بررسی‎ ‎شباهت‎ ‎های‎ ‎مبارزان‎ ‎جنبش‎ ‎های‎ ‎کومونیستی‎ ‎با‎ ‎مبارزان‎ ‎اسلامگرا

داریوش افشار ;

همانندی های فاحش این دو طیف ایدئولوژیک چه در شکل ظاهر و چه در نوع کارکرد و رفتار سیاسی
پژوهشی از: داریوش افشار
مسئول پیشین روابط عمومی و بین الملل حزب اتحاد شوراهای استانی (حاشا)
کمونیسم که    مارکس آن را پس از گزاری از سرمایه داری به واسطه ی دوران گزار “دیکتاتوری پپرولتاریا” دست یافتنی می داند، دارای ویژگی هایی برشمرده از سوی خود مارکس جهت یک هازمان کمونیستی نیست، از اینرو احزاب کمونیستی رژیم هایی سیاسی و اقتصادی همچون لنینیسم، مائوییسم، لوگزامبورگیسم، حکمتیسم، استالینیسیم، آنارشیسم، سوسیالیسم، کمونیسم مسیحی، مارکسیسم اسلامی (مجاهدین خلق، شریعتی مزینانی) و… شکل گرفته اند که بسیار با یکدیگر متفاوتند، اما در عین حال دارای “وحدت کلمه و “اشتراکات بنیادی” می باشند.
آنچه که آنها را به هم پیوند می دهد، نهادی مشترک و اتاق فکر مشترکی است که در هر سرزمین و کشور به خصوص، به شکلی بومی پدیدار می شود و ضمن اینکه خصوصیات بومی و فرهنگی و البته مذهبی آن ملت و تمدن را در خود می آورد، اما ریشه های اصلی خود با بن مایه ی کومونیستی را نیز یدک می کشد. از اینرو در کشورهایی همچون ایران که خاستگاه ادیان بزرگ ایرانی و همچنین دچار چیرگی اسلام عربی عمدتن شیعی است، ضمن اعلام رسمی خود در قالب احزابی چون ”حزب تودهص” های چریکی مسلحانه، بخشی از بار فرهنگی آن کشور را نیز به خود می آویزد که در ایران گروه هایی همچون “مجاهدین خلق” مارکسیست اسلامی و در باختر زمین، احزابی چون سوسیال دموکرات مسیحی و کومونیست مسیحی موجودیت می یابند.
این بدان معناست که بر خلاف هسته ی مادی گرایی و خداناباوری کومونیسم، می توان علقه هایی از دین را در خود بیاورد تا مخاطب آن که توده های هدف آن هازمان باشند را فریفته و با خود همراه سازد.
کومونیسم بین الملل، یک مافیای ضد سرمایه داری خصوصی است و نه یک مافیای ضد سرمایه داری. کومونیسم باورمند به اشتراکی کردن همه چیز بر پایه ی یک “اقتصاد اشتراکی” است که برای میل و جرای چنین رویکردی، ناگزیر باید بر اریکه ی قدرت بنشیند و چیرگی سیاسی پیدا کند. در کشورهایی که کومونیسم توانسته به این مقصود آرمانی خود برسد، کشورهایی سرشار از تضاد و غرق در ضدیت با نیازهای روحی و روانی انسان ها را فراهم آورده است، کشورهایی همچون کره ی شمالی، کوبا و چین، که نه تنها همه ی حاکمیت را در دستان خود گرفته است، بلکه یک حزب بر همه ی مردم و عرصه ی سیاسی کشور حکم می راند.
اما در دیگر سو، کشورهایی که خصوصیات سرمایه داری (کاپیتالیستی) قوی تر و استخوان داری تری داشته اند، همچون آلمان، سوئد، ونزوئلا، فرانسه و…، هر چند که کومونیسم بین الملل نتوانسته است بر اریکه ی مطلق سیاسی تکیه زند، اما از راه رخنه ای سیاسی و مشروع به نام دموکراسی، احزابی را وارد هازمان و عرصه ی سیاسی کرده است که برهمکنش خود را با هازمان برقرار می کنند.
ایران نیز یکی از این کشورهاست که خوی اقتصاد سرمایه داری خصوصی در آن بسیار قوی بوده و هست، پس حزب توده نیز خود را به عنوان گزینه ای در قالب دموکراسی تعریف می کند. اما به واسطه ی پایه های محکم دینی توده ی مردم، که از دیرباز دین ملی داشته و سپس اسلام بر آنها تحمیل و مسیحیت به عنوان یک دین اپوزوسیون، در میان مردم جایی برای خود باز کرده است، روشمندی کومنیسم در گسترش اندیشه و چیرگی خود در قالب تک حزب آشکارا کومونیستی و وابسته به شوروی، نمی توانست پاسخگوی آرمان های جهان وطنی این مافیا باشد؛ بدین ترتیب، اتاق فکر این جریان دست به دگردیسی و پوست اندازی زد و نطفه ی حرامزاده ای به نام مجاهدین خلق را به وجود آورد و کسانی را پر و بال داد که در قحط الرجالی شعور و درک سیاسی همگانی مردم ایران در دهه های ۱۳۳۰ تاکنون، اوج این به اصطلاح روشنفکران کسانی التقاط اندیش چون شریعتی مزینانی، مسعود رجوی، ایت الله طالقانی، سران و کنشگران جبهه و نهضت ملی بودند که عطف سخنانشان ارتجاع و بازگشت به یک وجه مشترک، یعنی کومونیسم بود، در عین اینکه اسلامی نیز بودند !!
مردمی که خدا را باور داشتند اما در زیر پرچم هیولای سرخ سینه می زدند، بازیچه ی ناآگاهی خود در نسبت خیانت به تاریخ و تمدن ملی میهنی قرار گرفتند و نقش انبار باروت اربابان خود در کرملین را بازی کردند که انفجار شورش ۵۷ را ترتیب دادند.
آن هنگام که کشور ایران در زیر چکمه های روس و انگل ستان، تضعیف و تجزیه شد، هنوز ندایی از کومونیسم نبود، اما بده بستان های سیاسی میان خاور و باختر، یعنی روسیه و انگل ستان، نه تنها بلوچستان و بحرین و هرات و بلخ و ترکمنستان و آران و شروان (جمهوری جعلی آذربایگان) را از ایران تجزیه کرد که چشم طمع به کندن کردستان، خوزستان، بوشهر و نیمروز (جنوب) ایران و آذربایگان را نیز داشت و نه تنها اینها همه بود، که تداوم رویکر ایران ستیزانه ی دول بیگانه رخ عوض کرد و جهان پیشتر در دستان روس و انگل ستان، به جهانی بخش بندی شد در دستان شوروی و آمریکا و جهان باختر از جمله انگل ستان و این بازی ضد ایرانی وارد عرصه ی تازه ای شد که در جایگاه وجود کشور شوروی، بدان تعبیر از “جنگ سرد” می شود.
ایران در میان همیشه بازنده ی میدان بوده است و این از آنروست که ایرانیان یا دارای فلسفه ی بومی و دولت ملی میهنی نبوده اند و اگر هم کسانی بروز کرده و سخن ها گفته و راهکارهایی نوشته و گفته اند، همگی و بدون استثنا یا سرکوب شده یا کشته و ترور شده اند.
همانگونه که جنبش های کومونیستی برای رسیدن به آرمان خود یعنی برقراری حکومت پرولتاریا برای میل به کشوری زیر حاکمیت مکتب کومونیسم، در هر جای جهان دست به اسلحه بردند، در ایران نیز این عناصر ضد میهن که تخم انگل های مافیای سرخ هستند، دست به سلاح برده و نخستین ترورها در ایران از سوی این افراد مزدور بیگانه آغاز می شود. برادران رضایی از مجاهدین خلق افسران ارتش ایران و مستشاران آمریکایی را ترور می کنند و امروزه از زبان این گروه میهن فروش به عنوان “شهید” نامیده می شوند.
سلاح که ابزار اساسی گسترش و تحمیل این نوع اندیشه ی مکتبی است، دارای اشتراکی با دین مبین اسلام عزیز نیز دارد و آن همانا تحمیل اسلام عربی به ایران با زور شمشیر است. پس مجاهدین خلق هم از بعد اسلامی و هم از بعد کومونیستی، به خوبی با شمشیر، تفنگ و خون آشنایی دارند و عبارت “خون بر شمشیر پیروز است” را که گفته ی امام حسینشان است سرلوحه ی خود قرار داده اند. همانگونه که می بینید، سازمان مجاهدین خلق هنوز پس از ۵۰ سال خیانت به میهن و ملت، مراسم سوگواری عمام چارم عرب را برگزار می کنند.
شباهت ها و همانندی های میان این دو طیف تفکر، پتانسیلی است برای یکدست کردن آنها و زیر یک پرچم قرار دادنشان. از اینرو، در ایرانی که مردم دین پناه هستند، به خوبی جایگزین حزب خائن توده شده و با این پوست اندازی وارد فاز جدیدی می شود.
در ایران دهه های ۵۰ و ۶۰، هتا نوع کاپشن نظامی مورد استفاده ی نظامیان و شبه نظامیان در ایران، همانند همتایان خود در آمریکای جنوبی یعنی شیلی و آرژانتین و کوبا و بولیوی بود. به اصطلاح روشنفکران و رهبرانشان همگی با ژستی از سیگار یا پیپ در دست، رخ نمایی می کردند؛ اینکه استالین پیپ به دست الگوی رفیق آیت الله است و اینکه احمد شاملو همچون پل سارتر با سیگار فرتور دارد، اتفاقی نیست، بلکه یک رویه ی سازمانی و ایدئولوژیکی است که در قالب فرتور و فیلم با مخاطب خود سخن از حکایتی پنهان می زند. آیا این نیز اتفاقی است که شکل کلاه چریک های کومونیست در کوبا همچون چه گوارا و هتا شکل و اندازه ی ریششان، همانند شکل ظاهری نخستین رییس کمیته ی انقلاب مجتبا هاشمی است ؟ چرا چمران نیز به مانند فیدل کاسترو، همان کلاه و همان ریش را می گزارد ؟!
مافیای کومونیسم، دست پرورده های خود را از سرتاسر جهان به ویژه آمریکا و لبنان و الجزایر و سوریه گرد هم می آورد تا در ایران هدایت جنبشی را به دست گیرند که در ایدئولوژی و جهان بینی، با آنها یکی است. لازم است به نوع تسلیحات کشورهای کومونیستی نیز دقت کنیم… کشورهایی که کومونیسم بین الملل بر سیاست و اقتصاد و ارتش آن کشور حاکمند یا دست کم دست بالا و تعیین کننده را دارند، همگی از تسلیحات روسی بهره می برند. اینکه حافظ اسد از حزب بعث در سوریه به مناسبت به اصطلاح پیروزی انقلاب اسلامی (بخوانید کومونیستی)، به رژیم جمهوری اسلامی دهها هزار کالاشینکف نو تحویل می دهد و بخشش می کند، بوی برادری خون می دهد !!
سرکوب دگراندیشان در این دو کشور زیر چیرگی شوروی و سپس روسیه بر کسی پنهان نیست. کشورهایی که دارای پرچم یکدست سرخ هستند یا ستاره ی پنج پر در خود دارند، همگی یا کومونیستیند یا بارقه های محکمی از این مافیای جهانی را در حاکمیت خود دارند، همچون کره ی شمالی، ترکیه، چین، کوبا و هتا گروه های شبه نظامی همچون مجاهدین خلق و فداییان خلق و احزاب سیاسی همچون برخی احزاب کرد.
وجه مشترک مافیای کومونیسم در نماد پردازی، با یورش جهانی اسلام، همانا داشتن این ستاره ی پنج پر است که شانه به شانه ی پسر اموی خود یعنی یهودیان و ستاره ی شش پرشان می زند.
اما این دو مکتب که اکنون امپراتوری هستند، یعنی طیف چپ و طیف راست، خاور و باختر، تنها در ظاهر دشمنان یکدیگر بوده و در عرصه ی روبنایی با یکدیگر زد و خورد کرده و به جنگ هم می روند؛ درست اینسکه آنها هر کدام دسته ی یک قیچی هستند تا چه ببرند و چه بدوزند !!
کسانی که تاریخ صدور کومونیسم به روسیه ی تزاری را نمی دانند، بایسته است نقش تروتسکی و لنین را در این انقلاب بخوانند. همان نقشی را که فکل کراواتی های بچه حزب اللهی و در عین حال مسلمان در کشور ما زیر عبای خمینی خونخور نیز ایفا کردند. نکته اینجاست که هر چند دیکتاتوری پرولتاریا در کشور ما نیز پیاده شده است، اما دیکتاتورهای ولایت فقیه در برابر دیکتاتورهای شوروی، چین و کره ی شمالی، بسیار حقیر هستند.
رفتار برادری کومونیستی در هر جای جهان، همواره سوار بر موج شدن است؛ موج نویسندگان و شاعران هنجار شکنی که تابوهای هازمان و فرهنگ خود را شکسته و آنها را به چالش می کشند، کسانی هستند که کومونیسم بین الملل به خوبی از آنها بهره برداری می کند و عمده ی فلسفه ی کومونیستی از راه همین هنجار شکنان ترویج می شود. این رویه از باب مارلی در آمریکا تا دیگر عناصر حزب توده در ایران از نویسندگان و شاعران و دیگر هنرمندان، همگی یکسان است و یک رویه را دنبال می کند.
اسلام که دینی انقلابی است، ریشه در مسیحیت و به ویژه یهودیت دارد و کومونیسم که مکتبی جهان شمول و همچون اسلام جهان وطن و بدون مرز است، دستاورد متفکرانی است یهودی به نام انگلس و مارکس. یهودیت سرمایه داری که در انگل ستان و آلمان خون مردم را به واسطه ی بانک داری و رباخواری مکیده است، اکنون خوک فربه ای در این مزرعه ی انسانی است که از خود چیزی ندارد و دستاور تولیدی مادی و معنوی دیگران را می بلعد و به نام خود مصادره می کند.
از یکسو، برادرانشان نقش سرخ را در خاور زمین و کشورهای عقب مانده ایفا می کنند و کومونیسم را برایشان به ارمغان می آورند و از سوی دیگر، سرمایه داری سهیونیستی جهانی یا همان انجمن های برادری مخفی که عمدتا به عنوان فراماسونری خوانده می شوند، بیشتر و آشکارا در کشورهای باختر زمینی حضور خود را به گونه ای اعلام می کنند که هم همه بدانند که کشور و حکومت در دست آنان است و هم به مردم اینگونه تفهیم کنند که در حال مبارزه با کومونیسم جهانی هستند. اما هر دو، دسته های یک قیچی هستند !!
نه تنها چه گوارا کوبایی نبود، که تروتسکی هم روسی نبود و چمران هم ایرانی !! اینان همگی مست میکده ی سرخ بودند که نشانش را در قالب گل به اصطلاح همیشه عاشق و البته سرخ لاله، متبلور کرد و بر سر گور کسانی گزاشت که کشته ی راه سرخ هستند، چه مسلمان، چه کومونیست و چه مارکسیست اسلامی. اینان همگی کشتگان خود در راه آرمانشان را شهید می خوانند.
مصادره ی ارکان هویت ملی در دو فاز کلان در ایران رخ داده است: نخست یورش عرب به ایران که نمونه ی بسیار آشکارش مصادره ی نوروز پارسی با خوانش بخشی از قرآن از سوره ی “حول حالنا…” است که تا پیش از کومونیسم ادامه داشته است و فاز دوم، مصادره ی هویت و ملیت ایرانی از سوی غرب و شرق و ایجاد غرب زدگی و شرق زدگی افزون بر عرب زدگی !!
ایرانی گری، همانا بازگشت به اصالتی است که در این میان در حال سرکوب شدن است؛ پس ایرانی نژاده (اصیل)، به جای غرب زدگی و ولنتاین بازی، روز سپندارمزگان را جشن می گیرد و به جای خوانش حول حالنا، برگی از شاهنامه ی فردوسی را ورق می زند و به جای من درآوردی های کومونیستی تحمیلی و غیر بومی، چشم واقع بین خود را به اصلاحاتی ارضی و آن چیزی باز می کند که مزدک پیشتر آن را به شکلی بومی به دست داده است.
پایان