شاهِ میرفطروس (بخش یکم)

 

محمد امینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران :

آقای میرفطروس باردیگر خامه برکاغذ نهاده و این بار به بهانه‌ی بازبینی کتاب «نگاهی به شاهِ» آقای عبّاس میلانی، به بازسازی و وارونه نویسی تاریخ پرداخته اند. من در جایگاه پاسداری از آقای میلانی و کار ایشان درباره‌ی محمّدرضاشاه پهلوی نیستم. بگذریم که خُرده های بسیاری نیز براین کار داشته و دارم و برخی را در این سال های پیشین با هم میهنان درمیان نهاده ام. گرفتاری من با «نیم نگاهِ» آقای میرفطروس، در وارونه سازی راستی های تاریخ به نام «نقد و پژوهش» است که پیشتر در کتاب «سوداگری با تاریخ» به آن ها پرداخته ام. در چند نوشتار به این وارونه سازی ها و نیز شلختگی ایشان در تاریخ نگاری خواهم پرداخت.

*****

میرفطروس می نویسد :

«امّا همین جا گفتنی است که ادّعای مهم میلانی درباره‌ی دعوت شاه از آیت الله سیدحسین قمی درسال۱۳۲۲ = ۱٩۴۳ بی پایه و اساس است. ظاهراً این موضوع، «شاه بیتِ» استدلالاتِ میلانی درباره‌ی “اسلام پناهیِ شاه” است که بارها درگفتگوهای متعدّدِ وی تکرارشده و برخی نویسندگان نیز با استناد به کتاب میلانی، آن را”بازتولید” و تکرارکرده اند!»

اندکی درنگ کنیم و از همه‌ی گزارش های تاریخی درباره‌ی پادرمیانی زین العابدین رهنما برای دعوت از آیت الله سیّد حسین قمی از سوی شاه بگذریم و تنها به یک نوشته از سوی یکی از بلندپایه ترین روزنامه نگاران و سیاست مداران دوران شاه بنگریم. زنده یاد داریوش همایون که درگیری در سیاست را در نوجوانی و از همان نخستین سال های پس آغاز پادشاهی محمّدرضاشاه آغاز کرد و در پایان آن دوره، قائم مقام حزب رستاخیز و سپس سخنگوی دولت آموزگار بود، در هشتم بهمن ۱۳۸۹ (ژانویه ۲۰۱۱)، ماه ها پیش از چاپ کتاب آقای میلانی به انگلیسی و دو سال و اندی پیش از چاپ فارسی آن کتاب، در گذشت. او پایه گذار حزب مشروطه و از هواداران پادشاهی درایران بود. داریوش همایون در نوشتاری با سرنامه‌ی «محمّد رضا پهلوی: سرگشته میان مذهب و فرنگی مآبی» که در ۲٧ ژوئیّه ۲۰۱۰، یک سال پیش از کتاب آقای میلانی در بخش فارسی تارنمای بی بی سی به چاپ رسید، می نویسد:

«[شاه] طمینان داشت که به هر ترتیب به آن چه آرزو می کرد می رسد. در رویکرد به مذهب نیز می پنداشت می توان بیشترینه آخوند بازی را با بیشترینه فرنگی مآبی درآمیخت. مهم تر از حضور علمای مذهبی در مراسم سوگند او در مجلس، بازگرداندن آیت الله قمیِ تبعید شده‌ی رضا شاه از نجف با سر و صدای بسیار بود که نخستین اقدام مهمّ او در پادشاهی به شمار می رفت و پیام اشتباه ناپذیری به روحانیت واپس رانده و در وضع دفاعی بود که می تواند حمله به نوآوری های رضا شاه و بازگشت به موقعیّت برتر خود را آغاز کند.»

این ارزیابی مردی است که به شاه وفادار بود؛ مِهر چندانی به مصدّق نداشت؛ از بازگشت فرزند محمّد رضاشاه به تخت شاهی پشتیبانی می کرد؛ همسرش یگانه دختر رهبر ایرانی کودتای بیست و هشت مرداد بود و به راستی یکی از روشنفکران نواندیش ایران به شمار می آمد.

میرفطروس با شلختگی ویژه‌ی خود در بازسازی تاریخ، می نویسد:

«آیت الله قمی درزمان رضاشاه با “کشف حجاب” و آزادی زنان مخالفت کرده و پس ازغائله‌ی  مسجدِ گوهرشاد درسال۱۳۱۴، به نجف تبعید شده بود».

میرفطروس در این تاریخ سازی بی مسئولیّت از جمله این سخن اقای خامنه ای را تکرار می کند که:

«بینید اصلاً قضیّه‌ی مسجد گوهرشاد برای چه به وجود آمد؟‌ این را فراموش نکنیم. نکته‌ی‌ محوری، مرحوم حاج آقا حسین قمی است. مرحوم حاج آقا حسین قمی سر مساله‌ی‌ کشف حجاب گفت من می‌روم با رضا شاه صحبت می‌کنم و مجبورش می‌کنم که گوش کند. با همین نیت از مشهد بلند شد رفت تهران، که البته وقتی رسید تهران، ایشان را از طرف دولتی‌ها هدایت کردند به شاه عبدالعظیم و آن جا در یک جایی نگه داشتند و شاه هم ملاقات نداد».۱

بلوا یا به باوری «قیام» مسجد گوهرشاه، در روزهای ۱۸ تا ۲۲ تیرماه ۱۳۱۴، پنج ماه پیش از «بخشنامه‌ی رفع حجاب» در ۲۷ آذر ۱۳۱۴ و شش ماه پیش از مراسم هفدهم دیماه آن سال که آغاز کوشش رضاشاه برای کشف حجاب اجباری بود رخ داد. راستی این است که تاپیش از بخشنامه‌ی «رفع حجاب» در ۲۷ آذر  در دوران نخست وزیری جم، هیچ نشانی از آگاهی مردم از موضوع کشف حجاب در روزنامه ها و نیز در سخنرانی های منبری در روزهای رویداد گوهرشاد به چشم نمی خورد! برپایه‌ی یادمانده های نوشتاری و شفاهی روحانیانی که از نزدیک با ماجرای گوهرشاد آشنا بودند و یا پیوندهای دیرین با قمی داشتند، نشست گروهی از روحانیان بلندپایه‌ی قم، از جمله حاج آقا حسین قمی، شیخ غلامرضا طبسی و شیخ نیشابوری در شب پایانی خردادماه آن سالّ در واکنش به به بخشنامه‌ی دولت محمّدعلی فروغی برای اجباری کردن کلاه شاپو در۲۸ خرداد ۱۳۱۴ و محدود کرن عزاداری ها در مسجد ها زیرسرپرستی شهربانی در۳۰ خرداد آن سال بود و نه کشف حجابی که پنج شش ماه دیرتر آغاز شد!!

به این بخشنامه‌ی دوم فروغی در محدودکردن ختم و عزاداری به دوساعت در دو مسجد به گزینش شهربانی آن هم بدون چای و قهوه و سیگار، کمتر پرداخته شده. این کار فروغی به کاستن بخش بزگی از درآمد آخوندها می انجامید و زمان داستان سرایی پُر از گریه و زاری و ذکر مصیبت کربلا را به بهانه درگذشت مرد یا زنی که درگذشته بود از ایشان می گرفت.

از داستان سرایی های حماسی آقای خامنه ای و ناشی گری آقای میرفطروس که بگذریم، حاج آقا حسین قمی پس از این نشست و سه هفته  پیش از رویدادهای مشهد برای دیدار با رضاشاه  و واکنش به قانون لباس متّحدالشکل که سالیانی پیشتر آغاز شده بود و بخشنامه های کلاه اجباری و محدودکردن عزاداری در مساجد زیرنظر شهربانی (و نه کشف حجاب که هنوز سخنی از آن درمیان نبود)، بارسفر بست و راهی تهران شد تا با رضاشاه دیدار کند. او گمان می کرد ازآن جا که در تاج گذاری رضاشاه شرکت کرده بود و به گفته‌ی خودش، «تاج سر رضاشاه گذاشته بود»، شاه به دیدار او خواهد شتافت!

بلندپایه ترین مجتهد مشهد در آن زمان، میرزا محمّد آقازاده، دومین پسر آخوند خراسانی و برادر آیت الله سیّد احمد کفایی (همسر حمیده خانم، خواهر زین العابدین رهنما که در پایین به او خواهم پرداخت) و کسانی چون شیخ مرتضی آشتیانی کوشیدند تا قمی را از این سفر باز دارند. قمی نپذیرفت و راهی تهران شد و به باغ سراج الملک در شهرری رفت. رضاشاه، محمودجم را به دیدار قمی فرستاد و خود به دیدار با او تن درنداد. راستی این است که پس از رویدادهای مسجد گوهرشاه و پیش از این که رضاشاه به تبعید قمی به عِراق اقدام کند، آیت الله ابوالحسن اصفهانی که مرجع عام شیعیان در آن هنگام بود، فرزندش را به دیدار قمی فرستاد و با کوشش او، قمی پیش از این که تبعید شود، خودرا تبعید کرد و راهی کربلا شد! شیخ حسینعلی منتظری در خاطراتش می نویسد که «آقا حسین قمی … اصرار داشت که در تهران با رضاخان ملاقات کند. به همه جا متوسل شده بود و علما خیلی حمایت نکرده بودند».۲

بلوای مسجد گوهرشاد را هم واعظ بی دانش بیست و هفت ساله ای به نام شیخ محمّد تقی بهلول پس از گستراندن این شایعه‌ی دروغین که قمی به دستور رضاشاه دستگیر شده و زیر شکنجه در زندان به قتل رسیده، به راه انداخت. خود او در این باره نوشته است که «از مدت‌ها دنبال چنین مناسبتی می‌گشتم که به یک مرجع از طرف دولت حمله بشود تا من به یاری او بشتابم».۳

بیشتر روحانیان بلندپایه‌ی مشهد نیز با کارهای او سرناسازگاری داشتند و برخی نیز کوشیدند تا اورا از منبر پایین آورند. حجت الاسلام میرزا عبدالرضا کفایی، نوه‌ی آخوند خراسانی که مادرش خواهر زین العابدین رهنما است، دراین باره می گوید عموی او « مرحوم [میرزا محمّد] آقازاده در جریان واقعه‌ی گوهرشاد دخالتی نداشت و ایشان در مشهد نبودند بلکه در کج‌درخت در مِلک ییلاقی مرحوم بایگی، یکی از ارادتمندان‌شان بودند».۴

رویداهای مشهد پی آمدهای دیگری هم در سپهر سیاسی ایران داشت. محمّدعلی فروغی که به راستی یکی از تواناترین سیاست مداران نواندیش آن دوران بود، از این رو که دامادش محمّد ولی خان اسدی، نایب التولیّه‌ی آستان قدس، به نادرست به همکاری یا همراهی با شورشیان متهم شده بود، از نخست وزیری برکنار گردید و اسدی اعدام شد. فرزندان اسدی هم به زندان افکنده شدند. درگرماگرم این رویدادها، دوتن دیگر که در فراز رضاشاه به پادشاهی دستی بلند و توانا داشتند، نخست راهی زندان و سپس روانه‌ی  عراق و لبنان شدند: زین العابدین رهنما و برادرش محمّدرضا تجدّد!

ماجرای کوشش شاه در برانگیختن قمی برای سفر به ایران، بازمی گردد به اندرز پیرامونیان شاه برای توانا کردن جریان های مذهبی دربرابر حزب توده. محمّد رضاشاه با پادرمیانی فروغی به پادشاهی رسیده بود و سُستی پادشاهی او در آن سال های آغازین به پایه ای بود که وزیر مختار بریتانیا و سفیر شوروی در مراسم تحلیف او شرکت نکردند.

در حالی که رضاشاه از این که پایگاه مرجعیّت شیعی در بیرون از ایران در نجف می بود شادمان و خرسند بود، محمّدرضاشاه به اندرز پیرامونیانش و آخوندهایی مانند سیّد محمّد بهبهانی و سیّد محمّد امام زاده (امامی)، امام جمعه کهنسال تهران، برانگیخته شد تا یک رهبری نیرومند دینی برای جلوگیری از نفوذ حزب توده و شوروی در ایران و ماندگاری پادشاهی خود برپاکند. دعوت از قمی نخستین تلاش ناکام او بود. یک سال و اندی پس از بازگشت قمی به نجف، شاه به سفارش آیت الله بهبهانی، در روز ۱۳ آذر ۱۳۲۳ به دیدار آیت الله بروجردی در بیمارستان فیروزآبادی تهران شتافت تا اورا برانگیزد که به قم برود و رهبری شیعیان ایران را در دست بگیرد (پیکره این دیدار در روزنامه های تهران به چاپ رسید). شاه به این آرزو رسید و پس از درگذشت آیت الله ابوالحسن اصفهانی در سال ۱۳۲٥ در نجف و درگذشت قمی چندماه پس از آن، بروجردی که اینک به قم رفته بود، مرجعیّت عامه‌ی شیعیان جهان شد و کانون مرجعیّت شیعی پس از دویست سال از نجف به قم آمد.٥

«محمدرضاشاه هم به دیدن آقای بروجردی رفت. قدرت آقای بروجردی در لرستان و عشایر را می‎دانست. البته آن وقت دولتی ها با علما خیلی بد نبودند، شاه آمده بود دیدن آقای بروجردی و عکس هم گرفته بودند؛ بعد طلبه ها با آقایان در قم زمزمه کردند که یک کاری بکنند آقای بروجردی بیایند قم، حاج میرزا مهدی بروجردی که زمان حاج شیخ عبدالکریم [حائری] همه کاره‌ی ایشان بود و در زمان آقایان ثلاث مسئولیت نداشت -ایشان پدر خانم آیت الله گلپایگانی می‎شد- رفته بود پیش آقای بروجردی و صحبت کرده بود که ایشان را بیاورد قم …. بالاخره ایشان را راضی کرده بودند که بعد از بهبود کسالت شان به قم بیایند».٦

به ماجرای کوشش برای آمدن قمی به ایران بازگردیم. در این جا است که به نام زین العابدین رهنما که با برجسته ترین روحانیان نجف دوست و خویشاوند بود، برمی خوریم.

زین العابدین رهنما یکی از سرشناس ترین نویسندگان و روزنامه نگاران ایران دوران پهلوی است. پدرش شیخ علی شیخ العراقین مازندرانی، از شمار روحانیان برجسته‌ی هوادار مشروطه در پایان قاجار و در گیرودار مشروطه خواهی بود که در نجف می زیست. دخترش حمیده خانم با میرزا احمد (کفایی)، سومین پسر آخوند خراسانی، زعیم نجف و نام آورترین مجتهد هوادار مشروطه ازدواج کرد. دوتن از پسرانش، یک سال پیش از کودتای ۱۲٩٩ با رخت دینی به ایران بازگشتند و نام های خانوادگی غیر دینی و همسو با جُنب و جوش مدرنیته برگزیدند: محمّد رضا تجدّد و زین العابدین رهنما. تجدّد و رهنما به خیل پشتیبانان فراز رضاشاه به نخست وزیری و سپس پادشاهی پیوستند. رهنما که هرگز در تبریز نزیسته بود، نماینده‌ی تبریز در مجلسی شد که رای به پایان قاجار داد. به پاس این خدمت، رهنما که در آغاز رخت دینی به تن داشت، با نام «شیخ زین العابدین رهنما»، یکی از شانزده روحانی در مراسم سوگند خوردن رضا شاه پهلوی در ۲۴ آذر ۱۳۰۴ بود و سپس به معاونت نخست وزیر مخبرالسّلطنه هدایت رسید و پس ازآن در دوره های هشتم و نهم به نمایندگی مجلس از شهر ری برگزیده شد.

برادرش تجدّد، روزنامه‌ی تجدّد را در پشتیبانی از رضاشاه منتشر کرد و در دوره های چهارم و پنجم مجلس، از ساوه نماینده شد. پس از آغاز پادشاهی رضاشاه، داور اورا به دادگستری فراخواند و او به رایزنی دیوان عالی کشور رسید. هردوبرادر که رخت دینی را با کت و شلوار و کلاه پهلوی جایگزین کرده بودند، مانند بسیاری دیگر از یاران آغازین فراز رضاشاه به پادشاهی، از کمند خشم همایونی در امان نماندند و در سال ۱۳۱۴ به زندان افتادند و به زادگاهشان در نجف تبعید شدند. رهنما به لبنان رفت و در آن جا کتاب «پیامبر» را به پایان رساند.

کمتر از یک ماه پس از آغاز پادشاهی محمّد رضا پهلوی، زین العابدین رهنما به ایران بازگشت و در آذرماه ۱۳۲۰، روزنامه‌ی ایران را که رضا شاه از او ستانده بود، بازپس گرفت و از هنگام بازگشتش تا برگزیده شدن به معاونت نخست وزیر علی سهیلی در ۱۱ فروردین۱۳۲۲، چندین بار با شاه و پیرامونیان او دیدار کرد. ناگفته پیدا است که برای گشودن درِ گفتگو با روحانیان بلندپایه‌ی نجف و کربلا، کسی شایسته تر از زین العابدین رهنما نبود. خود او در نجف زاده شده بود. پدرش که سالیانی پیشتر درگذشته بود، از بلندپایه ترین مجتهدان شیعی بود. خواهرش، همسر آیت الله سیّد احمد کفایی، سومین پسر آخوند خراسانی بود که اینک پس از در گذشت برادر بزرگش، سیّد محمّد آقازاده، برجسته ترین مجتهد مشهد به شمار می آمد. آیت الله احمد کفایی از نخستین مجتهدانی بود که آغاز پاشاهی را به محمّد رضاشاه جوان تبریک گفته بود. افزون براین، رهنما و برادرش تجدّد از شمار کسانی بودند که به پیوند میان مدرنیته و دین باور داشتند و سخت از گسترش اندیشه های سوسیالیستی بیمناک! این را هم بیافزایم که رهنما پیش از سفر به نجف برای دعوت از قمی، از دولت سهیلی کناره گرفته بود.

کوشش برای نزدیک ساختن دربار و بزرگان دین که آن ها نیز از گسترش اندیشه های سوسیالیستی و کمونیستی بیمناک بودند، کوششی دوسویه بود. حجت‌الاسلام عبدالرضا کفایی که فرزند آیت الله احمد کفایی (پسر سوم آخوند خراسانی) و حمیده خانم، خواهر زین العابدین رهنما بود، درباره‌ی ارتباط پدرش با دربار شاه می گوید: «مرحوم پدرم بر اساس تشخیص اجتهادی‌شان بود که با دولت مماشات می‌کردند» و از زبان پدرش چنین بازگو می کند:

«تجربه‌ی سیاسی بعد از حوادث شهریور ۱۳۲۰ به من ثابت کرد که در ایران هر وقت حکومت مرکزی تضعیف می‌شود، توده‌ای ها پر و بال می‌گیرند و با کمک‌های مالی و تبلیغی شوروی که از قدیم الایّام چشم طمع به خاک ایران دارد میدان‌دار صحنه سیاسی ایران می‌شود و در آن صورت ایمانی برای مردم ایران که مرکز تشیّع و خانه اهل بیت است باقی نمی‌گذارند و نهایتاً این خانه‌ را از دست صاحب خانه بیرون خواهند کشید. من، هم برای حفظ اعتقادات دینی مردم و هم برای رفع گرفتاری‌ این مردم است که با این ها مماشات می‌کنم.٧

میرفطروس ماجرای سفر زین العابدین رهنما را به عراق از سوی شاه و دعوت شاه برای سفر آیت الله حاج آقا حسین قمی که من در دو کتاب و چندین نوشتار و آقای میلانی در کتاب «نگاهی به شاه» بازگوکرده اند، افسانه می خواند و می نویسد:

«پایگاه اینترنتیِ آیت الله سیّد صدرالدین صدر (ازبستگانِ نزدیک آیت الله قمی) جزئیات دقیق سفر قُمی را گزارش کرده است.طبق این گزارش، وزارت امورخارجه‌ی دولتِ علی سهیلی به محضِ آگاهی ازتصمیمِ آیت الله قمی دستورداده بود تا کنسولگری ایران درکربلا “از دادنِ روادید به آیت الله قمی وهمراهان  خودداری کند”. این امر نشان می دهد که ادّعای “دعوت شاه ازآیت الله قمی” بی اساس  است، زیرا اگرچنین دعوتی ازطرف شاه بود، دولتِ وقت موظّف به دادنِ روادید به آیت الله  قمی و همراهانش  می شد.»

میرفطروس درنیافته که فرستادن زین العابدین رهنما به عراق از سوی شاه، بخشی از برنامه‌ی دولت سهیلی نبوده و چه بسا وی از این کوشش شاه برای نزدیک شدن به روحانیان برای پاسداری از تاج و تخت نوپای خویش آگاهی نمی داشته. خود او بازپرپایه‌ی آن چه در همان «پایگاه اینترنتیِ آیت الله سیّد صدرالدین صدر» یافته می افزاید که کنسولگری ایران در کربلا پیش از دریافت تلگراف وزارت امور خارجه (که رونوشتی از آن داده نشده)، روادید سفر قمی را صادر کرده است.

میرفطروس به تاریخ ها نیز بهایی نمی دهد! در آن روزگار، آغاز سفری بزرگ و بلند از کربلا به ایران، به زمینه سازی نیاز داشته و این گونه نبوده که کسی در بامداد فلان روز به کنسولگری ایران برود و پس از نیمروز روادید دریافت کند و روز پس از آن بار سفر ببندد. آدم سرشناسی مانند آیت الله قمی برای چنین سفری که از راه زمینی بوده، باید هفته ها و شاید یک ماهی برنامه می ریخته و بار سفر خود و پنج همراهش را می بسته. چگونه می توان پذیرفت که هرآینه پشتیبانی دربار درمیان نمی بوده، نزدیکان مردی که رضاشاه او را از ایران بیرون رانده بود، برپایه‌ی همان «پایگاه اینترنتی» که آقای میرفطروس از آن یاد می کند، در روز آدینه شانزدهم جمادی الاول، ۲٧ خرداد، آدینه ای که بنا است کنسولگری در کربلا بسته باشد، به کنسولگری می روند و روادید دریافت می کنند و سه روز پس از آن به خانقین می رسند!؟

دُم خروس در گزارش دیگری در همان تارنما که سند آقای میرفطروس است، بازگو شده که در گزارش قیچی شده اقای میرفطروس نیامده. محمّدرضاشاه در پانزدهم خرداد۱۳۲۲ راهی اصفهان شده و تارنمای دوست داشتنی اقای میرفطروس بخشی از این سفر را چنین گزارش می کند:

«توقف چند ساعته‌ی شاه در قم سر راه عزیمت به اصفهان: وی با مسئولان اداری، محلّی و نیز گروهی از کشاورزان دیدار و مشکلات موجود در رابطه با کم‌آبی رودخانه‌ی قم را استماع کرد. شاه پس از آن به حرم مطهّر حضرت معصومه مشرّف و پس از زیارت در نشستی با آیات عظام [صدرالدّین] صدر، [محمّدتقی] خوانساری، [محمّد] فیض و حجج‌اسلام قزوینی، اشراقی و برقعی در مسجد بالاسر شرکت کرد. آیت‌الله العظمی صدر به عنوان رئیس حوزه‌ی علمیه‌ی قم طی سخنانی گذشته را گذشته تلقی و در رابطه با حال به توجهات شاه اظهار امیدواری فرمودند. ایشان از جمله تأکید کردند: اکنون که شاهِ محبوب و ملّت‌دوست داریم، برای دوام این محبوبیّت امر و مقرّر فرمایید در دبیرستان‌ها و دبستان‌ها تدریس شرعیات و تزریق دیانت در اطفال و جوانان جزء برنامه‌ی فرهنگی شود؛ نمایندگان صالح انتخاب شوند؛ برای نظارت در قوانین موضوعه از طراز اول علماء برای حضور در مجلس دعوت شود».

در بخش دوم این نوشتار به این خواهم پرداخت که این آرزوهای علمای اعلام چگونه برآورد شد.

میرفطروس این آگاهی را هم در دسترس خوانندگان نوشتارش نمی نهد که همان سهیلی نخست وزیر که به درستی از پی آمد سفر قمی به ایران بیمناک بوده، به ناچار شش روز پس از رسیدن قمی به قم از عِراق، به دیدار او در باغ ملک شتافته است.

میرفطروس می افزاید که « متأسفانه میلانی درباره‌ی این ادّعای مهم، [دعوت شاه از قمی برای آمدن به ایران] سندِ مهمّی ارائه نداده و کتاب موردِ استنادِ وی نیز فاقد چنین سخنی است». شگفت آور این است که خود او اینک در جایگاه یک روان شناس، این سخن قمی را به پیرامونیانش پیش از سفر به ایران که «به دعوتِ شخصِ شاه به ایران بر می گردد»، بی آن که سندی نشان بدهد، ناشی از «شخصیّت جاه طلبِ آیت الله قمی» برآورد می کند!

تاریخ نگاری شلخته میرفطروس از این هم فراتر می رود. او می نویسد: «بی اعتنائی شاه نسبت به نامه‌ی آیت الله قمی باعث شد تا قمی برای انجامِ تقاضاهایش به دولت متوسّل شود». کدام نامه؟ نامه‌ی قمی به شاه که وی به آن پاسخ نداده، در چه تاریخی نوشته شده و در چه تاریخی به دربار رسیده است؟! آشکار است که میرفطروس برای برجسته کردن شاهش، داستان سرایی می کند. راستی این است که نامه ای در کار نبوده! فتح الله پاکروان (مشیرحضور)، استاندار خراسان و نایب تولیّه‌ی آستان قدس رضوی در آن زمان، دوازده روز پس از از رسیدن قمی به مشهد با او دیدار کرده و قمی خواست ها یا سفارش های پنج مادّه ای خودرا در آن دیدار به آگاهی او رسانده تا وی این سفارش ها را به آگاهی شاه و دولت برساند.

در آن دوران، هنوز پایبندی های تازه یافته ای به قانون اساسی در میان بوده و استاندار خراسان به وزیر کشور و نخست وزیر گزارش می داده و نه به دربار و آشکار است که نامه ای فرستاده نشده و دربار نامه ای دریافت نکرده که پاسخ ندادن به آن گواه ایستادگی ستبر شاهانه دربرابر یکی از نام آورترین آخوندهای شیعی آن زمان باشد! 

میرفطروس می افزاید که خواسته های قمی «پایمال کردنِ دست آوردهای بزرگ دوران رضاشاه بود و ازاین رو،هم شاه و هم دولتمردان وقت با آن ها  مخالف بودند. دولتمردِ ورزیده و کهنه کارعلی سهیلی نیزبا “وقت کُشی” و “وعده‌ی اهتمام برای تصویبِ آن ها” کوشید تا ازانجام تفاضاهای قمی پرهیز کند.»

بی مایه بودن و ولنگاری آقای میرفطروس در کارهای «پژوهشی» در واگفته ای که پس از آن می آید آشکار می شود. او می نویسد:

«توصیه‌ی سیاست مداران برجسته ای مانند محمّدعلی فروغی … موجبِ دلگرمیِ علی سهیلی برای تعلّل در اجرای تقاضاهای آیت الله قُمی بود».

وای اگر میزان تاریخ پژوهی ما به چنین ژرفایی در بغلتد! وای از چنین ناخویشاوندی با راست گویی و شلختگی در بازنگری به تاریخ!

اینک از آقای میرفطروس می پرسم:  آیا به راستی علی سهیلی، در واکنش به خواسته های یک آخوند واپس گرا، از اندرزهای محمّدعلی فروغی برخوردار بوده؟ محمّد علی فروغی که ٩ ماه پیشتر در ۵ آذر ۱۳۲۱ در گذشته بود؟ به باور میرفطروس تاریخ پژوه (؟!)، اینک فروغی از آرامگاه خویش، از زیر خاک، به سهیلی توصیّه می کرده که در برابر آیت الله قمی ایستادگی کند؟ دست مریزاد!

میرفطروس در پاین این بخش یادداشت هایش می نویسد: «دوتن از پژوهشگران جوان (چه کسانی؟) نیز به درستی نشان داده اند:  یکم – شاه هیچ پاسخی به خواسته‌های قمی نداده بود؛ دوم – در نتیجه‌ی بی اعتنایی شاه، قمی به مذاکره با دولت روی آورد؛ سوم – دولت هم به خواسته های قمی ترتیب اثر نداد؛ چهارم – درنتیجه:چندماهِ بعد (درهمان سال۱۳۲۲) آیت الله قُمی- بی آن که به تقاضاهایش دست یابد- به نجف بازگشت».

مردی که دیگران را متّهم به بهره نگرفتن از اسناد می کند، سندش «دوتن پژوهش گران جوانی» هستند که نام و نشانی از پژوهش ارزشمند ایشان در میان نیست.

به داوری نخست پیشتر پرداختم: نامه ای به شاه فرستاده نشده بود که پاسخ ندادن او به آن نامه گواه واکنش منفی شاه به قمی بوده باشد. در بار ه‌ی داوری دوم، میرفطروس تاریخ ها را درهم آمیخته است. یگانه سند او درباره‌ی نامه نگاری قمی به شاه، همان « پایگاه اینترنتیِ آیت الله سیّد صدرالدین صدر» است که او از یادداشت های آقای کمالیان برگرفته. یگانه اشاره به کوشش قمی برای «تماس» با شاه «توصیه‌ی پنج مادّه‌ای آیت‌الله العظمی قمی به شاه و دولت ایران از طریق استاندار خراسان در باره‌ی مسائل حجاب، اوقاف، تفكیك دختران و پسران در مدارس، تعمیر بقاع مطهّره و اصلاح وضعیّت ارزاق عمومی» در دیدار با پاکروان، استاندار خراسان، در چهارم مرداد ۱۳۲۲ است. پاکروان، گزارش این دیدار را به سهیلی فرستاده و نه به شاه. ناگفته پیدا است که گفت و گوی قمی با نماینده‌ی دولت است و نه شاه. افزون براین، پیشتر نوشتم که نخستین دیدار قمی با یکی از بزرگان دولت ایران، با سهیلی نخست وزیر شش روز پس از آمدن او به قم بوده. پس آشکار است که قمی «در نتیجه‌ی بی اعتنایی شاه» به دولت روی نیاورده، که از آغاز سخن او با دولتیان بوده.

داوری سوم از همه بی پایه تر است:  «دولت هم به خواسته های قمی ترتیب اثر نداد»! از پانزدهم مرداد ۱۳۲۲ تا  پایان شهریور آن سال، بیش از ۲۲ تلگرام از سوی روحانیان بلندپایه در گوشه و کنار کشور در پشتیبانی از خواست های پنج مادّه ای قمی به دفتر نخست وزیر فرستاده شده و سهیلی هفت بار به این تلگراف و نامه ها پاسخ داده و از جمله در نامه‌ی رسمی در دوازدهم شهریور به آگاهی قمی رسانده که چهار خواست ویژه‌ی او که «که معترض [زنان با حجاب] نشوند»؛ « موضوع ارجاع موقوفات، خاصه اوقاف مدارس دینیّه» که دولت رضاشاه از آخوندها گرفته بود؛ «درباب تدریس شرعیّات و عمل به آداب دینی، برنامه های اموزشی با نظر یک نفر مجتهد جامع الشّرایط … و تفکیک پسران از دختران» در مدارس و «درباب تعمیر بقاع مطهّره بقیع»، دولت او خواست حضرت آیت الله را اجابت خواهد کرد. سند این نامه را من در کتاب «سوداگری با تاریخ» چاپ کرده ام.۸

 افزون براین، در روزهای پایانی شهریور آن سال، سهیلی به همراه محسن صدر (صدرالاشراف) وزیر دادگستری و محمّد تدیّن بیرجندی وزیر کشور، برای دومین بار با آیت الله قمی در خانه سیّد ابوالفضل تولیت (مصباح ) در قم دیدار کرده تا به آگاهی او برساند امر حضرت آیت الله انجام خواهد شد.

داوری چهارم از همه بی پایه تر است: «درنتیجه:چندماهِ بعد (درهمان سال۱۳۲۲) آیت الله قُمی- بی آن که به تقاضاهایش دست یابد- به نجف بازگشت». قمی در نهم مهرماه راهی عراق شد و در بیانیّه‌ی خداحافظی که در آن روز در بیشتر روزنامه ها به چاپ رسید، از جمله به آگاهی مردم رساند که «این مدّتی را که بر خلاف میل خود در تهران توقف نموده، فقط برای انجام آن مقاصد مشروع و اجرای تقاضاهای خیرخواهانه‌ی خود از ناحیه‌ی محترم دولت بود. از هیئت محترم دولت تشکر نموده که برای سعادت ملّت و اصلاح وضعیّات جامعه با مقاصد مشروع این‌جانب موافقت نمودند». این هم گواه براین که به داوری پژوهش گر، «آیت الله قُمی- بی آن که به تقاضاهایش دست یابد- به نجف بازگشت»!

درباره‌ی رفتار دربار و دولت در برابر آیت الله قمی از زبان کسی یاد کنیم که آقای میرفطروس از ایشان به نیکی یاد کرده و به درستی اورا یکی از جریان های ایستادگی دربرابر قمی برشمرده اند.

«راست است می‌بینیم دولت‌های ما با ملایان نیک ساخته‌اند. در این سه سال دیدیم که چه پشتیبانی‌ها به ملایان می‌نمایند و چه نقشه‌هایی برای چیره گردانیدن آن‌ها می‌کشند. دیدیم هنگامی که حاجی آقا حسین قمی از نجف آهنگ ایران کرد، رادیوی ایران تا مرز عراق به پیشواز او رفت و تو گفتی قهرمان لنین‌گراد را به ایران می‌آورد. راه‌پیمایی او را گام به گام آگاهی داد. دیدیم که دولت به او رسمیّتی داد، رسمیّتی که ما تاکنون معنایش را نفهمیده ایم و پیشنهادهای او را درباره‌ی چادر و چاقچور به رسمیّت پذیرفت و پاسخ رسمی داد. دیدیم که پسر آقای حاجی ابوالحسن [اصفهانی] برای گردش به ایران آمد و آقای ساعد نخست وزیر آن زمان به همه‌ی فرمانداران و استانداران دستور فرستاد که پذیرایی‌های بسیار با شکوه از او کنند که رونویس نامه‌ها در دست ما است. دیدیم در این سه سال رادیوی ایران یک دستگاه ملایی گردید که کم کم روشان باز شد و پارسال و امسال روضه هم خواندند. اگر جلوگیری نشود هر آینه سال آینده نوحه نیز خواهند خواند و خانواده‌ها باید در پیرامون رادیو دایره پدید آورند و به هوای آن سینه کوبند و ترجیع‌های نوحه را خوانند»٩

سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳٩۸

۱ سخنان خامنه ای پس از بازدید او از نمایشگاه حماسه‌ی گوهرشاد در سال ۱۳٩٦، بازگوشده در تارنمای ایشان در روز ۲۱ تیرماه ۱۳٩۸.

۲. خاطرات آیت الله منتظری، ج ۱- ص ۱۱۰.

۳. خاطرات سیاسی بهلول، ترجمه‌ی علی اصغر کیمیایی، قم. نیز بنگرید به => یک گفت و گوی قدیمی با مرحوم بهلول، پیام بهارستان. مجلس شورای اسلامی – شماره ۱۱.

۴. مباحثات، رساله فکری تحلیلی حوزه و روحانیت، گفت و گو با ‌حجت الاسلام والمسلمین میرزا عبدالرضا کفایی، سه‌شنبه، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴؛  http://mobahesat.ir/7322)

٥. پس از چیرگی دولت صفوی و شیعی شدن بیشتر مردم ایران به زور شمشیر قزلباش، اصفهان که از زمان شاه عبّاس اول پایتخت دولت صفوی یود، کانون روحانیان شیعی شد. با شکست شاه سلطان حسین از محمود افغان، بسیاری روحانیان شیعی از این شهر گریختند. در میانه‌ی هژدهم میلادی، محمّدباقر وحید بهبهانی، مکتب اصولی را بر مکتب اخباری چیره کرد و از آن هنگام نجف و دبگر شهرهای «عتبات» پایگاه فقه و اجتهاد دنیای شیعی شدند. آیت الله بروجردی نخستین مرجع عامه‌ی شیعه بیرون از عتبات بود.

٦. خاطرات آیت الله منتظری، ج ۱- ص ۱۱۱.

٧. به زیرنویس۴ بنگرید.

۸. سوداگری با تاریخ، ص آ. ۸٧

٩. کسروی، احمد: دولت به ما پاسخ دهد. چاپخانه‌ی پرچم، تهران، ص ۱۱.