غزل غدیرخم

 

اسماعیل وفا یغمائی :

برقص و زلف پریشان خود بده بر باد

که تا کرشمه ی تو باز سازدم آباد

غدیر خم ز ره آمد،غدیر زآن فقیه

بیار خم تو مرا تا از آن شود آزاد

فقط نه خانه ی من بل دل و دو دیده ی من

ز مکتبی که از آن جمله کور مادر زاد

به آتشی که برافروخت حضرت زرتشت

به روزگار کهن در پیاله ی اجداد

برقص چونکه به هر پیچ و تاب پیکر تو

هزار منبر و عمامه میرود بر باد

چه شور بخت خدائی که پیش مکتب او

سرود و موسیقی و رقص خصم مادر زاد

چه شور بخت خدائی که دین اجنبی اش

حرام کرد به لب واژه ی مبارکباد

تمام سال محرم!! کجاست آن همه جشن

کجاست جشن سده، تیر، شهرور، مرداد

کجاست جشن خزان و ابان و آذرگان

کجاست جشن سفند وسرور در خرداد

چه شور بخت خدائی که خصم شادی و شور

ولیک سوگ و عزا را تمام قد معتاد

چه شوربخت خدائی که بر خرافه و جهل

بنا ی مکتب خود را نمود از بنیاد

اگر ز پرده درآئی دلا تو خواهی دید

بر آن غدیر ترا آخوریست دیر نهاد

که شیخ شهر مهیا نمود تا خود را

الی الابد بنماید به مومنان داماد!

برآ ز جهل و به کنجی گذار مصحف را

صحیفه ای به کف آور ز حافظ دلشاد

بخوان که مکتب و آئین شیخ تا به ابد

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد

مصرع آخر از حافظ است

نه اوت 2020