مام میهن!

محمود میرزائی

به ایران، دلاور زنی بادلی پاکجوی
گذر کرد شب و روز به هر سوی و کوی
همی رفت و کاوید و چرخید و دید
بسی جا به جا شد، شب و روز از ماه و شید
به نیمه رسیده یکی روزِ داغ
رسیدش به جایی، نبودی زهستی سراغ
زمینی بدید داغدیده، همه پُر تَرَک
که هیچش گیاهی جوانه نکردی سَرَک
به چشمان رسیدش زمینی همه خشک و تَفت
تو گویی ندیده ست زمین آب و نفت
نگه کرد سوی زمین با دلی مینوی، خسروی
بگفتا که بر این زمین خوشه ای ندروی
وزان پس زجان بر زمین بوسه داد
چو پاسی گذشت بوسه اش ریشه داد
وزان ریشه آمد جوانه وشی سر برون
به تندی ببالید و رویید ساق و برگان ز بُن
ز پی پرورش یافت نهالی وزین
دمادم به دنبال، جوانه، شکوفه از این
چو بگذشت ماهی و سالی بر آن
بسنده بدیدی بهار و زمستان، تموز و خزان
تناور درختی شد آن بوسه ی فررهی
به بالابلندی فراتر ز سرو سَهی
بر اندام بیاویخته گل، گوی ها گونه گون
یکی از یکی گپ تر و سرخ تر همچو خون
همه شاخه ها پُر ز بَر، میوه بودی چو نار
که هرگز درختی چنین بَر ندیده به بار
درخت تنومند پر از میوه ی خوشگوار
به هر شاخ گهرها درخشان، دُرِ شاهوار
بدین گونه آباد کرد بوسه ی مهرِ پاک
بگسترد ز مهر زندگی، سرفرازی به خاک
وزان پس زمین پُر ز داد و دهش شد همه آشتی
به نیکی و فرخندگی گشت، پلشتی نه انگاشتی
زمین و زمان همچنان گشت بالا و پست
مر او را خرد بود و نیکی، نبودی گسست
چه دانی، گمانت که بود این زن پاکجوی؟
همی گر ندانی، بگرد و بکاو و بپوی و بجوی
نباشد ورا جز زنی میهنم مادری پیلتن
همو مام میهن، که تازی ش خوانَد اُم الوطن
چو اسلام تازی بیامد، همه بخت ما تیره گشت
زمین و زمانه به نیکی وآسودگی برنگشت
بیا خواهرم، ای برادر، بده دست خویشی و همبستگی
بیا داد برآریم، بیا بگسلیم رشته ی بندگی
بیا همدل و یک زبان خیز گیریم مِهین
بیندیش که ماییم فرزند این مادرِ سرزمین.
کنون مادر مهربان چشم دارد ز دختش، ز پور
کنون روز رزم است با اهرمن، هان، بزن کوس شور
ببین مام پر از زخم و تاری، خمیده شده
زمین باز خشکیده، چروکیده، رنگش پریده شده
برادر چو خواهر به زندان، سیه جامه چیره شده
بیا دست من گیر، بده دست مهر
بیا باز آریم سپیدی به میهن سپهر
بیا جان من، خواهرم، ای برادر بیا
بیا تا رهانیم ز بیدادِ دیوان، زمینِ کیا
بیا همنوا یورش آریم به پستی، پلشتی، به بند
که زنجیر جور و ستم را پراکندگان نگسلند
کنون خانه تاریک، هوامان خفه، زمان و گلو گشته تنگ
بیا تا ره رستگاری سپاریم، دگرمان نه جای درنگ
ببین ابر تیره، پریشان و افسرده بین میهن و مام من
به نیرنگ، چپاول، به کشتارِ رادان کند اهرمن انجمن
بپا شو، خروشی برافروز ، تو فرزانه فرزند مام
مبادا ز سستی نگون بخت گردیم، هوا تیره فام
هان تو ایراندخت بگیر دست برادر، مهر افشان
چو رودانی خروشان خیز گیریم و پیچان
بدور از هر گُسستی، بدگمانی، دل پریشان
بپیوندیم به سیلاب خروشان، ریشه کن تاز
به نیروی سترگ عشق میهن، سرنگون ساز
زمان تنگ است شتابان شو، شتابان
زهرجایی ز ایران تو روان شو، مه بتابان
بیا مهر و خرد را درهم آمیزیم
بیا تا کاخ دیوان ستمگر را فرو ریزیم
بزیر آریم تخت خونآلود اهریمن،
گزیری نیست که چرخ زور و خونریزی براندازیم
درفش کاویانی، مهر و شیر و شید برافرازیم
شکوه رزم آوا ده تو ای دختر، پسر تندتر
بزن کوس نبرد، فریاد آزادی، سروش داد، تندر
به پایان بر، فرجام آر، بخوان آوای پیروزی
بجنبیم تا نکندند خاک، نکردند خاکمان بر سر،
بجنبیم تا نساختند تل، تپه ها از سر.

مه میر٫ ۲۰۱۸/۱۱/۲۰