چالش جهانی شدن در برابر ترامپیسم

 

حسین عرب :

چالش جهانی شدن با نظریه پسا مدرنیسم در اواسط قرن بیستم آغاز شد، اساس مکتب پست مدرنیسم، با یک جمله شروع می شد “بشر تنها کره زمین را برای زندگی دارد، و سرنوشت همه انسان ها به حال و روز کره خاکی وابسته است” علیرغم مخالفت های گوناگون و با منشاء متفاوت، از یافتن کره جایگزین، تا این عقیده که آیندگان برای مشکلات شان خواهند توانست راه حل پیدا کنند، یک خطر بالقوه در حال گسترش در جهان، پای سیاستمداران را به مباحث مرتبط با پست مدرنیسم باز کرد، و آن انواع بمب های هسته ای با قدرت تخریب کل کره زمین بود. واقعه رویاروئی آمریکا و شوروی در ارتباط با انتقال موشک های مجهز به کلاهک هسته ای به کوبا، جهان را تا مرز فروپاشی پیش برد.

فشار نخبگان علمی و شرایط خطرناک بین المللی ، سیاستمداران را بابت پیاده سازی دو هدف به تکاپو انداخت، اول ممانعت از دستیابی کشورهای فاقد بمب هسته ای به آن، و دوم رسیدن به توافق بین المللی بمنظور عدم استفاده از بمب هسته ای توسط کشورهایی که در زرادخانه آنها اسلحه مرگبار هسته ای موجود بود که به قرارداد منع و گسترش سلاح های هسته ای منجر شد.

تجربه موفق قرارداد NPT به غرب نشان داد پس از مرگ استالین و روی کار آمدن جانشینان او امکان معامله بمنظور تحت کنترل درآوردن و جلوگیری از پیشروی نفوذ شوروی در جهان امکان پذیر است. آمریکا از فرصت بدست آمده برای طرح قراردادهای دیگری استفاده کرد، لذا مذاکره در حوزه تسلیحاتی ادامه یافته که  منتج به  پیمان موشک‌های ضد بالستیک، میان آمریکا و شوروی شد.

در دهه 70 قرن بیستم هزینه هنگفت رقابت تسلیحاتی شوروی را با پس رفت اقتصادی روبرو کرد، بطوریکه ناچار به خرید گندم از غرب برای تامین کسری مصرف شد. سیگنال های دریافتی از نارضایتی مردم بلوک شرق، غرب را به فکر امضاء پیمان جدیدی با شوروی انداخت، که مذاکرات آن با حضور 35 کشور همراه با شوروی و آمریکا و تحت نام کنفرانس امنیت و همکاری اروپا در هلسینکی فنلاند شروع شد. جلسات کنفرانس در نهایت با تصویب کلیه کشورهای شرکت کننده و با نام پیمان هلسینکی به امضاء رسید. بیشتر بندهای دهگانه قرارداد علیرغم نام آن در ارتباط با احترام به حقوق بشر، همکاری در حوزه های محیط زیست و تبادل فرهنگی میان غرب و شرق بود.

پیمان هلسینکی به غرب امکان نفوذ در بلوک شرق را بعنوان فعالیت های حقوق بشر و فرهنگی فراهم کرد، و از طرف دیگر با طرح مقوله گلوبالیزایسیون (جهانی شدن) خواستار همکاری میان کلیه کشورها در موضوعات جهان شمول از جمله حقوق بشر، محیط زیست، و حراست از کرامت انسانی شد.

باز شدن نسبی در کشورهای بلوک شرق، مسیری بود که غرب با تاکید هرچه بیشتر بر حقوق و کرامت انسانی در پی متزلزل کردن حکومت های شرق پیش می رفت. یکی از اثرات جانبی سیاست حقوق بشری غرب، سست شدن پایه های نظام شاه سابق در ایران بود، که منجر به انقلاب 1357 شد.

اوضاع بد اقتصادی و فشار نسل جوان در کشورهای بلوک شرق، رهبران آنها را ترغیب کرد تا بمنظور حرکت در راستای جهانی سازی دست به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بزنند، که در نهایت با فروپاشی بلوک شرق پایان یافت.

با فروپاشی بلوک شرق و پیوستن کشورهای سوسیالیستی سابق به جهان سرمایه داری، و بالطبع عدم حضور رقیب ایدئولوژیک در جهان، غرب در صدد اصلاح ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی کشورهای بلوک شرق سابق و جهان سوم برآمد.

در حوزه سیاسی حکومت کشورها را به گرفتن سمت و سوی لیبرال شدن تشویق و ترغیب

کرد، در زمینه اجتماعی به گسترش نفوذ فرهنگی غرب در میان جوانان کشورها با تهیه و ارائه فیلم های مروج فرهنگ غرب و محصولاتی که نماد نظام سرمایه داری بودند، پرداخت. و از همه مهمتر در اقتصاد به اصلاحات عمیقی همت گماشت، قرارداد سازمان جهانی تجارت به منظور برداشتن سد تعرفه های گمرکی در مبادلات بین المللی، دستورالعمل بانک جهانی با توصیه اکید بر شناور کردن نرخ ارز در کشورها، گسترش خصوصی سازی بوسیله فروش صنایع دولتی به بخش خصوصی و واگذاری وظایف غیر حاکمیتی دولت ها بخصوص امور اجرایی به سرمایه گزاران بخش خصوصی بود.

هدف غرب از اصلاحات پیشنهادی، ساختن جهانی بود، که در آن کوک ساعت همه کشورها با ساعت غرب هماهنگ باشد. پیامد پیاده سازی سیاست های غرب در کشورهای بلوک شرق سابق و جهان سوم، جاری شدن سرمایه های غربی به آنها برای احداث صنایع و توسعه صنعتی بود، که برای غرب به معنی تولید با هزینه کمتر، و برای کشورهای مربوطه، ایجاد شغل برای افراد بیکار و استقرار رونق اقتصادی بود.

با گذشت دو دهه از اجرای سیاست های غرب ،  عارضه های آن شروع به خودنمایی کرد، سرمایه گزاران غربی دیگر رغبتی به سرمایه گذاری در کشورهای خود نشان نمی دادند، چرا که دستمزدها بالا و مقررات زیست محیطی سختگیرانه بود، و در نتیجه غربی ها محصولات خود را در دیگر کشورها تولید و به کشورهای غربی صادر می کردند، و حاصل آن، بیکاری گسترده و در حال افزایش در کشورهای خودشان بود.

از طرف دیگر پیامد اجرای سیاست های غرب در کشورهای بلوک شرق سابق و جهان سوم، گسترش فرهنگ غرب ، گرایش جوانان به داشتن ظاهر غربی، و بی بند و باری های اجتماعی بود، و این خشم بخش های سنتی را بدنبال داشت. در حوزه سیاست، نظام لیبرال اداره کشور، بی ثباتی دولت ها را همراه آورد، و موجب شد عمر دولت ها کوتاه و در زمان کمی دولت ها دستخوش تغییر شوند.

در بخش اقتصاد، با وجود ایجاد رونق اولیه در جامعه و رشد درآمد سرانه، شناوری نرخ ارز محلی با ارز کشورهای قدرتمند غربی، کفه ترازو به نفع سرمایه گزاران غربی سنگین شد، و خروج سود سرمایه گذاری های خارجی از کشور، به افزایش نرخ ارزهای خارجی و در نتیجه ظهور تورم بالا خود را نشان داد.

ماحصل عملکرد سیاست های غرب که در این دوره بنام نئولیبرالیسم خوانده شد، در مدت 25 سال، شرایط پیچیده ای را در جهان بو جود آورد، در کشورهای مسلمان گسترش فرهنگ غربی و رشد بی بند و باری اجتماعی به طغیان بخشی از جوانان متعصب انجامید که در لباس داعش ، طالبان، و القاعده بروز پیدا کرد.

بیکاری در کشورهای غربی رکورد های جدیدی از خود بجا گذاشت، که ناآرامی های اجتماعی و حرکات اعتراضی را بدنبال آورد، و بخصوص حضور نیروی کار مهاجر با دستمزد ارزانتر، تقابل اجتماعی جوانان بیکار با خارجیان را موجب شد. شرایط پیش آمده به رشد نژاد پرستی و احزاب دست راستی منجر شد.

برنده سیاست های نئولیبرال غرب در ربع قرن گذشته، دولت چین بود که توانست با پرداخت دستمزد ناچیز به کارگران خود، کنترل نرخ ارز داخلی با ارزهای بین المللی، و صادرات ارزان به اقصاء نقاط جهان، انباشت بزرگی از سرمایه بسازد، که نشانه های آن در خرید سهام در بورس های غربی، ساخت ساختمان های خارق العاده ، و سرمایه گزاری در کشورهای جهان سوم و بخصوص آفریقا دیده می شود. اما نباید این طنز سیاه را فراموش کرد، که چین با استثمار انبوه کارگران خود به سرمایه کنونی دست پیدا کرده است.

اداره دستگاه دولت در کشورهای غربی پس از تاسیس بلوک شرق، بدست تکنوکرات ها سپرده شده بود، و آنان توانسته بودند با روش های مختلف اردوگاه سوسیالیسم را به تعطیل بکشانند، و ماموریت اصلی آنها به پایان رسیده بود، پس از فروپاشی بلوک شرق اجرای سیاست نئولیبرالی هیات حاکمه نشان داد که روش های آنها در دوره رویارویی با سوسیالیسم کارساز بوده و توانایی اداره دستگاه دولت در پسا فروپاشی را ندارند، لذا سرمایه داران خود به میدان اداره دولت وارد شده و فرمان مدیریت  دولت در آمریکا را بدست گرفتند، برنامه هیات حاکمه جدید، بازگشت به سیاست های سرمایه داری کلاسیک به سبک مدرنیسم بود. و به همین دلیل شعار آنها “بازگشت عظمت به آمریکا” قرار گرفت. حاصل استراتژی اتخاذ شده، تشویق سرمایه داران به بازگرداندن سرمایه ها به آمریکا، لغو کلیه قراردادهای زیست محیطی ، برخورد گزنده با مهاجرین ، و ابطال موافقتنامه های تجاری با کشورهای دیگر، و درخواست امضاء قرارداد جدید با منافع بیشتر برای آمریکا بود.

سیاست بازگشت به سرمایه داری کلاسیک در اروپای غربی با رشد احزاب دست راستی خود را نشان داد، و با کاهش بیکاری و افزایش تولید داخلی در آمریکا در دوره ترامپ، جریان های دست راستی با سرعت بیشتری در اروپا گسترش یافته و ساختارهایی همچون اتحادیه اروپای متحد به سوی فروپاشی خواهد رفت.

ظهور ویروس کرونا در چین، و شیوع آن تقریبا در همه کشورهای جهان، حقیقتی را که نئوکاپیتالیست ها نمی توانستند ببینند آشکار کرد. دنیای امروز با پایان قرن نوزدهم متفاوت است، ارتباط سریع و گسترده مردم در گوشه و کنار دنیا با یکدیگر، با بستن مرزها قابل کنترل نیست، شاید بتوان گرمایش زمین را نادیده گرفت، اما از سرایت ویروس کرونا نمی توان چشم پوشی کرد، چرا که اثر مخرب خود را با کشتار شهروندان به نمایش می گذارد.

حال پرسش اساسی این سئوال است، آیا صدمات کرونا به کشورها و ملت ها می تواند موجب، تفکر دوباره در باره جهانی شدن در میان مردم و هیات حاکمه آمریکا شود؟ گسترش ویروس کرونا در مدت یک ماه از یک استان چین به کل دنیا ، پدیده دیگری از مشخصات جهانی شدن را جلوی چشم همگان قرار داد. همه گیری کرونا، عیان کرد در جهان امروز، نمی توان دور کشور دیوار کشید و گفت “چهار دیواری، اختیاری” چرا که ویروس ها، ابرها، و پرندگان مهاجر برای تردد میان کشورها نیازی به ویزا و مجوز ندارند.