خنیای سُرخینِ تخلیه

شعری از: شادی سابُجی

تخلیه می شود خانه ی چشمی

تخلیه می شود طاقچه ی دلی

تخلیه می شود گوشتِ گونه ایی

تخلیه می شود فکی از زبانی

تخلیه می شود میز روزنامه ایی

تخلیه می شود اتاقکِ سرد سلولی

تخلیه می شود سربِ ناصبورِ تفنگی

تخلیه می شود پیش کشِ مایوس غسالخانه ایی

تخلیه می شود خاکِ خشمگینِ قبری

تخلیه می شود چشمِ گاو صندوقی

تخلیه می شود سکه هایی از کیسه ایی

تخلیه می شود گروهانِ صفرهایی از حسابی

و بعد تخلیه می شود جیغ و زجه از کلماتی

و بعد تخلیه می شود ول وله ی وجدانی از کالبدی!

 31 اوت 2017- فرانسه

پانوشت شعر:

 

با دیدن چشم تخلیه شده ی مبهوت علیرضا رجایی و صورت استخوان شده ی پر از یاس هنگامه ی شهیدی دو تن روزنامه نگار ان مستقل ایران، استخوان چهار ستون تن ام چنان تراشیده شد که یارای ایستادن روی پای خود را نداشتم. از دیدن این همه درد در چهره ی علیرضا و هنگامه کدام دل است که به درد نیایید؟

حقیقت اش این است که تاب نداشتم فیلم های علیرضا رجایی با صورتی نیمه پوشیده در پانسمان را ببینم، از شدت ریش ریش شدن درونم از دیدن عکس های بیشتر گریختم.

نشستم و دهان باز مانده با چشم بهت زده سرم را خم کردم و در این خلوت و تنهایی خاموش و بی کسی خودم افسوس خوردم. از عناد “آشیخ روباه جمهوری اسلامی” با روزنامه نگاری امروز که سنگ بنای تاریخ و  تاریخ نگاری فردا خواهد شد در حسرت غوطه ور ماندم و غوطه ور ماندم و غوطه

ور خواهم ماند. از عناد جمهوری اسلامی با تاریخ و تاریخ نگاری و تاریخ پژوهشی غصه ها خوردم. این شد که با افسوس بسیار در دل و با دلی ریش ریش شده دست به نوشتن بردم تا این شعر را بنویسم.

علیرضا رجایی روزنامه نگار نجیب و هنگامه شهیدی روزنامه نگار عزیز، هموطن و همکار عزیز، در پی  فهمیدن و یافتن کدام حقیقت روزگار وطن مان بودید که این بلاها بر سر و تن تان فرود آمده است؟ من با کدام چشم خون بار اشک آلودم در این قاره ی دور بگریم؟ با کدام دهان وامانده در این غربت فریاد کشم؟ با کدام دست بی مرهم بر زخم و رنج هایتان دست بکشم؟ با شمایم ! با شمایم که آن سوی این عکس های پر غم این طور مظلومانه نشسته اید؟

ریشه کن تاریخ باد علف هرزه ی ظلم بر روزنامه نگاری و روزنامه نگاران !

عکس1: اثرات هویدای تحمیل ظلم بر هنگامه شهیدی

 

عکس 2: اثرات هویدای تحمیل ظلم بر علیرضا رجایی