سیامک مهر (پورشجری)
“پیش از انقلاب ۵۷ اگر مجموع نوشتهها و کتب انتقادی و ضداسلامی را جمع آوری میکردیم یک جعبۀ کوچک را پُر نمی ساخت، اما اکنون یک کتابخانۀ عمومی هم گنجایش کتابها و مقالات و پژوهشهای انتقادی و اسلامستیز را ندارد.”(۱)
اشاره
این یکی دو سطری که ملاحظه کردید، از جمله مطالبی بود که نگارنده در یکی از جلسات دادگاه خود در سال ۱۳۸۹ که به اتهام توهین به مقدسات محاکمه میشد عنوان کرد. همانطور که پیداست منظور این بود که تشکیل حکومت اسلامی در اوج گرفتن جنبش ضداسلامی ملت ایران که از روزگار کهن، از زمان مبارزات خونین بابک و مازیار و دیگران تا به امروز استمرار یافته، چه سهم بزرگی داشته است. هیچیک از ملتهایی که در تاریخ خود با تهاجم و تجاوزاسلام مواجه بودهاند چنین گذشتۀ خونبار و در عین حال پرافتخاری در میدانهای نبرد با اسلام، چنانکه ما ایرانیان داشتهایم به خود ندیده است. به جز آن دو قرن اول اسلامی که با جسم و جان خویش در برابر هجوم عفریتۀ تباهی و تاریکی مردانه ایستادیم و خون دادیم، پسِ از شکستهای پیاپی نیز مبارزهای فکری و فرهنگی با آیین وحوش بیابانگرد را تا به امروز به طور پیوسته ادامه داده و پیگیر بودهایم. تولیدات فکری و علمی گرانسنگ و آفرینشهای ادبی و هنری در مجموعۀ سترگ تاریخ ادبیات ایران، صحنههای رویارویی زور فکری ما با معتقدات و اندیشههای ضدبشر اسلام را به طرز باشکوهی به نمایش میگذارد. همچون احتجاجات محکم ابنمقفع و زکریای رازی و ابنراوندی، هنرمندیهای هوشربای عمر خیام و نیز اندیشههای روشنگر فتحعلی آخوندزاده و آقاخان کرمانی و صادق هدایت. در نیم قرن اخیر نیز نامهایی چون علی دشتی، شجاعالدین شفا، مسعود انصاری، منوچهر جمالی، آرامش دوستدار، محمدرضا فشاهی، هوشنگ معینزاده، علی میرفطروس، فرود فولادوند، رضا فاضلی، بهرام مشیری و دهها متفکر و اندیشمند دیگر با جدیت و مسئولیت پذیری بیشتری، جنبش ضداسلامی ملت ایران را به فاز و فرازهای تازهای برکشیدهاند.
اسلام ما و اسلام دیگران
نسبتهای متفاوتی که ما ایرانیان در مقایسه با سایر ملتهای مسلمان با اسلام بر قرار کردهایم، به ما اجازه میدهد تا از وجود جنبش ضداسلامی نیرومندی نام ببریم که اگرچه چندین قرن سابقه و تاریخ دارد، اما رژیم اسلامی حاکم بر ایران را نقطۀ آغازی بر پایان اسلام در ایران قرار داده است. این نسبتهای متفاوت را در سه موضوع و محور میتوان مورد توجه قرار داد:
نخست اینکه ما از روزاول و از ابتدا، اسلام را دینی متجاوز دانستهایم که به زور شمشیر و با کشتار و قتلعام به ما ایرانیان تحمیل گشته و همواره و از هر مفر و گریزگاهی که یافتهایم خود را از زیر بار آن رها کرده و علیه آن شوریدهایم. دیدگاه غالب ما ایرانیان چنین است و به آن باور داریم؛ هرچند دینفروشان و دکانداران دین در ایران، با توجه به مصلحتِ کسب و کار خویش و این حقیقت که دین در ایران همیشه تجارت پرسودی بوده است، همواره مغایر با واقعیتهای تاریخی و حتا بر خلاف باورهای قلبی خود سخن راندهاند. به هر حال آنگونه که در صحبتهای بسیاری کسان بارها گفته شده، در ظاهر و به اجبار مسلمان شدیم، اما هرگز مخصوصاً به «الله» یعنی به خدای محمد ایمان نیاوردیم.
الله از دیدگاه ما ایرانیان خدای دشمن است، خدای بداندیش. خدای بداندیش انسان، خدای بداندیش ایران، خدای بیگانه. خدایی که در آیههای ابتدای سورۀ روم با آرزوی شکست ایران در جنگ بعدی با امپراطوری روم، به روشنی دشمنی و خصومت خود را نسبت به ایران و ایرانی ابراز میکند. از این دیدگاه، الله همان «اهریمن» در سراندیشهها و بنمایههای فرهنگ و معرفت و جهان بینی ایرانی است. به عبارت دیگر و در چارچوب تفکر اسطورهای، همانطور که بنا به باورهای مسیحی، اقانیم ثلاثه یعنی خدا و روحالقدس و مسیح وجودی یگانه است، اهریمن و الله و محمد نیز به صورت هستیِ واحدی قابل شناسایی است. همانگونه که در معتقدات مسیحی، خداوند به منظور ملاقات با بشر به هیئت عیسی ناصری بر زمین ظاهر شد و در قالب وی تجسم و تجسد یافت، اهریمن یعنی عنصر ضدبشر، عنصر ضدزندگی، عفریتۀ تاریکی و تباهی نیز برای نخستین مرتبه و به قصد اسکات و اسقاط و متوقف کردن انسان، به روی زمین آمد و در کالبد محمدابنعبدالله پیکر پذیرفت. اهریمن و الله و محمد اگر یک چیز نباشند، سه مفهوم به هم پیوستهاند و در نسبت با یکدیگر تعریف میشوند.
به هر تقدیر و مهمتر از همه، ما خود را با هیچکدام از عناصر و مؤلفههای عربی این دین و آموزه هرگز همهویت ندانسته و علیرغم ظاهر اسلامی و عربپرست برخی از ما، اما عمیقاً ایرانی باقی ماندهایم. ایدۀ «ایران» بالاتر و فراتر از هر فکر و عقیده و ایمان و اندیشهای، نزد ما گرامی بوده است. هویت مشترک و جمعی ایرانیان بر پایۀ ایدۀ ایران و عشق به ایران شکل گرفته و قوام یافته است. اسلام با همۀ زور و خشم و خشونت و خونریزیاش، موفق به تغییر هویت ملی ایرانیان نشد. اسلام در هر سرزمینی که نقشی هویتی داشته، بلافاصله مردم آن سامان را به “عرب” تبدیل کرده است. ارزشها و هنجارهای اسلامی در “مای صریح” و “مابودگی” ایرانیان هیچ سهمی ندارد. ما مثل آتش زیر خاکستر ایرانی هستیم و بسیار خطرناک برای اسلام. در صورتی که سایر ملتهایی که در معرض تهاجم و تجاوز اسلام قرار گرفتند، از ریشههای خود جدا شده و مانند گرد و غبار پراکنده شدند. ملتهای دیگر مثل مصریها، الجزایریها، مراکشیها و تونسیها و دیگر مردم عربی که امروز میشناسیم، به گونهای چنان ژرف در باتلاق اسلام غرق شدند که همچون جانوران موجود در باتلاق، وجود لای و لجن و گنداب را اصلاً احساس نمیکنند و تمامی هویت خود را از آن میدانند.
دوماً باید گفت که ما ایرانیان نه تنها به درازای چهارده قرن، زندگی درونی خویش را در جدال و نزاعی دائمی با اسلام به سر بردهایم – که عمر خیام و حافظ شیراز مظاهر کامل این معنیاند – بلکه دستکم طی چهار- پنج قرن اخیر و با قدرت یافتن صفویان، با مذهب تشیع نیز که نوعی فتنۀ مذهبی است و فتنهای است درون اسلام، درگیری و کشاکش عمیقی داشتهایم که به تمام مختصات فکری و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جامعۀ ایران شکل ویژه و فاجعهبار خود را بخشیده است؛ به طوری که میتوان از آن با مفهوم «روانپارگیِ ملی» یاد کرد. نتیجه و پیامد این چالش بیشتر از هر چیز پریشانی جامعۀ ایران و آشفتگی اخلاقی و فکری و فرهنگی در تمامی سطوح آن بوده است. تشیع یا « اسلامِ زرتشتی»، ابتکاری بود که ایرانیان جهت رهایی از شر عربهای متجاوز و وحشی و دین اهریمنیِ آنان به کمک مغها و موبدان پلید زرتشتی که در دورۀ اسلامی دگردیسی یافته و به صورت حجتالاسلام و ثقهالاسلام و شیخالاسلام و بعدها هم آخوند و آیتالله ظاهر شدند، بر پا ساختند. اما این مغهای جادوگر و شعبدهباز ملت ایران را دور زدند و با جعل مقولۀ «امامت» و افزودن آن به اصول دین اسلام، حاکمیت و سروری و آقایی بر ملت ایران را به طور انحصاری به خود اختصاص دادند. ملت ایران از چاله در آمده و به چاه افتاد و اسیر روحانیت شرور و تبهکار شیعه شد. تشیع یا اسلام برساختۀ مغها و موبدان زرتشتی، از اساس با اسلام عربی تفاوت ماهوی یافت و جامعه و فرهنگ ایران را دچار نوعی اسکیزوفرنی و دوپارگی فکری و فرهنگی ساخت و به اغتشاشی بینشی و معرفتی دامن زد که تا به امروز نتایج شوم آن در ذهن و زبان و زندگی پریشان ما استمرار یافته است؛ به گونهای که ما هم مسلمانیم و هم مسلمان نیستیم و تکلیفمان با خودمان روشن نیست. تشیع یا «اسلامِ زرتشتی» سراندیشۀ دو بُنیِ نور و ظلمتِ مزدیسنایی را به صورت تخاصم دو تیرۀ قوم قریش دائماً بازتولید و به روز میکند و تا آخرالزمان تداوم میبخشد. این جنگ و خصومت که هر ساله با شروع ماه محرم و داستان کربلا و رقابت حسین و یزید به نمایندگی از دو قوم بنیهاشم و بنیامیه دایرهوار تکرار میشود نیز فقط و فقط در آخرالزمان و با ظهور مهدی موعود و با پیروزی او و یارانش بر بنیامیه و طی یک دوره انتقامجوییهای سخت و خونباری پایان مییابد. زمان نیز چون آخر ندارد، بنابر این حاکمیت و سروری فقهای شیعه هم هرگز پایان نمی یابد.
سوم و سرانجام اینکه ما ایرانیان به دلیل چهار دهه استقرار حکومت جمهوری اسلامی در ایران و چهار دهه سلطۀ مسلحانۀ روحانیت شیعه بر هست و نیست خود، طبیعی است که نسبت متفاوتی با اسلام برقرار کرده باشیم و تجربۀ متفاوتی داشته باشیم. از این لحاظ قابل فهم است اگر سایر ملتهای مسلمان و کلاً مردم جهان از ماهیت این مبارزه و جنگ ما با اسلام درک روشن و درستی نداشته باشند. به گونهای که حتا میتوان مدعی شد گویی قوم ایرانی به شیوهای هوشمندانه، رژیم جمهوری اسلامی را که خود مظهر تناقضات و اغتشاشات نظری و فکری مذهب تشیع بوده، به قصد آشکار ساختن ماهیت ضدبشر و زندگی سوز و آزادی ستیز اسلام و قرآن به میان انداخته و از رژیم اسلامی وسیلهای ساخته است برای برافکندن ریشههای آیین و آموزۀ اهریمن از ایران. ما با انقلاب اسلامی و سپس تأسیس حکومت اسلامی، ضربۀ مرگبار یعنی آن ضربهای که نهایتاً به مرگ اسلام در ایران خواهند انجامید بر پیکر اسلام و قرآن وارد ساختیم. کاری بسیار هوشمندانه که احمد کسروی با تعبیر دیگری سعی کرده بود توجه ما را به آن جلب کند. کسروی گفته بود ما یک حکومت به آخوندها بدهکاریم. این چنین بود که ما بدهی خود را پرداختیم و با آخوندها یا در حقیقت مدعیان و متولیان اسلام بی حساب شدیم. به همین دلیل اسلام در ایران بعد از جمهوری اسلامی قابل پیشبینی است که اگر مضمحل و نابود نشود، دستکم شیر بی یال و دم و اشکمی خواهد بود که هیچ شباهتی به آنچه قبلاً بوده است نخواهد داشت.
توهین به مقدسات به مثابه روش
باری، در هر صورت همین موقعیت متفاوت و متمایز به خودی خود به ما اجازه میدهد رویکرد کاملاً تهاجمی و براندازانه را نسبت به اعتقادات و مقدسات اسلامی توجیه کنیم. برای مثال آنچه از نظر مردم کشورهای آزاد و دموکراتیکِ اروپا و آمریکا بطور کلی ممکن است اهانت به مسلمانان و باورهایشان و امری غیراخلاقی قلمداد شود (چنانکه از روی ناآگاهی، نفرتپراکنی و نژادستیزی نیز خوانده میشود) از نگاه یک ایرانی، نوعی مبارزۀ بسیار مؤثر با استبداد مذهبی حاکم بر جامعۀ خویش دیده میشود. به همین دلیل است که توهین به مقدسات اسلامی در نزد ایرانیان به منزلۀ روش مبارزه و در اشکال مختلف کلامی و تصویری از استقبال گستردهای به ویژه در فضای مجازی و در میان جوانان برخوردار گشته است که می بایست این امر مهم با جسارت و قوت و قدرت ادامه یابد و پیوسته پوچی و پستی و خرافی و بیهوده و احمقانه بودن اعتقادات اسلامی را گوشزد نمود. وانگهی وجود احکام و مجازاتهای جنایتکارانه برای اتهام توهین به مقسات مانند آیۀ ۱۲ سورۀ توبه که مؤمنان را به قتل کسانی که اسلام را مورد تمسخر و طعنه قرار دهند تشویق می کند و یا مادۀ ۵۱۳ قانون مجازات اسلامی و یا مادۀ ۲۶ قانون مطبوعات در جمهوری اسلامی که مجازات اعدام برای این عمل در نظر گرفته، نشان میدهد که توهین به مقدسات و باورهای اسلامی روش کارآمد و مؤثری جهت آشکار ساختن ماهیت خرافی و جاهلانه و زیانبار معتقدات و مقدسات و شریعت اسلامی است. همین قوانین و احکام جنایتبار در عین حال مسئولیت انسانی و اخلاقی ما را برای مقابله با این میزان توحش گوشزد میکند و اینکه توهین به مقدسات را به عنوان یکی از روشهای مسالمتآمیز دفاع از خود همواره باید در نظر بگیریم.
وانگهی توهین به مقدسات ضرورت اصولی مبارزه با جمهوری اسلامی هم هست. چنانچه فردی بخواهد به همان ارزشها و اصول و هنجارها و مقدسات و اعتقاداتی که از جانب آخوندها و آیتاللهها و ایدئولوگها و قانونگزاران و پایوران حکومت اسلامی محترم شمرده و تبلیغ میشود، احترام بگذارد و یا اساساً این موارد را دارای احترام و شایستۀ منزلتی هر چند ناچیز بداند، دانسته یا ناآگاه مشروعیتبخش حکومت اسلامی است. از طرفی این استدلال تأیید میکند که نه تنها برای هیچ مسلمان معتقدی ممکن نیست با حکومت اسلامی در ایران مقابله کند ( زیرا این امر مستلزم تناقض است) بلکه هر غیرمسلمان و ناباوری نیز که به ارزشها و اعتقادات مسلمانان بخواهد احترام بگذارد، نادانسته به دام رژیم افتاده و در برابر حکومت اسلامی از همان ابتدا بازنده است.
ضرورت تقدسزدایی از ابزار و وسایلی که حکومت اسلامی را نگهبانی و تقویت میکند به خودی خود جواز اخلاقی برای توهین به مقدسات محسوب میشود. تحت حکومت اسلامی، دین و مذهب و ایمان امری خصوصی و شخصی نیست و مؤمنان نباید توقع داشته باشند کسی به معتقدات و باورهای مذهبی آنان کاری نداشته باشد و آنرا حریم خصوصی بدانند. سوای این هم هیچکس نباید انتظار داشته باشد به صرف محترم بودن عقیدهای نزد گروهی و جمعیتی و فرقهای ، دیگران هم آن اعتقاد و باور را شایستۀ احترام بدانند و نسبت به آن تعهدی احساس کنند. همچنین اگر مؤمنان از توهین به مقدسات خود احساساتشان جریحهدار میشود و رنج میبرند امری طبیعی است؛ چون اینکار نوعی جراحی است و برای درمان و دفع مرض مثل تیغ جراحی و داروی تلخ دردآور و ناگوار است.
ناگفته نماند که همۀ ایرانیهایی که مسلمانند و یا به مسلمانی تظاهر میکنند، تا زمانی که جمهوری اسلامی و رژیم ولایت فقیه در حاکمیت است، بدون استثناء شریک جرم آخوندها و آیتالله هستند. مؤمنان بدون استثناء در تمام دزدیها و جنایتها و ستمگریها و نامردمیهای این رژیم شریک و سهیم و گناهکارند. تمامی مؤمنان و مردم متدین ایران در اجرای احکام و حدود شرعی، در اعدامها و قصاص و سنگسار و شلاق زدن و دست و پا بریدن و چشم در آوردن هموطنان خود شریکند؛ در تحمیل حجاب به زنان و تحقیر آنان شریکند … ایمان مذهبی مانع از این گشته که این افراد وظیفۀ انسانی و مسئولیت اجتماعی خود را شناخته و وجدان خویش را به داوری بخوانند.
نکتۀ مهم دیگر اینکه با مسلمان، با مؤمن نمیشود بحث کرد. مؤمن کور است. چون ایمان اساساً به معنی کوری است. منتها کوری سفید. مؤمن از شدت نوری که از منبع ایمانش ساطع میشود قادر به دیدن هیچ چیز نیست. (الله نور السماوات والارض) بر خلاف کسی که از چشم سر نابیناست و همه جا را سیاه می بیند و به نابینایی خود آگاه است و ممکن است اتفاقاً جهان بزرگی هم داشته باشد، مؤمن اما همه چیز را سفید میبیند، فلذا گمان می برد که صاحب بینایی است، در صورتیکه حیات محدود و دنیای حقیری دارد. مؤمن ناتوان از دیدن زشتیهای محتوای ایمان خود است. به همین علت بحث و گفتگو با مؤمن هیچ نتیجهای در بر ندارد؛ چون ایمانش مانع عقل اوست. آنچه مؤمن را ممکن است تکان بدهد و احیاناً به فکر وادار سازد، اتفاقاً توهین است. توهین نه به شخص وی، بلکه به موضوعِ ایمان او، یعنی به اعتقادات اسلامی و مقدسات اسلام. دشنام به معنای نام بد از قضا نه ناسزا که سزاوار بسیاری از زشتیها و پلیدیهای قرآن و اسلام است. موضوع توهین هم دقیقاً باید همان مواردی باشد که خود مسلمانان توهین به باورهای خود تلقی میکنند. توهین به این ترتیب تلنگر هوشیار کنندهای است برای کسی که عقل و خرد خود را تعطیل کرده است.
اصولاً مقدسات و کلاً امر قدسی، بی هیچ تردیدی منافعی را ساپورت و امتیازاتی را توجیه می کند که این منافع و امتیازات، طبقه یا کاست یا فرقه یا قشر و گروهی را در اجتماع بالا کشیده و بر صدر نشانده و موقعیتی هژمونیک بدان بخشیده است.از این لحاظ ضرورت توهین به مقدسات برای تأمین عدالت اجتماعی را نیز باید در نظر داشت. آیتاللهها و علما و فقها و دکانداران دین به کمک امور مقدس حجاب و هالهای به گِرد زشتیهای وجود و اعمال مردم ستیز خود میکشند. همچنین امر مقدس انسان و زندگی را متوقف و جهان را بی چون و چرا و ناپرسا میکند و از موانع جدی بر راه تکامل و رشد و بلوغ بشر محسوب میشود. امور مقدس هیچ تغییر و تحول و دگرگونی را به خود نمیپذیرند و جهان پیرامون خود را متوقف و راکد و ساکن میخواهند؛ در نتیجه هیچ نوآوری و ابداع و ابتکار و پیشرفتی در محیط و جامعهای که زیر انبوهی از مقدسات و مقدسین فشرده شده و راهها و ریههای تنفسش با بیشمار امور و پدیدۀ مقدس مسدود گشته، به وقوع نخواهد پیوست. این قلم به موضوع امر قدسی پیشتر در نوشتاری با عنوان «دربارۀ اتهام توهین به مقدسات» پرداخته است.(۲)
اسلامزدایی از جامعه و حیات اجتماعی و از تمامی حوزههای عمومی و عقب راندن اسلام و قرآن تا انتهای سوراخها و لانههای آخوندها و آیتاللهها وظیفۀ جدی نسلهای حاضر است. از توهین به مقدسات یعنی به شکلی صریح و بیپرده، زشتیها و پلیدیها و سیاهیهای قرآن و اسلام و آخوند را بر ملا ساختن، باید مانند هر ابزار مؤثری جهت نابودی ایدئولوژی تجاوزگر اسلام استفاده کرد. از این هم نباید بیم داشت که ما را اسلامستیز بخوانند؛ چون همانطور که قبلاً هم گفته شد، اسلام خودش منبع و مظهر ستیزه است. اسلام ستیزه با ارجمندی انسان است، ستیزه با آزادی است، ستیزه با برابری؛ ستیزه با زن، با زیبایی، با شادی، با هنر، با موسیقی. اسلام ستیزه با پیشرفت و نوآوری و اختراع و ابداع و ابتکار است… با اینچنین ستیزهگر ضدبشری لازم است که ستیزید و جنگید و نابودش کرد. نباید به مؤمنان فحاشی که تلاش ما برای اسلام زدایی از جامعه را با عنوان “اسلامستیزی” به مثابه نوعی فحش به کار می برند توجه کرد. زیرا اسلام ستیزی واکنش طبیعی ما و دفاع مشروع ماست در برابر هیولای متجاوز به حقوق و آزادیهای انسان. نباید به دام ترفندها و حیله های نبوی و قرآنی گرفتار شد.
معارضان جنبش ضداسلامی
علاوه بر دار و دستۀ موسوم به نواندیشان دینی و ملی – مذهبی و اصلاحطلب که بنا به سفارش قرآن و به اقتضای ایمان در مقابله با جنبش ضداسلامی ملت ایران به شدت به تکاپو افتادهاند و از پشتیبانی مالی و تبلیغاتیِ جمهوری اسلامی و همچنین منابع استعماری و حمایت رسانههای پرقدرتی مانند بی بی سی و رادیو فردا و صدای آمریکا هم برخوردارند، در طیف سکولار و دموکراسی خواه نیز جنبش ضداسلامی معارضان فراوانی دارد.
دفاع اینان از چیزی به نام «سکولاریسم سیاسی» در واقع همزبانی و همراهی با نواندیشان دینی و روشنفکران مذهبی و توجیهی برای سرکوب منتقدان اسلام تحت عنوان «سکولاریسم فلسفی» است. این اصطلاحات را از ابتدا هم به منظور تخطئۀ نقد اسلام و مقابله با منتقدان اسلام به میان کشیده اند. وقتی که شناخته شدهترین این افراد میگوید:” ترجیح میدهد همین جمهوری اسلامی، همین حکومت روی کار بماند اگر قرار باشد ایران با اسلام ستیزی آزاد شود.”(۳) توجه نمیکند که اسلام خودش مظهر ستیزه است. اسلام هم منبع و هم میزان و معیار نفرتپراکنی است. اسلام و قرآن به خودی خود دشمنی و خصومت با انسان، اعلان جنگ با نوع بشر است. قرآن در آیه آیهاش بیانیه علیه آزادی و علیه انسان است. اسلام در همۀ تاریخش با برابری انسانها، با زن، با هنر، با شادی، با ترقی و پیشرفت جنگیده است.
در جایی دیگر می نویسند:
“سه عنصر مهم آلترناتیو مترقی سیاسی برای ایران، عبارتند از جمهوریت، دموکراسی و سکولاریسم، و این آلترناتیو نباید بر مبنای ساختن انسان برتر با هر ایدئولوژی باشد، چه کمونیست چه آتهئیست و اسلام شکن، چه سکولاریسم فلسفی و چه هر دیدگاه ایدئولوژیک و مذهبی دیگر، بلکه باید حقوق انسانها را در جوامع متمدن به رسمیت بشناسد که ادامه سنت هیوم و کانت است و در رد دیدگاه سقراط و افلاطون.”(۴)
مشکل اصلی و تناقض فکری سکولارهایی که بیش و پیش از دفاع از آزادی و از حقوق مردم، گویی نگران آیندۀ اسلام هستند، به دلیل همسان دانستن اسلام با ادیان دیگر است و در این موارد همواره از یک موضوع کلی به اسم «دین» صحبت میکنند و تفاوت ماهوی اسلام با هر دین و مذهب و فلسفه و فکر و اندیشهای را یا در نمییابند یا در نظر نمیگیرند. هدف اهریمن از نزول قرآن متوقف کردن بشر از خردورزی و از پرواز اندیشه است. بنا بر اصل آزادی اندیشه و بنا بر ماهیت و معنای پلورالیسم، هرگز نمیتوان به اسلام و قرآن در مقام دشمن آزادی و اندیشه و دشمن هر تفکری به غیر از خود، مجال آزادی و عرض اندام داد. اسلام بیماری فساد خِرَد، بیماری فلج ذهنی و زوال عقل است و به مانند جذام فکری به دنبال تعطیلی فکر و عقل و اندیشه بشر است.
همین طور وقتی می گویند: ” تفاهم با دین شرط بنیادین پلورالیسم است”(۵) چشمان خود را بر نفی و انکار و ستیزۀ گوهرین اسلام و قرآن با رنگارنگی و با کثرت آرا و اندیشهها، با پلورالیسم بسته اند.
متأسفانه اکثر مخالفان جمهوری اسلامی سالهاست که در دامی که نواندیشان دینی پهن کردهاند گرفتار شده و مبارزه با جمهوری اسلامی را با متر و معیارها و در حدودی که رادیو بی بی سی یا رادیو فردا تحلیل و تعیین میکند پذیرفتهاند. به این نمونه توجه کنیم:
“دین به هر حال یک نظریه جهان وطنی است و با ملیت در تعارض است. آدمهایی مثل فردوسی میگویند که این دو در تعارض نیستند، میتوان ایرانی بود و مسلمان هم بود. امام محمد غزالی نتوانست که ایران و اسلام را با هم آشتی بدهد، کاری که فردوسی کرد.” (۶)
بدون شک چنین احتجاجاتی حتا به ذهن ایرنستیزی مثل مرتضی مطهری هم هرگز خطور نکرده است!
هم به اصطلاح «سکولاردموکرات»هایی که می گویند:” ما با مذهب و عقيدهء هيچکس سر دعوا نداريم”(۷) و هم ملیون اسلامزدهای مثل آدمهای جبهۀ ملی با گردنهای کج و ترس خورده در برابر آخوند، مطمئن باشید به محض قدرت یافتن، هم به جهت حفظ قدرت و هم خودشیرینی برای آخوندها و روحانیت، شروع به سرکوب منتقدان اسلام خواهند کرد. آن سخن مشهور ماکیاولی هم که به شهریار نصیحت میکند که میبایست به اعتقادات مذهبی مردم احترام گذاشت، آویزۀ گوش تمام قدرتپرستان است. هیچ کس هم منکر این حقیقت نیست که دین مؤثرترین وسیله برای ثبیت جهل و تحمیق عمومی و بهترین ابزار برای کنترل و مهار تودهها و بازتولیدکنندۀ جامعۀ تودهای و بهترین مُسکن و افیون و خوابآور برای تحمل فقر و گرسنگی و بدبختی است. اسلام با قدرت معنوی خود تودههای انسانی را مانند گلههای گوسفند کنترل و مهار و محفاظت میکند. از این لحاظ اسلام در میان ادیان و مذاهبی که میشناسیم قدرت فوقالعادهای دارد. اسلام با بهشت فریبی و دوزخ آزاری و همچنین تأیید بردهداری و متوقف ساختن انسان با فلسفۀ تسلیم و رضا، ابزار کارآمدی جهت به انقیاد کشاندن جوامع انسانی است.
سکولارهایی که امروز منتقدان اسلام را تهدید میکنند، فردا که حاکم شوند به بهانۀ احترام به عقاید دیگران، تمام نشریات و رسانهها و سایتها و کانالهای تلویزیونی نقد اسلام و روشنگری را تعطیل و دم و دستگاه سانسور را دوباره برقرار خواهند کرد. اینها در نظر دارند بعد از جمهوری اسلامی، اسلام را که عامل و اسباب تمام بدبختیهای تاریخی جامعۀ ماست، صحیح و سالم و دست نخورده برای بازیافت و فروش مجدد، به دکان آخوندها و آیتاللهها مسترد کنند.
خطاب به این افراد و گروهها باید گفت اولاً همانطور که گفته شد این معتقدات و باورهای مسلمانهاست که با همه سر دعوا دارد. ثانیاً شما که به باورهای مسلمانها احترام میگذارید و یا به قول خودتان با اعتقادات کسی دعوا ندارید، پس چرا در جامعهای با اکثریت مسلمان، نباید مردمش اجازه داشته باشند قوانین اسلام را، شریعت را اجرا کنند؟ چرا نباید مسلمانها اجازه داشته باشند بر اساس اعتقاداتشان یکدیگر را سنگسار کنند؟ چرا نباید طبق فرمان الله و نص صریح قرآن زن و مرد زناکار را شلاق بزنند؟ چرا نباید مرتد را اعدام کنند، قاتل را قصاص کنند، دست و پا ببرند، چشم در بیاورند؟ چرا شما از برابری حقوق زن و مرد دفاع میکنید؟ چرا با حجاب اسلامی مخالفید… مگر این امور مجموعاً اعتقادات همان «هیچکس» را تشکیل نمیدهد؟
پاسخ این پرسشها خیلی روشن است: به دلیل اینکه این امور و اعمال توحش مسلم است، جنایت است. رفتاری غیرانسانی و ضدبشری است. به دلیل اینکه عقاید اسلامی خرافهپرستی، عباداتش بیماری، احکامش توحش و آموزههای اخلاقیش شیادی و کلاهبرداری است. این امور هیچکدام خلاف شرع اسلام نیست، اما تماماً خلاف شعور انسان است. زشت و بی شرمانه است.
شما می گویید:”سکولاريسم در بعد سياسی خود مخالفتی با دين و مذهب کسی ندارد و فقط می خواهد حکومت را از شر شريعت خلاص کند.”(۸)
اگر شریعت شر است که نه فقط در حکومت بلکه در ذهن و زبان و زندگی و باور و ایمان و اعتقاد مردم هم شر است؛ وجودش در قرآن هم فینفسه شر است.
صاحبان این دیدگاهها که امروز آشکارا منتقدان اسلام را تهدید میکنند، زمانی که به قدرت دست یابند بدون شک به مقابله با روشنگران خواهند پرداخت و آن روز منتقدان اسلام را اتفاقاً به نام سکولاریسم سرکوب خواهند کرد. از همین حالا هم چماقی به نام “سکولاریسم فلسفی” به دست گرفتهاند. مگر وزیر دادگستری دولت سکولار در سال ۱۳۲۲ احمد کسروی را به دلیل انتشار کتاب شیعهگری و به خاطر خوشآمد مؤمنین و آخوندها به دادگاه نکشاند؟
افق نگاه و ایدهآل گروهها و طیفهایی که مقولۀ «سکولاریسم سیاسی» را برجسته کردهاند و آرزوی آنان برای ایرانِ بعد از جمهوری اسلامی، حداکثر چیزی شبیه به جامعۀ امروز ترکیه است که از منارههای نود هزار مسجد، در شبانه روز پنج مرتبه اهریمن عربدۀ لاالهالاالله و اللهاکبر و زوزههای ضد بشر سر میدهد و پیوسته زندگی و آزادی و امنیت انسان را تهدید میکند. در ترکیه روزی نیست که به نحوی آزادی مورد تعرض مسلمانها واقع نشود. آیا انسان باید پیوسته در معرض احتمال تجاوز به حقوق و آزادیهای خود قرار داشته باشد و دائماً در اضطراب و ناامنی بسر برد؟ امروز میبینیم که این وضعیت شکننده قابل دوام نیست و دیر یا زود جامعۀ ترکیه باید تکلیف خود را با اسلام یکسره کند. سکولاریسمی که در ترکیه می بینیم، شهروندان را میان آزادی و اسلام آونگ کرده است. شمشیر اسلام پیوسته بر فراز سر انسان آویزان است.
تشنگان قدرت به خوبی آگاهند که دین و مذهب برای کنترل تودهها بسیار مؤثر است و قابل مقایسه با هیچ ابزار دیگری نیست. بنابر این مشکل اینان فقط چیزی به گفته خودشان به نام «اسلام سیاسی» است. چون اسلام سیاسی نمایندگان و متولیان رسمی و شناخته شده خود را دارد و میدانی برای قدرت طلبی دیگران نیست. اما هر کس رشد و تکامل و تغییر و تحول در جامعۀ تودهای و بی شکل و عقبماندۀ مذهبی را بخواهد و ارجمندی و منزلت انسان را دغدغۀ و دلمشغولی خود بداند، هرگز این تقسیمات مصنوعی از قبیل اسلام سیاسی، اسلام هویت، اسلام شریعت، سکولاریسم سیاسی، سکولاریسم فلسفی و ادعای وجود قرائتهای گوناگون از اسلام و امثالهم را نمیپذیرد و این مفهوم سازیها را بی پایه میشمارد.
نباید با سادهاندیشی چهارده قرن حاکمیت اسلام را به چهل سال حکومت اسلامی فرو بکاهیم و از عمق و وسعت تاریخی تبهکاریها و شرارتهای اسلام در روح و روان این قوم غافل بمانیم. این تقسیم بندیها و همچنین قائل شدن به وجود اسلامهای متفاوت و وجود قرائتهای گوناگون از اسلام، شگرد رذیلانۀ به اصطلاح نواندیشان دینی و روشنفکران مذهبی و ملی- مذهبیها برای نجات اصل اسلام و قرآن از زیر ضربات خردکننده جنبش ضداسلامی است. ادعای وجود اسلامها و قرائتهای گوناگون از اسلام که به هدف منحرف ساختن جنبش ضداسلامی و جلوگیری از ریزش مؤمنان مطرح میشود، مثل طنابی است که فرد و جامعه را درون چاه اسلام همواره معلق نگه میدارد.
رشد و بلوغ و رهایی جامعۀ ایران تنها با طرد اسلام در کلیتش ممکن است و برانداختن آن از میان مردمان به منزلۀ مانع و مزاحم اصلی هر تغییر و تحول معنادار فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در دوران مدرن، به رغم ناباوری بسیاری کسان، هم ممکن و هم ضرورت تاریخ است. آدمهای خودباخته و مرعوبی که این تلاشها را بی اثر و این امر را ناممکن میدانند و اسلام زدایی را فکری غیرعقلی و غیرعملی میشناسند، به واقعیتهای تاریخی بی توجهاند و نمیدانند که روزگاری ادیانی همچون میترائیسم و مانوی، نیمی از جهان زمان خود را درنوردیده بودند، به طوری که تا هنوز در خاک چین آثار تعلیمات مانی اینجا و آنجا پیدا و کشف میشود؛ در صورتی که امروز آنچنان فراموش گشتهاند که به جز تعداد اندکی محقق و پژوهشگر هیچ کس بدرستی نمیداند که آموزهها و تعلیمات این ادیان چه بوده و کدام جهانبینی را تبلیغ میکردهاند. با برافتادن اسلام و باز شدن زنجیرهای اسارت فکری و فرهنگی از اذهان و جامعه ، انرژیهای محبوس و متراکم و استعدادها و خلاقیتهای بسیاری رها و شکوفا میشود. این همان حقیقتی است که به ویژه قدرتهای استعماری را نگران میکند و به حفض و حمایت از بیضۀ اسلام بر میانگیزد.
این سخن نسبتآ رایج در گفتههای مخالفان نیز که هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی فقط و فقط به فکر حفظ قدرت خود است و زمامداران رژیم اسلامی برای اسلام و قرآن تره هم خُرد نمیکنند و اگر لازم باشد اسلام و قرآن و مقدسات را فدای قدرت طلبی خود میکنند، همانطور که بعضی ها مثل آخوند آذری قمی معتقد بودند ولی فقیه اگر بخواهد می تواند حتا توحید را به طور موقت تعطیل کند، سخنی است قابل تأمل. اما آیا این حرف بیشتر از هر چیز به فکر تطهیر و اثبات بی گناهی آیین ضدبشر اسلام در تمام فجایع این دوران نیست؟ تازه اگر این سخن درست باشد و رژیم ملاها اسلام و قرآن و مقدسات را کنار بگذارد، در آن صورت حکومت اسلامی هم وجود نخواهد داشت و موضوع اساساً منتفی است.
حکومت اسلامی بدون قرآن و اسلام بی معنی است. جمهوری اسلامی تمام مشروعیت و نیرو و قدرت خود را مستقیماً از معتقدات مسلمانان دریافت میکند. حتا از همان نماز خواندن مادربزرگهای دوست داشتنی با سجادهها و چادرنمازهای گلمنگلی نیرو میگیرد. ریشۀ تمام جنایتها و تبهکاریهای حکومت آدمکشهای اسلام را باید در قرآن جستجو کرد. تاکید هم باید کرد که مبارزه با جمهوری اسلامی از ابتدا هم مطلقاً سیاسی نبوده و نیست و هرکس تاکنون راه سیاسی پیموده در واقع آب در هاون کوبیده. یعنی با نقد قدرت، هیچ امکانی جهت فراروی از ایدئولوژی حکومت اسلامی و غلبه بر سلطۀ مسلحانه روحانیت شرور و تبهکار شیعه به چنگ نمیآید. میبایست با روشنگری و فراگیر ساختن مقابله شجاعانه با اسلام و قرآن، مبانی مشروعیتزای رژیم اسلامی را در نزد مردم ایران به چالش کشید. کاری که تاکنون بسیارموفقیتآمیز بوده و نتایج تأمل برانگیز آن در تحولات جامعۀ ایران به روشنی قابل مشاهده است. این همان هدفی است که جنبش ضداسلامی ملت ایران به درستی پیگیر آن است و وجهۀ همت خود قرار داده است. وگرنه اگر هزار بار جمهوری اسلامی را در حکومتِ حقوقیاش سرنگون کنیم، به معنی این نیست که از حاکمیت حقیقی اسلام و آخوند نیز رها گشتهایم.
همین جا باید این نکته را اضافه کرد و تأکید هم کرد که در پیگیری جنبش ضداسلامی، نگاه ما به اسلام می بایست کاملاً ایرانی و ملی و با توجه به کیفیت و چیستی و چگونگی ارتباطی بوده باشد که فرد و جامعۀ ایرانی از دیرباز در مواجهه با اسلام به خود دیده است. به بیان دیگر رویدادهایی که در جهان و در ارتباط با اسلام وجود دارد و امروز شاهدیم، به طور مستقیم و ضرورتاً، ویژگیهای رویارویی و تقابل ما با اسلام را تعیین نمیکند. چنانکه شاهدیم همین روزها یک اجماع جهانی و با حمایت اتحادیۀ استعمارگران اروپا و با سرمایه و هزینۀ زیاد و به کمک رسانههای پرقدرت، به منظور حفاظت از اسلام در برابر انتقادهای فزاینده جهانی پس از مسئله داعش در حال شکل گیری است. در نظر دارند اسلام را بعد از این ننگ و رسوایی جهانی تطهیر کنند و نجات ببخشند. گویی دنیا از بابت وحشیگریها و جنایتهای داعش به مسلمانان بدهکار است و می بایست از مسلمانان عذرخواهی کند! از دیرباز دفاع و تبلیغ و تعریف و تمجید استعمارگران از اسلام به دلیل این بوده که اسلام عامل اصلی و مسبب واقعی عقبافتادگی و فقر و فلاکت بخش بزرگی از جامعۀ بشری است. کافی است به سخنان متملقانه و چندشآور نخست وزیر انگلستان به مناسبت توحش مسلمانان در عید قربان که یک نمونه از این تلاش جهانی است توجه کنیم. دفاع انگلستان و اتحادیۀ استعمارگران اروپا از اسلام، شبیه این است که مردم دیگر نقاط جهان از ایدئولوژی فاشیسم و نازیسم در ایتالیا و آلمان و سایر کشورهای اروپایی حمایت کنند.
پیام تبریک “ترزا می” به مناسبت عید قربان
«ترزا می» نخستوزیر انگلیس عصر پنجشنبه ضمن تبریک عید سعید قربان گفت که این روز گرامیداشت عزم حضرت ابراهیم (ع) در ایثار برای دینش است.
به گزارش ایرنا، «ترزا می» با انتشار پیامی که در تارنمای دفتر نخستوزیری منتشر شد گفت: گرمترین آرزوهایم را برای مسلمانان بریتانیا و سراسر دنیا که عید قربان را جشن میگیرند، میفرستم. همچنین به آنهایی که امسال در مناسک حج شرکت کردند تبریک میگویم.
وی افزود: در این لحظات خاص مسلمانان بریتانیا با دوستان، اقوام و آشنایان دور یکدیگر جمع شده، دعا میکنند، هدیه میدهند و غذا میل میکنند. آنها همچنین دست دوستی خود را به سمت آنهایی که نیازمند هستند دراز میکنند.
نخستوزیر انگلیس گفت: بهراستیکه مسلمانان سهم بزرگی را در انگلیس دارند و به دمکراسی چند قومیتی و چند مذهبی کمک میکنند.
‘ترزا می’ تصریح کرد: همچنان که ما در بریتانیا عید قربان را جشن میگیریم، دعا و ذهنمان همراه آنهایی است که این مراسم را در مناطق ناامن و بحرانی برگزار میکنند.
وی بیان کرد: عید قربان که گرامیداشت عزم حضرت ابراهیم(ع)، در ایثار برای دینش است یادآور ریشه مشترک تمام ادیان ابراهیمی در سراسر جهان است.
نخستوزیر انگلیس اضافه کرد: آیین عید قربان نشاندهنده ارزشهایی است که تمام ما به اشتراک میگذاریم. پس عید بر شما مبارک و امیدوارم آنهایی که این روز را جشن میگیرند، لحظات خوشی داشته باشند. (۹)
آزادی و دموکراسی
ایران فقط با برچیدن اسلام آزاد خواهد شد. وگرنه با وجود یک اکثریت مسلمان و وجود جامعهای اسلامی، اصلاً آزادی یعنی چه، آزادی به چه دردی میخورد؟ مسلمان اگر آزادی را میفهمید، اگر خواستار آزادی بود و اگر میتوانست آزادی را تحمل کند که اسمش مسلمان نبود، مؤمن نبود. محتوای ایمان اسلامی نفرت از آزادی است. آزادی از دیدگاه قرآن یعنی فحشا و منکرات. آزادی در ایران یعنی آزادی از شر اسلام. آزادی در ایران هیچ معنی دیگری ندارد. آزادی برای ما یعنی آزادی مبارزه با اسلام و قرآن و آزادی برانداختن آیین اهریمن از ایران. تا اسلام را پس نزنیم و به غارها و سوراخها و کمینگاههای وحوش بیابانگرد در همان شعب ابیطالب عقب نرانیم، امکان هیچ تحول بالندۀ تمدنی و امکان همگامی با تمدن مدرن جهانی میسر نخواهد بود.
دموکراسی نیز به همینطور. برای جامعهای با اکثریت مسلمان، دموکراسی یعنی حق اجرای شریعت اسلام. وقتی اکثریت مردم یک جامعه مسلمانند و رای به اجرای احکام شریعت، رای به سنگسار، رای به اعدام و قصاص و حجاب اجباری و شلاق زدن میدهند، کجای آن دموکراسی و حکومت مردم نیست؟
تجربه به ما نشان میدهد که وجود دولتی سکولار و استقرار دموکراسی در جامعه ای با بیش از ۲۰درصد مسلمان امکان ناپذیر است، منتفی است. حرف بی پایه و نسنجیدهای است. هیچ کجا هم نمونه و مثالی برایش سراغ نداریم. جامعهای که از هر ۱۰۰ نفر اعضایش، ۲۰ نفرش مسلمان باشد، در آستانۀ بازگشت از تمدن و یا ورود به عصر توحش است و باید احساس خطر کرد. آنجا دیگر به درد زندگی نمی خورد. هر مسلمانی فی نفسه یک عامل تجاوز به حقوق و آزادیهای دیگران است. با حضور ۲۰ درصد مسلمان در هر جمعی، اسلام به طور اتوماتیک اجرا میشود.
سخن آخر
هدف جنبش ضداسلامی نقد اسلام نیست، نابودی اسلام است. منظور از نقد، بازشناختن و تفکیک خالص از ناخالصی و خوب از بد و زشت از زیباست. در اسلام خالص و خوب و زیبا معنی ندارد. اسلام تباهی متورم است، شرارت متراکم. اسلام اعلان جنگ با نوع بشر است. اسلام دارای مؤلفهها و عناصر قوی ضدتمدنی است. اسلام دائماً در حال بازتولید توحش است. تا اسلام وجود داشته باشد داعش هم هست، تا قرآن هست ترور و سر بریدن و جنایت علیه بشریت هم وجود خواهد داشت. جمهوری اسلامی و القاعده و طالبان و داعش نشان داد که با اسلام بیشتر از هر کاری می توان جنایت کرد. اسلام را باید از میان مردمان، از جوامع انسانی برانداخت. اسلام را باید ممنوع و غیر قانونی اعلام کرد. باید با وضع قوانین و با روشهای پیشگیری مانع از سرایت بیماری اسلام از والدین مریض و آلوده به فرزندان آنها شد. وظیفهای که جنبش ضداسلامی ملت ایران برای خود تعریف می کند، در یک کلام خاموش کردن زوزههای آخوندها و آیتاللهها و علما و فقها و سایر کفتارهای اسلام در این سرزمین است. اگرچه ضربه و زخمی که اسلام و قرآن و آخوند به روح و روان و فرهنگ و آیین و اخلاق این قوم وارد آورده، حتا به روزگاران التیام نمییابد.
اسلام به دلیل محتوای مُجرمانۀ قرآن یعنی ضدیت آشکار با موازین حقوق بشر از طریق صدور بیش از صدها دستور و فرمان قتل و اعدام و قصاص و سر بریدن و بریدن دست و پا و شلاق زدن و نیز تشویق پیروان خود به ترور و تجاوز و شکنجه و اذیت و آزار انسانها، مصداق روشن و آشکار جنایت علیه بشریت است. فقط و فقط وجود آیات جنایی قرآن همچون آیههای ۵ و ۱۲ و ۲۹ و ۱۲۳ سورۀ توبه، ۴ محمد، ۱۲ و ۳۹ انفال،۳۳ مائده، ۸۴ نساء،۱۹۱ بقره… به عنوان نمونه و مصداق کافی است تا لزوم تشکیل مجمعی بینالمللی برای رسیدگی به چنین دستورالعمل و آموزۀ جنایت و تبهکاری را یادآوری کند. اسلام و مذاهب مختلف آن میبایست جرم شناخته شود و از سوی سازمانها و مجامع بینالمللی غیرقانونی و ممنوع اعلام گردد. میباید از چاپ و انتشار قرآن جلوگیری کرد. به ویژه کودکان را باید از معرض تبلیغات مسموم اسلامی دور نگه داشت و مانع سقوط آنان در چاه بی ته اسلام شد. وظیفۀ جهان آزاد و دموکراتیک است که با وضع قوانین و اجرای قدرتمندانه آن، با نیروی مخرب اسلام در زندگی بشر مبارزه کند.
***
(۱)-دفاعیات من در دادگاه
http://gozareshbekhakeiran.blogspot.com.tr/p/blog-page_10.html
(۲)-«دربارۀ اتهام «توهین به مقدسات
http://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/p/blog-page_10.html
(۳)-https://www.radiofarda.com/a/f14-reza-pahlavi-on-secularism-democracy-monarchy/28153983.html
(۴)-http://www.ghandchi.com/1519-alternative-e-moteraghi.htm
(۵)-http://isdmovement.com/2017/0817/082317/082317-Nasser-Kakhsaz-Critique-of-post-secular-theory.htm(۶)-https://www.radiofarda.com/a/mizban-e49-nemat-azarm/28673102.html
(۷)-http://isdmovement.com/
(۸)-http://isdmovement.com/Index-All/2017/0917/090117.htm
(۹)-http://www.iranpressnews.com/source/208502.htm
(۴)-http://www.ghandchi.com/1519-alternative-e-moteraghi.htm
(۵)-http://isdmovement.com/2017/0817/082317/082317-Nasser-Kakhsaz-Critique-of-post-secular-theory.htm(۶)-https://www.radiofarda.com/a/mizban-e49-nemat-azarm/28673102.html
(۷)-http://isdmovement.com/
(۸)-http://isdmovement.com/Index-All/2017/0917/090117.htm
(۹)-http://www.iranpressnews.com/source/208502.htm
————————————————————————————————-
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com