؟ پای حرف های پریشان فکری همچون حسن عباسی چند نفر آدم حسابی می نشینند؟ معیار ما برای تراویدن افکارمان بر جریده ها و رسیدن صدایمان به گوش ها تعداد نیست! سخن از قضاوت تاریخی و مسئولیت انسانی ما است. این مهم نیست که مقالهء مرا بیست نفر می خوانند یا هزار نفر. مهم این است که من به آن بیست نفر چه می گویم. و از دید من بخش زیادی از آشفتگی فکری و تألل در تصمیم های سیاسی ایرانیان، ناشی از قلم نویسندگان و سخن سخنرانان است. «در انتخابات شرکت کنید اما چیزی تغییر نمی کند»! این، چگونه جمله ای است؟ آن را با نگاهی هرمنئوتیک نمی شکافم، اما اگر به جایگاه انتخابات در ایران فکر کنیم، این نگرش، آشفته نیست؟

می نویسند: «جناب ذاكرى ملاحظه مى فرمايند كه در يك مطلبِ يك پاراگرافى، چند موضوع اشتباه و چند نظر خطا را درج كرده اند. حال مقايسه كنند اين يك پاراگراف پر از خطاى خود را با چند هزار مطلبى كه من تا كنون نوشته ام، و با چند صد برنامه ى تلويزيونى كه نويسنده اش من بوده ام، و ببينند كه من در طول اين همه سال، كمترين خطاها را از نظر شكل و محتوا داشته ام، و در شكل، بيش از انگشتان دو دست خطا نبايد كرده باشم. اين را هم كه گفتم به خاطر خودنمايى نيست چرا كه اشتباه يك امر طبيعى ست كه اگر اتفاق نيفتد عجيب است، ولى چون خط فكرى ام مشخص است، و چون در امر نوشتن بسيار دقت مى كنم، خطاى من بايد خيلى خيلى كم باشد و تا امروز نديده ام كه كسى ايراد جدى از نوشته هاى من بگيرد و اشتباه مسلمى را به من گوشزد كند. حال اين را حمل بر هر چه مى كنيد بكنيد. حقيقتى ست كه گفتن اش براى من نام و نان نخواهد داشت و شايد كسى كه اين خطوط را مى خواند، كمى از من دلخور شود».

در پایان – آقای ف. م. سخن! من برای خودم متأسف هستم، آن هم از دو بابت. نخست اینکه، شاید از روی کم تجربگی يا نداشتن هوش کافی برای درک نوشته های شما، شما را از میان نویسندگان پر کار برونمرز (با دیدی که به زعم شما پر خطا است) با دويست واژه نقد کرده ام. اما، از سویی ديگر، شاید بهتر اين بود که چنين کاری را، در قبال بسیاری مغلطه ها که بارها و بارها  در این متن آمده، مفصلاً نقد می کردم؛ چرا که در فضای سیاسی نباید به ناشفاف ماندن نیت و فکر انسان ها کمک کرد. يادتان باشد: مشکل از چگونگی عذرخواهی شما شروع شد! و چنين کاری از سوی نویسنده ای سرشناس، حکمنگاهی تحقير کننده را به «من مخاطب» داشت.

سیزدهم سپتامبر 2017 – هلسینکی