نازنین دوست،

شمی صلواتی

نازنین دوست،
با تو سخن می گویم
از چیزهای که در کلام نیست
و نه در نوشتن قبل رویت
از خندیدن که این روزها گم است
از شادابی که در میدان تیر، به دارش آویختند
و درخت جهالت را به جایش کاشتند
تا مردم حماقت را بپذیرند
و به هیچ بودن خود ایمان بیاورند
اینگونه که  امروز  جهل بر مسند قدرت
درد را  به مردم با قیمتی بس ارزان می فروشد.
٭٭٭٭٭٭٭٭٭
هوشیار یا بیدارم
نمی دانم ،  همین بس
دلم طغیان واژه هاست
سی سال گذشت
بیشتر از سی سال تمام
ما غرق نگاه جانی بودیم و
دیدیم جنایات یک سیستم مذهبی را
ترس بود و وحشت
کشتن بودن و ترساندن
ترس بود ووحشت.
ترس ووحشت
از سایه سازان مرگ
در کوچه های زندگی .
بیشتر از سی سال تمام در انتظار،
در انتظار شعله ای
در اعماق خندقها
در درون کوچه ها
در هر جا که نفسی بود از انسان .
بیشتر از سی سال گذشت
جنگیدیم و گفتیم و نوشتیم .
دنیایی که در آن انسان معنی می شود.
گفتیم به صدها بار
عشق و عاطفه ها معنایی از زندگیست
و نفس ها روزی به کوره ای آتش فشان تبدیل خواهند شد.
گفتیم حقیقت پیروز است.
جنایت و زور گوئی ،
ریا و دروغ-
همچو یخ
آب خواهدشد.
و اینک صدایی پیداست
صدایی که هر روز در خیابانها،
در کارخانه ها،
در دانشگاه ها،
در هر جاکه زندگیست
صدایی در جستجوی عشق.
آنانی که دیروز پنداشتن
که خدایند
و بنا کردن گوره های جمعی را
بنا کردن خاوران را
بزرگ و بزرگتر کردند
زندان ها را ،
به تن کردن لباس دیگری
امروز-
از بیم دادخواهی
می ترسندو می لرزند
در وحشت
از فردا خویش.

شمی صلواتی 12/06/2009