آزادی شایسته‌یِ دریافتِ جایزه‌یِ نوبل است

برای جاودان نام و بزرگ مرد علم و ادب، “بهرام مشیری”

ستاره‌یِ تابناکِ آسمان روشنگری‌، ماهِ کاملِ انسان دوستی‌

آزادی تخمی‌ست زاینده‌یِ کوهی خوش‌اندام با کمری باریک   

لباسی زیبا

کفشی خردمند   

کلاهی که هوایِ بالا و بالاتر رفتن‌هایِ آسمان را دارد

چرا ما را تنها گذاشته‌ای ای عقاب؟   

چرا ما را در بی‌مقدارترین و پایین‌ترین گورهایِ بی‌سنگِ گورستان

آن هم جداجدا به امانت سپرده‌ای   

ای صاحبِ نقاب؟

اگر اشک‌ات سرازیر شد    

ای آزادی   

ماشین‌ات را در سرابالایی بران!

به طرفِ خنده‌هایِ بلندِ کوهستان   

به آن‌جا که قله‌های‌اش در فراقِ تو غمگین‌اند   

دره‌های‌اش در فقدان‌ات دل خون‌اند   

و جوجه‌هایِ هنوز به دنیا نیامده‌یِ عقابان   

در همه‌یِ شهرهایِ جهان مشهورند

به راستی که از میانِ هزاران کاندیدایِ دریافتِ جایزه‌یِ نوبل    

او

یعنی “آزادی” شایسته‌ترین است    

آزادی‌ای که می‌آورد امکانِ خدا شدنِ انسان را با خود و

می‌بَرد از عقاب و نقاب دل   

آزادی‌ای که می‌زاید کوه‌هایِ خوش‌اندام را با کمری باریک   

با لباسی زیبا

کفشی خردمند   

و کلاهی که نمی‌پذیرد کاهلی و سرسپرده‌گی و بی‌سر و پایی‌یِ هزارپایان را

به راستی که ما بی‌سر و پایان شایسته‌یِ سرزنش و ناسزا

بایسته‌یِ محاکمه و مجازات‌ایم     

ما موجوداتی بی‌ذات‌ایم

چرا که روزی آزادی پس از هزاره‌ها   

به درِ خانه‌یِ ما آمد و کوبه بر در زد   

هی رفت و آمد   

باز رفت و آمد

هی بر دیوارهایِ این طرف و آن‌طرفِ خانه‌های‌مان با التماس

دست سایید   

باز در زد و در زد   

ولی ما در را برای‌اش باز نکردیم

نکردیم که نکردیم   

پس او سرانجام شکسته‌دل شد و    

اشک‌های‌اش به رویِ صورت سرازیر    

پس در ماشین‌اش نشست و از سرابالایی   

مأیوس به سویِ آسمان ساری   

بی‌پیک و بی‌پیام و بی‌پناه    

بی آرزو و بی‌ امید   

بر لبان‌اش تنها آه و باز آه    

به سویِ آسمان جاری شد!