محمد حیدری
به نظر میرسد که این نتایج را تنها نمیتوان به اشتباهات یا خصوصیات اخلاقی حکمران و متحدان او فرو کاست، اگر چه این خصوصیات نیز در عمیقتر شدن استبداد و جور، اثرگذار بود. اما آنچه که جمهوری اسلامی ایران با آن مواجه شد، بیش از هرچیز، به دلیل وجود هسته بحرانی خودکامگی در نظریه ولایت فقیه بود و با چنین بحرانی، شاید اگر دیگری هم در آن جایگاه مینشست، همین نتایج به بار میآمد. به همین دلیل، با مرگ بنیانگذار جمهوری اسلامی، نه تنها از وجه استبدادی یا ستمگری و ناکارآمدی حکومت، کاسته نشد، بلکه ابعاد تازهتری نیز یافت.
آیتالله خمینی با ادعای ولایت مطلقه برای فقیه حاکم، در واقع خود را در جایگاهی فرادست و مقدس نشاند که بجز مریدان و سرسپردگان، دیگران باید به حاشیه رانده میشدند و معترضان نیز خونشان مباح میشد. این فرایند، نتیجه عملی فرضیهای بود که حاکم را دارای همان “ولایت رسولالله و ائمه اطهار” و حتی فراتر از آن، دارای “ولایت الهی” میدانست و در نتیجه تنها کسانی لیاقت استفاده از مواهب ولایت را مییافتند که سرسپرده آن باشند.
در نهایت، استبدادی جدید ظهور کرد و همه کسانی که با “ولی مستبد” اختلاف داشتند، کنار گذاشته شدند. ابتدا متخصصان و صاحبان اندیشه مستقل طرد شدند و در مرحله بعد سرسپردگانی که حاضر به تسلیم مطلق بودند، گرد هم آمدند. مهدی بازرگان زمانی این سیر قهقرایی را به تغییر شعار “همه با هم” به شعار “همه با من” تعبیر کرده بود. این فرایند از یک طرف منجر به ناکارآمدی حکومت استبداد شد و از سوی دیگر، معترضانی را که در برابر “ولایت” قرار داشتند، از حق حیات نیز محروم کرده و زمینه بازگشت جور را فراهم نمود. نتیجه و پیامد چنین حکومتی هم ناکارآمدی آن بود.
مقاله اول: کارنامه خمینی، فصل استبداد