در مقابل گاو به احترام میایستم

اسماعیل وفا یغمائی :

مردمان بی گناهانند اما

در مقابل گاو به احترام می ایستم

وقتی می بینم

سامان و سازمان زمین رادر هفت آسمان میجوئی

زمین زنده و تنها را

که اسمان  مگر به دروغ منادیان!

هیچگاه به یاریش برنخاسته است.

 

***

مردمان بی گناهانند اما

در مقابل الاغ تعظیم میکنم

وقتی می بینم

در چهارده قرن بعد

عاشقانه چهارده قرن قبل را جستجو میکنی

 تا مردمانی را که چهارده قرن است له شده اند

و چهلسال است له میشوند

یاری کنی!

 

***

مردمان بی گناهانند اما

به گوسفند پشمالود سلام نظامی میدهم

چون چریکی! چون رزماوری، مبارزی و مجاهدی!

وقتی می بینم

در درازنای چهل سال

ده بار با جبارانی که آدمی را بر دار میکشند

راست قامت ایستاده و جنگیده ای

اما با هفتاد خنجر بر سینه و پشت

 هر روز هفده بار در مقابل خدائی خم میشوی

که سوخت جهنمش انسان است

در پس دیوارهای بهشتی

که من و تو با نیروی چهار صد نره گاو

و تکبیر گویان و هللویاه کنان

شادیانه په سپوختن حور و غلمان مشغولیم.

و به تخممان  هم نیست که زنده سوزندان آدمی 

زنده سوزاندن مخلوق

به دست آفریدگار  و خالق یعنی چه!

 

***

مردمان بی گناهانند اما

زیباترین قصیده ستایش خود را

در ستایش بز

و در مقابل بز میخوانم

وقتی می بینم

همسرت را در زندان سپوختند و کشتند

مادرت بر گور خواهر تیرباران شده ات مرد

پدرت در اشک خود محو شد

و تو هنوز همآئین متجاوزان و قاتلان و جلادان آنانی

آئینی که چهارده قرن قبل

 دیرینه مام مرا و  تورا

بفرمان آسمان و فرشته چهار صد بال

بر فرش خون نیای اعلای ما گائید

و خواهران و برادرانت تو را  و مرابه بردگی فروخت

و ما در قرنها بعد ندای تکبیر برکشیدیم

بزرگست پروردگار جهانیان

اوست و نیست خدائی جز او

و هرکس جز این گفت

در فاصله بودن و دوزخ

مادرش را بسپوزید

چون کهن دیرینه مادران ما….

 

***

در برابر یابو

به احترام کلاه از سر بر میگیرم

و قتی می بینم

سرود احترام به اعتقاد  و آزادی رابر لب داری

 ودیریست  آزادی وعقیدت خود را به دیگری سپرده ای

تا تا در جنده خانه جهانداربه روسپیگری اش وادارد

تا چون شبانی بدانجا که میخواهد بکشاندشان

و بچراندشان

و نمیدانی که اعتقاد وعقیدت

 چون به دیگری سپرده شد

نه اعتقادست و نه عقیدت

و تو  آن خواهی شد

[کانا زنی یا ابله مردی]

بازیچه رهزنان و شاد خواران سود جو

که محصور درخویش و فقط خویش

در فراسوی مرزهای وقاحت و دروغ و کرنش و دیوثی خود نگهبانی

بستر کامروائی خود را بر بلاهت تو پهن کرده اند

 

***

 بگذار من هیچ نباشم

هیچ هیچ هیچ جز شاعری تنها و تلخ

که رخوتهای پیری اش سرشار شوکران ودشنه هاست

بگذار  اما من، من تنها و غمگین ونومید

نومید از خدا و آدمیانش

گواه صادق تاریخ روزگار خویش باشم و بس

در گذرگاه شیادان و قلمزبمزدان  و جاکشان دریده دهان

که لحظه لحظه پایان پیری گندناک و عفن عمر خود را

با سکه های خون ما و فرزندان و ملت ما در بارگاه دروغ میگذرانند

قلم در ماتحت خویش میزنند وبا ریغاب خویش مدیحه مینویسند

و شلاقهای خونین جلادی دیگر را میبافند 

و شکنجه گاههای رحمت و رهائی اش را 

در ازای نواله خشت بر خشت مینهند.

 

***

 

با پوزش از گاو و الاغ و گوسفند و بز و یابو

در مقابل گاو، در مقابل الاغ،

 در مقابل گوسفند، در مقابل بز

در مقابل یابو به احترام میایستم

و قتی تو را میبینم

ترا میبینم به درد

ترا که تصویر مظلوم و ابله دیروز منی

و سیمای دیروز خود را

که  دریغا ! دریغا! تصویر ابله و مظلوم امروز توست.

 

25/تیر/1397