با ملایان

اسماعیل وفا یغمائی:

شعله میرقصاند و سایه

پیه سوز آویخته بر دیوارتان

نورافشان از چربی و خون مادران مرده ایران!.

تنگ آب تان

لبالب اشکهای فروریخته سرد شده ملت است

بر میز کوچک کنار تختخواب مجللتان.

پرده های زیبای آویخته  بر پنجره هاتان

پوست برادران تیرباران شده ماست

لرزان در باد نیمه شب

و فرش سرخ اتاق خوابتان

گیسوان بخون کشیده شده خواهرنمان

رنگین شده از تیر خلاص و آخرین فریاد و نفس

عاج است تختخوابتان

از استخوانهای پدران ایران

از استخوانهای پسران و دختران ایران

از استخوانهای کردان و ترکمانان و بلوچان و لران ایران

از استخوانهای آذریان وگیلکیان و دیلمیان فارسان و عربان ایران و…

از استخوانهای خزر و عمان

ازاستخوانهای آسمان و آفتاب ایران

درخشان در تاریک و روش اتاق.

خوش خورده اید امشب

بر میز شام

قلب چند نوزاد جان داده دراجبار را

و خوش نوشیده اید

خونشان را داغ داغ

شرابا طهورا

ومیمکید با لذت هنوز

آخرین چشمهای ترکیده شده در زیر دندانهایتان را

دندانهای دشت و نیرومندتان

در اعماق خواب.

به آرامی نفس میکشید

به آرامش!

و شکمهای درشتتان در جزر و مد است

در سایه سار ریشهای آشفته تان

و ماه در پشت پنجره میگذرد

بر فراز آسمان هراسان

هراسان ازجانوران شکاری مسلحتان.

هیچ خبری نیست

توفان در زندانست

و آفتاب در زنجیر.

توفان اما میوزد

(از من نومید بشنوید

از من شکست خورده ویران

از من بی آسمان و زمین آواره

از من گمشده)

توفان اما میتوفد میتوفد میتوفد

توفان اما میگرید و می نالد

توفان اما میروید و میجوشد

در اعماق استخوانهای ملت

در اعماق استخوانهای ملت

در اعماق استخوانهای ملت

جائی که نه میشنویدش

ونه می بینیدش

و نه بو میکشیدش

و تردید نکنید

خردتان خواهد کرد

خردتان خواهد کرد

خردتان خواهد کرد

با تمام نگاهبانانتان

و میروبدتان

و میروبدتان

و میروبدتان

با جاروهای آهنینش

چون تکه ای نجاست خشکیده………

25.دسامبر 2017