دیگر شعر عاشقانه نخواهم سرود

اسماعیل وفا یغمائی :

دیگر شعر عاشقانه نخواهم سرود ای یار
بوسه ای و بگذر،
در قصابخانه ها عاشقان بر قناره آویزانند
قصابان مومن در کار

و صفوف گرسنگان
از پیشبند چرمین قصاب
تا اخرین شعر من
[وپستانها و لبهای بی همتای تو
که پناهگاه وخداوندگار غزلهای من بودند
وخون بر آنها شتک زده است اینک
بر هزار بوسه ی پر عطش دیوانه ی شبانه ی من]
دراینجا که ما وداع میکنیم

و فضای شهر از بانگ قاریان و قرآن
و رحمت یزدان آکنده است.
***
نه میتوان به بایستگی زیست
ونه به شایستگی مرد.

نمیدانم چه خواهم کرد
نه ستار خان و مصدقی
نه بابکی ست! نه بو مسلمی حتی.

غربت است وپیری و نفرت
دور از فضا و فرهنگ ونوای زبان مردمان
و آن افقها و آسمان که آشنا ی من بود،
و غوغای بیضه بریدگان دهان دریدگان است
در مجالس پر حشمت روسپیخانه ی سیاست و قدرت
که آزادی را در جدال با جلادان
نه به سفره ی خالی از نان مردمان
بل به حلقه ی خانه ی ابلیس
دخیل بسته اند
و خود پیش ازین هزار بار
بر دهان ازادی پوزبند زده اند.

نمیدانم چه خواهم کرد
شعرهای قدیمی را بیادگار پاس دار
اما دیگر شعر عاشقانه ای نخواهم سرود
شعرهای قدیمی را
بیادگار
پاس دار
23
اکتبردو هزار و هفده