کوتولۀ سیاسی در دربار خلیفه (به مناسبت دیدار وزیر خارجۀ آلمان از سران حکومت اسلامی در تهران)

 

فاضل غیبی

پس از تقسیم آلمان به دو بخش شرقی و غربی نه تنها بخش شرقی گوش به فرمان شوروی بود، بلکه آلمان غربی نیز تا مدت‌ها استقلال سیاسی نداشت و در دهه های پس از جنگ جهانی دوم در زیر چتر حمایت ناتو، با استفاده از کمک‌های ایالات متحده به بازسازی اقتصادی مشغول بود. در چنین موقعیتی نه تنها بازسازی بخش غربی آلمان با شتاب به پیش رفت، بلکه در روندی که «معجزۀ اقتصادی» نام گرفت، آلمان غربی در همان دهۀ 60 م. به «غول اقتصادی» بدل گردید، هرچند که به گفتۀ ناظران هنوز هم از نظر سیاسی «کوتوله» باقی ماند.
جالب آنکه دولت آلمان غربی از این نقش خود نه تنها ناراضی نبود، بلکه آن را فرصتی یافت تا بدون دغدغۀ سیاسی و رعایت ارزش‌های مدنی، با همۀ کشورها (بویژه کشورهای دیکتاتوری و کمونیستی) روابط سودآور اقتصادی برقرار کند و این نقش را چنان مطلوب یافت که حتی امروزه نیز پس از فروپاشی دیوار برلین و تبدیل آلمان متحد به بزرگترین قدرت اقتصادی اروپا، چندان علاقه‌ای به بر عهده گرفتن مسئولیت سیاسی از خود نشان نمی‌دهد. فراتر از آن، چه در «اتحادیۀ اروپا» و چه در رابطه با دیگر کشورها، برای سودآوری اقتصادی اولویت ویژه‌ای قائل است.
بعنوان نمونه بجای کمک به کشورهای با اقتصاد ضعیف (مانند یونان و اسپانیا) با دنبال کردن سیاست بانکی خشن، ورشکستگی تولیدات محلی (در رقابت با محصولات آلمانی) و بالاخره جلب نیروی کار ارزان (با استفاده از بیکاری فراگیر)، به شکاف های اقتصادی و در نهایت به زمین لرزه های سیاسی در اروپا دامن می زند.
نمونۀ دیگر لوله‌کشی چند میلیاردی در دریای شمال برای خرید گاز از روسیه است که از طرفی باعث وابستگی اقتصادی و سیاسی به پوتین می‌شود و از طرف دیگر با دور زدن کشورهای اروپای شرقی (بویژه لهستان) شکاف منافع میان کشورهای اروپایی را افزایش بیشتر خواهد داد.
آلمان در مورد کشورهای غیراروپایی نیز چنین سیاستی را دنبال می‌کند و از چین و روسیه گرفته تا کشورهای آفریقایی و عربی، بدون آنکه کوچکترین دغدغه ای دربارۀ موقعیت سیاسی و اوضاع اجتماعی به خود راه دهد، بدون در نظر گرفتن جوانب انسانی، فقط در فکر منافع اقتصادی بوده و هست. در این میان همواره مترصد است که کجا می‌تواند در رقابت با ایالات متحده و دیگر کشورهای اروپایی جای پایی بیابد.
روابط میان ایران و آلمان از این لحاظ نمونۀ جالبی است. بدین معنی که آلمان در سدۀ گذشته ابتدا در رقابت با انگلیس و روس و سپس با ایالات متحده و فرانسه همواره در پی روابط اقتصادی بهتری با ایران می‌کوشید. از سوی دیگر برای ایرانیان میهن دوست، تمرکز آلمان بر امیال اقتصادی (و ظاهراً غیرسیاسی) این کشور را به «نیروی سومی» بدل می‌ساخت که تحکیم روابط با آن ممکن بود به کسب استقلال سیاسی کمک کند.
البته این واقعیت از نظر ایرانیان پنهان ماند، که آلمان نیز بعنوان قدرتی که دیرتر از دیگران وارد صحنۀ سیاست جهانی شده بود، در درجۀ اول در پی آن بود که سهمی در تقسیم استعماری دنیا بدست آورد. تبلیغ اسلام در آستانۀ جنگ جهانی اول (به منظور جلب امت مسلمان و ائتلاف با عثمانی و ایران) و گسترش شبکه های اس اس در آستانۀ جنگ دوم جهانی در ایران نشان داد که آلمانی‌ها از نظر روش و رفتار سیاسی دستکمی از دیگر قدرت های استعماری نداشتند.
البته باید انصاف داد که سیاست خارجی آلمان در ایران، هیچگاه از کاردانی رقیبی مانند انگلیس برخوردار نشد. دو حرکت سیاسی در رابطه با ایران (پیش و پس از انقلاب اسلامی) بیانگر میزان «ناشیگری» سیاست‌گذاران آلمانی است.
نخست برگزاری «شب‌های شعر گوته» یکسال پیش از انقلاب اسلامی بود که در «فضای باز سیاسی»، بجای کوشش برای نزدیکی ایرانیان بسوی آشتی ملی، تریبونی در اختیار شخصیت‌های اغلب چپ گرا و اسلامی قرار داد تا با تبلیغ اهداف انقلابی به تشنج اجتماعی دامن زنند.
نمونۀ دیگر برگزاری «کنفرانس برلین» (1379) بود که به جای تقویت «اصلاح طلبان»، به خوراک تبلیغی رژیم اسلامی به منظور سرکوب بیشتر مخالفان بدل گشت.
البته نباید ناشیگری را تنها ویژگی سیاست خارجی آلمان دانست، بلکه دستکم در رابطه با کشورهای خاورمیانه باید جنبۀ دیگری را نیز در نظر گرفت و آن نگرش ساده لوحانه‌ای است که از دوران استعمار به ارث رسیده است. بنا بر آن برخی سیاست‌گذاران اروپایی ظاهراً هنوز فکر می‌کنند که با شیخ‌هایی از دنیا بی‌خبر سر و کار دارند و بکلی از دیدن قدرت مانور و «نابکاری سیاسی» کارگردانان رژیم هایی مانند رژیم اسلامی غافل‌اند. سفر اخیر Heiko Maas وزیر خارجۀ آلمان و گفتگو با سردمداران حکومت اسلامی آخرین نمونۀ چنین رفتار ساده لوحانه ای است که به جای «به راه آوردن» رژیم، تریبونی در اختیار سردمداران آن قرار داد تا از اهداف جنایتکارانۀ خود در پوشش دیپلماتیک دفاع کنند.
بی‌شک توافق «برجام” نخستین بار در تاریخ نبود که کشوری با تهدید به ترور و جنگ موفق شد، شرایط مطلوب خود را به دیگر کشورها تحمیل کند. برای جهانیان روشن است که حکومت اسلامی به عنوان رژیمی که بدون سلاح اتمی، بزرگترین صادر کنندۀ جنگ و ترور است در صورت دستیابی به سلاح اتمی چگونه امیال ضدانسانی خود را به جهانیان تحمیل خواهد کرد. از اینرو «برجام» کوششی بود تسلیم‌طلبانه و ساده لوحانه در برابر حکومت اسلامی، به این امید که با دادن امتیازاتی (که تداوم حکومت فاشیستی بر مردم ایران مهمترین آنها بود) رژیم را از کوشش برای دستیابی به سلاح اتمی بازدارد.
اما ماهیت حکومت اسلامی ایجاب می‌کرد که نه تنها به برنامۀ اتمی خود ادامه دهد، بلکه دریافت های مالی را بجای صرف در راه بهبود اوضاع اسفناک اقتصادی، تماماً خرج نیروهای دست نشاندۀ خود در منطقه و گروه‌های تروریستی در جهان کند. بدین سبب خروج از برجام نه تنها اقدامی ضروری و عاجل بود، بلکه خطر بزرگی را از سر دنیا دور کرد.
روشن است این اقدام موجب نارضایتی و کارزار تبلیغی از سوی دو طرف شد: طرف اول رژیم اسلامی بود که پیروزی بزرگی را از دست داد و فریادهای جگرخراشی که از این لحاظ می‌کشد، خود نشانۀ کافی است برای اهمیتی که برجام در دستیابی به اهدافش داشت.
طرف دیگر، متأسفانه کشورهای اروپایی بودند، که با نادیده گرفتن ماهیت رژیم اسلامی و خطری که تداوم آن برای مدنیت جهانی دارد، درآمدهای ناشی از روابط اقتصادی و تجاری با رژیم را از دست رفته دیدند. بویژه آلمان (بنا به گزارش ZDF ) براستی امید بسته بود که حجم روابط تجاری با ایران را از سالانه 4 میلیارد یورو به 200میلیارد در ده سال آتی برساند! بدین سبب جای شگفتی نیست که ناامیدی از چنین درآمدهایی کشورهای اروپایی را (با استفاده از جوّ ضدترامپی موجود) به کوششی مذبوحانه برای نجات برجام واداشته است.
البته این را دیگر نمی توان با ساده لوحی توجیه کرد، خاصه آنکه دیپلماسی رسمی، خود را نه خشمناک از سودهای از دست رفته، بلکه از این نگران می نمایاند، که مبادا حکومت اسلامی فعالیت خود را برای دستیابی به بمب اتمی از سر گیرد. اما با توجه به رفتار کشورهای اروپایی در گذشته، می توان یقین داشت که این «نگرانی» ظاهری است!
زیرا مثلاً وقتی سال 2003 افشا شد که حکومت اسلامی با وجود امضای «پیمان منع گسترش سلاح های اتمی» NPT همواره برای دستیابی به سلاح اتمی کوشیده بود و حتی وزیر خارجۀ وقت (و رئیس جمهور کنونی) آلمان Frank-Walter Steinmeier تأیید کرد که:
«تهران 18 سال تمام با تخلف از مقررات پیمان منع سلاح های اتمی به انجام تحقیقاتی مبادرت نموده است که بیشتر برای مصارف و اهداف نظامی اهمیت دارند.»(1)
اما این تخلف برای وزیر خارجۀ دیگر آلمان Joschka Fischer چنان بی‌اهمیت بود که به دعوت حکومت اسلامی پاسخ گفت و به همراهی وزرای خارجۀ انگلیس و فرانسه (گروه E-3) «اظهارنامۀ تهران» را امضا کرد، که در آن حکومت اسلامی متعهد می‌شد از تکنولوژی اتمی تنها استفادۀ صلح‌آمیز داشته باشد! بدین وسیله از ارجاع تخلف به شورای امنیت سازمان ملل جلوگیری شد و رژیم تهران توانست بی‌درنگ به کوشش برای تهیۀ سلاح اتمی ادامه دهد.(2) این درحالیست که بی‌شک کشورهای اروپایی دربارۀ ماهیت و اهداف آشکار حکومت اسلامی آگاه بودند، مثلاً بدینکه بنا به مادۀ 151 قانون اساسی (با استناد به آیۀ 60 از سورۀ انفال: «خود را مسلح کنید و در برابر آنها تا می‌توانید نیرو و اسبان سواری آماده کنید، تا دشمنان اللّه و دشمنان خود را..مرعوب کنید..») (3) حکومت اسلامی به حکم قرآنی چاره ای جز این ندارد که همواره برای کسب سلاح های هرچه بیشتر بکوشد.
اما ظاهراً نه تنها این ویژگی حکومت اسلامی از دید سیاست گذاران آلمانی پنهان مانده، بلکه آنان به دیگر ویژگی های ضدانسانی این رژیم نیز بی‌اعتنا هستند. آیا به درایت و آگاهی زیادی نیاز است که دریابیم حکومت اسلامی از دو نمونۀ تاریخی خود یعنی رژیم های هیتلری و استالینی ستمگرتر است؟ رژیمی که دگراندیشان را نجس و خونشان را هدر می‌داند، زنان را هم ارز بیضۀ مردان می شمارد و با آنان نیز (با توسل به صیغه و حجاب و مهریه .. ) چنین رفتاری دارد، نه تنها آزادی پوشش را جرم اعلام کرده، بلکه هنر و شادی را لگدمال می‌کند. نه تنها مظاهر فرهنگ و هویت ملی را نابود می کند، بلکه حتی دانشمندان و پژوهش‌گران (مثلاً در زمینۀ حفاظت از محیط زیست) را می کشد. نه تنها فساد و رشوه و دروغ را گسترش می دهد، که به منافع ملی اعلام جنگ داده است. از هیچ‌گونه توهین و تحقیری نسبت به دیگر کشورهای جهان ابا ندارد، که با خودی و بیگانه با زبان کشتار و ترور سخن می گوید و بالاخره نه تنها به پیمان‌های بین‌المللی پایبند نیست، که خشونت، ارعاب و فریب را محور رفتار خود قرار داده است.
این واقعاً جای شگفتی است که سیاستمداران آلمانی در مورد ویژگی‌های حکومت اسلامی دچار کورچشمی هستند، در حالیکه آنان بعنوان نمایندگان کشوری که توانست نهادهای دمکراتیک را جانشین ساختارها فاشیستی کند، می‌بایست از حساسیت ویژه ای در برابر چنین رفتارهایی برخوردار باشند. اما چنان رفتار می‌کنند که گویی نه تنها تفاوتی میان رژیم تهران و دولت‌های متمدن وجود ندارد، بلکه دیپلماسی آلمانی وظیفۀ خود می داند که حکومت اسلامی را به حق خود برای استفادۀ از تکنولوژی اتمی برساند!
میهن دوستان ایرانی همواره به آلمان و ویژگی های مثبت مردمش به دیدۀ مهر و ستایش نگریسته اند و امیدوارند که در این سخت‌ترین دوران تاریخی از دوستی و کمک معنوی همۀ کشورهای متمدن و انسان دوست برخوردار گردند.
در محافل روشنفکری اروپا گفته می‌شود که چون آلمان پس از دوران فاشیسم، «دمکراسی را از آمریکا هدیه گرفت»، در مقایسه با فرانسه یا انگلیس قدرش را بدرستی نمی داند، تا چه رسد که بخواهد آن را گسترش دهد!
با اینهمه دستکم وزنۀ سیاسی آلمان ایجاب می کند که این کشور در راه دفاع از دمکراسی و حقوق بشر در کنار مردم ستمدیدۀ دنیا قرار گیرد. وانگهی چگونه ممکن است حکومتی که از احزاب سوسیال مسیحی و سوسیال دمکرات تشکیل شده و در سیاست داخلی همواره در پی تحقق بیشتر آزادی‌ها است و پیوسته برای رفع تبعیض دربارۀ زنان، دگراندیشان و دگرباشان می‌کوشد، در سیاست خارجی خود دست در دست چنین ابلیس آدم‌رویی بگذارد؟
تحقق دمکراسی و برقراری ارزش‌ها و روابط شایستۀ انسانی هدف والا و پایان راهی است که مردم همۀ کشورهای دنیا دیر یا زود بدان خواهند رسید. مبارزۀ ایرانیان با رژیمی همسان رژیم هیتلری به مرحلۀ پایانی خود نزدیک می شود و با کمک کشورهای دوست و مردمان مترقی در سطح جهانی دیری نخواهد پایید که ایران نیز جایگاهی شایسته در میان کشورهای دمکراتیک و پیشرفته خواهد یافت. ما مردم ایران، دوستان و همراهان خود را فراموش نخواهیم کرد.

(1) „Brisant und gefährlich“, Interview mit Außenminister Frank-Walter Steinmeier, in: Spiegel 5/2006, S. 26.
(2)دکتر ماتیاس کونتزل، آلمانی‌ها و ایران، ترجمه مایکل مبشری، انتشارات فروغ، ص170
(3) همانجا، ص 167