سیاست مماشات با فاشیسم – 25 – پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم –

پژوهش و نگارش : دکتر کریم قصیم

”دزدان دريايي”

موسوليني، پس از «فتح حبشه» و ادغام آن در امپراتوري (بهار1936 به بعد)، بيشتر به مستعمرات آفريقايي و منطقه جنوب و غرب مديترانه ، چشم  داشت و عملاً به سرزمينهاي فراسوي مرزشمال‌ـ شمال غربي ايتاليا بي‌اعتنا شده بود. با توجه به منافع «نزديکي با هيتلر»، ديگر حفظ استقلال و تماميت ارضي اتريش هم برايش اهميتي نداشت. حتي ضمن ديدار با فرستاده‌هاي هيتلر (مثلاً گورينگ ، ژانويه 37) به کنايه مي‌گفت:

«از پرستاري استقلال اتريش خسته شده ام »!

اوائل تابستان 37 فعاليتهاي سياسي‌ـ  تبليغاتي فاشيسم ايتاليا بيش از هر چيز به توسعه نفوذ در حوزه درياي مديترانه معطوف بود. علاوه براين، راديوها و روزنامه‌هاي تحت نظارت و ارشاد موسوليني به‌طور فزاينده عليه « دموکراسي منحطٌ» بريتانيا جار مي‌زدند و براي «ملتهاي تحت ستم انگليس» در منطقه مديترانه و خاور نزديک دلسوزي مي‌کردند! در همين حال، قواي سه گانه ارتش موسوليني به تقويت استحکامات نظامي در پايگاههاي ايتاليا در شمال آفريقا و سواحل درياي مديترانه(مانند ليبي1)، و حتي در برخي جزاير اسپانيولي (مانند مايورکا) مشغول بودند.

«خواست موسوليني»

در اين زمان ديگر بيشتر هم‌و‌غم دوچه آشکارا صرف تحقق طرح محبوبش، يعني تجديد بناي «امپراتوري باشکوه رم» و جا انداختن حقوقي آن در عرصه جهان مي‌شد. کارزار تبليغاتي عليه بريتانيا نيز در همين راستا بود. جو سازي به عنوان يک اهرم فشار سياسي جهت تحميل خواست موسوليني به دولت وقت انگلستان ، يعني شناسايي دِژور (به رسميت شناختن براساس حقوق بين‌الملل) حبشه به عنوان بخشي از امپراتوري رم. اين فشار روي کابينه چمبرلين و حتي بخشي از وزارت خارجه اثر بخشيده بود. ايدن دراين باره مي‌نويسد:

موسولینی

«فشار اين موج تبليغاتي به اندازه‌يي بود که سفير ما در رم فکر مي‌کرد روابط ما با ايتاليا موقعي رو به بهبود خواهد رفت که به اين خواست موسوليني گردن گذاريم… ولي به عقيده من اين خطر وجود داشت که چنين کاري صرفاً نشانه ضعف ما گرفته شود. از سفيرمان شنيده بودم که چيانو2 گفته است اگر ما اين خواست موسوليني را اجابت نکنيم، علاوه بر موج تبليغات امکان دارد اقدامات وخيمتري صورت گيرد. در اين اثنا، از ِسر مايلز لمپسون، سفيرمان در مصر، خبر رسيد که فعاليتهاي مخفي ضد انگليسي توسط ايتاليا درکل جهان اسلام نيز افزايش يافته است.» 3

در همين زمان است که موسوليني چند هنگ نيروي نظامي جديد به پادگانهاي ايتاليا در ليبي اعزام مي‌کند و نيروي دريايي ايتاليا در مقابل جزيره سيسيل مانور جنگي مي‌دهد! اينها بخشي از همان اقدامات مضاعفي بودند که مي‌بايست فشار روي دولت انگلستان را افزايش دهند. در لندن هم سفير ايتاليا مرتب به مقامات وزارت خارجه وعده مي‌داد که راه رفع کل مشکلات في‌مابين دو کشور، پذيرش همان خواست موسوليني است! ولي مخاطبان تجربه خوبي از عاقبت اين نوع قول و وعده‌ها نداشتند.

دراين احوال، معلوم مي‌شود شخص نخست وزير چمبرلين، به‌علاوه شماري از وزراي کابينه، تمايل به قبول خواست دوچه دارند! خطي که آنها بر مبنايش چنين موضعي مي‌گرفتند آشكارا تعبيرتازه‌يي از سياست خارجي اپيزمنت بود:  اجابت خواستهاي ديکتاتورها به منظور آرام نگه داشتن آنها!

 مشکلشان فقط اين بود که تيم ايدن ـ ونسيتارت نه با اين تفسير موافقت داشت و نه در اجراي آن حاضر به همكاري بود. چمبرلين اين مشكل اساسي را چندي بعد به صورتي مرحله اي حل و فصل كرد, كه پائينتر به اين مهم خواهيم پرداخت.

چندي بعد، لرد هاليفاکس4 که در سياست خارجي  دنباله روی چمبرلين بود در باره اختلافات در سياست خارجي مکاتبه‌يي با آنتوني ايدن، وزيرخارجه وقت, انجام داد و طي آن لزوم «رئاليست بودن» و شناسايي رسمي تصرف حبشه را گوشزد نمود. ايدن درپاسخ دلايل مخالفت خود را شرح داد. فشرده‌اش اين است:

لرد هالیفاکس

«من رغبتی به شناسايی رسمی و قانونيت بخشيدن به تصرف حبشه ندارم . با وجودي که در مورد لزوم رئاليست بودن با شما هم‌عقيده هستم، با اين حال نمي‌توانم خود را متقاعد کنم و هرآن چه [از جنايت] را که ايتاليا آن جا انجام داده به رسميت شناسم. تازه اگر اين نکته هم درست باشد که بدون شناسايي از سوي ما، ايتاليا قادر نيست از پس (مقاومت) حبشه برآيد، آن وقت قبول مسأله شناسايي به طريق اولي برايم دشوارترمي‌شود.»5

اما، هاليفاکس ول کن نبود و در نامه بعدي با سفسطه فقط به جنبه اخلاقي نامه ايدن پرداخت وبا قياسي مع‌الفارق مجدداً شناسايي دِژور حبشه را وارد دانست. او، در مثالي که ذکر کرد شناسايي رسمي تصرف جنگي يک کشور سرکوب شده را همانند قبول وقوع يک قتل فرض گرفت و به ايدن چنين دلداري داد که:

«با به رسميت شناختن اين واقعيت که کسي به قتل رسيده است، نه آن قتل مورد تأييد قرارمي‌گيرد و نه بخشوده مي‌شود…»6

اما در وزارت خارجه نه ايدن زير بار رفت و نه تيم ونسيتارت اين نوع حرفها را موجّه دانست. فشار تبليغاتي موسوليني هم ادامه داشت که دفعتاً خط  چمبرلين و همفکران او از جايي ديگر بيرون زد.

«رگه انساني ديکتاتورها…»!

چمبرلين در نخستين مباحثات کابينه‌اش راجع به سياست خارجي قصد خود را مبني بر بهبود مناسبات با ايتاليا و آلمان مطرح کرده بود. به عقيده او تحليلهاي وزارت‌خارجه از شخصيت و خط سياسي ديکتاتورهاي حاکم بر اين دو کشور مبناي فکري مناسب براي اتخاذ سياست اپيزمنت و روشهاي اجرايي مربوطه نبودند. به نظر چمبرلين مي‌بايست نسبت به آنها کمتر سوءظن داشت و روي «رگه انساني شخصيت ديکتاتورها» حساب باز کرد، مضمون زير را به انحا مختلف تکرارمي‌کرد:

چمبرلن

«ديکتاتورها انسانهايي هستند متلون‌المزاج و گرفتار اين و آن تنش روحي. اين واقعيت را هميشه بايد در نظر داشت. در يک لحظه و حال و هواي مناسب مي‌توانند هرچه بخواهيد به شما بدهند و دريک حالت ديگر برعکس، خودشان را مي‌بندند و مثل صدف بسته  نم پس نمي‌دهند»7

نويل چمبرلين، ظاهراً متکي به همين استنباط سطحي و بي‌ربط، خط سياسي و روش اجرايي خود نسبت به ديکتاتورها را توجيه مي‌کرد. بارها  گفته بود که مهمترين هدف او در رابطه با ديکتاتورها (هيتلر و موسوليني)، شکار آن «لحظه مناسب» است، تا بشود امتياز مورد نظر طرف را به او داد و در عوض امضايش را پاي ورقه صلح گرفت! حال با هرنوع ابتکار و پيگيري، ولي به همين سادگي!! خوب، اين دستورالعملي بود بيشتر شبيه شعار يک فروشنده سمج تا رهنمود سياستمداري با تجربه وصاحب رأي و در هر حال  سست و خفيف براي نخست وزير يک دولت بزرگ دموکراتيک. روشي  آشکارا غير حرفه‌يي و بدور از قواعد شناخته شده ديپلماسي در تعامل سياسي مابين دولتها، چه رسد با ديکتاتورها که نه تنها  ملتزم به هيچ قاعده و اخلاقي نبودند، بلکه از کاربرد قواي مسلح و اعمال زور و شانتاژ در روابط في‌مابين نيز پرهيز نداشتند و تجربه  در فاصله ای کوتاه  نشان داد که موسوليني  ابايي نداشت در كار سياست خارجي حتي به شيوه سارقان مسلح و دزدان دريايي رفتار کند!

چمبرلين سياستمداري مسن و بسيار با تجربه بود. به‌رغم نداشتن سابقه در سياست خارجي، به هرحال ساليان دراز در کابينه‌هاي گوناگون، در مهمترين بحثها و تصميمگيريهاي يک امپراتوري جهاني شرکت کرده بود. عاقبتِ مماشات در مواردي چون منچوري و حبشه را مي‌شناخت، از پيشرفتهاي هر دو ديکتاتور اروپا طي سالهاي گذشته (و اپيسمنت نيم‌بند بالدوين) خوب مطلع بود و جزييات مداخله نظامي هر دو در اسپانيا را مي‌دانست…

بنابراين مسأله اصلي، ناداني سياسي يا خامي و بي اطلاعي او نبود. اگر مي‌خواست، مي‌توانست از دستگاه مجرب وزارت‌خارجه کشور هم، با دريايي دانش و تجربه سياسي و کادرهاي درجه اول استفاده کند و مجهز به چکيده گزارش سرويسها و تحليل کارشناسان درباره روشها و دسيسه هاي« دشمن» اقدام نمايد. ولي او، علاوه بر اعتماد به نفس زياده از حدّ ، مدتها پيش از نخست وزيرشدن، در تماس با حلقه کلايودن و آشنايي با طرحها و ايستارهاي آنها ( و همچنين با تئوريهاي حاضر و آماده پاسفيستها)، دقيقاً يک انتخاب سياسي کرده بود. مي‌خواست با ابتکارها و ايده‌هاي شخصي سياست راكد اپيزمنت را فعال كند و خط تازه را  با ديکتاتورها پيش برد! او نسبت به درستي انتخاب اين مشي، و نيز در شيوه تاکتيکي و توان کاري، به قدري به خود مطمئن بود که ديگر راهنمايي دانش آموختگان برجسته و خبرگان كاركشته دستگاه سياست خارجي دولت را نيز جدي  نمی گرفت. بر عکس، هرکس را که ترديد جدي در سياست خارجي او، يا در روش کارش داشت، مزاحم و مانع کار می شمرد و ديريا زود کنارش می زد.

البته داو بزرگي در ميان بود و انبوه پژوهشهاي تاريخي نشان داده‌اند که  حلقه کلايودن و بخش اعظم «سيتي لندن» و کل لابي هيتلر که آن زمان مروج سرسخت سياست اپيزمنت چمبرلين بودند، علاوه برانگيزه‌هاي ايدئولوژيک‌ـ سياسي (اعم از آنتي کمونيسم، مخالفت با فرانسه‌ـ هواداري ازآلمان و…)، طيف گسترده‌يي از آريستوکراسي کشور را تشكيل مي دادند و منافع  عظيم مالي‌ـ اقتصادي در کل امپراتوري بريتانيا داشتند و به‌خصوص سرمايه‌گذاريهاي انگليسي در قاره اروپا را نمايندگي مي‌کردند.

به اين اعتبار بخش بزرگي از رسانه‌هاي بريتانيا نيز پشتيبان و هوراکش خط چمبرلين شده بودند. جملگي حاضر بودند توسط اپيزمنت اقتصادي حتي کل اين بازارها را با ديکتاتورها تقسيم کنند. اميد به «حفظ صلح» با اشتياق حفظ و كسب بازارهاي تازه جوش خورده بود. سياست خارجي چمبرلين را مؤثرو بي‌خطر و برخاسته از عقل معاش صاحبش مي‌دانستند. به دور از اصول دست و پاگير جامعه ملل، يا شور و حرارت آنتي فاشيستها که مي‌توانست موجب تقويت آگاهيها و تشديد تضاد با ديكتاتوريها شود و نخواسته به درگيري و جنگ با فاشيسم منجرگردد.

از نظر اين طيف قدرتمند، و به‌خصوص از ديد «تجارمحترم» سيتي لندن‌ـ اپيسمنت فعال چمبرلين نه توهمي ساده لوحانه، بلکه سياستي مدبرانه به حساب مي‌آمد. شايد ناخوشايند، ولي کاملاً به مصلحت نظام! خلاصه، آرتور ِنويل چمبرلين دستکم به دلايل زير «مرد آنها» بود:

ـ چون از سياست اپيسمنت تعبيري داشت، بدور از اصول کلاسيک کراو،

ـ  حاضر بود در صورت لزوم وزير و تئوريسينهاي حرفه‌يي وزارت خارجه (ونسيتارت) را کنار زند،

ـ به اصول و موازين جامعه ملل و نظريه امنيت جمعي اروپا پايبند نبود،

ـ در سياست خارجي مثل سابق ملاحظه فرانسه را نمي‌کرد و در جلب رضايت ديکتاتورها و دوستي با آنها کمترين قباحتي نمي‌ديد،

ـ براي «حفظ صلح» در بريتانياي کبير، آماده بود کشورهاي کوچکتر را قرباني کند و تغيير جغرافياي سياسي و توازن قوا در اروپا را بپذيرد،

در يک کلام، او از چشم «سيتي لندن» و طيف مزبور، حافظ منافع بزرگ اکنون و آينده و لذا «مرد صلح » و تدبير زمان به شمار مي‌رفت.

در مقابل معدود سياستمداراني که ديکتاتورهاي فاشيستي‌ـ نازي را «دشمن اصلي»مي‌شمردند و  برای جلوگيری از جنگ مرتب به مقابله سياسي قاطع و به موقع فرا‌مي‌خواندند  (در رأس آنها وينستون چرچيل)  برچسب « جنگ طلب» مي‌خوردند.

نخستين هنرنمايي چمبرلين!

نخست وزير چمبرلين مي‌خواست در اولين ماههاي سر کار آمدنش رأساً  مشکل، به قول بالدوين آن «دو ديوانه» را، به سرعت حل وفصل کند. در وهله نخست مايل بود وخامت رابطه با موسوليني را کاهش دهد و لذا، بدون «پيشداوري» و مراعات تحليلها و دستورالعملهاي حرفه‌يي (ونسيتارت)، شخصاً دست بکار شود و با روي خوش نشاندن به «دوچه»، ابتدا فضاي مابين سران را بهبود بخشد تا بعد، با بخشيدن امتيازي به او، آن لحظه موعود را دريابد و…

البته اين نقطه نظرات چمبرلين به گوش طرفهاي مربوطه نيز رسيده و مطامعي را برانگيخته بود. طبعاً آنها نيز  به نوبه خود دنبال «شکارلحظه مناسب» بودند! آنها پيوسته آماده گرفتن امتياز نقد و دادن امضاي نسيه بودند. بي سبب نبود که سنيورگراندي، سفير کهنه‌کار ايتاليا، مرتب اظهار تمايل مي‌کرد به تنهايي حضور نخست وزير شرفياب شود، مجالي که البته مطلوب چمبرلين نيز بود. اين فرصت به زودي پيش آمد. ايدن مي‌نويسد:

«اواسط ژوييه 37 گراندي، سفيرايتاليا، به من اطلاع داد که چون درپايان ماه به ايتاليا مي‌رود خيلي مايل است که من پيش از رفتن، قرار ملاقاتي با نخست وزير براي او بگيرم. من هم برايش وقت گرفتم که روز 27ژوييه به ديدار نويل چمبرلين رود»8

طبق روال معمول و حرفه‌يي وزارت خارجه، ايدن براي آماده کردن مقدمات و کمک به روال کار نخست وزير، از ونسيتارت خواست ملاتهاي لازم براي اين گفتگو را تهيه کند. مديرکل وزارت خارجه هم بلافاصله يادداشتهاي ضروري را  فراهم کرد و به عنوان پيشنهاد توصيه کرد نخست وزير به طرف مقابل تذکر دهد که  حصول روابط بهتر مستلزم  قدری  صداقت در مناسبات است، چه فايده دارد که شک و ترديدهاي بي‌اساس در مسائل حوزه مديترانه پيدا شود و اقدامات فوق‌العاده کار را مشکلترکنند. به عنوان مثال افزايش سطح قواي نظامي (در ليبي) به بهانه‌هاي موهوم و… ونسيتارت به نخست وزيرتوصيه کرده بود:

«لذا مناسب است که نخست وزير از گراندي خواستار توضيحي در اين مورد شوند و اظهار اميدواري نمايند که دولت ايتاليا ابعاد سپاه مستقر در ليبي را کاهش دهد…»

ايدن متن ونسيتارت را مي‌بيند و بلافاصله آن را براي چمبرلين مي‌فرستد. دو روز بعد دستيار چمبرلين به ونسيتارت مي‌گويد متن مذکورخيلي با سوءظن همراه است! اين تذکر غيرمعمول باعث مي‌شود که ونسيتارت به سرعت متن دومي، پر از آمار و ارقام، بنويسد و به ايدن دهد:

«ونسيتارت دراين متن دوم مشخصاً به افزايش قواي ايتاليا در ليبي که در ماه اوت به 60هزار نفر بالغ مي‌شد و از اين نيرو 40هزارنفرشان موتوريزه بودند، توجه مي‌داد. استنباط او اين بود ـ و من (ايدن) هم با نظر او کاملاً موافق بودم ـ که موسوليني، حالا که قواي نظامي خود را به شدت تقويت و مجهز کرده بود، مي‌خواست با اين گفتگوها ما را خواب کند و از تجهيز و تقويت قوايمان (در مديترانه) بازدارد و کاري کند که سطح نيروي ما در تعادل قبلي درجا زند…

ونسيتارت طي نوشته مذکور به چمبرلين پيشنهاد کرده بود به گراندي بگويد که تقليل قواي ايتاليا تا حد قبلي مي‌تواند بيش از هر قول و سخني تنش في‌مابين را کاهش دهد و موسوليني قادراست بدون هيچ زحمت و مخارجي با اين عمل تأثيري نيک و ماندگار روي روابط دو کشور بگذارد…»9

روز موعود فرارسيد. ايدن و کل تيم سران وزارت خارجه سخت مشتاق بودند ببينند چمبرلين در نخستين ديدار سياسي دو نفره با سفير کهنه‌کارترين ديکتاتور آن زمان چه‌کار مي‌کند.

بعد از ظهر همان 27ژوييه، چمبرلين گزارش ديدار را به وزارت خارجه فرستاد. ايدن در خاطراتش شرح آن را مي‌آورد. خلاصه‌اش از اين قرار است که ابتدا، پس از تعارفات معمول، گراندي ترجمه متن نامه‌يي از موسوليني را براي چمبرلين از رو مي‌خواند، نکاتي هم خودش اضافه مي‌کند. گويا ازاين نامه کپي هم به جا نمي‌گذارد. در مورد مسأله سطح قوا در ليبي هم، سفير وارو مي‌زند و داستاني از تحرکات بريتانيا و ترس و وحشت ايتاليا بهم مي‌بافد، طوري که چمبرلين وي را آرام مي‌کند که نخير بريتانيا قصد بدي ندارد! سفيرحيله‌گر، فضاي صحبت را حسابي حق به جانب و طلبکارانه تنظيم مي کند و بالاخره مقصود اصلي، يعني لزوم «شناسايي دِ ژور» تصرف حبشه را  مطرح می سازد. نخست وزير ناگهان فکر بکري به نظرش مي‌رسد و ازگراندي مي‌پرسد آيا به نظر وي دوچه از دريافت يک نامه خصوصي از او (چمبرلين) خوشش خواهد آمد؟ سنيورگراندي بلافاصله جواب مثبت مي‌دهد. نخست وزير همان جا برگه کاغذي برمي‌دارد و پشت ميزمي‌نشيند و «با لحني خيلي دوستانه» نامه‌يي مي‌نويسد و ضمن آن ريش گرويي مي‌دهد که «دولت بريتانيا هرلحظه براي مذاکره بي‌قيد و شرط آماده است»…. و اين نامه را مي‌دهد دست سفير براي سنيور موسوليني، بدون اين که طبق روال  معمول، متن را ابتداء به وزيرخارجه [که دفترش  در همان نزديکی قرار داشت ]  نشان دهد!

البته پيام چنين کار سخيفي هم براي سفيرکهنه‌کار روشن بود و هم براي ارباب ديکتاتورش.10

بعد از مدت کوتاهي، موسوليني هم نامه‌يي براي چمبرلين فرستاد. در ايتاليا، چيانو خيلي از اين نامه نويسيها اظهار مسرت کرد و خبر آن را به رسانه‌ها کشاند و کلي اندر باب اهميت سياسي «مکاتبه مهم سران» هياهوي مطبوعاتي در ايتاليا بپاکرد. در انگلستان نيز ناگهان رسانه‌هاي حلقه کلايودن به همان سياق موج تبليغاتي به راه انداختند، در حاليکه قرار بود اين موضوع غيرعلني بماند تا تکليف مقدمات لازم براي مذاکره فراهم شود.

ايدن, به عنوان وزيرخارجه, دفعتاً با يک جوسازي عمدي و دو طرفه روبه رو شد، که فشارسياسي به نفع اپيسمنت ايجاد مي‌کرد. وضعيت تحميلي ناراحت کننده بود. ايدن تلفني از ونسيتارت پرسيد قضيه به چه طريق به رسانه‌ها کشيده شده و وي، پس از تحقيق سريع، جواب داد که اين خبر از خود «داونينگ استريت شماره 10» به بيرون و به مطبوعات درز کرده است!

ايدن که در ان موقع (4اوت) در مرخصي بود، رسماً نامه‌يي به ونسيتارت نوشت و قاطعانه خواست که بعد از اين در جريان هرمکاتبه‌يي قرارگيرد که ميان «شماره 10» و رم رد و بدل مي‌شود. او در اين نامه صريحاً به نکته هاي مهمي اشاره کرده بود:

«…اين حماقت محض است که ما هرچه ايتالياييها مي‌خواهند [منظورشناسايي دِژوراست] به آنها بدهيم ولي در عوض هيچ چيز، جز قول و وعده، ازآنها نگيريم… مطبوعات ما بد نيست اين مسأله را برجسته کنند که روابط  انگليس ـ ايتاليا زماني بهبود مي‌يابد که ما شاهد خروج ايتالياييها از اسپانيا باشيم… ايتاليا مصمم است امپراتوري رم را مجدداً برقرار کند و در اين مسيرما را مانع خود مي‌داند…شخصاً احساس مي‌کنم که در موقعيت کنوني شانسي وجود دارد که شرايط اروپا را بهبودي بخشيم. ولي بهره گرفتن از اين امکان بسته به دو شرط است: يكم اين که ما محکم بمانيم، و دوم  اين که مراقب دوستيمان با فرانسه باشيم و در نظر داشته باشيم که فرانسه به عنوان تنها قدرت قاره اروپا از بقاي صلح حفاظت کرده است… »11

ايدن و تيم وزارت خارجه به خوبي متوجه بودند که چمبرلين خيز برداشته ميز مذاکرات را بچيند و هرچه زودتر آن «خواست موسوليني» را برآورده کند و لابد در مقابل مجدداً امضايي از ديکتاتور بگيرد که جوّ مديترانه آرام و صلح آن جا برقرار مي‌ماند (يعني همان چيزي که موسوليني در ژانويه گذشته در توافقنامه جنتلمنها امضا و دو روز بعد هم زيرپا گذاشته بود!).

ونسيتارت، با اخباري که از منابع خود راجع به تحرکات جاري در پايگاههاي دريايي ايتاليا دريافت مي‌کرد، نسبت به بروز پيشامدهاي وخيمي درحوزه مديترانه ابراز نگراني مي‌کرد و ايدن نيز با او  هم‌عقيده بود. هر دو، راه چاره را درايستادگي مي‌دانستند:

«من هم، چون ِسر رابرت ونسيتارت، بر اين عقيده بودم که فقط قدرت و قاطعيت و استحکام موضع مي‌تواند بر موسوليني اثرگذارد و لاغير»12 

تجاوز مسلحانه در مديترانه

هنوز از خوش و بش چمبرلين با گراندي و آن مکاتبه «مشکل گشا» با موسوليني دو هفته هم نگذشته بود که ناگهان صداي غرش توپ کشتيهاي جنگي و انفجار اژدرهاي پرتاب شده توسط زيردرياييهاي «ناشناس!» آرامش حوزه مديترانه و امنيت کشتيهاي تجاري قدرتها را ازبين برد. به ظاهر، وضعيتي مشابه جولان دزدان دريايي پيش آمده بود، منتهي با کشتيهاي جنگي فاقد پرچم، زير درياييهايی با هويت قلابی، و هواپيماهاي بمب افکن ناشناس!

اطلاعات و ساير شواهد موجود جملگي از تجاوز مسلحانه موسوليني به امنيت کشتيراني بين‌المللي و شاهراه دريايي مديترانه حکايت مي‌کرد و همين خبر طبعاً مقدمه چيني آن زمان نخست وزير بريتانيا جهت آغاز مذاکره با ديکتاتور ايتاليا را به‌کلي بهم ريخت. اولين هنرنمايي  سياسی چمبرلين نتيجه و واگشتي مفتضح پيدا كرده بود:

«در زماني که در تعطيلات تابستاني به‌سر مي‌بردم (نيمه نخست اوت 37)، اتفاقاتي در حوزه درياي مديترانه رخ دادند که هرگونه چشم‌انداز قريب‌الوقوع مذاکره با موسوليني را خود به خود از بين بردند»13

ماجراجويي ديکتاتور فاشيست، بيش از يک ماه امنيت مهمترين شاهراه آبي آن دوران را سخت به خطر انداخت. شايد اين جا لازم نباشد شرح مفصل اين تجاوز گسترده دريايي را بياوريم. فقط به چند نمونه مهم هفته نخست اين حملات اشاره مي‌کنيم.

روز 10اوت37 ، نفتکش انگليسي کورپورال جلوي ساحل اسپانيا مورد حمله هواپيماهاي ناشناس واقع شد. دو روز بعد ونسيتارت کاردار سفارت ايتاليا را خواست و يک هشدار غير رسمي به او داد. اطلاعات دقيقي داشت که هواپيماهاي مهاجم از پايگاه ايتاليايي مستقر در پالما (در جزيره مايورکا) بلند شده بودند. اينها را به کاردار سفارت موسوليني گفت. وي جواب داد به عقيده دولت متبوعش هواپيماهاي مهاجم متعلق به کمونيستها بوده اند!

روز بعد هم کشتيهاي متعلق به ملتهاي ديگر (کشتيهاي تجاري اسپانيا، ترکيه، فرانسه و…)  مورد حمله زيردرياييهاي ناشناس قرار گرفتند و هيچ کس مسئوليت نپذيرفت. در اين بين اخبار موثقي به درياداري بريتانيا رسيد راجع به صدور يک فرمان دولت ايتاليا به زيردرياييهايش در مديترانه، بدين قرار: زيردرياييها بايد هرکشتي که بخواهد به بنادر تحت کنترل جمهوري آزاد اسپانيا نزديک شود بلافاصله مورد حمله قراردهند و آن را غرق کنند!

موسوليني آشکارا قصد داشت با توسل به يک جنگ دريايي توسط «طرف ناشناس»، سريعاً از رسيدن مهمات، سوخت و مواد غذايي به دولت جمهوري اسپانيا جلوگيري و جنگ داخلي اسپانيا را به نفع فرانکو (و خودش) پايان دهد. اما، با فرمان مزبور ظرف مدت کوتاهي منافع مستقيم «سيتي لندن»، و ديگر پايتختهاي اروپا (البته به غير از آلمان نازي) شديداً به خطر افتاده بود. دولت انگلستان بلافاصله واکنش نشان داد. ايدن مي‌نويسد:

«در بريتانيا طي يک نشست اضطراري با ديگر وزراي صاحب منافع در اين امر همگي بر اين رأي بوديم که ترافيک کشتيهاي ما بايد توسط نيروي دريايي سلطنتي حفاظت شود. در اين مورد اطلاعيه زير صادر شد:

” دولت اعليحضرت بسيار نگران حملات فزاينده به تردد کشتيها در درياي مديترانه است… دولت فخيمه توسط سران نيروي دريايي فرماني صادر کرده که در صورت مواجه شدن با حمله يک زيردريايي به هر نوع کشتي تجاري انگليسي، کشتيهاي جنگي دولت فخيمه اختيار دارند متقابلاً به زيردريايي مربوطه تهاجم کنندِ”»14

اما، قواي دريايي بريتانيا در مديترانه که مجهز و آماده براي اقدام باشند به اندازه کافي وجود نداشت. موسوليني با «ترفند مذاکره » و توافقنامه جنتلمنها طرف مقابل را به واقع خواب کرده و خود به لحاظ تمرکز و بسيج نيروي جنگي در مديترانه جلو افتاده بود. نيروهاي هوايي و دريايي او به طور «ناشناس»، با طرحهاي از قبل آماده، در يک منطقه بسيارگسترده که سواحل کشورهاي زيادي را در بر مي‌گرفت عمليات مي‌کردند. تنها با صدور  يک دستورالعمل درياداري بريتانيا مشکل «دزدان دريايي مديترانه» حل شدني نبود. بنابراين، حمله و غرق کردن کشتيهاي تجاري ادامه يافت.

يک هفته بعد، در جنگ داخلي اسپانيا اتفاقي افتاد که درنتيجه آن انظار دولتهاي اروپا بيش ازپيش به سوي موسوليني دوخته شد و عملاً مسئوليت او در تجاوز بي‌سابقه دريايي آشکارگرديد. نيروهاي ژنرال فرانکو پس از يک رشته نبرد سنگين، شهر سانتاندر را به تصرف درآوردند. در اين تهاجم، قواي فاشيست ايتاليا همدست فالانژها بود. به همين جهت موسوليني بلافاصله پس از اين «پيروزي فالانژها» تلگرامي به فرانکو زد و در آن متن نسبت به کل حوزه درياي مديترانه موضع جنگ‌طلبانه‌يي اتخاذ کرد:

«…موجب مسرت خاطر فراوان شد که سربازان لژيون ايتاليا [همانها که مدعي بود داوطلب هستند!] طي نبردهاي سخت ده روزه شجاعانه نقش خود را ايفا کرده در کسب اين پيروزي درخشان [تصرف سانتاندر] سهيم بوده اند… اين برادري مسلحانه ما ضامن فتح نهايي است که اسپانيا و کل درياي مديترانه را از هرآن چه که تمدن مشترک ما را مورد تهديد قرارمي‌دهد آزاد خواهد کرد»15

امضاي کسي پاي اين تلگرام بود که شماري قرارداد بين‌المللي (و نيز « توافقنامه جنتلمنها» ) راجع به حفظ امنيت و آزادي تردد کشتيراني براي همه ملل در درياي مديترانه را نيز مهرکرده بود! اين يک نمونه آشكار و گويا بود از تزوير آميخته به زور، و نيزروانشناسي سارق مسلح و متجاوز سيري‌ناپذيري که به هيچ اصل و امضايي پايبندي نداشت.

بازگشت به مطلب 24

منابع و توضیحات

1ـ ليبي در آن زمان مستعمره ايتاليا بود.

2ـ کنت چيانو، وزير خارجه ايتالياي فاشيست و داماد موسوليني

3ـ ايدن, خاطرات ايدن ، صفحه 521،

4ـ Lord Halifax  سياستمدار قديمي حزب محافظه کار و عضو کابينه‌هاي گوناگون، در آن زمان رياست مجلس اعيان را عهده دار بود و در اين مقام در کابينه حضور مي‌يافت و به مثابه يکي از سه نفر معتمد چمبرلين، عضو «کابينه دروني» نخست وزير به شمار مي رفت.

5ـ  ايدن , خاطرات…. صفحه 529،

6ـ همان جا, صفحه 530 ،

7ـ ازنامه چمبرلين به هاليفاکس، به نقل ازصفحه 529 همان کتاب ايدن،

اين حکم سطحي، اگرنگويم مسخره، به صورتهاي گوناگون، از نوشته‌ها و گفته‌هاي چمبرلين نقل و در بيوگرافيهاي او و کتب تاريخي متعدد مربوط به آن دوران ذکرشده است. بعيد است که سياستمدار کهنه‌کاري چون چمبرلين که درسن 68 سالگي نخست وزير بريتانياي کبير مي‌شود، سياستتش را بريک برداشت روانشناختي  سطحي از طرفهاي مقابل بنا کند! نظرچمبرلين بيشتربه يک توجيه مبتذل شباهت دارد تا به يک ارزيابي جدي و مناسب براي طراحي سياسي، آن هم در مورد آن دو ديکتاتوري که درشيادي استاد بوده اند و  از آب هم روغن مي گرفته‌اند! حتي اگر فرض بگيريم که آن دو ديکتاتور در رفتارشخصي «متلون المزاج» هم بودند، در کار سياسي و رابطه با مقامات خارجي که بي‌ترديد  با حساب و کتاب دقيق پيش مي‌رفته‌اند.

نگارنده که از فراتر از چهل سال پيش بارها و به مناسبتهاي گوناگون در احوال و خصوصيات شخصي و رفتار و روانشناسي ديکتاتورهاي قرن بيستم مطالعه کرده است، چنين حکمي را نادرست مي داند. در مورد موسوليني و علي الخصوص هيتلر که حرف مفتي بيش نيست و اساساً گمراه کننده است (هيتلر اکثر چيزهايي را که مي خواست نقد از چمبرلين گرفت و هر چه به او داد نسيه بود و بعد دروغ و دغل از کار درآمد). اين دو ديکتاتور فاشيست، به ويژه هيتلر، عليرغم حمله‌هاي ناگهاني از خشم و غضب، در تسلط بر احساسات و عواطف و حالات روحي خويش  موجوداتي مهيب و شيطان صفت بوده‌اند. به نوشته کساني که سالها با هيتلر از نزديک کارکرده‌اند، او حتي در هيستري ترين سخنرانيهايش کاملاً بر خود مسلط بوده و همانند ايفاي نقش پيچيده‌يي در يک درام مهيج، دقيقاً مي‌دانسته کي و کجا بايد نقش را عوض کرد. عصبيتهاي بيمارگونه ماههاي آخر حيات او را نبايد با حالات و رفتارش در سالهاي اوج قدرت و جباريت يکي گرفت. متأسفانه اين جا  مجال شرح  طولاني نيست، ولي شاهد مثال فراوانست، فقط به نوشته يک شاهد مهم، يعني دکتر شاخت، وزير اقتصاد حکومت هيتلر و مورد بعد نقلي از يک مورخ برجسته و هيتلرشناس نامدار انگليسي يعني الن بالاک اکتفا مي کنيم.

دکترشاخت، در کتاب خاطراتش مي نويسد: « او (هيتلر) هرگز يک کلمه حساب نشده به زبان نمي آورد… او هرگز اشتباه لفظي نمي‌کرد و دچار لغزش کلام  نمي‌شد. همه کارها و گفته‌هاي او حاصل يک محاسبه دقيق بودند» – Schacht, Abrechnung mit Hitler, S. 32,

اَلن بالاک، مورخ و بيوگرافي نويس برجسته هيتلر، بارها به محاسبه‌گر بودن و تسلط بر خويش داشتن هيتلر اشاره مي‌کند. هم سلطه بر اعصاب و احساسات خويش و هم، سلطه بر کل و کمال صحنه و رويداد! مثلاً درمورد تمام برنامه غول آساي گنگره‌هاي حزب نازي هيتلر مراقب بوده که «هيچ نکته‌يي به امان تصادف و اتفاق (خود به خودي) واگذارنشود» – Allan Bullock, Hitler, S.380,

واقعيت اينست که  شخصيت، چرخشهاي رفتاري و شياديهاي هر دو ديکتاتور مورد پژوهشهاي بسيار قرار گرفته است و هيچ مورخ و خاطره نويس و محقق برجسته‌يي به نتيجه‌يي مشابه سخن لغو نويل چمبرلين نرسيده است. هر دو ديکتاتور قادربوده‌اند در سطوح اجتماعي‌ـ سياسي‌ـ فرهنگي  و حرفه‌يي گوناگون نقشهاي بسيار متنوع ايفا نمايند و حضار و مخاطبان خود را به سرعت به تارعنکبوت افکار و آمال خويش بکشانند و «مسحور» کنند. بي‌سبب نبود که هيتلر توانست تا شروع جنگ (سپتامبر39) صفي طولاني از سياستمداران کارکشته اروپايي‌ـ به‌خصوص انگليسي را مفتون خويش سازد و چنين جلوه دهد که فقط به فقط صلح مي خواهد! البته اغلب اين فريب خوردگان، (ازجمله خود حضرت نويل چمبرلين) از قبل صاحب چنان موضع سياسي بودند که پيشاپيش آنها را «طعمه» مناسبي براي شياد مارگير مي‌کرد.

8ـ همان کتاب خاطرات ايدن، صفحه 523،

9- همان جا، صفحه 524 ،

10- ايدن در صفحه 525 همان کتاب خاطراتش به واکنش خود دراين باره اشاره دارد:

«به طور اصولي من مخالفتي با ارسال يک پيام دوستانه نداشتم، منتهي اگرمن آن نامه را پيش از ارسال ديده بودم، شرايطي براي شروع مذاکره مي‌گذاشتم و چند پيشنهاد مي دادم که حفاظي حيثيتي براي نگارنده باشد و گيرنده فکر نکند با فردي ساده لوح و خوش باور طرف است. در هر حال من نامه را پيش از ارسال نديده بودم. خيال بدي هم نکردم و اين رفتار را در آن زمان به حساب مبتدي بودن نخست وزير درمناسبات في‌مابين دو دولت گذاشتم. ولي آشکارا در اشتباه بودم، زيرا نخست وزير، طي نامه‌يي به زن برادرش به تاريخ چند ماه بعد چنين مي نويسد: « من نامه به موسوليني را پيش از ارسال به وزيرخارجه نشان ندادم، چون احساس مي‌کردم انگشت روي مسائلي مي گذارد و مخالفتهائي را ابرازمي کند». نقل قول از بيوگرافي چمبرلين, كيت فيلينگ:

Keith FeilingThe Life of Neville Chamberlain, Macmillan 1946

ايدن درمقام انتقاد به رفتار چمبرلين، از دوران وزيرخارجه بودن خود در کابينه چرچيل مثال مي‌آورد و مي‌نويسد: «در تفاوت آشکار با رفتار چمبرلين، رفتاري بود که چرچيل طي چهارسال و نيمي که در زمان جنگ وزيرخارجه‌اش بودم نسبت به من نشان داد. وي حتي در بحرانيترين زمانها نيز هرگز يک پيام و نامه و يادداشتي که در سياست خارجي اهميت داشت از چشم من دور نگه نداشت. او هر يک از اين متون را يا شخصاً به من نشان مي داد و يا جهت اطلاع به وزارت خارجه مي فرستاد… درنظام پارلمانتاريستي ما اعتماد مطلق و شفافيت ميان نخست وزير و وزيرخارجه براي پيشبرد موفقيت آميز سياست خارجي پيش شرطي اجتناب ناپذيراست. اين پيش شرط به آن زودي از دنياي فکري چمبرلين حذف شده بود. ولي من آن موقع اين را نميدانستم و خيلي بعد متوجه شدم» صفحه 526 ،

11ـ همان جا، صفحه 527

12ـ همان جا، صفحه 528

13ـ همان جا، صفحه 531

14ـ همان جا،

15ـ همان جا،