پژوهش و نگارش : کریم قصیم
كنفرانس مونيخ
هیتلر صبح زود ۲۷ سپتامبر توسط دفتر سرفرماندهی ورماخت در برلین اعلام کرده بود که بعد از ظهر آن روز هنگ دوم موتوریزه از شهرک اشتتین به سمت مرز چکسلواکی حرکت خواهد کرد. این خبر در برلین همه جا پخش شده بود: صفوف هنگ موتوریزه, در مسیر خود به سمت مرز, بین راه از وسط پایتخت و محور غرب به شرق عبور کرده وارد خیابان ویلهم شده و با سلام و رژه نظامی از برابر «پیشوا» خواهد گذشت! طرح هیتلر این بود که با اعلان رژه قوای مسلّح به تبلیغات و تب جنگ دامن زند. فکر می کرد شلوغ خواهد شد و جمعیت انبوهی جلوِ ساختمان صدراعظمی جمع می شوند و با ابراز احساسات شدید مردم به قوای عازم جنگ (مانند مارش آغاز جنگ جهانی اول) غلغله یی به پا می شود و او, با این نمایش می تواند, ضمن نطقی کوتاه و پرشور , وحدت خلق و ارتش و فورر را به رخ جهانیان کشد. به همین مناسبت خبرنگاران خارجی و ناظران سیاسی به تماشای این برنامه دعوت شده بودند.
ساعت ۴ بعد از ظهر هنگ موتوریزه, با تمام تجهیزات به هیأت جنگی و به حالت مارش وارد خیابانهای پایتخت شد, دوساعت تمام با سلام نظامی از جلوِ بالکن اتاق هیتلر رژه رفت.
یکی از خبرنگاران و ناظران بین المللی صحنه را چنین توصیف می کند:
«من با این تصوّر به تقاطع خیابان ویلهم-و بولوار «اونتر دِر لیندن» وارد شدم که انبوه جمعیّت را ببینم و شاهد صحنه هایی باشم مانند آن چه از روز شروع جنگ جهانی اول برایم تعریف کرده بودند؛ انبوه مردم تظاهرکننده خوشحال که با ابراز احساسات پرشور و تقدیم گل و شیرینی و بوسیدن سربازان, قوای مسلّح خود را مشایعت می کنند. امّا امروز نه جمعیّتی بود و نه شور و حالی. مردم, با چهره های گرفته, در سکوت کامل به سرعت خود را کنار می کشیدند و وارد راهروهای قطار زیرزمینی می شدند… این چشمگیرترین تظاهراتی بود که تاکنون علیه جنگ دیده بودم. سپس رفتم به سمت ساختمان صدراعظمی, جایی که هیتلر در بالکن اتاق کارش رو به خیابان ایستاده بود. جمعیت کمی آن جا بود. قیافه هیتلر درهم و آشکارا ناراحت به نظر می رسید. بعد از مدت کوتاهی عصبانی شد و بدون سان دیدن از نیروها, روی گرداند و به داخل اتاق رفت و ديگر خود را نشان نداد.»(1)
فرماندهان نظامی علیه جنگ !
هیتلر بلافاصله بعد از شکست «کنفرانس بادگدسبرگ» یکسری دستورات مشخّص نظامی صادر کرد. طبق این فرمانها شماری از هنگنهای نظامی به سوی مرزهای چکسلواکی به راه افتادند. این دستورات و نیز خبر فرمانهای «بسیح قوا» که از کشورهای دیگر اروپا به گوش می رسید, فرماندهان عالی قوای مسلّح آلمان را متوجه ساخت که جنگ بزرگ به سرعت دارد به واقعیّت تبدیل می شود, درحالی که همه آنها – از موافقان و مخالفان هیتلر – متّفق القول بودند که وِرماخت در آن موقعیّت برای جنگ در دو جبهه آمادگی ندارد. آنها بلافاصله, این موضع را از راههای گوناگون به اطلاع فورر رساندند. برای روشن شدن مواضع ژنرالیسم ارتش, بهتر است کمی به عقب برگردیم و مروری سریع در رويدادها داشته باشیم.
در بهار و تابستان ۱۹۳۸, زمانی که ژنرال براخیچ سرفرماندهی ارتش را عهده دار بود, هدفگذاری سیاست هیتلر به آن سوی مرزهای رایش آلمان گسترش می یافت. از طرحهای نظامی و تدارکات اجرایی آنها معلوم بود فرآیندی مطابق «پروتکل هوسباخ» در شرف تکوین است. هیتلر و نزدیکانش در رأس حزب نازی, از تمرکز بر بازسازی قوای مسلّح کشور (ورماخت) و رفع محدودیتهای پیمان ورسای با موفقیّت عبورکرده بودند و اکنون برای تحقّق فاز بعدی «نبردمن», برای گشایش «فضای حیاتی در شرق» خیز برمی داشتند. سران ارتش, هم در نشست سرّی و استراتژیک اوایل نوامبر ۱۹۳۷ در حضور هیتلر و هم در آستانه اشغال اتریش, با سمتگیری راهبردی و تحلیل سیاسی ـ نظامی «پیشوا» موافقت نداشتند. توطئه گورینگ و خلع یَد بالاترین مقامات ارتش در فوریه۳۸, پاسخ عملی فورر به آن دگراندیشیها بود. امّا پس از تصفیه وزیر دفاع و سرفاندهی کل قوای مسلّح (ژنرالها بلومبرگ و فریچ) و تمرکز بالاترین مقامات نظامی و فرماندهی کل قوا دردست هیتلر, باز هم اختلافات فکری و دیدگاهی در مسائل مهم استراتژی و تاکتیک, در سیاستهای راهبردی ارتش و غیره … کماکان ادامه یافتند. گرچه ژنرالیسم ارتش در امر بازسازی نظامی و حصول مجدد «قدرت و حشمت رایش آلمان» با برنامه های «پیشوا» همراهی می کردند, ولی در «عطف عنان» نظامی در آن زمان , يعني پذيرش ریسک جنگ دو جبهه اي , همه سران ارتش کمافی السابق در موضع مخالف هیتلر قرار داشتند. نامدارترین, با اعتبارترین , تواناترین ژنرالی که در تابستان ۳۸ کمر به مخالفت بست, ژنرال بك Beck , ریاست ستاد ارتش آلمان بود:
(ژنرال بِک رییس ستاد ارتش آلمان)
«مقاصد جنگ طلبانه [هیتلر] علیه چکها موجب سربلند کردن ژنرال بک, رئیس ستاد ارتش, در مقابل رهبری سیاسی شد.» (2)
گرچه ژنرال بِک پست اجرایی تعیین کننده یی در اختیار نداشت, امّا به مثابه رئیس متفکّر, بسیار با تجربه و توانای ستاد ارتش, در مقام مشورت با سرفرماندهی کل, ژنرال براخیچ, نقش درجه اولی ایفا می نمود. ژنرال بک, به عنوان رئیس ستاد, بنا به سنن پیشین (دوران امپراتوری و جنگ جهانی اول) خود را مسئول می دانست در تعیین مسیر سیاسی و جهتگیری راهبردی ارتش آلمان اعلام نظر و مشارکت فعال داشته باشد. از این دیدگاه سعی می کرد بر تصمیمات رئیس بلافصل خود نیز اثربخش باشد. در بهار و تابستان ۳۸, ژنرال بِک, از همه امکانات تأثیر شفاهی و کتبی بر سرفرماندهی ارتش ـ و از آن طریق بر هیتلر ـ استفاده می برد. به طور مرتب, در مهمترین موضوعات نظامی ـ سیاسی, جلسات بحث برای همکاران ستاد می گذاشت, تحلیلهای دقیق می نوشت و تحویل مافوق می داد, یا در دیدار با ژنرال براخیچ به تجزیه و تحلیل مسائل اکنون و آینده کشور می پرداخت.
بک, در اوائل ماه ژوییه ۳۸ رساله یی به رشته تحریردرآورد و آن را جهت رؤیت و مطالعه شخص فورر به براخیچ سپرد. این نوشته چکیده یی تحلیلی بود از آراء و نظرات مشترک همه فرماندهان بخشهای ارتش, تا حتی شخص سرفرماندهی کل ( ژنرال براخیچ). اين رساله هیتلر را تحت فشار می گذاشت, به منظور حفظ منافع ملی آلمان و دورنگهداشتن کشور از مخاطرات «جنگ در دو جبهه», از اتخاذ سیاستی که به حمله نظامی و جنگ منجر می شود، پرهيز نمايد.
بک در متن دیگری به تاریخ ۱۶ ژوییه ۳۸, خطاب به ژنرال براخیچ چنین نوشت: «بنا به شرح و تفصیلات در متون قبلی, وظیفه خود می دانم – و از ُبعد تأثیر این نوشته هم آگاهم ـ و برطبق دستورات و رهنمودهای اجرایی محوّله به من راجع به آماده سازیها و طرحهای مربوط به جنگ احساس مسئولیت می کنم, و لذا از شما خواهش عاجل دارم, فرمانده کل قوای ورماخت [هیتلر] را وادار نمایید اقدامات و تدارکات جنگی را که دستور داده اند متوقف نمایند و قصد و طرح حل و فصل قهرآمیز مسأله چک را, تا زمانی که موقعیّت نظامی مربوطه اساساً متحوّل نشده, کنار گذارند. درحال حاضر برای این گونه طرحها هیچ شانس موفقیّت نمی بینم. نتیجه گیری این جانب مطابق آرا و نظرات کلیه اعضای ستاد ارتش و فرماندهان همه قسمتها, یعنی کلیه فرماندهانی است که رسماً در تدارک و اجرای طرحهای جنگی علیه چکسلواکی دستور و مأموریت دارند.»(3)
وقتی این هشدارهای پیاپی سران ارتش نشنیده گرفته شدند, ژنرال بک در نیمه اوت ۳۸ از پست خود كناره گرفت. هیتلر در ۲۷ اوت استعفای او را پذیرفت منتهی دستورداد کناره گیری بک علنی نشود. (4)
ژنرال هالدر جانشین وی شد. اما هالدر هم با شروع جنگ مخالفت داشت. یک ماه بعد که هیتلر ارتش خود را برای هجوم نظامی به کشور همسایه آماده می پنداشت, در همان روزهای حساس هفته آخرسپتامبر, پی در پی گروههایی از فرماندهان همه بخشهای قوای مسلّح جهت ابراز مخالفت و شرح و اثبات علل نظامي و توضيح نگرانیهای عاجل خود به مقرّ کار فورر می آمدند:
«در روز ۲۶ سپتامبر, هیأتی از جانب افسران ارشد, سرگرد ژنرال فون لیب, ژنرال فون هانکن, و ژنرال بودنشاتس (از نزدیکترین همکاران مارشال گورینگ در نیروی هوایی) برای ملاقات هیتلر به کاخ صدراعظم آمده بودند. هیتلر بهانه آورد و آنها را نپذیرفت. روز بعد (۲۷ سپتامبر) این هیأت مجدداً در ساختمان صدراعظمی حضور یافت و یک متن ۸ صفحه یی جهت رؤیت عاجل پیشوا تحویل داد. در این نوشته از مخالفت شدید درون «ورماخت» علیه حمله به چکسلواکی سخن می رفت و هشدار می داد که مبادا خطر جنگ با انگلستان و فرانسه به وجود آید. شماری از مهمترین نکات متن عبارت بود از نارسایی سطح تسلیحات, به خصوص در استحکامات مرزهای غرب, کسری انگیزه و کمبود افسر. به نظر آنها, ارتش چک حتي بدون امداد متّحدانش نیز قادربود سه ماه مقاومت کند و لذا مي شد تصور نمود , به احتمال زیاد , در این فاصله جنگ دیگر محدود باقی نمی ماند.»(5)
همان روز ۲۷ سپتامبر,حوالی ساعت ۱۰ شب, ژنرال آدمیرال ریدر, سرفرمانده نیروی دریایی آلمان,به حضور هیتلر رسید و دلائل مخالفت افسران ارشد را با ذکر آمار و ارقام مورد تأکید و اثبات قرارداد. ساعتی بعد خبر «بسیج ناوگانهای انگلیسی» نیز همه جا پخش شد. خطر جنگ در دو جبهه, که هیتلر آن را یک بلوف تلقّی می کرد, به صورت جدّی مطرح بود.
(سرفرماندهان قوای مسلح نزد هیتلر, سمت راست ژنرال دریادار ریدر)
به نظرمی رسید, نه تنها چمبرلین و خط استمالتش, بلکه همزمان هیتلر و مشی تجاوزگرانه حمله نظامی به همسایگان کوچکتر نیز در نوعی بن بست گرفتارشده بود. او در هفته های پیش به تمام پیشنهادات خاضعانه چمبرلین جواب سربالا داده , با زیاده خواهی همراه با تکبّر و تهدید به جنگ, حتي با خشونت کلامی واكنش نشان داده بود. او حتّی ضرب الاجل حملة نظامی مطلوبش (به چکسلواکی) را – در يك حالت عصبي و پرخاشجويانه – دو روز جلو انداخته بود. و اکنون؟
سران نظامی همه شاخه های قوای مسلّح تحت امرش, دسته دسته مراجعه می کردند و با حمله نظامي به طورکلی, یا دست کم در آن زمان, صريحاً مخالفت می كردند. این گروه از ژنرالهای معترض و هشداردهنده, در واقع همان ارزیابی را داشتند که ماه پیش, ژنرال بک, رئیس وقت ستاد ارتش, تدوين شده آن را برای هیتلر فرستاده بود. تازه همه اینها وفادار نظام و رهبریش بودند.(6).
باری, هیتلر در آن شب روز پر حادثه ۲۷ سپتامبر ۳۸, با آن واکنش آشکارا منفی مردم نسبت به قوای نظامی عازم مرز, با مراجعه پی در پی ژنرالها و ابراز مخالفت با شروع جنگ, همزمان وصول اخبار بسیج قوای نظامی کشورهای حریف… به سختی در برزخ جنگ آری یا نه، جنگ افروزی یا پذیرش «آبروریزی», زیر فشار فوق العاده یی قرار گرفته بود. چرچیل در بررسی آن «لحظه» سخت تاریخ می نویسد:
«دراین لحظه باید فشار مهیب و خُرد کننده یی بر شانه او (هیتلر) سنگینی می کرده است. او خودش را آشکارا تا لبه پرتگاه جنگ بالا کشیده بود. آیا می توانست, به رغم مخالفت افکار عمومی و هشدارهای جدّی رؤسای قوای زمینی, دریایی و هوایی, ریسک جهش و جنگ را بپذیرد؟ و از سوی دیگر, بعد از آن که آن همه از آبرو و اقتدارش خرج کرده بود, آیا هنوز راه بازگشتی برایش باقی بود؟» (7)
به طور معمول هر دولت و قدرتی برای حل و فصل این نوع «غافلگیریها» طرحی جایگزین در کشوي میز دارد, یا می تواند به سرعت آن را فراهم کند. هیتلر و دستگاهش نیز بلافاصله دست به کار شدند. تلفنها و تلگرامهای خاصی بین برلین و لندن و… رم به جریان افتادند. هیتلر, بنا به شناخت و تجربه خوب می دانست در آن لحظه مطمئنترین وسیله خروج از بن بست, میدان دادن به همان سیاست اپیسمنت چمبرلین است.
امداد غیبی برای اپیسمنت !
همان روز ۲۷ سپتامبر ۳۸ چمبرلین در لندن اعلام نمود روز بعد, ساعت ۲ ظهر که ضرب الاجل هیتلر پایان می یافت, ضمن ایراد نطقی در نشست مجلس عوام آخرین موضع بریتانیای کبیر را به اطلاع عموم خواهد رساند. در آن موقع دیگر, به قول چیانو : «هوای جنگ استشمام می شد». روزنامه ها سرمقاله های خود را به جنگ قریب الوقوع اختصاص داده, مشابهت شرایط وقت با روز ۴ اوت۱۹۱۴ (روزی که اولتیماتوم به امپراتوری آلمان داده و به جنگ اول جهانی منجر شد) را یاد آوری می کردند. در آن روز ۲۷ سپتامبر هم بدبینی شدیدی بر فضای سفارت آلمان در لندن حاکم بود. شخص سفیر در مرخصی به سرمی برد. امّا کلیه فعالیّتهای کارمندان و اعضای وابسته به سفارت در ناراحتی پایان نقش دیپلماسی, صرف رتق و فتق آخرین امور اداری پیش از شروع جنگ می شد, فقط یک نفر نظر دیگری داشت: دکترفریتس هسِه, سردبیر دفتر خبرگزاری آلمان در انگلستان. او دربین جمع سفارت آلمان در حال و هوای دیگری بود. هنوز برای «حفظ صلح» شانس می دید. از ماهها پیش ارزیابی و گزارشش به برلین این بودکه چمبرلین اسباب صلح را فراهم می آورد و حاضر است دولت چکسلواکی را مجاب کند به خواسته های فورر تن دهد. پس چرا این بن بست اپیسمنت؟ هِسه معتقد بود انگلیسیها, به لحاظ تکنیک تعامل دیپلوماتیک و رویکرد «مذاکره» دچار خطاهایی شده و هیتلر را عصبانی کرده اند و این طور کار به جایی رسیده که یک صف آرایی خشک و بی معنا مانع حصول توافق شده است! هِسه در تمام تابستان, حین روابط و مناسبات حرفه یی با همکاران انگلیسی اش به بحث امکانات صلح ادامه می داد و مرتب گزارش تماسها و گفت و شنودهای خود را برای ریبن تروپ و از مسیر وی به شخص فورر می رساند. او اغلب از طریق رئیسش در برلین, همراه دستورالعملهای کاری سرنخهای سیاسی را نیز دریافت می کرد. بدینسان, معمولاً در جریان آخرین مواضع «پیشوا» هم قرارداشت…. هِسه , راجع به آخرین ساعات کاری روز ۲۷ سپتامبر ۳۸ در کتابش چنین می نویسد:
«پس از ارسال آخرین تلگرافها به برلین, رفتم منزل دکترکورد (کاردار, جانشین سفیر) که آخرین اقدامات پیش از شروع جنگ را بحث کنیم. پروفسور کان ول- ایوِنس (رئیس بخش آلمانِ سرویس مخفی انگلستان) هم آن جا بود و سرگرم بحث و تحلیل با دکترکورد. هر دو کاملاً بر این عقیده بودند که وقوع جنگ حتمی است و دیگر هیچ اقدامی نمی تواند مانع آن شود. من با این نظر موافق نبودم. درحین صحبت نتوانستم خشم و ناراحتی خودم را پنهان کنم و با عصبانیّت گفتم برای من اصلاً قابل فهم نیست وقتی مواضع دو طرف به هم نزدیک و یک راه حلّ در دسترس می باشد, چرا باید کار به جنگ بکشد… با اوقات تلخی از پروفسور کان ول – ایوِنس پرسیدم: “مگر چمبرلین و کابینه های انگلیس و فرانسه خواهان جنگ هستند؟” این وضعی که پیش آمده برای من قابل فهم نیست. از برلین, توسط دکتر رآء (Dr.Hermann Rau ـ سردبیر سرویس خارجی دفتر مرکزی خبرگزاری آلمان نازی) به من پیغام داده اند که “آخرین راه حل” می تواند تخلیه مرحله به مرحله منطقه زودت باشد, برحسب نمونه الزاس- لوترینگن! این پیام مستقیماً از جانب هیتلر می آید. راه حلّ کل این بحران همین است و من متوجه نیستم چرا کسی از این فرصت باقیمانده استفاده نمی کند و جلوِ وقوع جنگ را نمی گیرد. کان ول- ایونس ابتدا حیرت کرد و جواب سربالا داد, ولی در مباحثه با من خیلی زود متقاعد شد و با صدای بلند ابراز خوشحالی نمود: «به خدا قسم راست می گی, راه حلّ همین است!” بعد از من پرسید حاضرم حرفها و استدلالهایم را پیش سِرهارس ویلسون (مشاور اول چمبرلین و بانی دیدارها با هیتلر) باز گویم؟ گفتم شخصاً ایشان را نمی شناسم. گفت حاضر است فوراً اقدام کند. از کورد خواهش کرد با این کار موافقت نماید که طبعاً مخالفتی نداشت. کان ول – ای ونس آن قدر هیجان زده شده بود که بلافاصله صحبتهایش را قطع و عازم دیدار هارس ویلسون شد. … حوالی ساعت ۲ نیمه شب تلفن زنگ زد. کان ول- ایونس بود, از من خواست سر ساعت هشت و نیم صبح در فلان محل منتظر باشم :
“شما که می دانید آن جا چه کسی را خواهید دید…”» (8)
صبح روز بعد, ۲۸ سپتامبر, هوای برلین و فضای افکار عمومی سخت گرفته و ابری می نمود. هوای لندن, پاریس و پراگ هم تیره و تار…. همه جا نگرانی از شروع جنگ موج می زد.
ساعت هشت و نیم صبح, فریتس هِسه در محل موعود سوار تاکسی یی شد که با مسافران عالیرتبه اش آن جا انتظارش را می کشید. تاکسی بلافاصله حرکت کرد. فریتس هسه, در یک صحبت جدّی با ویلسون, مشاور چمبرلین را متقاعد ساخت که طرح «اشغال مرحله یی» هنوز شانس دارد و با وساطت موسولینی امکان اجرایی می یابد. در ضمن به ویلسون قول داد بلافاصله ماوَقَع را تلگرافی به برلین اطلاع دهد. ساعتی بعد, سفیر انگلستان در ایتالیا, با وزارت خارجه تماس عاجل گرفت. تقاضای ملاقات فوری داشت. چیانو بلافاصله رخصت داد:
«۲۸ سپتامبر: ساعت ۱۰ صبح, چهار ساعت به آغاز جنگ و خصومت باقی مانده که لرد پرث زنگ می زند و تقاضای دیدار عاجل دارد. فوراً او را می پذیرم. هیجان زده است و پیامی براي دوچه از جانب چمبرلین آورده : دوچه باید دوستانه مداخله کند و در این لحظات نهایی جهت نجات صلح و فرهنگ اروپا وساطت نماید.» (9)
چمبرلین, با این قول که «انگلستان و فرانسه ضمانت می دهند منطقه زودت تحویل [هیتلر] داده شود» رسماً برای میانجیگری و اداره کنفرانس ملتمس موسولینی شد. دوچه دعوت را «بزرگوارانه» پذیرفت و بلافاصله تلفنی به آتّولیکو, سفیرش در برلین, دستور داد: «فوری بروید پیش فورر, ابتدا به وی خاطرنشان کنید که من در هر حال طرف او را خواهم گرفت, سپس بگویید که توصیه من به او این است که نقطه آغاز درگیری و خصومت را ۲۴ ساعت عقب اندازد. در این فاصله من برای حل و فصل این معضل فکری خواهم کرد. آتولیکو, عجله کنید.»(10)
در این فاصله چمبرلین پیامی برای هیتلر فرستاد و پیشنهاد کنفرانس چهار گانه را پیش کشید, ضمناً تعهّد نمود ظرف یک هفته برای بحران زودت یک راه حل رادیکال پیدا شود. ساعت یازده صبح نیز سفیر فرانسه به دیدار هیتلر شتافت. او هم یک نقشه ضمانت شده در باب «اشغال مرحله یی» همراه داشت… هیتلر به او و سفیر انگلیس گفت ابتدا باید با موسولینی مشورت نماید و پاسخ آنها را بعد خواهد داد. حوالی ساعت دو بعد ظهر به پیام موسولینی جواب مثبت داد, به این شرط که کنفرانس سریعاً روز بعد ـ بسته به انتخاب دوچه، در فرانکفورت یا در مونیخ ـ تشکیل شود و دوچه هم شخصاً در آن حضور داشته باشد. موسولینی موافقت کرد و مونیخ را برگزید. ساعتی بعد, وزارت خارجه آلمان دعوتنامه هایی برای لندن, پاریس و رم فرستاد. مسکو و پراگ دعوت نشدند.
کنفرانس مونیخ
حوالی نیمروز ۲۸ سپتامبر۳۸, ظرف دو ساعت, وضعیت و جهت باد در اروپا عوض شد. به نظر می رسید فضای فیمابین قدرتهای بزرگ دفعتاً وِلرم و دلجویی و استمالت از موسولینی و هیتلر بار دیگر باب روز شده است. «امدادهای غیبی» نفس تازه یی به سیاست اپیسمنت دمیده, پیکهای عاجل و پیامهای دراماتیکِ لندن و پاریس در راه رم و برلین شتاب می گرفتند. روزگار غریبی بود. حتی سفرای دُوَل دموکراتیک, از لطف و رحمت غیر مترقّبه رهبر فاشیستهای ایتالیا به گریه می افتادند: («چیانو: پس از موافقت دوچه با دعوت چمبرلین به میانجیگری, برمی گردم محل کارم و خبر را به لرد پِرث می دهم. از خوشحالی گریه اش می گیرد…»).
در آن زمان ایتالیای فاشیست اصلاً آماده جنگ بزرگ نبود و موسولینی نه تنها فایده نقدی از وقوع جنگ در آن زمان نمی برد, بلکه از ترکشها و خُسرانهای احتمالی آتش افروزی هیتلر نگرانی داشت. در این حالت, به محض دریافت دعوت چمبرلین و التماس دعای وی, شانس خود را دید و بلافاصله پذیرفت که رأساً «صلح و فرهنگ اروپا را نجات دهد»!
ورشکستگی سیاسی انگستان ـ فرانسه و درخواست هیتلر برای حضور شخص دوچه در اين کنفرانس, طبعاً موجب رضایت خاطر موسولینی شده بود. این را در خلوت به دامادش هم گفت:
«می بینی که احساس خوشحالی می کنم..حساب فرانسه و انگلستان را برای همیشه رسیدهایم,کارشان ساخته است.»(11)
موسولینی و چیانو غروب همان روز با قطار عازم آلمان شدند. صبح روز بعد, پیش از رسیدن به مونیخ, در ایستگاه کوفشتاین, هیتلر با قطار مخصوص خود به استقبال دوچه آمد. موسولینی و چیانو رفتند به سالن فورر؛ جایی که وی نقشه های نظامی چکسلواکی را روی میز بزرگی آماده داشت. دیدار آنها به منظور بحث و تعیین تکلیف کنفرانس بود. هیتلر, از روی نقشه برای موسولینی شرح داد که در وضعیت کنونی چهل هنگ از قوای نظامی اش در مرزهای چکسلواکی مستقر شده اند و این وضع دست او را در مرز فرانسه بسته است. با اَخته کردن چکسلواکی [بریدن منطقه زودت و تصاحب استحکامات نظامی آن کشور] کلی نیرو آزاد می کند… چیانو نتیجه این ملاقات تدارکاتی را چنین خلاصه کرد: «دوچه به آرامی توضیحات فورر را شنید… ….. برنامه کار روشن است, یا کنفرانس به سرعت نتیجه می دهد یا حصول راه حلّ به سلاح واگذار می شود.»(12)
در مونیخ, موسولینی و هیأت همراهش, با احترامات فائقه ابتدا به قصر محل اقامتشان رفتند و کمی استراحت نمودند. بعد عازم «فوررهاوس», محل تشکیل کنفرانس, شدند. هیأتهای انگلیس و فرانسه مستقیماً از فرودگاه به آن جا منتقل شدند و در سالن منتظر بودند. وقتی موسولینی و همراهان به محل رسیدند, هیتلر جلوِ ساختمان به گرمی از ایشان استقبال کرد و به اتّفاق هم وارد «خانه پیشوا» شدند. سران انگلستان و فرانسه پیش پای آنها از جای برخاستند و پس از انجام تعارفات معمول, سرِ ساعت ۱۲ و نیم ظهر ۲۹ سپتامبر, کنفرانس مونیخ شروع به کار کرد.
ابتدا هیتلر سخن گفت. سپس چمبرلین و دالادیه مطالبی بیان کردند. آن گاه موسولینی صحبتهای قبلی را جمع بندی نمود و جهت آغاز بحث و بررسی متنی را روی میز گذاشت که بلافاصله بین حضّار پخش گشت. این متن شب قبل توسط وایتسزکر (مدیر کل وزارت خارجه آلمان نازی), نویرات (وزیر خارجه سابق و مشاور وقت هیتلر) و ژنرال گورینگ تهیه شده و پس از موافقت هیتلر, تلفنی توسط سفیر ایتالیا در اختیار موسولینی قرار گرفته بود! (13)
چمبرلین پیشنهاد کرد نماینده چکسلواکی در کنفرانس شرکت کند, ولی با مخالفت تند هیتلر، بلافاصله، عقب نشست. سپس بحث طولانی, به صورت جمعی یا جداگانه بین هیأتها شروع شد. مدیریت نهایی و هدایت گفت و گوها با موسولینی بود و هروقت مشکلی پیش می آمد, دوچه گره را می گشود! بدینسان, «معاهده مونیخ» که در محتوا شباهتی غریب به متن ضرب الاجل هیتلر پیداکرده بود, ماده به ماده تنظیم, فرموله و آماده می شد. دو بار تنفس دادند و هربار هیأتهای انگلیس و فرانسه برای صرف غذا به هتلهای خود می رفتند ولی هیأت ایتالیا در سالن غذاخوری فوررهاوس مورد پذیرایی شاهانه هیتلر قرار گرفت.
در هتل محل اقامت هیأت انگلستان, موقع شام, هارس ویلسون نمایندگان چکسلواکی را در جریان ماوَقَع گذاشت ولی حرفی راجع به شرکت یا موافقت آنها مطرح نبود. سرانجام ساعت از یک بعد از نیمه شب گذشته, متن نهایی مورد توافق چهار قدرت بزرگ اروپا حاضر و آماده امضا شد. محتوای آن, به غیر از مرحله یی شدن اشغال نظامی منطقه زودت (ظرف ده روز), اساساً فرقی با شرایط ضرب الاجل هیتلر نداشت. سران انگلستان و فرانسه, دو قدرت بزرگ دموکراتیک اروپا, در نقض آشکار کلیه اصول پایه جامعه ملل و کلیه قراردادهای بعد از جنگ اول, بدون حضور یا حتی نظرخواهی از دولت دموکراتیک چکسلواکی, اصل تجاوز و اشغال نظامی به یک کشور دیگر عضو جامعه ملل و تَبَعات آن را پذیرفتند و به اتّفاق سران دو قدرت بزرگ فاشیستی زمان، ایتالیا و آلمان، زیر آن امضا گذاشتند. رسمیّت «معاهده مونیخ» نیمه شب ۲۹ سپتامبر ۱۹۳۸ اعلام شد.(14)
سران چهار قدرت برای عکس جمعی کنار هم قرارگرفتند. عکس و خبر به سراسر جهان مخابره شد. در آن نیمه شب, با همدستی دو قدرت بزرگ دموکراسی اروپا, تمامیّت ارضی و استقلال سیاسی ملتی کوچک, آزادیخواه و شجاع, با دولتی دموکرات و حاضر به دفاع از حقوق و حیثیت خود و اروپا, در مسلخ سیاست اپیسمنت چمبرلین قربانی شد. روز اول اکتبر, همان طور که هیتلر شرط گذاشته بود, قوای ارتش نازی بدون درگیری وارد سرزمین زودت شد و استحکامات نظامی چک ظرف چند روز بدون شلیک حتّی یک گلوله به تصرّف هیتلر درآمد. بدین ترتیب, اروپای دموکراتیک قویترین و مستحکمترین دژ نظامی خود در مرزهای هیتلری را نجنگیده از کف داد. چمبرلین پس از بازگشت, در اوج «پیروزی», در بیانیه یی که امضای هیتلر هم پایش بود, معاهده مونیخ را «صلح برای روزگار ما» نامید! سردمدار سياست مماشات با دیکتاتورها سر از پا نمی شناخت. هواپيمايش كه در نزديكي لندن به زمين نشست , به مثابه «فاتح صلح» مورد استقبال قرار گرفت. همین طور دالادیه و موسولینی. همان زمان ژنرال یودل, رئیس وقت سرفرماندهی وِرماخت, در یادداشت روزش چنین نوشت:
«چکسلواکی به عنوان ستون قدرت کارش تمام شد… این نبوغ پیشوا و عزم جزم او بود که حتی از ریسک یک جنگ جهانی هم پروا نکرد و توانست بدون اِعمال قهر, به پیروزی نائل شود. امید است آنها که [به این نابغه] باور نداشتند؛ آنها که سست بودند و تردید کردند، حال به راه راست هدایت شوند و ایمان بیاورند»(15).
ژنرالهای ستاد ارتش و سرفرماندهان قوای سه گانه، که با جنگ مخالفت کرده بودند, همچنین جمع نظامی ـ سیاسی که درون و بیرون ارتش برای حمله نهایی به هیتلر کمین گرفته بودند, با این خدمتگزاری خارق العاده چمبرلین و پیروزی سیاسی بی سابقه هیتلر در مونیخ همگی ضربه سياسي شدیدي خوردند و عملاً به هزیمت افتادند. چرچیل همین برآورد و نتیجه سیاسی تعین کننده را مَدّ نظر داشت:
«تشخیص هیتلر در باره وضعیّت حریفان [این که غرب نخواهد جنگید و جای نگرانی نیست] بار دیگر درست از کار در آمد و تأیید قطعی یافت. ستاد ارتش آلمان به مخمصه و شرمندگی شدیدی دچار شد. پس در نهایت حق با «پیشوا» بوده… همانند راینلند… [ همانند سارلند…. همانند مونيخ! ] بدين صورت بود كه سرانجام هيتلر به حاكم بلامنازع آلمان تبديل گرديد و جاده ها براي هجوم به آماج بزرگ گشوده و صاف شدند.» (16)
بازگشت به قسمت چهل و سوم
منابع و توضیحات
۱- Martin Gilbert/ Richard Gott, Der gescheiterte Frieden, S.124-125,
عنوان اصل انگلیسی کتاب مارتین ژیلبر و ریچارد گات: The Appeasers
۲- ویلیام. ل. شایرر, کتاب «صعود و سقوط رایش سوم», انگلیسی, ص ۳۷۶. مشابه این توصیف توسط شمار کثیری از شاهدان صحنه گزارش شده است: نگاه کنید به صفحه ۱۲۱۴ بیوگرافی «هیتلر», نوشته مورّخ معاصر آلمانی یوآخیم فست:
Spiegel – Edition ۳۱ Joachim Fest, Hitler
۳ – فردریش هوسباخ, کتاب «بين ورماخت و هیتلر», ص ۱۹۵.
Friedrich Hossbach,Zwischen Wehrmacht und Hitler
به نوشته هوسباخ: «ژنرال بک, از نظر کارکتر و تواناییهای جِبّلی و عملی, آخرین رئیس ستاد ارتش واقعی ارتش در زمان هیتلر به شمار می رفت». ناگفته نماند که «سران ارتش», از جمله ژنرال بک، به آثار خط مشی اپیسمنت چمبرلین و نَعَمات بی سابقه آن برای هیتلر و سیاستها و برنامه هایش عنایت نداشتند!
۴- همان کتاب, ص ۱۹۵ و ۱۹۶.
۵- ژنرال بک به منظور خداحافظی همه همکارانش را به اتاق خود فراخواند و طی سخنی در لزوم «حفظ استقلال نظر در زمان اتّخاذ رأی و استحکام شخصیت در هنگام عمل» از حُضّار سپاسگزاری و وداع کرد. به نوشته هوسباخ: همان کتاب, ص ۱.
۶- الن بالاک, «هیتلر, مطالعه یی در جبّاریّت», ص ۴۶۷, آلمانی.
Alan Bullock, Hitler, eine Studie ueber Tyrannei
۷- گروههای دیگری هم درون و بیرون ارتش و دیگر ارگانهای دولتی وجود داشتند که اساساً با نظام و سیاستهای هیتلر مخالف بودند و آن زمان در خفا مسلّح و سازمانیافته مترصّد فرمان هیتلر برای حمله به چکسلواکی تا در پناه فضای اجتماعی مخالف جنگ, بلافاصله علیه او وارد عمل شوند. به این موضوع در جای دیگر می پردازیم.
۸- وینستون چرچیل, جنگ جهانی دوم, یک جلدی به زبان آلمانی, ص ۱۵۸ .
۹- فریتس هسه, «پیش پرده جنگ », ص ۱۱۵- ۱۱۷.
Fritz Hesse,Das Vorspiel zum Krieg,…….
۱۹۳۵-۱۹۴۵, گزارشات و مشاهدات از انگلستان, به قلم یک شاهد صحنه ,۱۹۷۹.
دکتر فریتس هسه Dr.Fritz Hesse، سردبیر دفاتر خبرگزاری آلمان نازی در انگلستان/لندن و مسئول بعدی میز انگلیس در وزارت خارجه آلمان بعد ازجنگ.
۱۰- یادداشتهای روزانه چیانو, ۱۹۳۷/۳۸, آلمانی, ص ۲۳۸. (تکیه از من است).
۱۱- همان کتاب, ص ۲۳۸.
۱۲- همان جا, ص ۲۳۹: «هیتلر درخواست موسولینی ـ عقب انداختن ۲۴ ساعته ضرب الاجل ـ را پذیرفته و خط فکری وی را می داند… ساعت ۳ بعد از ظهر اتّولیکو زنگ می زند و اطلاع می دهد هیتلر اساساً موافق است, فقط شرط گذاشته که شخص موسولینی ـ که به نظر او تنها ضمانت این کار به شمارمی رود ـ در کنفرانس حضور داشته باشد. دوچه می پذیرد. امشب ساعت ۱۸ راه می افتیم که فردا ساعت ده و نیم صبح در محل کنفرانس در مونیخ باشیم. بار دیگر سراغ دوچه را می گیرم و دقایقی با او تنها هستم. با رضایت خاطر به من گفت: “چون ـ البته به بهای سنگینی ـ حساب فرانسه و انگلستان را برای همیشه رسیده ایم و کارشان ساخته است…”».
۱۳- چیانو , ص ۲۴۰, یادداشت ۲۹-۳۰ سپتامبر.
۱۴- همان کتاب, ص ۲۴۱.
۱۵- تمایز صوری مابین شرایط اولیه هیتلر و معاهده مونیخ: ماده اول از متن ضرب الاجل ۲۳ سپتامبر هیتلر ـ مربوط به تخلیه منطقه زودت و اشغال نظامی در روز اول اکتبر ۳۸ ـ تبدیل شد به ۴ بند مربوط به «تخلیه» آن منطقه طی ده روز اول ماه اکتبر .
درباره بیانیه هیتلر ـ چمبرلین تحت عنوان «صلح برای روزگار ما».
۱۶- آلفرد یودل, یادداشتهای روزانه, یادداشت ۲۹ سپتامبر۳۸, به نقل از: الن بالاک, «هیتلر», ص ۴۷۲.
این یادداشتها در دادگاه نورنبرگ مورد استناد قرار گرفت. ژنرال یودل, همراه دیگر سران زنده نازی محکوم به اعدام و در ۱۶ ام اکتبر ۱۹۴۵ حلق آویزشد.
۱۷- چرچیل, همان کتاب, ص ۱۶۰.
یک نتیجه ضمنی سیاست چمبرلین در مونیخ این بود که گروه نظامیانی که طرح و برنامه سقوط هیتلر را ریخته و در برلین مترصّد بودند به محض صدور فرمان حمله به چکسلواکی وارد عملیات سرنگونی او شوند, با اعلام معاهده مونیخ ناگزیر دست از اقدام کشیدند: «نظامیانی که دسیسه چیده بودند در سایه باقی ماندند و افسران همکارشان که از ماجرا آگاهی داشتند, آنها را لو ندادند»، چرچیل, همان جا.