مادرسالاری مادر تباری

نیره انصاری، متخصص حقوق بین الملل خصوصی، نویسنده و پژوهشگر :

نویسنده کتابِ:« زن، کلیسا و دولت؛ ماتیلدا گِیج» وجود یک دوره مادر سالاری را در دوران گذشته، مسلم می‌داند که در آن « نقش مادری» مسلط بوده و به همین دلیل جهان در دوره ای از صلح و نیکوکار به سر می برده است.»

در عصر حاضر، در بررسی تاریخ حیات بشری با مفاهیمی چون «پدرسالاری»، «مادرسالاری»، « پدرسَری»، «مادرتباری» و… روبرو هستیم. اما به راستی چرا در هریک از دورانِ تاریخ این مفاهیم با ویژگیِ خاص بیان شده‌اند و دلیل تفکیک هریک از دیگری چه بوده است؟»

«مادر سالاری جامعه‌ای است که در آن رهبری با مادران بوده و سلسله ای از تبارزنان اداره امور را بدست دارند و به حیث «ایدئولوژیک»، مادر سالاری بر این پایه استوار است که قدرت و انرژی مادری و عشق مادر نیروی انسجام بخشِ اجتماعی است.

فمینیست ها در دوران معاصر با خوانشی دوباره از تاریخ دوران «مادرسالاری» یا «مادرسَری» را به عنوان یکی از دوران تاریخ بشری برشمرده اند که زنان از اهمیت و قدرت ویژه ای بهره مند بوده اند. و بر همینن اساس تقسیم قدرت بین دو جنس را امری نِسبی و قابل تغییر فرض می کنند. در حقیقت فمینیست ها به منظور اثبات وجود جامعه های مادر سالار، شواهدِ باستان شناختی و یا مدارک شفاهی در اسطوره های خدای مونثِ یونانی را دوباره تفسیر کرده اند.

مفهوم مادرسالاری

«خانی اوشانی به نقل از آدلر،2006/139» مادر سالاری را اینگونه تعریف می کند:« واژه مادرسالاری دارای ریشه‌ای یونانی و متضاد پدرسالاری است. و نیز به معنای مادر و فرماندهی به کار می رود. این معنا همچنین در واژه زن محوری «ایدئولوژیک»، مادر سالاری بر این پایه استوار است که قدرت و انرژی مادری و عشق مادر نیروی انسجام بخش اجتماعی است.نیز کاربرد دارد.»

مادر سالاری جامعه‌ای است که در آن رهبری با مادران بوده و سلسله ای از تبارزنان اداره امور را بدست دارند و به حیث «ایدئولوژیک»، مادر سالاری بر این پایه استوار است که قدرت و انرژی مادری و عشق مادر نیروی انسجام بخشِ اجتماعی است.

به باورِ «پیرو» مادرسالاری یا مادرسَری، نشانگر حالت و وضعی اجتماعی است که در آن زنانِ مزدوج و در مواردی زنان قدیمیِ کلان از اقتدار، قدرت و فرماندهی برخوردارند. ( پیرو1370/221)

در جامعه مادرسالار، مردخِصالِ خویش را از  «دایی» خود به ارث می برد. حال آنکه، در جامعه ی پدرسالار رابطه پسر و پدر از هرگونه رابطه‌ای در مقایسه با جامعه مادرسالار گسترده‌تر و محکمتر است. زیرا در یک جامعه مادرسالار، وظایف پدر عموماً میان پدر و دایی کودک تقسیم می‌گردد. و این در حالی است که در جامعه های «مادرتباریِ» گذشته، افزون طلبی های خانوادگی به زنان محدود می شد. اما چون زنان طبعاً جنگجو نیستند، از این رو فزون طلبیِ چنین خانواده‌هایی به مراتب کمتر از هنگامی است که ریاست خانواده بر عهده ی مرد است.

در این خصوص «برتراند راسل» می گوید:« آغاز تشکیل جوامع مادرسالار که قدرت مطلق در دستان زنان بود، نام مادر را بر فرزند می نهادند، نه نام پدر ؛ زیرا که تنها مادر را مولد فرزند می دانستند. پس از اینکه قدرت به دست مردان افتاد، مادر همچنان تولید کننده اصلی فرزند شمرده می شد. نام مردانِ همخونِ خانواده را که نزدیک ترینشان، برادرِ مادر بود، بر فرزند می نهادند. زیرا که میانِ شوهرِ مادر یا حتی پدرِ مادر با فرزندِ مادر قائل به رابطه ی همخونی نبودند.»

وی در جایی دیگر ادامه می‌دهد که:« می‌توان تصور کرد که کشف نَسَبِ پدری جوامع بشری را در رقابت بیشتری وارد کرده و آن را فعال تر و پُر جنب و جوش تر از جوامع مادرسالاری نموده است.»

حال آنکه « یوهان یاکوب باخوفن؛ Johann-Jacob Bachofen؛ حقوق دان آلمانی تبار» که در سوئیس به تدریس حقوق اشتغال داشته(1887-1815)، از نخستین کسانی است که نظریه « حقِ مادری یا مادرسالاری» را در کتاب موسوم به « حق مادری» بیان می‌کند. بنابر دیدگاه وی از جمله ویژگی‌های جامعه های باستانی؛ «مادرسالاری» بوده است.

تفکیک میان خانواده و ژانس/ کلان، یا جنس

از برجسته‌ترین ویژگی‌های نظریه «لوئیس – هنری مورگان؛Lewis Henry Morgan، مردم شناس و باستان شناس امریکایی» در زمینه ی شناخت و مطالعه خانواده این بود که او فرضیه «مادرتباری» را مطرح و رابطه‌ای میان مادرتباری و دوران هرج و مرج ابتدایی را بیان نمود و این امر خود موجب گردید که « جان فرگوس مک لنان، حقوق دان اسکوتلندی که مطالعات خود را در خصوص ازدواج انجام داده است (1824-1881)» در اثر خود تحت عنوان «ازدواج ابتدایی» در سال(1856) از اهمیت مادرسالاری سخن می گوید. او در ضمن ارائه نظریه خویشاوندیِ خویش به رسمِ « عروسِ رُبایشی» و مراحل چهارگانه خانواده اشاره می نماید که بدین قرار است:

– مرحله درهم آمیختگی

– خانوادهِ مادر تبار که نسبت (نَسَب) از طریق مادرمنتقل می‌گردد

– خانواده پدرتبار

– خانواده یک همسری

و این در حالی است که «سِر هِنری مین؛Sir Henry Main؛ حقوق دان انگلیسی، استاد حقوق در دانشگاه کمبریج1822-1888» و صاحب اثری به نام «قوانین باستان1961» بر خلاف «مک لنان» بر این باور است که سلطه پدرسالاری از همان آغازِ تشکیل خانواده وجود داشته است.گرچه سرآمد تکامل گرایان در انسان شناسی، «لوئیس هنری مورگان، مردم شناس و باستان شناس آمریکایی است که در کتاب خود تحت عنوان « جامعه باستان»، سیر تکاملی خویشاوندی را اینگونه تشریح می کند:

– هرج و مرج روابط جنسی

– روابط جنسی میان برادران و خواهران

– خانواده اشتراکی

– سازمانِ کلان

– مواصلتِ روحی میان افراد

– شیخوخیتِ پدر در خانواده

– تعدد شوهر/ زوج برای یک زن در آنِ واحد

– پیدایش مالکیت خصوصی

– و مواصلت متمدن و پیروی از قاعده توصیفی

ویژگی‌های جامعه ی مادر سالار

یکی از برجسته‌ترین تاریخ سازی هایِ فمینیست ها، نظریه مادرسالاریِ اولیه و نخستین است. این نظریه توسط مردم شناس مائه نوزدهم به ویژه «مورگان» پایه گذاری شد.

وی بر این امر تأکید داشت که «برابری خواهی بر جامعه های نخستین» حاکم بود و هیچیک از نابرابری‌های جامعه امروزین که بر پایه خانواده، مالکیت خصوصی و دولت بنیان نهاده شده است؛ وجود نداشت.

در این باره نگاهی به نظریه «انگلس» می افکنیم که به ظهور «مالکیت خصوصی» اشاره دارد؛ مبنی بر اینکه «ظهور مالکیت خصوصی» آغاز سقوط منزلت زنان بود. تولید بیرون از خانواده به مراتب سریع‌تر از تولید درون خانواده گسترش یافت…» همچنین جوامع اولیه، جامعه هایی مادرسالار بود که زنان در تولید و زندگی اجتماعی جایگاه رهبری را بدست داشته و از ارج و ارزش بسیاری برخوردار بودند که البته بتدریج و با جایگزینی اقتصاد کشاورزی به جای اقتصاد شکار، سیستم مادرسالاری، به سیستم پدرمحوری بدل گشت.

و این در حالی است که شغل کشاورزی یکی از کُهن ترین مشاغل زنان بوده که همواره به آن پرداخته و بدان وسیله معیشت خود و خانواده را تأمین می‌کرده اند. کشتزارها را شخم می زدند، دانه افشانی می‌کردند وذرت درو می نمودند. اگرچه در تاریخ به این موارد کمتر پرداخته شده است.

اساساً ادعاهای مردم شناسان مائه نوزدهم تأثیرات برجسته‌ای بر دیدگاه‌های مارکسیستی و فمینیستی گذاشت.

در حقیقت کتابِ:«منشاء خانواده و دولت؛ اثر انگلس» که مانیفستِ فمینیسم، مارکسیسی بشمار می رود؛ به گونه‌ای بازگوییِ نظرگاه های «هنری مورگان» و سایر مردم شناسان آن دوره است.یکی از مهمترین نتایج دیدگاه «موریس مورگان» همانا تأکید بر طبیعی نبودن خانواده است که در کتابِ انگلس به تناوب مورد تأکید واقع می شود.

به هر روی می‌توان اشاره داشت به اینکه از برجسته‌ترین ویژگی‌های نظریه مورگان در زمینه ی شناخت و مطالعه خانواده ، همانا «فرضیه مادرتباری»را مطرح و رابطه میان مادرتباری و هرج و مرج ابتدایی را بیان کرد.

د رخصوص ادعای مادرسالاریِ اولیه ی فمینیست ها نکاتی قابل تأمل می نماید:

نخست آنکه بسیاری از مردم شناسانِ مائه بیستم، کاوش های مورگان و دیگر همفکرانش را فاقد وجاهت علمی دانسته اند . از دیگر سو این ادعای فمینیست های جوامع اولیه ی مادرسالاری، با نظریه‌های ادعاییِ مردم شناسان که متناظر بر «کمونیسم اولیه» و اشتراکی بودنِ جامعه های پیشا تمدنی است، ناهمگون و ناسازگارمی نماید.

با فرض بسندگیِ شواهد تاریخی؛ آنچه از تحلیل وضعیت زندگی پیشاکشاورزی بدست می آید، نوعی «مسئولیت پذیری» مضاعفِ زنان در برابر آزادی  و «بی مسئولیتیِ» مردان را تداعی می کند. اما در حقیقت پذیرش وجود سیستم مادرسالاری در جوامع « خشن و نیمه وحشیِ» عصر شکار با مطمح نظر داشتنِ آسیب‌پذیری های جسمیِ زنان در کنار برتری بدنی مردان، امری تکلف آمیز بشمار می آید.

«ویل دورانت» در کتاب خود موسوم به «تاریخ تمدن» براین باور است که در جامعه هایی که عدد مردان بر زنان فزونی داشته، زنانی به عنوان «عنصر محوری» چندین مرد را تحت نظام خانواده یِ خود برگزدیدند.

در حالی که «لا و شانکین» می گوید:« جامعه مادرسالار، جامعه‌ای است بیگانه نشده، که در آن زنان شرایطِ مادری و محیط زیست نسل پس از خود را تعیین می کنند. نگهداری از کودکان ایجاد اعتبار می نماید و رابطه تغذیه کنندگی میان مادر  و فرزند الگوی همه ی روابط است.»

«ویل دورانت» در ادامه می نویسد:« مادر عهده دار وظیفه، توجه و پرستاری از کودکان خود بوده است. نظم خانواده در ابتدای امر چنان بود که بر اساسِ «وجودیِ» مادر تکیه می‌کرد و پدر «منزلتِ عرضی و ناچیز» داشت.

فراتر از این در دوران های نخستین، نوع دیگری از ازدواج وجود داشت که در‌واقع آن را می‌توان «زناشوییِ سرِ خانه» نامید. به این معنا که مرد قبیله ی خود را ترک کرده و به قبیله و خانواده زن می پیوست و برای او یا با او، به منظور خدمت به والدین زن کار می‌کرده است. در این صورت اما نَسَب/ نسبتِ فرزند از جانب مادر نگاه داشته شده و وراثت نیز از سوی مادر به فرزند منتقل می گشت. حتی «حق سلطنت» نیز از سوی زن به فرزندان به توارث انتقال می یافت و نه از سوی مرد!

در این باره «ماتیلدا گِیج؛ مؤلف کتابِ «زن، کلیسا و دولت» هم وجود یک دوره ی مادرسالاری را در دوران گذشته مسلم می‌داند  که در آن نقش مادری مسلط بوده و به همین دلیل جهان در دوره ای از صلح و نیکوکاری بسر می برده است.»

به باور وی در عصر مادرسالاری، هر حیاتی مقدس شمرده می‌شد، به گونه‌ای که حتی «ذبح حیوانات» نیز امری ناشناخته بود. اما پس از گذشت این دوران و برقراری سلطه مردانه مجموعه‌ای از زشتی ها از قبیل «فاحشه گری، بردگی، جدال خانوادگی، جنگ و…» جهان را آلود.

این نویسنده فراتراز این موارد رفته و بر وجود عنصر زنانه یا «مادری در الوهیت» یا «الوهیت در مادری» تأکید می‌ورزد و بازگشت آن را شرطِ بازگشت به دوران روشن گذشته می داند!

از منظر او،« تشخیص عنصر الهی، در مادری از سوی انسان‌ها در جوامع گذشته، عامل اصلی «منع شرارت » در حق زنان بوده است. اگر «زنانگیِ عالمِ الوهیت» دوباره مورد اعتراف و باور قرار گیرد، قدوسیت و همه گیر شدنِ «الوهیت» دوباره آشکار می گردد. هنگامی که همه چیز مادرانه شد، همه چیز الهی می‌گردد و شرور از جهان رخت می بندد.» وی کوشش می نماید تا به این نتیجه رسد که تعبیرِ « جهان گمشده» که در ادبیاتِ رازوار وجود دارد؛ خاطره ای واقعی از الوهیت گمشده ی مادری و زنانگی است.»

رابطه ی مادرسالاری و پدر سالاری

« اولین رید،Evelyn Reed»، بر تقدم مادرسالاری بر پدرسالاری تأکید دارد. وی با مرجع قرار دادن منشاء خانواده [نظریه انگلس] برتریِ زنان را تشریح می نماید. ایشان براین باور است که پدرسالاری تنها می‌توانست با رشد کشاورزی اِسکان یافته روی دهد که اساساً دیدگاهی است «تحول گرا». حال آنکه دیگر اندیشمندان مانند « مرلین استن و الیزابت فیشه»، مادرسالاری را ضد پدرسالاری نمی دانند، بل، آن را نظامی کاملاً متفاوت از دیگر نظام های تحت سلطه یِ مذکر بشمار می آورند.

با توجه به اینکه «ان اوکلی» تقسیم کار جنسی در خانه و به ویژه نماد آشکار آن یعنی «مادری» را اسطوره ای «پدرسالارانه» می‌داند که نهادهای فرهنگی جامعه در پیدایش و تقویت آن بیشترین سهم را دارا هستند. وی آراء و نظریه‌های رفتارشناسان، مردم شناسان و روانشناسان کودک در این خصوص را در راستای ترویج این اسطوره ارزیابی می نماید.

به گفته وی:

– گروه نخست: برای تقسیم کار جنسی، منشاء زیست شناختی قائلند.

– گروه دوم: بر پایه تحقیقات میان فرهنگ بر جهان شمول بودن پدیده تقسیم کار جنسی تأکید می ورزند.

– گروه سوم: یعنی جامعه شناسان به ویژه کارکردگرایان، کارکردهای مثبتِ اجماعی آن را مورد تأکید قرار می‌دهند

– و گروه دیگر، یعنی روانشناسانِ کودک نیز همواره بر این مطلب استناد می نمایند که کودک نه به پدر، بل، به مادر خود نیازمند است.

سخن پایانی

بدین سیاق، اسطوره ای[مرد] که تنزلِ جایگاه زن به نقش خانگی را امری طبیعی، جهان شمول و ضروری می داند، وسیله‌ای به منظور کسب اعتبار و مقبولیت برای خود فراهم آورده است!

معمولاً در رابطه یِ «زن سالاری و مردسالاری»، «مادرتباری و پدرتباری» نیز مطرح می گردد، تحتِ « ایدئولوژیِ پدرتبار» که بسیار رواج دارد، همه فرزندان، اعضای وابسته به گروهِ تباریِ پدرشان محسوب می شوند.

اگر مردی عضو یک گروه خاص بوده و از حقوق اجتماعی ویژه ای در ارتباط با تبار برخوردار بوده، فرزندانش

نیز همین عضویت و حقوق ِ مربوط به آن را به ارث دریافت می کنند. این بدین معنا نیست که فرزندان وابستگی کمتری به مادر دارند. در یک چنین جامعه‌ای یک مادر به تنهایی نمی‌تواند عضویت در گروه تباری اش یا حقوق اجتماعی مربوط به آن را به فرزندانش انتقال دهد. بنابر مفهوم مادرتباری، همه فرزندان اعضای وابسته به گروه تبار مادرشان بشمار می‌رود و پدر به گروه هم تبار فرزندانش تعلق ندارد.

به نظر می‌رسد که زنان در گروه‌های مادرتبار از قدرت سیاسی برتری نسبت به مردان برخوردار بوده و زن سالاری بر آن‌ها حکم فرماست. البته این امر لزوماً یا حتی غالباً به این نحو نیست. اگرچه در مقایسه با اجتماعاتِ پدرتبار، زنان منزلت و اقتدار بیشتری دارند؛ اما معمولاً ریاست بدست فرزندانِ مذکرِ یک زن با پسرانش است.

منابع:

– کتاب: « زن، کلیسا و دولت، اثر ماتیلدا گِیج»

– کتاب: « ادبیات چیست؟» مولف؛ ژان پل سارتر، ص،123

– Johann – Jacob Bachofen؛ یوهان یاکوب باخوفن، اثر» «حق مادری»

– « جان فرگوس مک لنان، حقوق دان اسکوتلندی، مؤلف «ازدواج ابتدایی،1824-1881»

-Sir Henry Main، حقوق دان انگلیسی، استاد حقوق در دانشگاه کمبریج 1822- 1888 نویسنده اثر:«قوانین باستان،1861»

– ویل دورانت، مولف» «تاریخ تمدن»(1379 – 5»

– کتاب: «مردی ها، 1384 به نقل از ماتیلدا گِیج؛ 1893،صص21-32»

منبع میهن تی وی