زرتشت خاکریز :
برای آهو دریایی
دریا از چشمهایِ آهو زیبا شد آن گاه که من سراسرِ کویر را پیموده شهر و دِه را زیرِ پا نهاده
و نهالی را که تویی در خاک کاشته بودم مشتمشت دانش و روشنایی را برداشته بودم
تَکتَکِ اعضایِ تنِ انسان فریادِ آزادی را سر و جان میدهند برایِ دیدار کردن با هوایِ تازه
برایِ نشستن و نوشیدنِ فردیت برایِ رهایییِ مطلق اوجِ زیبایییِ دریا در چشمهایِ آهو است
خواهانِ ازدواج با این موج هم عقاب و هم یاهو است اما دریغا که حلقه در صندوقچهیِ یابو است
من از بیتفاوتییِ خرچنگ متنفرم هنگامی که نهنگ دف را پاره و چنگ را میشکند
هنگامی که ناخدا فیروزه و عقیق و یاقوت را به یغما میبَرَد
و صیاد دام برایِ صیدِ بینایییِ باشندهگان میگذارد تا دو ظلمت در زیرِ دو ابرویِ انسان
سرنوشتِ کُلِ جهان را رقم زند قدم میزنم و از جاپایِ قدمهایام قلم میروید
قلمهایی که نسبشان به نهالی میرسد که تو در قلبات نهان کرده بودی
تو که بدنِ برهنهات بر جهل و جنایتِ جامهها پیروز میشود رقصات اندامِ شعر را نقاشی میکند
و کویر از عشق به آسمان اشتباهاتِ خودش را با خلقِ کاشیهایِ آبی تصحیح میکند
ای خلقِ خیرهسر ای خلقِ خرفت و بیخبر بیهنر! ای بیتفاوتان ای لالها ای خرچنگها
ای چشمبستهگان بر قتلِ فیروزه و عقیق و یاقوت
ای کسانی که سردی و سقوط و مرگِ برگ را انتخاب کردهاید که ننگ را از خواب بیدار کردهاید
نمیبینید آیا که چهگونه گرگ دریا را به دندان گرفته و دارد میبَرَد دارد میگریزد؟
نمیشنوید آیا فریادِ جانگدازانه و استمدادطلبانهیِ آهویی را که دختری جوان و شجاع و زیباست
دختری صادق و آزاردیده و بیپناه؟ دختری دانشجو که میخواهد حلقه در انگشتِ درختی کند
که رخت و ریا و آیههایِ زنگاریاش را زدودهاند
درختی که پیرایشِ عقاید و آداب و آرایاش را قیچیای پیر و حکیم و پیمانناشکن به عهده دارد
درختی که شبها از آسمان به رویِ ما شباب و شهاب شادی و شراب فردیت و فَر و فراست
و رهایییِ مطلق را میباراند ای تماشاگرانِ بیکردار ای شاگردانِ گردونِ بیوفا و بیمقدار
ای همنشینانِ گردوهایِ پوک خوکِ درونِ خودتان را بشناسید و به قتل برسانید!
باشد که دریا نجات یافته و دوباره از چشمهایِ آهو زیبا شود!