خاطرات یک مأمور سرشماری

سپهر خرمی

مأمور سرشماری در کوچه‌ای بسمت خانه‌ای میرود، در وسط کوچه آبراهه
باریکی است که فاضلاب خانه ها به آن میریزد. خانه‌های کوچه  آپارتمانهایی یک یا دو طبقه یا خانه‌هایی با دیوارهای گل و آجری است که چند اتاقی  دور حیاط  آنهاست ، پاره‌ای پشت بام ها پر از خرت و پرتها یا گاهی  اتاقک هایی است با سقفی از تکه‌های یونولیت یا لاستیک ها ی جور واجور.  مأمور سرشماری به سمت یکی ازاین خانه‌ها جلو میرود؛ در میزند و لحظاتی صبر میکند جوابی نمیشنود دوباره در میزند و چند لحظه بعد دوباره محکمتر میزند

صدای زنی  : دارم میام حوصله کن مادر، صبرت کجا رفته مگه نمیدونی این پاها علیله

در باز میشود و زنی۵۰ -۵۵ ساله که اندامی زه وار در رفته تر از سنش دارد  جلو در ظاهر میشود

مأمور سرشماری : سلام حاج خانم

زن: سلام آقا فکر کردم گلرخی چیزی برام آوردی

مأمور سرشماری: (خنده‌ای میکند) مادر جان مأمور سرشماری‌ام

زن : باشه مادر کار که عیب نیست، کارت چیه

مأمور سرشماری : سرشماریه دیگه

زن : نه میگم با من چکار داری مادر

مأمور سرشماری : میخواهیم سرشماری کنیم ببینیم چند نفرید، اه…– مردت خونه‌اس حاج خانم؟

زن :نه مادر الانه فقط منم

مأمور سرشماری : بچه‌ها چی؟

زن : اونام نیسن

مأمور سرشماری : این دورو برام نیسن؟

زن: نه مادر یکیشون الان اصفهانه…

مأمور سرشماری: وقتی اینجاس با شماس؟

زن :آره با ماست

مأمور سرشماری : خب پس اجازه بده من فرم‌مو  باز کنم (فرم‌ها را ورق میزند) خب پس یکی از بچه‌ها                                   اصفهانه ، اسمش چیه؟

زن : گودرز

مأمور سرشماری : اصفهان چه کاری میکنه؟

زن : زندانه قربونت برم

مأمور سرشماری : (جا میخورد، لحظه‌ میماند) زندان؟ زندان که نشد کار مادر،  گفتم اصفهان چه کاری میکنه

زن : زندان دیگه مادر، الان یه مدتیه زندانه

مأمور سرشماری : تو کار مواد و اینا بوده؟

زن : نه مادر حرفای ناجور به بعضیا  زده فعلا مفسد فی‌الارضه

مأمور سرشماری : تحصیلاتش چقدر بود؟

زن: تح….صی(همچنانکه کلمه تحصیلات را طوری تکرار میکنه و کش میده که انگارمعنی‌اش را  بخوبی نمی‌فهمه )

مأمور سرشماری : (وسط سردر گمی او میاید) چقدر درس خونده؟

زن: دبیرستانو که خوند مادر رفت یه شهری دور و برای اصفهان کار کنه

مأمور سرشماری: اونجا کارش چی بود؟

زن: بیکار بود مادر

مأمور سرشماری: شما که میگی رفت اونجا  کار

زن: رفت مادر کار کنه ولی گیرش نیومد

مأمور سرشماری: پس نموند اونجا

زن: چرا پیش هم ولایتی‌هامون موند تا شاید کار پیدا کنه

مأمور سرشماری: همولایتی هاتون چه کاری میکنن اونجا

زن: اونا مادر الان کارشو اهتسابه، هشت ماه و با امروز ۱۳ روزه  که حقوقشونو ندادن

مأمور سرشماری: با امروز هشت ماه و ۱۳ روز. خب (سری میخاراند) اون یکی بچتون چی

زن: اون دیگه نیس

مأمور سرشماری: نیست؟!

زن: (بغضش را میخورد ) نه مادر اون عمرش بدنیا نبود

مأمور سرشماری: کی از دنیا رفت ایشون

زن: از دنیا نرفت مادر از دنیا بردنش

مأمور سرشماری: آخه علتش چی بود

زن: گفتن نباید با هیچکس حرفی ازش بزنید  وگرنه هم به ضرر خودتونه ، هم اونو میفرسیم جهنم

مأمور سرشماری: (تلفنش را در میاورد و شماره‌ای میگیرد)

صدای پشت خط: الو

مأمور سرشماری: سلام حاجی، مأمور ۱۴۹۲۳ از  مریجوان زنگ میزنم

صدای  پشت خط: فرمایش

مأمور سرشماری : آقا جوابای مردم با این فرمایی که داریم اصلا نمیخونه

صدای پشت خط : چطور نمیخونه

مأمور سرشماری: نمیخونه دیگه این مردم نه معلومه چکار میکنن، کی بیکاره، کی کار داره، نان آورشون                              کجاس، شغلشون چیه ، نه مردنشون معلومه نه زندگیشون روشنه، آقا خیلی قمر در عقربه

صدای پشت خط: پسر جان انگار دوزاریت کجه شما

مأمور سرشماری: دوزاریم کجه؟!

صدای پشت خط: معلومه، چرا گیر دادی پسر، کشش نده، سمبلش کن

مأمور سرشماری: سمبلش کنم؟

صدای پشت خط: آره آقا تیک بزن بره، مگه نمیخوایی یه لقمه نون ببری خونت؟