زنده به گور

 

اسماعیل وفا یغمائی 

زنده به گور یعنی:

سر بر نیاوردن

و خورشید و آسمان را ننگریستن

و صدای باران را نشنیدن

که با بوسه های خیس اش به تو میگوید

که تو نیز در کنار آنان برآمده ای  !

***

زنده به گور یعنی:

گاهی آوازی نخواندن

و درخت ناشناس کنار راه رانبوسیدن

 و بی تفاوت از کنار برگها و سنجابی که از فراز شاخه ها

ترا با چشمان کوچک و براقش می نگردگذشتن.

***

زنده به گور یعنی:

از مردگان و مرگ هراسیدن

گاهی درخلوت خود با رفتگان سخن نگفتن

و این راز را ندانستن

که آنچه در اطراف ماست

و آنچه در پشت سر

از شعرها و خانه ها و آوازها و سازها

و خانه ها و بامها

و پنجره هائی که هر سپیده دم می گشائیم

و هر غروب می بندیم

و آنچه بر سفره و در پیمانه ماست

ارمغان و ساخته ی دست رفتگان[مردگان] دیروزهاست

و آنچه زندگان فردا در   پیرامون خودمی یابند

ارمغان ما زندگان امروزهاست که رفتگان فردائیم.

***

زنده به گور یعنی:

دیگر هوس بوسیدن لبان زنی یا مردی را نداشتن

دیگر از هیمه دو پیکر در بستر

 آتش شور و لذت نیفروختن

دیگر وحشیانه و بی هراس

 پس از آن آوازی عاشقانه نخواندن

 که هنوزتشنه توام عشق من!

و دیگر مدیحه  ای پر شکوه ننوشتین

برای تراشکاری ناشناس و بی نام

که همه ی نامهاست

برای تراشکاری که از اعماق جهان

و آتش آغازین

چشمان و پستانهای معشوق مرا تراش داد

و ستاره ها را در آسمانهای تاریک بر آورد

تا با چشمک خود بگویند

 ما تنها نیستیم

و جهان ما را در آغوش خود دارد.

***

زنده به گور یعنی

سر بر آستان آئینی نهادن

سر بر آستان رسولی نهادن

سر بر آستان خدائی نهادن

که تمام بندگان خود را

از لحظه زادن زنده به گور کرده است

در فاصله شکنجه گاه  شعله ور از سوخت آدمیان

آفریدگان خود

و جنده خانه ای پر هیاها ازقهقهه مومنان و شهیدانش

که هیچ جلاد وهیچ فاحشه ای آن را بر نمیتابد

مگرمومنانی گول و گیج و ابله وجلاد و هراسان

که به مدد دهشت و لذت

به خطا و در جستجوی خدا

سر بر آستان ابلیسی پتیاره نهاده اند

که از غارهای وهم

 وزهدان کابوس مشتی ابله برآمده است.

***

زنده بگور یعنی

ترسیدن و ترسیدن و ترسیدن

و آسمانها و آئینهای کهن را ویران نکردن

درجستجوی آسمان   و آئینی نو.

***

 زنده به گور یعنی

فراموش کردن این که آدمی هر لحظه نو میشود

هر سپیده دم طلوع و تغییر میکند

و نمیتواند بر آستان محرابی پر غبار

 و کتابی  گندناک و بی تغییر سر فرود آورد.

***

زنده به گور یعنی:

کهن- ابلیس پر فریب خدا نام را به زیر نکشیدن

و بر پیکر پر تعفنش پای نکوبیدن

و سرودی نو سر نکردن

در آستان طلوع خورشیدی که آفریدگار

در تقسیم جهان با مخلوق و معشوق خود که آدمی است

نه در دستان

بل در قلب و اندیشه او طالع کرد

تا بیندیشد و بداند

تا عصیان کند و ویران کند و بسازد

تا نو شود و نترسد

***

زنده بگور یعنی

وقتی به زمین میخوری

وقتی بر خود در می غلتی

وقتی حتی در مرداب فرو میروی

فراموش کنی که میتوانی برخیزی

می توانی برآئی

میتوانی طلوع کنی

میتوانی بدرخشی

میتوانی پاکیزه شوی

حتی یک لحظه پیش از آن که بمیری.

***

زنده به گور یعنی

وقتی  به صورت عشق  

به بهانه آزادی تف میکنند

و غزلهای تمام شاعران جهان را

به خیانت متهم میکنند

سکوت کنی

و فریاد بر نیاوری که:

عشق مقصد آزادی است

زنده به گور یعنی:

و قتی از گیسوان معشوق تو

برای بر دار کشیدن مشترک قلب تو و قلب او

طناب دار می بافند

در ستایش جلادان شیاد

و شیادان جلاد

به آگاهی یا غفلت مدیحه بخوانی

و در گذرروزان و شبان هیچا پوچ

 ازپس شبان و روزان پوچا هیچ

اندک اندک پیر شوی

تا تابوت پرشکوه تو

 بر شانه تابوت کشان کهنه کارآزموده بر آید

و چهار نعل مطلای برکنده از چهار دست و پای ترا

به نشانه چهارمدال افتخار

بر تابوت تو بکوبند

وپالان و افسار و لگام نقره کوبت را

بر تابوتت بر گل گذارند

و پس از چند خطابه تکراری به گورت سپارند.

***

زنده به گور یعنی

به میدان نبرد برای رهائی آمدن

و سودای حلوای جاودانگی داشتن

و با خارخار شهادت و شهید

پای به راه آزادی نهادن

و از یاد بردن این راز عظیم را

این راز رازها را

این راز پر شکوه را

که سودای حلوای شهادت و شهید و جاودانگی

آخرین فریب

و آخرین دیوار خارای فاصله میان آدمی

 و تمامت جهان است

و هیچ  گنجی  

تحمل پرداختن بهای جان  تو را ندارد،

و چون پا به راه مینهی

 اگرهیچ نخواهی

و شکوه جان خود را

به این سکه پر کرشمه و  فریب نفروشی

و بیاد آری که انسانی و شکوه جهان

و هیچ گنجی

حتی جاودانگی در خور تو نیست

دیوار فرو میریزد

و تو در طلوع غرور راستین خویش

خویشتن خویش را می بینی

پر شکوه  و فراتر از هر شکوه

که بی هیچ درخواستی

  تمامت جهانی

و جاودانی………

11نوامبر2019