ملی گرایی و دین گرایی:دو روی یک سکه!

 

فیروز نجومی

“ملیگرائی*” و”دینگرایی،” دو پدیده دوران کنونی، دو روی یک سکه هستند. چرا که هر دو از تنگی نظر و کوتاهی اندیشه رنج میبرند. هر دو در ستیز و خصومت دایمی اند با آنچه  “دیگری” و یا آنانکه از جنس ناجورند،اند، مثل آنها نمی اندیشند و همچون آنها باورمند نیستند، انانکه که غریبه و بیگانه و نهایتا  “دشمن” دین و ملت اند. یکی ملت خود را برتر و بر حق میشمرد، دیگری دین خود را. یعنی که ملت و دین در هر دو گرایش، محک سره است از ناسره، معیار درستی است و راستی که در این راستا رواج یابد اخلاق توجیه ابزار با توسل به هدف و آرمان. از منظر هر دو، ظاهرا، “ملت” و “دین” آرمان های نهایی و غایی اند. هر دو به “جان فدای ملت” و “جان فدای دین” باور دارند. ذات هر دو به ریا و فریب آغشته است. چرا که “حقیقت” را در پس سنگر دین و ملت، برساخته دست قدرت، پنهان نگاه میدارند و بزرگترین دشمن حقیقت اند. از هر ابزاری، قانونی و یا غیر قانونی، امنیتی و انتظامی بهره برگیرند که تمام صداها را در حلقوم خفه نموده تا تنها یک صدا بگوش برسد، ففط صدای ملیگرا و یا دینگرا. از اینروی  هر دو نیازمند به وارونه سازی حقایق اند. در نزد هر دو دروغگویی اتفاق نمیافتد و یا فقط از سر ضرورت و یا مصلحت بوقوع نمی پیوندد، بلکه دروغگویی یک کنش عادی، طبیعی و نهادینه  است، چون از باور و ایمان به ملت و به دین بر میخیزد. دروغگویی نه زشت بحساب آید و نه شرم آور است. دروغ را چنان بیان می کنند گویی که عین “حقیقت ” را می گویند و حقیقت را در انحصار خود دارند. آنها در دروغگویی و در نتیجه دو رویی، استادانی هستند زبر دست و لاجرم ذاتا عوام فریبند و ریاکار.

 مضافا، ملی گرا و دین گرا، تمایل شدیدی به اقتدار گرایی وخود بزرگ بینی دارد. تصادفی نیست که بزرگترین ملیگرایان تاریخ، سفاکترین اقتدارگرایان تاریخ هم بوده اند. از اینروی، ملیگرا و دینگرا ذاتا مسئولیت گریزاند و چندان اعتنایی به قانون ندارند. چون قانون، مسئولیت زاست و محدودیت آور.هیچیک از ملیگرایان تاریخ، از هیتلر و استالین گرفته تا صدام حسین و معمر قذافی، وقعی بقانون نگذاشته اند .اگر بقانون احترام می نهادند هرگز بر مسند قدرت صعود نمیکردند. دینگرا نیز تره هم برای قانون خرد نمیکند، حتی اگر آن  قانون را خود معماری کرده باشند، چون او خود را متولی قانون ماورایی و یا شریعت الهی می پندارد. ملیگرایان و دینگرایان هر دو، احساسات ساده دلان را بر می انگیزند تا راحت تر آنها را بلحاظ عاطفی به تسلیم و اطاعت بکشانند. آنان خود را مبرا از هرگونه خطایی می بینند و هرگز اشتباهی مرتکب نشوند، در حالیکه خود را بالاتر و برتر و پیوسته طلبکار می پندارند. پیوسته اشک شهادت میریزند و روضه شهید میخوانند که چه جفاها که بر آنها نرفته است و یا نمیرود. جالبتر آنکه هر دو قصد بازگشت بگذشته را دارند چون شکوه و عظمت در گذشته نهفته است. آنها هر دو خودی ها را از غیر خودیها و یا دیگری، جدا میسازند و غیرخودی ها را مسبب تمامی ناملایمات، تمامی کژی ها و کاستی ها می انگارند. مفاهیمی همچون “حقوق بشر” و آزادی، بویژه آزادی بیان از مفاهیم غریب و بیگانه اند، مفاهیمی دهان پرکن غیر ضروری، در منظر ملیگرا و دینگرا.

رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ و رهبر معظم انقلاب، آخوند، خداوند خامنه ای، دو روی یکه سکه اند و همان ویژگیها را به منصه ظهور میرسانند که ملیگرا و دینگرا از خود بروز دهند، همانگونه که وصفش زودتر آمد. یعنی که سیاستها، منش و بینش دانالد ترامپ و خامنه ای بازتابنده خواستگاه ملیکرایانه و دینگرایانه آنهاست. مثلا اگر ترامپ بر خلاف پیشینانش وقعی به منافع امپریالیستی امریکا و جهانی نمودن ملیت ها و فرهنگها در فرایند پیشرفت تکنولوژی، نمی نهد، تا منافع ملت خود را تامین کند. همچنین اگر از بسیاری از قرار دادهای بین المللی و منطقه ای، از جمله نفتا، خروج مییابد و با چین وارد جنگ تجاری میشود تا آن کشور را وادارد که دروازه های بازار خود را بروی کالاهای امریکایی بگشاید، همه بدلیل حفظ منافع ملت و رونق بازار  کار و سرمایه در کشور خویش است؛ حال انکه  آخوند خامنه ای در پی تامین منافع دین است، منافع دین اسلام دوازده امامی، “اسلام ناب محمدی.” یعنی که آخوند خامنه ای، ملت را به فلاکت و فقر مطلق میکشاند و ثروت هنگفت ملت را هزینه توسعه نفوذ جمهوری اسلام در منطقه و بر قراری “امت” بزرگ اسلامی درسراسر جهان میکند.

خروج از برجام و برقراری دوباره تحریمها در جهت بزانو در آوردن جمهوری اسلام نیز تنها یکی از کنشهای ملی گرایانه ترامپ را بمنصه ظهور میرساند. ترامپ پیوسته بر آن اعتقاد بوده است که امریکا از برجام سودی نبرده است. پینج کشور مذاکره کننده برنده بوده اند. برجام نه تنها جمهوری اسلامی را برای همیشه از دست یابی به اسلحه کشتار جمعی باز نمیدارد بلکه دست انرا در تولید موشکهای دور زن و توسعه و نفوذ در منطقه مطلقا باز گذارده است. در پاسخ، رهبر معظم انقلاب بار دیگر به تحریمات خوشامدگویی نموده و آنرا “برکت ” میخواند، برکتی که سبب برانگیختن نخبگان کشور و پیشرفت اقتصادی خواهد شد. که جنگ، جنگ اقتصادی ست و ما در این جنگ پیروز خواهیم شد چرا که از لطف خداوند برخورداریم و امریکائیها نیستند. درنتیجه خاطر نشان میسازد که جنگی در کار نیست، اما، در انتظار مذاکره هم نباید بود. چون مذاکره “سم” است.

در بعد سیاستهای داخلی هم دانالد ترامپ و رهبر معظم انقلاب دو روی یک سکه هستند. اگر دانالد ترامپ در اقتدار گرایی تازه کا راست و سعی کرده است قوه قضائی و نیروهای امنیتی را در خدمت خود گیرد و اقتدار و اعتبار نهاد های قانونی از جمله اقتدار و اعتبار کنگره امریکا و بازرسان مستقل را به چالش بکشد، تا اراده خود را بر آنها و بر جامعه تحمیل نماید و خود را در ماورا قانون قرار دهد، آخوند خامنه ای، یکه تاز میدان است، نه تنها سه نیروی جداگانه جمهوریت، قوه مقننه و قضائیه و مجریه تابع بدون قید و شرط اراده ولایت فقیه اند بلکه اقتدار او ماورا چندو چون است. یعنی که حرف ولایت فقیه، حرف آخر و “فصل الخطاب” است. اگر ترامپ مطبوعات را “دشمن” ملت میخواند و سعی میکند با حمله به مطبوعات انتقادی، جامعه امریکا را بیک جامعه تک صدا تبدیل نماید، چهل سال است که تنها صدای آخوند خامنه ای و پیروان و نمایندگان اوست که بگوش میرسد. اگر ترامپ در دوسال و نیم حکومت، مرتکب خطا و اشتباهی نگردیده است و تا کنون از بدوش گرفتن بار هر مسئولیتی، هرچند ناچیز خود داری نموده و تمایلات قانونگریزی را از اغاز به معرض نمایش گذارده است، آخوند خامنه ای چون از تبار امامان معصوم و مظلوم است، خطا ناپذیر و مبرا از هر گناهی ست. اگر ترامپ هنوز نتوانسته است از پاسخگویی سر باز زند، آخوند خامنه ای بیش از سی سال است که بر راس ساختار دین و قدرت نشسته اس و تا کنون پاسخی هرگز از زبان او بگوش کسی نرسیده است. اگر ترامپ، خود را قربانی توطئه و دسیسه حزب مخالف و نظام بروکراسی دولتی می پندارد و از بازرسی های متعدد و مکرر نظام فریاد برآورد که بستوه آمده است، آخوند خامنه ای خود را پیروزمند بر توطئه و دسیسه های میداند که بدست بیگانگان و در خارج از کشور طراحی شده است، بدست “شیطان” بزرگ.

بنابراین وضع موجود، ناظر بر رویا رویی دو ایدئولوژی ملیگرایی و دینگرایی ست، وگرنه تنش و تشنج و حتی درگیری بین امریکا و جمهوری اسلامی، پدیده تازه ای نیست. اما، روابط بین دو کشور هرگز چنین هیجان انگیز و خطرناک نبوده است. اگر تاریخ چنین رقم میخورد بآن دلیل است که برای اولین بار رئیس جمهوری به کاخ سفید راه یافته است با یک کوله بار ایدئولوژی بر پشت که در شعار  «نخست امریکا» بازتاب می یابد که او را مستقیما در برابر ایدئولوژی ای قرار میدهد که بر اساس ستیز، اگر نه نفی و نابودی، با امریکا بنیان گذارده شده است.

ستیز و خصومت چهل سال است که در شعار “مرگ بر امریکا” تبلور یافته است. این شعار هرگز بمذاق یک ملیگرا خوش نیاید و هرگز کینه معمار آنرا از درون خود نزداید. دانالد ترامپ، مرگ جمهوری اسلامی را نمی طلبد، او میخواهد نظام اسلامی دینگرایی را ترک و به جرگه ملیگرایان که در پیروی از وی بر تعداد آنها در نقاط مختلف دنیا، از جمله در مجارستان و لهستان و برزیل و حتی انگلستان، بعنوان نمونه، افزوده میشود، به پیوندد. باین معنا که بفکر و رفاه و آسایش ملت خود باشد و از آتش افروزی در منطقه باز ایستد. البته که در این رویا رویی نظام ولایت از ارزش ها و نماد های ملی بهره برگیرد تا بتواند خشم ملت را بر نشاند و آنها را به پذیرش شرایط موجود بدون سر و صدا و اعتراض وادار سازد. اگر از جرقه کوچکی ویا حادثه ناگواری که به یک تقابل خشونتبار بین نیروهای ملیگرا و دینگرا  در منطقه، تبدیل شود بگذریم، پیشگویی پیامبرانه آخوند خامنه ای مبنی بر عدم احتمال جنگ را باید مورد تایید قرار داد. اما، او در همان حال باب هرمذاکره ای هم بسته است و بدرستی نیز آنرا “سم” میخواند. چه رهبر معظم انقلاب به تجربه آموخته است که همان بس که یک گام بعقب بردارد، آنگاه بسرنوشت شاه دچار شود و یا جنبشی مثل جنبش سبزرا سبب گردد. مقاومتی که آخوند خامنه ای از آن سخن میگوید، سازش با شرایط نکتبار و خوارکننده، بدون ناله و مویه و سرکوب تمایلات د رونی ست. تا زمانیکه نیروی مخالفی در صحن جامعه بوجود نیاید، رژیم دین میتواند رها از هرگونه احساس مسئولیتی اراده خود را بر ملت همچنان تحمیل نماید. مسئله نظام ولایت، خاموشی و سکوت ملت است. دست بهر امری میزند و هر ابزاری را بکار میگیرد که ملت را همچنان ساکت و خاموش نگاهدارد.

* اینجا از ملیگرایی ای سخن میرانیم که در طی دوسال و نیم گذشته از کاخ سفید بگوش میرسد. دانالد درامپ با شعار «نخست امریکا» به کاخ سفید راه یافت و از همان آغاز نشان داد که قصد ندارد راه پیشینیان خود در کاخ سفید ادامه داده و بدفاع از منافع “امپریالیستی” و پروژه جهانسازی امریکا دفاع کند. ملی گرایی ترامپ، بر خلاف جنبجش های ملی گرایی سنتی که از خواست معطوف  به بیرون راندن نیروهای استثمارگر امپریالیستی ناشی میشد، از خواست معطوف به پرهیز و خود داری از تحمیل هزینه سنگیین ناشی از ادامه حفط و تداوم خصلت امپریالیستی و جهانسازی، به نفع ملت بر می خیزد.

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/