سیاست مماشات با فاشیسم – 23 – پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم –

پژوهش و نگارش : کریم قصیم

                                      جدال ايدن – هيتلر

اواخر سال 1936 و سه چهار ماه اول سال 37، جو سياسي مابين آلمان نازي و بريتانياي کبير آشکارا رو به سردي رفت. سياست اپيزمنت دولت بالدوين، آن‌طور که هيتلر مي‌خواست پيش نمي‌رفت و نتيجه نمي‌داد. تلاشهاي ريبن تروپ و مواضع و تبليغات ضدکمونيستي‌اش نيز جز اوقات تلخي با وزارت خارجه و شخص آنتوني ايدن حاصلي نداشت. البته هيتلر در ظاهر تلاش مي‌کرد کماکان به امپراتوري بريتانيا روي خوش نشان دهد اما رفته رفته از ايده اوليه اتحاد با آنها مأيوس مي شد. در عمل داشت اهرمهاي فشار را فعال مي‌کرد: رفت و آمد با ايتاليا را بيشتر کرده، «محورشر» را تقويت مي‌کرد و نمايش مي داد، مداخله دراسپانيا را ادامه داده و از به‌رسميت شناختن فرانکو در علن سخن مي‌گفت، و علاوه بر اينها مرتب به بحث پس‌گرفتن مستعمرات سابق دامن مي‌زد.

تمام اين تلاشها براي پيشبردن و رسيدن به هدف اصلي, يعني تحصيل توافق و اتحاد با انگلستان بود.

شکاف درکابينه بريتانيا ­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­

مخاطب همه فشارها دولت امپراتوري فرتوت بريتانيا بود. امپراتوري جهاني که ديگر آن  توان نظامي‌ـ سياسي پيشين را نداشت,اکنون رودرروي ديکتاتوريهاي فاشيستي و مهاجم قرار گرفته بود. در چنين شرايطی اين کشور  با يک سياست خارجي ضعيف و منفعل، مذبوحانه تلاش مي‌کرد صرفاً وضعيت موجود را حفظ کند. نه نخست وزير و دولت وقت مرد ميدان مقابله با ديکتاتورهايي چون موسوليني و هيتلر بودند و نه طرح و تدبير سياست خارجي (اپيزمنت پاسيو بالدوين) متناسب با افزايش بحرانها و الزامات مقابله با عواقب آنها. درسهاي تاريخ گذشته,  و به ويژه تجربه جنگ جهاني اول، ضرورت ايجاد ائتلاف با ديگر قدرتها و مهار و محاصره متجاوزان را الزامي مي‌کرد. ولي دولتهاي وقت بريتانيا به تاريخ وقعي نمي‌نهادند که هيچ، به سياست گسترش ائتلاف  اتحاد عليه فاشيسم و نازيسم (که مثلاً چرچيل و همفکرانش پيشنهاد مي‌کردند) عمداً برچسب «تحريک‌آميز و جنگ‌طلبانه» مي‌زدند! بسياري از سياستمداران اصلي اين دولتها (مانند چمبرلين، هوآر، هاليفاکس و…)، به بهانه پرهيز از آرايش جنگي، به درجات بيشتر خواهان مذاکره و مماشات با ديکتاتورها بودند. ايستادگي قاطع و پافشاري روي اصول بين‌الملل را که ظاهراً هنوز سياست رسمي دولت خودشان بود قبول نداشتند و بي فايده مي‌شمردند. چوبدست اعجاز حضرات درمقابل خطر فزاينده فاشيسم عبارت بود از فعال کردن بيش از پيش سياست اپيزمنت!

جالب اين که خط مماشات و استمالت از ديکتاتوريها (برخلاف قاطعيت که متحد كننده اثر مي گذاشت)، تا آن موقع اختلاف‌نظرهاي داخل کابينه را بيشتر کرده بود. از جمله  به سبب فقدان نتيجه و پيروزي قابل اتکا، پيوسته کليّت کابينه در امر کم و کيف سياست خارجي نسبت به موسوليني/ هيتلر, به نِقار و شکاف مي‌افتاد. ديکتاتورها به حقوق بين‌الملل هجمه مي‌کردند و دولتهاي دموکراتيک را در مقابل تجاوز انجام شده قرار مي‌دادند ولي همين اعمال، به علت فقدان مقابله قاطع، هربار که تکرار مي‌شد درکابينه‌هاي انگلستان و فرانسه ايجاد تشتّت مي‌کرد و به اختلاف‌نظرها راجع به ارزيابي سياستهاي خودشان و چگونگي برخورد با ديکتاتورها بيشتر دامن مي‌زد.

اوايل سال37 همه مي‌دانستند که بالدوين، به سبب بيماري و خستگي مفرط، به زودي (پس از تاجگذاري شاه جديد درماه مه) از پست نخست‌وزيري کنار خواهد رفت وهمه مي‌دانستند که چمبرلين نخست‌وزير جديد خواهد بود.

همان طور كه توضيح داديم, چمبرلين و طرفدارانش مدتها بود به تفاهم بيشتر و سازش مستقيم و سريعتر با موسوليني و هيتلر گرايش داشتند. فکر مي‌کردند با روي خوش نشان دادن, مذاکره مستقيم وبي قيد وشرط و تحويل «بسته‌هاي تشويقي»، زودتر به مصالحه مي‌رسند و ديکتاتورها را آرام و معقول تحت کنترل نگه مي‌دارند. در اين خيال حتي حاضر بودند با خواستهاي تجاوزکارانه آنها (نسبت  به ديگران) نيز، به شرط پرهيز از جنگ کنار آيند! براي چمبرلين و همفکرانش ديگر نه مفاد ورساي مطرح بود و نه رعايت اصول جامعه ملل و امنيت جمعي چندان اهميت داشت. استمالتگران چمبرلني حاضر بودند براي رسيدن به توافق با هيتلر حتي ريسک بروز اختلاف و شقاق با فرانسه را نيز بپذيرند! اما جناح ديگر (ايدن – ونسيتارت), حفظ دوستي و اتحاد با فرانسه را مبنا مي‌دانستند و طبق اصول کلاسيک سياست خارجي بريتانيا، به ادامه اصل متوازن نگه داشتن قدرتهاي اروپايي و عدم هژموني يک قدرت اعتقاد داشتند. در عين حال مذاکره را نيز قبول مي كردند ولي دادن امتياز و مشوقها را به حصول «توافق سياسي» و کنترل تسليحات، حفظ صلح و افزايش امنيت جمعي اروپا مشروط مي دانستند (اپيزمنت به معناي ايجاد صلح بيشتربراي اروپا). در اين دوگانگي حاكم بر سياست خارجي انگلستان, کارشان با هيتلر، که خواهان تأييد هژموني آلمان نازي و دست باز پيدا کردن جهت تجاوز به شرق اروپا بود، به وفاق و نتيجه مطلوب نمي‌رسيد. اين جناح، سيراب کردن عطش فزاينده ديکتاتورها را بي‌فايده، بلکه خطرناک مي‌ديد. هدف غايي خط سياسي‌ـ اجرايي اينها در مذاکره، کاهش تشنجات اروپايي و وقت خريدن جهت ارتقاء قدرت نظامي انگلستان براي روز مبادا بود. اما آمادگي نظامي، که پروسه آن خيلي دير و کند شروع شده بود، هنوز دو سه سالي فرصت مي‌خواست. در آن طرف, تمام شواهد و اطلاعات سرويسها حاکي از آن بود که آلمان نازي با تمام قوا و با سرعت و شدت روند تسليحاتي را مي‌تازاند و وضعيت توازن قوا در اوايل سال37 به صورتي بود که حتي ونسيتارت تأکيد داشت:

«هدف ما بايد اين باشد که اوضاع را تا سال1939 تثبيت کنيم. براي تحقق اين هدف و دوام آوردن تا آن زمان، مي‌بايد امکان واگذار کردن يک مستعمره به آلمان، البته به عنوان بخشي از يک توافق سياسي را منتفي ندانيم.»1

بنابراين، تأکيد روي ادامه روند مذاکره با ديکتاتورها عملاً فصل مشترک هر دو جناح کابينه و خط اجرايي دولت وقت بريتانيا به حساب مي‌آمد. منتهي، چون طرح و اجرا با وزارت خارجه بود، کار با نازيها پيشرفت نمي كرد. خواستهاي هيتلر ماکزيماليستي بودند و با سماجت روي آنها پافشاري مي‌کرد، درحالي که سياست مماشات دوره بالدوين حاوي امتيازات محدود, همراه با قيد وشرطهاي مشخص بود که اين نوع عرضه‌ها نيز به نوبه خود مطلوب و مورد نظر هيتلر نبودند.

موضع دولت وقت فرانسه (لويي بلوم) نيز مشابه انگلستان اوائل سال 37 بود:

«آلمان، اگر  حاضر باشد در چهارچوب تعهدات فرانسه [نسبت به امنيت و تماميت ارضي ممالک شرق اروپا] وارد همکاري جهت حصول يک نظام صلح عمومي شود و پاي قرارداد محدوديت تسليحاتي امضا گذارد، آن وقت درزمينه‌هاي مالي، اقتصادي و مستعمراتي ازحمايت فرانسه برخوردار خواهد شد.»2

لئون بلوم

خلاصه اين که در آغاز سال1937، مناسبات انگلستان با هيتلر و سياست مماشات با آلمان نازي عملاً درحال رکود بود. البته در همين دوره، روند مذاکره با موسوليني ظاهراً موفقيت نشان مي‌داد! موضوع روز، حصول توافق روي ترتيباتي بود مربوط به حفظ تماميت ارضی اسپانيا و آزادي عبور و مرور کشتيها در درياي مديترانه. بعد از چند دور مذاکره، دو طرف به پيشنهاد موسوليني نه روي يک قرارداد، بلکه روي يک توافقنامه به صورت يک اعلاميه مشترک به نتيجه رسيدند که نام پرمسمايي نيز برپيشاني داشت.

«توافق جنتلمنها»!

اين تواقفنامه ميان دولت فخيمه اعليحضرت پادشاه بريتانيا و حکومت ايتاليا به منظور تقويت «صلح و امنيت و بهبود روابط في‌مابين دو طرف و کليه قدرتهاي درياي مديترانه» به نام Gentleman,sAgreement، در روز 2 ژانويه1937 توسط طرفهاي مربوطه امضا و اعلام شد. طبق مفاد اين اعلاميه مشترک، طرفين آزادي ورود و خروج و رفت و آمد کشتيهاي همديگر و حفظ وضعيت موجود در ارتباط با استقلال و تماميت ارضی ممالک حاشيه درياي مديترانه را مورد تأکيد قرار مي‌دادند و متعهد مي‌شدند که:

«حقوق و منافع متقابل را در حوزه نامبرده مورد احترام قراردهند و…»3

يکي ازهدفهاي مهم دولت بريتانيا از ماهها مذاکره با هيأت ايتاليايي و امضاي اين توافقنامه، بستن دست موسوليني در ادامه مداخله نظامي در جنگ داخلي اسپانيا و ممانعت از تسلط وي بر بخشهايي از آن سرزمين بود. ولي هنوز دو روز بيشتر از انتشار توافقنامه نگذشته بود که بي فايده بودن آن آشکارگرديد:

«وقتي من روز چهارم ژانويه از تعطيلات کريسمس به لندن برگشتم، در وزارت خارجه شنيدم که  در همان روزها واحدهاي زيادي ازايتالياييهاي «داوطلب» وارد اسپانيا شده‌اند. از آن جا که «توافق جنتلمنها» همان دو روز پيش امضا شده بود، کل صحنه، اين‌طور به نظرمي‌رسيد که موسوليني مذاکرات ما را هم‌چون پرده استتار جهت پوشاندن ورود نيروي تازه نفس  براي مداخله دراسپانيا مورد سوءاستفاده قرارداده است…» 4

روز بعد سفير اسپانيا در انگلستان براي ديدار ايدن به وزارت خارجه رفت. سفير مراتب نگراني کشور خود را از نيرو پياده کردن مجدد ايتاليا و نقض توافقنامه ابراز داشت. وي به ايدن گفت:

«اسپانيا در ابتدا به اين توافقنامه اميد بسته بود و از اشاره‌هايي که به حفظ استقلال و تماميت ارضی سرزمينهاي اسپانيا شده بود استقبال مي‌نمود. لاکن پياده شدن مجدد واحدهاي “داوطلب” ايتاليايي تمام اين اميدها را از بين برده است. وضعيت در اين رابطه از قبل وخيمتر است چون اکنون اين تصورمي‌رود که دولت بريتانيا به مسأله مداخله “داوطلبها” دراسپانيا بي‌اعتنا شده است.»5

ايدن در يادداشتهايش راجع به اين موضوع تأکيد دارد که عمل ايتاليا ناقض قرار في‌مابين و خلاف روح موافقتنامه امضا شده بود و طبعاً موسوليني به‌رغم اشراف به اين واقعيت سياست خود را پيش مي‌برد. ايدن همان جا از بي فايده بودن «توافق جنتلمنها» ياد مي‌کند و چنين نتيجه مي‌گيرد:

«ناکامي اين به اصطلاح توافقنامه جنتلمنها براي من  درس خوبی بود. و اثبات مي‌کرد  که

ادامه مذاکره با موسوليني تا زماني که به تعهدات قبلي خود عمل نکرده باشد، هيچ ارزشي ندارد.»6

درست همين «درس» چند ماه بعد موضوع اختلاف روزافزون ایدن با نخست وزيرجديد بريتانيا شد.

جدال ايدن ـ هيتلر

انتونی ایدن
ادامه مداخله آلمان نازي در اسپانيا و همکاري با نيروهاي ايتاليا در يک جبهه مشترک سياسي‌ـ نظامي، پي ريزي پيمانهاي سياسي‌ـ استراتژيک با ديگر ديکتاتوريها (ژاپن)، تمام اين حرکتها از يک سو براي سياست خارجي تهاجمي هيتلر موفقيت به شمار مي‌رفتند ولي از سوي ديگر اسباب نگراني دولت وقت بريتانيا بودند. واقعيت اين بود که دولتهاي دهه سي انگلستان پيوسته از رويکرد و راه حل کلاسيک ايجاد ائتلاف و اتحادهاي سياسي رسمي عليه آلمان نازي خودداري کرده بودند که مبادا باعث نگراني و به اصطلاح «تحريک هيتلر» شود! و حالا او، نه تنها با لگدمال کردن مفاد ورساي و تصرف مجدد راينلند ( مارس36) محدوده کشور المان را به مرزهای پيش از جنگ جهانی اول بازگردانده بود، بلکه از حصر سياسي قبلي درآمده ظرف مدت کوتاهي دو سيستم ائتلاف اروپايي‌ـ جهاني پي‌ريخته بود (محور رم‌ـ برلين، پيمان آنتي کمينترن، همکاري نظامي درجنگ داخلي اسپانيا با ايتاليا)! اين روند خطرناک, و سمتگيري آن جنگ‌طلبانه بود. علاوه بر اين، نه تنها از گزارش سرويسهاي اطلاعاتي درباره افزايش شتاب تسليحاتي آلمان، بلکه از اين و آن صداي مقامات آلماني هم بوي باروت به مشام مي‌رسيد. درماه دسامبر 36 آجودان نظامي هرمن گورينگ (فرمانده نيروي هوايي و فرد دوم حزب و آلمان نازي)، ضمن صحبت با وابسته نظامي فرانسه در برلين، خشم خود را  نسبت به راه نيامدن بريتانيا با آلمان ابراز  کرده و با لحني تند و تهديد‌آميز (لابد به نيت شانتاژ) اضافه کرده بود که اگر انگلستان از فرصت مساعد کنوني بهره نگيرد، بعدها ديگر خيلي ديرخواهد بود، زيرا:

«در ظرف 18‌ماه آينده ارتش آلمان به قويترين ارتش دنيا تبديل مي‌شود. آن وقت نيروي هوايي ما مي‌تواند فقط در يک حمله هوايي به اندازه تمام بمبهايي که در طول جنگ جهاني اول روي لندن فرو ريخت روي آن شهر بمب بيندازد.»7

البته اين نوع تهديدها هنوز جنبه رسمي نداشتند، ولي روي افکار عمومي انگلستان اثرمي‌گذاشتند و نگراني برمي‌انگيختند. در واقع، سياست خارجي فعال هيتلر و به‌خصوص پيمانهاي تازه پاي «محور»، به‌رغم عناوين آنها ( آنتي کمينترن و…)، عملاً مي‌توانستند در  همه جا موجب اصطکاک با منافع امپراتوري بريتانيا شوند (در درياي مديترانه، آسياي شرقي، اسپانيا و…). طبعاً اين رويکردهاي سياست خارجي آلمان براي دولت انگلستان سوء‌ظن برانگيز بود. علاوه براين محتواي «برنامه چهارساله اقتصادي» نيز ايجاد تشويش مي‌کرد. اين برنامه که در جريان کنگره سپتامبر36 حزب نازي در نورنبرگ علني شده بود، حالا مورد بحث و بررسي رسانه‌ها و کارشناسان بريتانيا قرارداشت و منشأ دغدغه‌هاي مضاعف شده بود. برخي رسانه‌هاي بريتانيا برنامه مزبور را آشکارا طرح اقتصادي به منظور«تدارک جنگ» مي‌دانستند:

«اگر آلمان سياست خارجي خود را تغيير ندهد، معلوم نيست به چه ترتيب مي‌توان جلو وقوع منازعه را گرفت… در اين روزنامه مسأله سوء نظري که آلمان نسبت به چکسلواکي دارد مورد بحث قرارگرفته است. ما هيچ شاهد مثالي نمي‌بينيم که آلمان نظرش را عوض کرده باشد… وقتي «برنامه چهارساله» آنها را بررسي مي‌کنيم متوجه مي‌شويم که اين برنامه هيچ معناي ديگري ندارد جز تدارک جنگ. ضرب‌آهنگ و فشاري هم که از نطقهاي هيتلر  ساطع مي‌شود… و گسترش عظيم ابعاد افزايش تسليحات آلمان، همه اين نمودها موجب تقويت اين نظريه است که وضعيت اين کشور [آلمان] و کل اروپاي ميانه به سرعت دارد به سمت يک بحران حرکت مي‌کند که البته به هيچ وجه اجتناب ناپذير نيست، منتهي اگر روزي اين بحران سر رسد، بحراني است که سياست خارجي آلمان روي وقوع آن سرمايه‌گذاري و حساب کرده است».8

در اين زمان ديگر اغلب کارشناسان انگليسي در تحليلهاي خود، از آلمان نازي به عنوان «کانون خطر» فزاينده اروپايي‌ـ جهاني ياد مي‌کردند. از نظر ونسيتارت، کليه زمينه‌هايي که در نيمه دوم سال36، هيتلر در آن جاها پيشروي کرده بود، به‌طور فزاينده‌يي مي‌توانستند خطر‌آفرين شوند. وي به عنوان جمع بندي تحليلهاي موجود چنين نتيجه مي‌گرفت:

«زماني بود که ژاپن خطر اصلي محسوب مي‌شد، اما درحال حاضر(31 دسامبر36 ) همه

متفق‌القولند که آلمان کانون حمله و هجوم به جهان شده است… آلمان مصمم است يک جبهه بين‌المللي ضدبلشويکي تحت رهبري خودش تشکيل دهد با اين هدف غايي که سرانجام چنين جبهه‌يي را به عنوان ابزاري مناسب جهت تحقق برنامه‌هاي توسعه‌طلبي و گسترش سرزمين، مورد استفاده قرار دهد. بدين ترتيب، چکسلواکي درمعرض خطر انحلال قرارمي‌گيرد. هم اکنون نيز طرحهايي در دست اجرا هستند که ممالک ساحل دانوب و بالکان کاملاً زيرسلطه آلمان قرار گيرند. اينها جملگي مي‌توانند گامهايي باشند در جهت کسب آن «فضاي حياتي درشرق!» 9

ادامه و تشديد جنگ داخلي اسپانيا و افزايش مداخله‌هاي خارجي، به‌رغم مشارکت همه قدرتهاي اروپايي در «کميته عدم مداخله لندن»، بي‌حاصل بودن مذاکرات سياسي با ايتاليا و به‌خصوص سردتر شدن روابط با آلمان نازي و ادامه مطالبات مستعمراتي آنها … اينها و کل جو نگران‌کننده ناشي از فعاليتهاي سياسي آلمان باعث شد که وزير خارجه بريتانيا در سخنراني معمول آغاز سال نو در مجلس عوام عليه مداخله قدرتهاي بيگانه دراسپانيا و تلويحاً عليه آلمان و ايتاليا موضع بگيرد:

«اگرکسي فکر مي‌کند جنگ داخلي اسپانيا در نهايت به آن جا ختم مي‌شود که يک يا دو قدرت خارجي براي مدت زمان يک نسل بر اسپانيا تسلط  يابند و سرنوشت آن کشور و سياست خارجي‌اش را تعيين کنند، بايد بگويم به عقيده من اين يک خيال خام بيش نيست…»

ايدن پس از شرحي مفصل در باره اين تصورات و ديگرجنبه‌هاي مسأله اسپانيا، به ضرورت کاهش تسليحات اشاره کرد و سپس مشخصاً به مسأله خطر آلمان نازي و نگرانيهاي اروپا از سياستهاي داخلي و خارجي هيتلر پرداخت! او  براي اولين بار طي يک نطق رسمي در مجلس علناً روي علت اساسي بسياري از ترسها و دغدغه‌هاي دولتها و افکار عمومي سراسر اروپا انگشت گذاشت:

«موضوع آينده آلمان و نقشي که در اروپا ايفا خواهد کرد، در حال حاضر بيش از هر چيز ديگر موجب نگراني اروپا است. ملتي بزرگ با 65 ميليون نفر جمعيت درقلب اروپا فعال است. در آن جا مسأله نژاد و ناسيوناليسم مثل يک مذهب و باور متعصبانه مطرح و موعظه مي‌شود. امروزکل جهان ازخود مي‌پرسد اين آموزشهاي (نژادي‌ـ ناسيوناليستي)آلمان ما را به کجا خواهد برد؟… اروپا نمي‌تواند مدتي طولاني همين طور در مسيري نامعلوم حرکت کند…»

وزيرخارجه انگلستان در اين سخنراني اساسي به آلمان هشدار داد در سياست خارجي دست از برتري‌طلبي بردارد و کاري نکند که به انزواي بيشتر دچار شود. او به مطالبات مستعمراتي سران نازي و نيازهاي مواد خام صنايع و الزامات اقتصادي آلمان نيز پرداخت. روشن گفت که پس‌گرفتن مستعمرات و دست‌يافتن به بازار مواد اوليه و خام در آفريقا در صورت ادامه سياست خارجي کنوني امکانپذير نيست ولي در عين حال اطمينان داد که امتياز در اين زمينه‌ها مشروط است به همکاري کامل آلمان با ديگر دولتهاي اروپايي:

«در صورت تحقق اين همراهي، همه در کشور ما با صميميت تمام دست امداد دراز مي‌کنند و در رفع وضعيت نابسامان آلمان مشارکت مي‌نمايند و آنگاه راه براي صلح وشکوفايي اقتصادي هموارمي‌شود.» 10

اين نطق وزير خارجه انگلستان مورد توجه و استقبال رسانه‌هاي ممالک دموکراتيک و همسايه آلمان واقع شد. ده روز بعد نوبت هيتلر رسيد. پيشاپيش (دو روز پس از نطق ايدن) دولت آلمان طي اطلاعيه‌يي مندرج در رسانه‌ها اعلام نمود، در باب نکاتي از سخنراني ايدن که به آلمان مربوط مي‌شود، صرفاً شخص « پيشوا» موضع خواهد گرفت!

30ژانويه1937، هيتلر در آغاز پنجمين سال به قدرت رسيدنش نطقي بسيار طولاني و مهم در رايشتاگ ايراد کرد که بلافاصله به مثابه جواب و جدال مشخص با ايدن مورد بحث رسانه‌ها قرارگرفت. ارزيابي ناظران و سياستمداران وقت نيز همين طوربود. فرانسوا ـ پونسه ، سفير فرانسه در آلمان به وزارت خارجه کشور خود چنين نوشت:

 « توضيحاتي که  هيتلر  در30 ژانويه راجع به سياست خارجي آلمان ارائه کرد، جواب مستقيم به سخنراني 19ژانويه رئيس وزارت خارجه انگلستان در مجلس عوام بود. اين “دوئل” يک خصلت شخصي پيدا کرده است…»11

فرانسوا پونسه سفیرفرانسه درآلمان دردولت لئون بلوم

به عقيده سفير فرانسه در برلين، گويا موسوليني، صدراعظم آلمان را برانگيخته بوده که آهنگ کلام را تند و موضعگيريهاي ايدن را مسخره کند، تا بدين وسيله اسباب سقوط وزيرخارجه انگلستان فراهم شود. بعدها نيز برخي مورخان، از اين دو سخنراني به عنوان «دوئل ايدن‌ـ هيتلر» ياد کرده اند. هيتلر دراين گفتار سه ساعته به مسائل زيادي پرداخت. در ابتداي سخن بار ديگر عليه پيمان ورساي شمشير کشيد و بعد تتمه مفاد محدودکننده آلمان را رسماً بي‌اعتبار اعلام کرد. او ماده ای ازپيمان ورساي را که صراحت داشت در1914 دولت وقت (و ميليتاريستهاي) آلمان شروع کننده جنگ جهاني اول و لذا مقصر و مسئول آن بوده است، رسماً باطل اعلام نمود وسرخود امضاي دولت بعد ازجنگ آلمان (1919) را پس گرفت. با اين کارها يک غوغاي هيستريک و ناسيوناليستي در استاديوم به راه انداخت و بلافاصله با دجال بازي از«تقدير و مشيّت» خود ابراز شکرگزاري کرد:

«در چنين روزي (30 ژانويه) من بايد با خضوع کامل از تقدير و مشيت سپاسگزاري کنم که دست رحمتش شامل حال اين سرباز گمنام جنگ جهاني گرديد و مقرر شد که در تلاشهايم توفيق يابم تا ملت ما شرف و حقوق حقه خود را مجدداً به چنگ آورد».12

بعد، طي بخشي نسبتاً طولاني از نطق ، صراحتاً به گفته‌ها و مواضع ايدن پرداخت. البته او  به بحث مهم ايدن راجع به ايدئولوژي نازي وخطر ترويج افکار نژادپرستانه کوچکترين اشاره ای نکرد. اما، درباره سايرنکات «مستر ايدن»، آنها را يک به يک برشمرد و گاه با تندي و تغيير و گاه با سُخره و استهزا، مورد به مورد واکنش نشان داد. جامعه ملل را آشکارا تحقيرکرد و سياستها و مواضع‌اش را بي‌فايده دانست و امنيت جمعي را بي‌معنا خواند. به درخواست ايدن مبني بر ضرورت کاهش تسليحات در اروپا هم با اشاره‌هاي توهين آميز پاسخ سر‌بالا داد. هيتلر صرفاً در باب پس گرفتن مستعمرات با لحني جدي به سخنان ايدن پرداخت و بار ديگر نيازمندانه خواست آلمان را مورد تأکيد قرارداد:

«… آلمان هرگز درخواست باز پس‌گرفتن مستعمرات را به خاطر مقاصد نظامي پيش نکشيده بلکه  صرفا درپي استفاده اقتصادي از آنها بوده است… آلمان درحال حاضر گرفتار مبارزه سختي براي کسب مواد غذايي و مواد خام است… لذا مطالبه مستعمرات براي کشورما که لبريز از جمعيت است، به‌عنوان يک مطالبه بديهي تلقي مي‌شود و مداوماً مطرح خواهد شد».13

طبعاً بعد ازاين «دوئل» روابط سياسي سردتر شد.

بازگشت به بخش بیست و دوم

منابع و توضیحات

1 – نظر ونسيتارت اوايل سال 37 ، به نقل از صفحه 84 مجلد دوم کتاب پروفسور اسوالد هويزر آلماني: «انگلستان و رايش سوم»,

2 – موضع لئون بلوم، نخست وزير دولت (جبهه خلق) فرانسه ،ژانويه37، نقل از صفحه 94 همان کتاب فوق،

3 – براي مطالعه متن اين توافقنامه و سابقه مذاکرات و نتيجه نامراد آن نگاه کنيد به مجلد دوم خاطرات ايدن، صفحه 501 و چند صفحه پيش و پس از متن فوق.

4 – همان جا، صفحه 502

5 – همان جا,

6 – همان جا,

7 – اين دم خروس تدارک جنگي هيتلر در عين تبليغات و مدعاهاي صلح دوستي لغزش لفظي نبود، بلکه نوعي اهرم فشار اضافي روي دولت و سياست محافظه‌کارانه بالدوين به شمار مي‌رفت. به نقل از صفحه 84 مجلد دوم کتاب هويزر:«انگلستان و رايش سوم»,

8 – منچسترگاردين، شماره 13 ژانويه1937 ,

9 –   ونسيتارت، (پس از اعلام پيمان آنتي کمينترن)، به نقل ازصفحه 67 کتاب ” سياست جهاني” , Weltpolitik 1933

10 –  هرسه نقل قول نطق سال نو ايدن(1937), کتاب خاطرات…، صفحه 508,

11 –  به نقل از همان كتاب خاطرات ايدن, صفحه 94 ،

12 / 13- نگاه کنيد به صفحه 667- 673 از مجلد دوم « سخنرانيها و بيانيه‌هاي هيتلر» سالهاي 38‌ـ 35 ، تدوين توسط ماکس دوماروس:

Hitler, Reden und Proklamationen , 1938-1935 , Max Domarus

براي اطلاع خوانندگان ياد آوري اين نکته اهميت دارد که هيتلر از سالها پيش، به ويژه با قدرت گرفتن سريع حزب در سالهاي بحران اقتصادي 30‌ـ29 ، خود را برگزيده «عالم بالا» مي‌شمرد و مدعي بود Vorsehung (تقدير، مشيت) رسالتي بر دوش او گذاشته که ملت خود را از حقارت ورساي نجات دهد و به مجد و بزرگي رساند! خيلي جالب است که همين دجال خون آشام، وقتي از سال 1944 تا پايان آوريل 1945 ـ برخلاف نظر اکثر ژنرالهايش ـ جنگ را ادامه داد و بخش اعظم کشور آلمان را به ويراني کشاند، ديگر کوچکترين پشيزي براي ملت آلمان قائل نبود و بارها مي گفت که «اين ملت اگر پيروزنشود بايد نابود شود…» و حتي در ماههاي پاياني جنگ جهاني دوم کودکان را لباس نظامي پوشاند و به جبهه فرستاد.

 

بازگشت به بخش بیست و دوم