سیاست مماشات با فاشیسم- 39 / پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم

پژوهش و نگارش : کریم قصیم

درسهای بحران

نیمه دوم ماه مه ۱۹۳۸ شایعاتی به گوش سرویسهای غرب رسید مبنی بر این که هیتلر به زودی قصد حمله به چکسلواکی دارد. اخبار در این مورد بیشترشد و گزارشها به مطبوعات هم درز کرد. در غرب افکار عمومی با ناراحتی و حساسیّت  فزاینده واکنش نشان داد. گفته می شد ارتش آلمان دستور دارد آخر هفته سوم ماه مه از مرز عبور کند و سرزمین (عمدتاً آلمانی نشین) زودت  را قهراً به اشغال خود درآورد. در ظرف مدتی کوتاه, برآشفتگی و فشار افکار عمومی و پارلمانهای پراگ و سایر پایتختهای اروپا جوّ سیاسی را به جوش آورد. در ادامه همین وضع بود که پرزیدنت بنش, رئیس جمهور چکسلواکی, جمعه ۲۰ ماه مه ۱۹۳۸, فرمان «بسیج نیروهای ذخیره» کشور را صادرکرد. با این اقدام  آژیر خطر به صدا درآمد. بلافاصله فرانسه, با حمایت شوروی(1), جانب چکسلواکی را گرفت. دولت انگلستان نیز, زیر فشار افکار عمومی ناچار پشتیبان موضع فرانسه شد و  هر دو کشور مشترکاً اخطار شدیدی به آلمان دادند: درصورت حمله به زودت, با مقابله نظامی آنها مواجه می شود. قاطعیت بنش و مواضع متحد غرب به علاوه شوروی, موقعیت سیاسی هیتلر را به هم ریخت. واقعیت ماجرا هرچه بود ناگهان در وضعیت نامتوازن و پیش بینی نشده یی قرار گرفته بود. دوشنبه ۲۳ مه دولت آلمان ناگزیراعلام کرد هیچ حمله یی به چکسلواکی در دستور نیست! این وضع برای هیتلر, به لحاظ سیاسی و روانشناسی یک ضربه  غیرمنتظره بود.  غریو شادی رسانه های غرب به آسمان رفت و «پیشوا» از شدّت خشم و عصبانیت یک هفته کلیه  دیدارهای داخلی و خارجی خود را لغو کرد و در مقر کوهستانی اش (برگهُف در برشتسگادن) بست نشست.

  خطا در ارزیابی « پیشوا»       
از دید هیتلر, و نیز موسولینی,  سیاست مماشات غرب و به خصوص خط مشی اپیسمنت دولت چمبرلین, نشانه فاحش عجز سیاسی ـ روانشناسی و ضعف دفاعی انگلستان به شمار می رفت. فرانسه را هم گرفتار شکافهای سیاسی داخلی ناتوان می دانست. هیتلر در دایره نزدیکانش رهبران غرب را به سُخره می گرفت. محاسبه استراتژیک پیشوای نازیها این بود که دولتهای مزبور نه جربزه و توان سیاسی ـ نظامی مقابله با او را دارند و نه  قادرند با وحدت و ایجاد یک ائتلاف سیاسی ـ استراتژیک به آرایش قوای برتری دست یابند. با همین ارزیابی بود که, به رغم  مشکلات شدید مالی ـ اقتصادی آلمان, هیتلر بیش از پیش به آمادگیهای نظامی می پرداخت و برنامه غول آسای ارتقاي تسلیحات نوین آلمان را، که یکسره آماج جنگ داشت, پیش می برد. پس از تصرف و انضمام اتریش به رایش (نیمه مارچ۳۸), عملاً تمام ظرفیت مادی و امکانات انسانی آلمان و اتریش را در خدمت سرعت بخشیدن به طرحهای نظامی قرارداد و فرمانهای تکمیلی صادرنمود. معتقد بود که نه غرب هماورد او در یک جنگ احتمالی خواهد بود و نه شوروی آماده است به تنهایی وارد گود شود. هیتلر شتاب داشت و زمان را برای تسخیر سریع سرزمینهای شرق اروپا (و در نهایت حمله به شوروی) مساعد می دید. این ایستار هیتلر, از مشاهدات پیش از کسب قدرت و همچنین تجارب متعدد دوران حاکمیت برمی خاست. واکنشهای زبونانه «قدرتها»ی دموکراتیک جهان در مقابل یورش دیکتاتورها به سرزمینهای ضعیفتر را دیده و روح انفعالی و فقدان توان اجرایی جامعه ملل را نیز در موارد زیر به خوبی مشاهده کرده بود:
• تصرف  منچوری توسط قوای متجاوز ژاپن(۱۹۳۱)؛
•  تجاوز وحشیانه موسولینی به لیبی و ادامه سرکوب جنبش ضداستعماری و استقلال طلبانه آن سرزمین, که دست آخر به اعدام رهبر آن عمر مختار انجامید (۱۹۳۱)؛
• حمله وحشیانه و تجاوز سنگین موسولینی به حبشه (۱۹۳۵)؛
•  تجاوز مشترک آلمان و ایتالیا به اسپانیا (۱۹۳۶).

این تجربه ها نه تنها انگلستان را به سمت قاطعیت بیشتر و ضرورت ائتلاف جهانی با قدرتهای جدید (شوروی ـ آمریکا) سوق نداده بود, بلکه تمدید سازگاری و چشم پوشی بیشتر مماشاتگران نسبت به دیکتاتوریها را به دنبال داشت. در چشم هیتلر, مورد اسپانیا اثبات این امر واقع بود که دولتهای انگلستان و به تَبَع آن فرانسه, حتی  تجاوز به یک کشور دموکراتیک اروپایی را نیز می پذیرند و حاضرند جامعه ملل را چنان تمشیت دهند که کار به جدال و اقدامی قاطع علیه تجاوزگر نکشد. علاوه بر تجربه های یادشده، هیتلر (سال ۱۹۳۸) طی ۵-۶ سالی که از استقرار دیکتاتوری اش می گذشت, طی چند آزمون مستقیم, کم و کیف  توان سیاسی غرب و ارزش امضای «حافظان پیمان ورسای» را مکرر سنجیده بود: بازپس گیری بی هزینه سرزمین سار(1935), حمله نظامی به سرزمین راین و تصرف آن(1936),  سرانجام حمله برق آسا و بلعیدن اتریش ظرف سه روز. (۱۲ تا ۱۵ مارچ ۳۸).  هیتلر, بر پایه آن تجربه های جهانی و این پیروزیهای سهل الوصول, برق آسا و بی هزینه  به این نتیجه رسیده بود که اراده به قدرت و توان سیاسی اش بسا بالاتر از قدرتهای غرب است. بنابراين براي تودة مردم از رسالت آسمانی خود سخن می گفت  و خویشتن را مجری «مشیّت خاص» مي شمرد!  خودمحوری و تأثیر مداوم فتح سهل الوصول قله های جدید و بی هزینه، و نيز ضعف و زبونی فزاینده قدرتها, این دو روند در هم تنیده سالهای گذشت, قوّه و دید تحلیلی هیتلر را  به همان بيماري کلاسیک دیکتاتورها مبتلا کرده بود: ديگر جامعه مدنی و افکار عمومی آزاد, توان نهفته در پارلمان دموكراسي, سنّت و تاریخ مبارزاتی جامعه ها  را به چیزی نمی گرفت. به عوامل مذکور و سایر نقاط قوت حریفان و ذخایر سیاسی ـ انسانی کشورهای بزرگ  و دموکراتیک  اهمیت نمی داد. همان طور که رهبری خود و دولت نازی را شاخص و تنها ستون ساختمان فتح و پیروزی و قدرت رایش آلمان می شمرد, در آن طرف صرفاً روی سران جبون و کوتاه فکر و دولتهای تاجرمسلک مماشاتگر انگلستان و بعضاً فرانسه, حساب باز کرده بود. در سنجش تحلیلی هیتلر, ضعف شخصيّتي آنها و سستي بنيادي مشي استمالت  نشانه انحطاط  سیستم دموکراسی به شمارمي رفت. خطای اولیه هيتلر در بهار ۱۹۳۸ در همین نوع محاسبه بود. به همین دلیل هیچ انتظار نداشت که اوضاع ناگهان (اواخر مه ۱۹۳۸) بحرانی شود. نه انتظار حساسیّت و برانگیختگی افکار عمومی را داشت و نه فکر مي كرد زير فشار مردم و پارلمانها , دولتهای  دموکراتیک قادرند دست به چنان موضعگیریهای قاطعی زنند. این واکنشها, به خصوص ایجاد یک آرایش قوای چند جانبه، همراه شوروی, در آن زمان برایش به کلّی غیرمترقبه بود. خشمگین و عصبانی عقب نشست و یک هفته در مقرّ کوهستانی اش (برگهوف) خلوت گزید, کم و کسریهای نظامی ـ اجرایی طرحها را بررسی کرد و تصمیمی تازه گرفت.

    درسی که چمبرلین از بحران گرفت!

برای همه طرفها آشکار بود که ایستادگی چکسلواکی, مواضع مشترک و حمایت قاطع غرب و  شوروی از دولت ادوارد بنش, موجب عقب نشینی هیتلر در بحران چکسلواکی شده بود.  اما دولت چمبرلین از این رویداد خاص و نمونه وار به جنبه وارونه اش توجه نمود! او از این که زیر فشار افکار عمومی و برانگیختگی سیاسی جامعه و پارلمان كشور مجبورشده موضع مقابله آمیز نسبت به آلمان اتّخاذ کند ناراحت بود و سعی کرد بلافاصله, جهت تعدیل آن موضعگیری به طور غیرعلنی هم که شده از دولت آلمان دلجويي و «رفع کدورت» کند. درست همان روز (۲۱ مه) که موضع قاطع انگلستان و فرانسه در مقابل خطر حمله آلمان اعلام شد, نِویل هندرسن (سفیر انگلستان در برلین) به دیدار ریبن تروپ, وزیر خارجه هیتلر رفت و با چرب زبانی  استمالت جست:

«ما می خواهیم هر دو طرف خویشتنداری نشان دهند. او (هندرسن) اطمینان دارد که همه چیز بر وفق مراد جریان خواهد یافت و آلمان در سراسر خطوط این مرافعه پیروز خواهد شد. به محض حل و فصل مسأله آلمانیهای زودت  می توان در باره کلیه امور دیگر هم به صحبت نشست» (2).

خط سیاسی دولت وقت انگلستان اساساً با آن موضع قاطع و جمعی در بحران ماه مه چکسلواکی تجانس نداشت. «میانجیگری» انگلستان هم چیزی بیش از بهانه برای مداخله جانبدارانه نبود. در واقع امر سیاست خارجی چمبرلین در باب  «مشکل زودت» به همکاری با آلمان نازی و حصول توافق در جهت رضایت «پیشوا» تمایل داشت. هالیفاکس همین گرایش را پیشاپیش, در تاریخ ۲۳ مارچ ۳۸, (یعنی فقط  یک هفته بعد از بلعیدن اتریش توسط هیتلر!) طی پیامی صریح به اریک فیپس, سفیر انگلستان در پاریس, گوشزد کرده بود:

«من رُک و پوست کنده می گویم, برای فیصله بخشیدن به مسأله اقلیت آلمانی در چکسلواکی باید حکومت آلمان را به میز مذاکره دعوت کرد.» (3)

جناب هالیفاکس یک ماه بعد ایده های مشعشع تری داشت. در ۲۹ آوریل ۳۸ در لندن به دیدار سفیر آلمان رفت و (درست برخلاف نظریه پیشنهادی چرچیل, یعنی ضرورت ائتلاف غرب با شوروی برای متوقف کردن روند تجاوز آلمان) به دستاویز «همخونی با آلمانیها», این بار تحت عنوان آلیانس انگلوساکسن «بهترین راه حل» را  پیش کشید:   «بدون تردید بهترین راه این است که سه ملت خویشاوند خونی, یعنی آلمان, انگلستان و ایالات متحده  دست به دست هم دهند و مشترکاً برای حفظ صلح کار کنند»(4).

دالادیه نخست وزیر وقت فرانسه

جرج بونه وزیرخارجه فرانسه

دولت فرانسه البته نظر دیگری داشت. وزیر خارجه اش  بارها به سفیرانگلیس توجه داده بود که اعمال فشار زیاده از حدّ به پراگ صرفاً در جهت مطلوب هیتلر اثر می بخشد, این رویّه  درست نیست و موجب تجرّی بیشتر وی می شود. وانگهی مداخله جانبدارانه در این مسأله حساس باعث ناراحتی و اعتراض دولت دوست غرب (پرزیدنت بنش) خواهد شد. علاوه براینها,  توفیق آلمان دراین مشاجره «فاکت مورداستناد» می آفریند و آتش جدایی طلبی اقلیتهای آلمانی را در سایر ممالک اروپا شعله ور می سازد واین وضع عواقب وخیمی به دنبال خواهد داشت. شخص ِ فیپس با این نکته ها همنظر بود و نگرانیهای فرانسه را به دولت متبوع خود گزارش مي کرد ولی هیچ یک ازاین هشدارها به گوش چمبرلین نمي نرفت, بر عکس بر سیاست استمالت از فاشيسم(آلمان و ايتاليا) بيشتر پاي مي فشرد. پس از روی کارآمدن دولت دالادیه/ بونه در فرانسه, این دو سفری به لندن داشتند. در آن جا مسأله چکسلواکی و خطر سیاست آلمان را با همتایان انگلیسی خود مطرح کردند و پیشنهاد دادند جهت حفظ  تمامیّت چکسلواکی, انگلستان نیز، همانند فرانسه، به آن کشور ضمانت دفاع در مقابل تجاوز بدهد. چمبرلین و هالیفاکس بلافاصله و به صورتی قاطع این پیشنهاد را رد کردند. بهانه شان, طبق معمول, این بود که

 «افکار عمومی بریتانیا و دولتهای مشترک المنافع چنین خطی را نمی پذیرند.»

بعد از بحران ماه مه, دولت چمبرلین همان مشی آشتي جويانه  قبلی را شتاب تازه یی بخشيد, در حالي كه فرانسه کماکان سعی داشت به پیمان پشتیبانی از تمامیت چکسلواکی (پیمان لوکارنو) وفاداربماند. در ۱۲ ژوئن دالادیه, نخست وزیر جدید, قولِ داده شده توسط سلف خود [بلوم] را به صورت زير تکرارکرد: «تعهداتی که فرانسه به چکسلواکی داده است برای ما مقدس هستند و مورد بی اعتنایی قرار نخواهند گرفت» (5).

در انگلستان اما برای دور تازه یی از سیاست اپیسمنت جوّسازی می شد. موضعگیری قاطع اواخر

(ميلان هودجا , نخست وزير چكسلواكي) ( لرد رانسيمن

ماه مه به ترتیب زیر تحت الشعاع قرارگرفت و به فراموشی سپرده شد: کارزاری علیه پرزیدنت بنش, رئیس جمهور چکسلواکی به راه افتاد. رسانه های کلایودن ـ ست این طور چو انداختند که گویا بنش با فرمان «بسیج نیرو»  مرتکب اشتباه سیاسی شده  و این «حرکت ناشیانه و تحریک آمیز» بوده که چرخ بحران را به حرکت درآورده است …!
با این تبلیغات مزوّرانه,  مظلوم را مقصّر جلوه دادند و به جای نازیها و سیاست ایجاد آشوب و بحران هیتلر (همان الگویی که اتریش هم قربانی آن شده بود), پرزیدنت بنش   بُز  بلاگردان معرفی شد. جارچیهای اپیسمنت شروع کردند به سرزنش رئیس جمهور چک و توصیه و تشویق نخست وزیر انگلستان به ادامه «سیاست مدبّرانه»اش! چمبرلین هم در ضمن یک گفت و گوی مطبوعاتی ختم ماجرا را اعلام نمود:   «… تصمیم دارد بعد از این دیگر همچو ریسک سنگینی را به دوش نگیرد»(6).

    درسی که هیتلرگرفت!

هیتلر که از نتیجه بحران هفته گذشته به شدت ناراضی بود, پس از بررسی همه جوانب امر, از مقرّ کوهستانی اش درآمد و با هواپیما عازم برلین شد. به دستور او قبلاً همه سران نظامی ـ سیاسی کشور روز ۲۸ مه در محل کار «پیشوا» در کاخ صدراعظمی حاضر بودند. روی میز وسط سالن یک نقشه بزرگ نظامی پهن بود و هیتلر با کمک علائم و نشانه گذاریهای این نقشه, تصمیم جدید خود را برای حاضران توضیح داد. ماهها پیش ازآن بحران (در نشست سران در نوامبر ۳۷), در رابطه با فرمان «طرح سبز حمله در جبهه شرق شامل چکسلواکی»  یادآوری کرده بود که: «من قصد ندارم در آینده نزدیک دست به عملیات نظامی بزنم و چکسلواکی را متلاشی کنم…» (6).

در طول بحران هفته پیش نیز گزارشها و شایعات صرفاً از احتمال اشغال نظامی منطقه زودت خبرمی دادند.  اما اکنون, در نشست  ۲۸ ماه مه ۳۸, «پیشوا», پس از انتقاد از عدم تکافوی آمادگیهای نظامی هفته گذشته, سخنان تند و تیزی علیه غرب و به خصوص علیه دولت پرزیدنت بنش ایراد کرد و سرانجام توضیحات خود پیرامون  «طرح سبز» بازبینی شده را با صدای بلند و قطعیت کلام چنین به پایان برد:
  «درمورد نابودکردن چکسلواکی عزم من جزم است. ظرف یک مدت زمانی قابل محاسبه  این کشورذرا با یک عملیات نظامی برق آسا از میان برمی دارم. تعیین زمان حمله به لحاظ سیاسی و روز شروع عملیات برعهده رهبری سیاسی [یعنی شخص پیشوا] است. شرایط لازم برای شروع عملیات عبارتند از: الف ـ دستاویز مناسب سیاسی برای موجّه نمودن حمله؛  ب ـ آمادگی نظامی در لحظه یی که برای دشمن غافلگیرکننده باشد»(7).

دو روز بعد طرح جدید هیتلر توسط او  مُهر وامضاشد. با این تغییر و تحول در تصمیم و طرح سبز, خطر وقوع یک جنگ عمومی, که هشدار و احتمال بروزآن طیّ بحران هفته پیش به منصّه ظهور رسیده بود, آشکارا از جانب هیتلر پذیرفته شد. همزمان, مخفیانه دستور بسیج و آمادگی نظامی ۹۶ هنگ نیرو به منظور یورش روز موعود به چکسلواکی صادرنمود. ژنرال کایتل, فرمان «پیشوا» را همراه با دستورالعمل اجرایی زیر برای سران ستاد و سرفرماندهی قوای مسلّح ارسال کرد:   «دستورات فوق می باید حداکثر برای روز اول اکتبر۱۹۳۸ آماده و قابل اجرا باشند»!(8).

     نقاب موقت نازیها

تا رسیدن موعد مقرر برای حمله, چهار ماهی وقت باقی بود. هیتلر, علاوه بر شتاب بخشیدن به روند همه جانبه توليد تسلیحات سنگين و تدارکات نظامی,  طرحی سیاسی ـ دیپلوماتیک توسط وزارت خارجه به اجرا گذاشت که شامل تظاهر و قبولاندن محورهای زیر به حریفان می شد:
• اطمینان بخشیدن به غرب که گویا مشاجره بر سر استاتوی منطقه زودت صرفاً میان  «حزب آلمانیهای زودت» به رهبری هنلاین  و دولت مرکزی پرزیدنت بنش جریان دارد؛
• مصلحت دولت آلمان در این است که از بروز جنگ بر سر این منازعه پرهیزشود و لذا حصول سازش مطلوبش است؛

  •  دولتهای غربی ذیدخل می باید مانع تندروی و سرسختی دولت ِبنش شوند. مبادا وضعی پیش آید که آلمان ناچارباشد وارد میدان درگیری شود!در این اثنا زیاده خواهی و بحران آفرینی توسط کونراد هنلاین (کارگزار نازی مسلک و مأمور مخفی هیتلر) با شدّت تمام ادامه داشت. مارپیچی رو به بالا از خواسته های پایان ناپذیر، جهت اتلاف و کش دادن وقت، پیوسته از جانب «حزب زودت» عنوان می شد. میز مذاکره, فی مابین نمایندگان این حزب و دولت مرکزی , با «پادرمیانی انگلیسیها» و نظارت و حضور مداوم آنها, مرتب برقراربود, البته بدون این که نتیجه یی حاصل شود.
    سیاست هیتلر دو جنبه داشت : جنبه علنی و رسمی در خدمت محتوای اصلی و خط مشی واقعی اش (جنگ تهاجمی وغافلگیرانه)  عمل می کرد. هرگاه موردی ایجاب می نمود, وزارت خارجه آلمان رسماً موضع معقولی اتّخاذ می کرد,  بیانیه و اطلاعیه و .. می داد و دائم این سخن را تکرارمی کرد که  آلمان جز کسب حقوق  و عدالت برای اهالی آلمانی نژاد آن منطقه  هیچ خواست و طمعی به خاک چکسلواکی ندارد. آلمان می خواهد ظلم و ستم بر اقلیت آلمانی, و البته بر اقلیتهای دیگر (مجاری, لهستانی و…) نیز برطرف شود… بنابراین، از خواسته های بر حق  اهالی آلمانی و «حزب

آلمانیهای زودت» حمایت می کند و خواهان حل و فصل هرچه زودتر این معضل است.

وضعیت به صورتی جريان مي يافت که دولت انگلستان «احساس می کرد» باید در صحنه حضور داشته باشد تا  با میانجیگری, زیر فشار گذاشتن دولت بنش و کنترل اوضاع به سمت منافع آلمانیهای زودت, موجبات رضایت خاطر هیتلر را فراهم آورد و با این خدمتگزاری موفق شود «صلح را حفظ کند»!    اوائل ماه اوت 1938, دولت انگلستان لرد رانسیمن (Runciman) را که به اعتبار سوابق و زبان دانی و آگاهی از مسایل  می توانست مورد قبول طرفین باشد, در ظاهر به مثابه یک ناظر و میانجیگر مستقل، ولی در باطن  به عنوان گزارشگر و کارگزار دولت به پراگ اعزام کرد.

جناب لرد و بانو بیشتر وقت آزاد خود را در منطقه زودت با سران حزب نازی محل و افراد ذی نفوذ آلمانی می گذراندند و طرف مراجعه و مذاکره خصوصی آلمانیهای زودت قرارداشتند. درواقع حرفه اصلی لرد رانسیمن, اعمال فشار به دولت بنش در جهت پذیرفتن خواسته های تمام نشدنی هنلاین و آدمهایش بود. درهمین ایام, هیأتهای مذاکراتی وزارت خارجه هیتلر, به طورفشرده مشغول گفت و شنودهایی در رومانی و لهستان بودند که نگذارند این دو دولت احیاناً با شوروی به توافقی دست یابند و اجازه دهند در شرایط بحرانی (حمله آلمان به چکسلواکی, مداخله جامعه ملل)  قوای هوایی ـ زمینی اتّحاد شوروی از فضای کشور آنها علیه آلمان استفاده نظامی کند. از سوی دیگر، لهستان و مجارستان نیز به بخشهایی از سرزمینهای مرزی همسایه شان (چکسلواکی) چشم طمع داشتند و مترصّد بودند درصورت گرفتاری و بحرانی شدن اوضاع شاید بتوانند تکه ّ مطلوب خود را جدا کنند و به یغما برند. هیتلر بر این طرح و خواسته ها آگاهی داشت و در خفا روی همه این تضادها کار می کرد. رهنمود بحران آفرین «پیشوا» برای مذاکرات هیأتهای آلمانی با تک تک این جوجه کرکسها  به قرارزیر بود:   «کسی که می خواهد در ضیافت حضور داشته باشد, می باید در طبخ غذا نیز شرکت کند.» (9)

بازگشت به مطلب سی و هشتم

منابع و توضیحات

1 – وزیر خارجه اتّحاد شوروی در تاریخ ۱۷ مارچ ۳۸ به قرار زیر یک بیانیه مطبوعاتی داده بود:
«دولت شوروی کمافی السابق آماده است در یک تصمیمگیری دسته جمعی دست به اقدام مشترکی زند با هدف مانعت از ادامه تجاوز, از بین بردن خطر یک قتل عام جهانی [وقوع یک جنگ جهانی]. دولت شوروی حاضر است به واسطه جامعه ملل یا بیرون از آن, با دیگر قدرتها وارد مذاکره شود و دست به اقدامات متناسب عملی زند».

در ادامه همین مواضع بود که شوروی بلافاصله پس از مداخله سیاسی و موضعگیری فرانسه به حمایت از چکسلواکی برخاست. علاوه بر این شوروی با خود کشور چک هم جداگانه پیمان دفاعی داشت. نگاه کنید به پیام ۲۴ مارچ ماسکی Maisky , سفیر شوروی در لندن, به هالیفاکس, منبع زیر:              British Documents ۳, Bd ۱, Nr, ۹۰

دولت نِویل چمبرلین, به این امکان و تلاشهای مشابه آن پاسخ منفی داد. او نمی خواست با نزدیک شدن به اتّحاد شوروی و ایجاد آلیانس علیه تجاوزات آلمان مشکل چکسلواکی را حل کند. به جامعه ملل هم تمایلی نداشت: «خصومت چمبرلین با جامعه ملل امر شناخته شده یی بود». نگاه کنید به :  M.Gilbert\R. Gott, The Appeassers, p.84   ۸۴
استدلال توجیهی دولت چمبرلین این بود که ما نمی خواهیم سیاست مهار آلمان (سالهای ۱۹۰۴-۱۹۰۷ ) را که به جنگ منجر شد تکرارکنیم!

۲ –  پرونده های سیاست خارجی آلمان, مجلد دوم, سند شماره۱۸۴, یادداشت ۲۱ مه ریبن تروپ:

Akten zur deutschen auswaert. Politik D,Bd II,Nr.184

۳ –  همان جا, مجلّد اول, سند شماره ۱۰۷. این واقعیت را بسیاری از مورّخان به دفعات مورد تأیید قرارداده اند که در دوره چمبرلین: «انگلستان جای خود را کنار آلمان می دانست».

۴ – همان جا, مجلّد دوم, سند شماره ۱۳۴, یادداشت کوردت به وزارت خارجه , ۲۹ آوریل ۳۸.

۵- به نقل از: چرچیل, جنگ جهانی دوم, ص ۱۵۱, نسخه آلمانی.

۶ – الن بالاک, همان جا, ص ۴۴۷.

۷ – همان جا.

۸ – پرونده های سیاست خارجی آلمان,….سند ۲۲۱.

۹ – همان جا, ….  سند شماره ۳۸۳ , گزارش گفت و گو میان هیأتهای آلمانی ـ مجارستانی در شهر کیل, ۲۳ اوت  ۱۹۳۸.