صبح فردا

 

شمی صلواتی

میدرخشد هزاران،
ستارهٔ پر نور در آسمان
مثل تو که در قلب من، دریای پر از نوری!
٭٭٭
کلامت را در سکوت شب از باد شنیدم
می دانستم در سفری به گلزار ، ساز دلت را شکستند.
همین بهانه شد تا در اوج صداقت،
زیباترین قصه ام را، به نام تو بنویسم
٭٭٭

آن روزها رابه یاد آور
که تو تنها و غمگین تر از همیشه
غرق نگاهم می شدی
و من می دیدم که
خانه ات سرد و تاریک،
تنت از وحشت
درآمدن شب می لرزید
اشک بار بودچشمانت
رویا ها را نمی شناخت
سرت را بر شانه هایم بگذار
عاطفه ها هنوز بر جا ست.
عشق من….
بس کن دیگه
از هق هق گریه ات دلم گرفته
٭٭٭
گفتنی ها
در نگاهت
پیدا بود
و من در رویا دیدن تو
با دلی چون پر گل می آمدم
با دیدن من
پر کشید ی
بی مهابا
دستانت بر شانه ها ایم جا گرفت
با تمام وجود
بوسیدمت،
بوئیدمت
و تو با لبخندی در سکوت
و دلی پر از اسرار
هراسان از نگه های نابه جا
می خواستی
کلام آخر را
میدانم ،
اما طغیان عاطفه ها رادر طپش قلبها باید جست
هیچ می دونی در این دنیا
درون همه دلها بسته است
اگر نگفتم دوستت دارم
ترسیدم
با گناه در آمیزی
٭٭٭ ٭٭٭ ٭٭٭
آن زمان که دلت گرفت
آن لحظه ها که تنهائی
من با توم عاطفه ها را باید شناخت
محبتی که در جنگ با کینه ها ست
گر نیک بنگری دورن هر دلی پیداست
دیگه بس کن!
از هق هق گریه ات دلم گرفته
سرت را بر شانه هایم بگذار
واز این همه سردی
از این همه تلخی گذر کن.
فردا روز زیستن دوباره است
امیدوار باش عشق من!
صب سحر نزدیک است.