تسلیت. اسماعیل وفا یغمائی

 

اسماعیل وفا یغمائی :

مجال تسلیتی نبود
تا پیش از مرگ
مرگ خود را در آینه، و تنهائی
به خود تسلیتی گوئیم

***
بی باور بودن وپذیرفتن
بی عشق
از عشق قصه سر کردن
در قفس، وهزار زنجیر تاریک
امااز پرواز و افقهای باز و موهوم سخن گفتن

توشیح طومارهای تهمت
وسودای آزادی دیگران داشتن،خ
آغاز مردن است پیش از آنکه مرده باشی،خ
و چون این چنین نباشی
بی پروای سودای نان و نام
و عاشق و بی زنجیر و قفس
و آزاد
پیش از آزادی دیگران،خ
با باوری روشن و تلخ که باور توست
  و[ ونه فرمان زرکوب نامقدس عفریتی منحط و مقدس
که انحطاط راتا آستان انقلاب
و دروغ را تا آستانه راستی
و تهمت را تا درگاه حقیقت فرا برده است ]ع 
جان مرگ را خواهی گرفت پیش از مردن
و همان لحظه که برخاک افتی برخواهی خاست
و شاهد شگفت نبودن اما
  تکرار زنده خویش  در ادامه یافتن خواهی شد
آری
تن سرد تو برجا خواهد ماند
وخانه کوچک از تو تهی میشود

درنظاره چشمان غمگین زن نظافتگر

که دیگر ترا نخواهد دید

و چشمان قمری وار ترا
اما سرشاری جان تو جاریست
در زیر آفتاب و زمان و زندگی
چون جویباری آوازه خوان
در آنچه می ماند و میرود.
*** 

 بدرود رفیق دور دست

با مرگ هر آشنا تکه ای از ما نیز میمیرد

 تورفته ای
دیگرنه سفره نام و نه سفره ی نان
که سفر در هر دوهمزاد دشواریهاست
و نه کنج دنجی که در آن غربت و تنهائی تو
با سلام یارانی موافق
یا ناموافق به ریاکاری بشکند
سفرت خوش
همه میمیرند
همه میمیریم اما
با خود می اندیشم
تو کدام بوده ای؟
و من کدام هستم؟
کدام خواهم بود……
دوشنبه هجده نوامبر2019