به یاد مادرم و تقدیم به تمام مادران جانباختگان آزادی و سوسیالیزم

شمی صلواتی :

من اسیرم!
می چرخد  نگاهم  به هر سو
و مرا با تمام  وجود به  جهانی که در آن  عشق
و عاطفه حاکم است؛ غرق رویا می کند.
من اسیرم!
در میان  سیلابی از عاطفه ها
اسیر بدان چه که می اندیشم
ارزش اندیشه را در  طغیانی
از عاطفه های  درون دل می سنجم
من اسیرم
اسیر عاطفه ها
غرق نگاه عشقم
معصومانه می جنگم
—٭٭٭–
وقتی  که چشم به جهان گشودم
تصادفی بود
مادرم در فقر  غوطه ور
پدرم در میان رنجها اسیر
روزی که
در سیر تکامل بشر
با غم و درد آشنا شدم
رودخانۀ کنار باغمان  را می دیدم
که به جای آب  خون در آن جاری بود
من آب را  دیدم
اشک بود، عاطفه بود، طیغانی ازعشق به طبیعت بود،
و من در جدلی با مرگ، زیستن را،  رویاها را ساختم.
از این روست که اسیر عاطفه هایم
و اینک کسی زبانم  را نمی فهمد
معنی یک بوسه پراز عشق
معنی اشک دخترک  معصوم
که در پس چشمانش  قطرهائی از نم نم باران  پیداست
نه، کسان نمی فهمند
*طغیانی از عاطفه ها چه معنائی  دارد.
روزی مادرم
در میان  انبوهی از رنج می گفت
“همه چیز بسان مرگ سرد است”
می گفت ” خاک بهاری باغ ما  همچو تابستان خشک است “
“همه جا کویر و گلها بوی معطرشان  در گذر نیست “
و می گفت ” باران عاطفه ها  اندک
دیگر سیراب از عشق هرگز هرگز
چراکه  عشق را  با کینه عوض کرده اند
و عاطفۀ را با درد”
او در اسارت باغ طبیعت بود
ومن از شدت درد
اشکم  را  با آب  رودخانه ای که در   کنار باغمان  جاری بود   یکی کردم
تا شاید پایان رنجها باشد
–٭٭٭–
دنیای عجیبی است
مگه نه رفیق
پراز واژهای  تازه
واژه ها  رمز  زیستنند
برای زنده ماندن
عشق را ، عاطفه ها را  باید  شناخت
رویاها را باید ساخت
اما کسان  این را نمی دانند،
باور نمی کنند
رودخانه ای روان و سرخ
درخشانتر از خورشید  دور
من آن را  هر لحظه  می بینم
چرا که مهتابم
مهتاب تنهای شب
از شوق  عشق می درخشم
در شب تاریک، نورم من،
هرچند که تنهای، تنهایم
پیرم،  افسرده ام
از خسته ها  خسته ترم
گا هاً مستم
اسیر طغیان عشقم
در میان سیلابی از رنج
در شب سیاه از ظلمت گذر کردم
رودخانه را دیدم
زلال اما سرخ بود
روان به سوی دریا  چه  آرام و مستانه می رفت
عشق را به یقین باور کردم
هر چند قطرۀ ای از آب ناچیز جویبارم
اما اشکم را با رودخانه  یکی کردم تا دریا شوم
و اینک در انتظار
طغیان  چشمه ها اسیرم.
تابستان  ۱۹۹۴