مهدی قاسمی:
این اصطلاح وصفیِ «آغاز پایان» را اول بارچرچیل به زبان آورد، آن گاه که با ورود آمریکا به جنگجهانی و تشکیل جبهه دوم چرخشی بسود مواضع «متفقین» در برابر قوای «محور» ظاهر شد و ارتش مغرور و «جهانخواه» هیتلر، کهبر بخش وسیعی از اروپای غربی و میانه چنگ انداخته بود، از حالت تعرض بهحالت دفاع روی کرد و بناگزیر بر عقب نشینی و سرانجام تحمل شکست، گردننهاد. این چرخش را چرچیل ضمن خطابی به ملت انگلیس «آغاز پایان» مصیب هاخواند.
اینک، مصداق همان اصطلاح را، با همان مفهوم، می توان درباره ی پدیدهای که با عنوان «اسلام سیاسی» شهرت گرفته – هر چند در پهنه ی سیاستهای کلان جهانی سهم اثرگذاری هم یافته است – با نشانه های روشن ملاحظهکرد. مسلماً تا پایان راه، یعنی تا آنجا که این پدیده در معرض زوال قطعی قرارگیرد، گذاری نسبتاً طولانی در پیش است و این نیست که از امروز تا فردائی همهچیز از این رو به آن رو شود، ولی در و دیوار گواهی می دهند که پوسیدگی دراندرون این پدیده سر گرفته است و هیچ مانعی هم که بتواند بر آن مهار بزند، بهچشم نمی آید. حتی بسط روز افزون تروریسمی که از زاده های این پدیده استو خود را با ارائه ی خشن ترین اشکال توحش، منادی «اسلام» و «سیره ینبوی» معرفی می کند و با حادثه پردازی های پی در پی و خونبار، در عرصه یافکار عمومی، حسابی هم از باب «تولید وحشت» باز کرده است، باز هم آنعاملی نیست که قادر باشد نشانه های این نزول و زوال را بپوشاند و، این سهلاست، این تروریسم و توحش فزاینده، با خلق نفرت انگیز ترین و چندش آور ترینمناظر شکنجه و کشتار انسان ها (از خودی و بیگانه) از منظر افکار عمومی (شامل بسی از مسلمانان)، نه تنها برای «اسلام سیاسی» و کلاً گرایش هایمشهور به «اسلامیستی»، بلکه حتی برای نفس دیانت اسلام نیز تردیدهایاعتقادی آفریده است.
همین جا سخن معروف مهندس بازرگان بیاد میآید که وقتی نخستینمهاجرت های مردم از عالِم و عامی، و به نشانه ی نفرت از رژیمی که خرده خردهذات شریر خود را نشان می داد، سر گرفت، به صراحت تمام گفت کار بجائیرسیده است که «یدخلون فی دین الله افواجا» به «یخرجون من دین اللهافواجا»(1) (ورود به دیانت خدا، به خروج از دیانت خدا) تبدیل شده است.
بهر روی، درک این واقعیت آسان تر خواهد شد اگر سرگذشت این پدیدهء «اسلام سیاسی» را از مرحله ای که قریب سی و هفت سال پیش با وقوع «انقلاب اسلامی» و ظهور یک استبداد خشن دینی که در ایران آغاز شد، گام بگام با تأملی هرچه دقیق تر، در ژرفای حادثه ها رد بگیریم
بدیهی است که جوهره ی «اسلام سیاسی» بخودی خود پدیده ینوظهور و نوبنیادی نیست، زیرا دیانت اسلام، درست در تقابل با دیانت مسیح (و یاآن چه بنام مسیح ثبت شده است)، از همان زمان پیدایش در شهر مکه، میل به «قدرت» و حتی «حکومت» را با خود داشت؛ و این هم واضح است که از لازمههای «کسب قدرت و حفظ قدرت» بهره گیری از فرصت ها و امکانات و یا «خلقامکاناتی» است که، در مجموع، اصطلاحًا «سیاست» خوانده می شود و گفتنیاست که یکی از اشکال این «سیاست»، و به تَبَع آن «سیاست پیشگی»، را درزمان حیات پیامبر و خصوصاً پس از هجرت به یثرب (مدینه) و در جهت نشر اسلامو «مقابله با کفار» رد می گیریم.(2) اما محدود ساختن این مقال به «مختصاتاسلام سیاسی» طی سی و هفت سال گذشته، یعنی از مبداء انقلاب اسلامیایران، حاصل دو توجه است:
– نخست بلحاظ این واقعیت که «انقلاب اسلامی ایران»، در مرحله یآغازین، نزد بسیاری از مردمان، حتی در جوامع غیر اسلامی و عمدتاً جهانسومی که از جنبش های سکولار پیشین خود طرفی نبسته بودند، بمنزلهء یکالگوی موفق و یک راه نجات مطمئن از سلطه ی قدرت های غربی تلقی شد؛خاصه که از مرحله ی مشخصی شعارهای انقلاب، بیش و پیش از جلوه هایدینی، رنگ و آب «ملی» و «آزادیخواهانه» یافت و در واقع برای بسط «خامی ها وکج اندیشی ها و فریبکاری ها» که در آن روزگار بر ذهنیت «عالم و عامی» چیرهشده بود، زمینه ی مساعدی فراهم کرد و طبعاً به «اسلامی ها» فرصت داد تاکاروانسالاری را به خود اختصاص دهند.
ـ دوم، توجه ما به محدوده ی آثار انقلاب اسلامی ایران و پیامدهای درونیو بیرونی آن، برآمده از این واقعیت ثانوی است که اگر انقلاب، و زاده ی بلافصل آن – «استبداد دینی» – در ایران زمینه یافت و سرگرفت، سرخوردگی ها و ندامتهای ناشی از آن نیز کوتاه زمانی پس از چهار میخه شدن استبداد «ولائی» درهمان سرزمین مبداء (یعنی ایران) ظاهر شد؛ و در سطور بعد خواهم نوشت کهچگونه این چرخش داوری به «خیر» تا قضاوت به «شرّ» انقلاب، البته با غلظتهای متفاوت، به سایر جوامع اسلامی سرایت کرد. روی کارآمدن اسلامی ها درترکیه و قریب ده سال بعد در مصر، با این تأکید و تصریح رهبران آنها همراه بود که «ما هرگز در اندیشه ی بنای نظمی نظیر آنچه در ایران شکل گرفته است نبودهایم و نخواهیم بود.» گرچه بعدها در هر دو کشور ثابت شد که این قول و قرارها ازسنخ همان دامگذاری ه ئی بوده است که ملایان ایران (و شخص آیت اللهخمینی) پیش از تصرف قدرت، بکار می گرفتند و لذا در عرصه ی عمل تأکید وتصریح رهبران تازه آن دو کشور هم، بقصد خواباندن وحشتی بوده است که درجوامع آنها زمینه می یافت و بسط پیدا می کرد، از بیم آن که نکند بهمان آفتیمبتلا شوند که نصیب ایرانی ها شده است.
بگذارید صحت این برداشت ها را نیز به منطق شاهدها و واقعیت ها ومدرک های زنده و معتبر واگذاریم و اما، پیش از آن، بقصد پرهیز از گزندخوشباوری ها و سهل اندیشی های گمراه کننده، به این نکته نیز اشاره ای لازماست که:
سخن از «بروز سرخوردگی ها در بسیاری از جوامع اسلامی و کوتاهزمانی پس از پاگیری استبداد دینی و فرو نشستن شر و شورها فریبنده یانقلابی در ایران» را نباید مایه ای برای این داوری ناپخته ساخت که گویا رژیمِ زادهی انقلاب، بکمال منزوی شده و بتمامی بی مشتری و بی پیرو مانده است. نه! چنین دریافتی از بنیاد باطل است و هیچ جز همان خوشباوری های گمراه کننده ودوری از واقعیت ها نیست. چرا که با قاطعیت می توان گفت که رژیم دینی ایران -افزون بر قوای سرکوب که به تکیه گاه اصلی موجودیت اش تبدیل شده است -همچنان به اقلیتی پشت دارد که برخی از طریق دستیابی به امتیازات و ثروت های نجومی، و پاره ای تحت تأثیر القائات مذهبی و خرافی، در حوزه ی پیوند باآن باقی مانده اند. گرمی بازار دکان هائی نظیر «چاه جمکران» و یا ظهور پی درپی «امام زاده ها»، که بنا بر آماری به مرز بیست هزار رسیده است، و نیز احیایمراسم خرافی دینی که اگر چه نطفه در جعلیات و دروغ محدثان بسته اند ولیبی مشتری هم نیستند، و دیگر و دیگر از این قماش عارضه ها، خود گواه بارزی بردوام فریبکاری (البته پر سابقه و دیرینه سالِ متولیان مذهبی) است. بهر روی،وقتی مسئله ی تشخیص عوامل کمک دهنده به دوام رژیم مطرح است توجه باینزمینه های عقب ماندگی، «فاکتور» مهمی است که نباید بر آن چشم بست. بنا بر این، روح آن داوری مبتنی بر شروع «سرخوردگی ها و جدائی ها» را باید درمواضع اکثریتی سراغ گرفت که خوشبختانه «نسل جوان» مهمترین بخش از پیکرهی آن است و همین حضور «عنصر جوانی» است که بسهم تعیین کننده ای، بهدینامیسم نیروئی که مستمراً و به شیوه های بسیار متنوع در برابر «نظماستبداد دینی» و کلاً حرکت های پسگرائی اسلامیستی عرض وجود میکند، قوتمی دهد.
به بیان دیگر، آنچه در محاسبات ناظر بر «آغاز پایان اسلام سیاسی» درایران، و بدرجات مختلف، در جوامع گرفتاری نظیر جامعه ی ما جنبه ی کلیدی پیدامی کند، عمدتاً، همین چرخش اعتقادی و عاطفی و احساسی نسل جوان (اکثریت نفوس جامعه) است که تمامی درخواست های انسانی، تمامی نیازهایمادی، تمامی کشش های طبیعی و ذوقی خود را در حبس اقلیت منجمدی میبیند که، فراسوی ذهنیت مرده و مندرس خود، در لجنزار فساد نیز غوطه می خورد، آن گونه که گوئی به زیست در لجنزار چنان خو کرده که، به رغم افشاگری های رسوا کننده ای که بدست خود بر ضد خود آفریده است، جدائی از لجنزار راتاب نمی آورد.
در همین راسته نکته ی فوق العاده حساس و درخور توجه «شرائطزمانی» خصوصا از دیدگاه دست آوردهای انسان در حوزه ی «اطلاع رسانی» است که بحق آن را «عصر گسترش اطلاعات» (Information Age) لقب داده اند؛ عصری که به هرکس فرصت داده است تا در اجزاء ثانیه، بکمک انواع وسایل، و ازجمله ابزاری کوچکتر از کف دست و ساعتِ دست بند، از آنچه در آفاق دور دستجهان رخ می دهد آگاه شود و طبیعی است چنین موهبتی، به رغم موانع وممنوعیت ها و راه بندان هائی که در همه ی رژیم های بسته و خودکامه مرسوماست، به عام مردم و خصوصاً به نسل ذاتاً نوجویِ جوان امکان می دهد تا، ضمنآگاهی به پَرش های علمی جهان، بارهای ذهنی خود را در قبال لازمه هایزندگی در دنیای نو ارزیابی کند و در انتها با «راز» بی نصیبی ها و درماندگی هایخود آشنا شود.
آیا این هجوم سیل وارِ زن و مرد و پیر و جوان و کودک از دنیای گویا «رحمت و ایمان اسلامی» بسوی دنیای «کفر»، و بقول آقای خمینی «غرب فاسدو فساد انگیز»، خود ـ در جهاتی ـ برآمده از بسط «اطلاعات» نیست؟
چرا این میلیون ها مردم، سرزمین ها و خانه های آباء و اجدادی خود را (بمعنای اصیل کلمه) با نثار جان رها می کنند و به جهانی پناه می برند که در «مکتب» مذهبی آنها، دنیای دوزخیان نام گرفته است (و من در این باره، اندکیبعد بیشتر خواهم نوشت)؟
در این جا تنها به نقل این واقعیت، و پیرو آن به طرح این پرسش، اکتفامی کنم که در بستر این تحول بنیادین که به صورت های گوناگون در همه ی ابعادزندگیِ مادی و روحی نوع انسان ریشه دوانده است، آیا رژیمی نظامی – حکومتیقادر خواهد بود دوام خود را منحصراً با تکیه به جبر و عُنف و فریب، و آن هم فریبیکه فقط به «تعبدهای مذهبی و فقاهتی» بند شده است، تضمین کند؟
در امتداد این دریافت ها، نقش فاکتور دیگری، که جنبه ی اثر گذار ومحوری آن پوشاندنی نیست، متبادر به ذهن می شود و آن بُروز دشمنی ها میانتیره های مختلف اسلامی است. این از عوارضی است که در حاشیه یمشغولیت این تیره ها، همانند بیماری جذام، بجان یکایک آنها افتاده است و درخفا مایه های وجودی شان را می خورد و پیش می رود. منازعات کهن سالشیعی و سنی، که تا پیش از انقلاب اسلامی ایران ظاهراً از شدت دوره های ماقبل افتاده و یا دست کم پنهان مانده بود، اینک شاهدیم که بموازات داغ شدنحرکت های «اسلامیستی» بار دیگر به یکی از محوری ترین بهانه ها برای معرکهداران دینی بدل شده است.
بعنوان مثال، چندی پیش «داعشی ها» برای «حَماسی ها» خط و نشانکشیده بودند که از تنبیه آنها بدلیل مناسبات شان با رژیم «کافرِ» شیعیِ ایراندریغ نخواهند کرد (البته این خطاب و تهدید، مربوط است به زمانی که هنوز روابطحماسی ها با رژیم تهران شکرآب نشده و این دار و دسته ی فلسطینی به تغییرارباب روی نکرده بود.) (3) در همین جهت تقریباً روزی نمی گذرد که در زنجیره یگزارش های خبری، از کشتار شیعی ها بدست سنی ها، و به عکس، از طریقبمب گذاری ها، شبیخون ها، ترورهای فردی و گروهی و حتی انفجار معابد ومساجد یکدیگر روایتی نیامده باشد. در این میان نکته ی ظاهراً شگفت انگیز(البته برای کسانی که با تاریخ اسلام آشنائی ندارند) این است که طرف هایمتخاصم بدون استثناء هر یک خود را مبشر صدیق شریعت و پیرو «سیره ی پیامبراسلام» و طبعاً موظف به «ادای فرایض مذهبی» و رعایت نصّ «کتاب» معرفیمی کند و شگفتی از آن است که دستمایه ی همه ی آنه،ا بلحاظ ارجاع به متوناسلامی و دلایل سرکوب حریف، واحد است.
به لفظ دیگر، وقتی با نگاهی واقع گرا حوادث را می کاویم و پیش می رویم، متوجه می شویم که طرف های درگیر، آنجا که پای «فرائض دینی»شان درمیان است، بویژه از لحاظ شیوه های سرکوبِ «معاندان» و «کفار»، اگر اختلافیدارند عمدتاً «کمّی» است و در زمینه های «کیفی» آنقدرها از یکدیگر دور نیستندو این واقعیتی است که درک آن در نگاه به عرصه های عمل آسان تر می شود. ازداعشی ها و بوکو حرامی ها و شبابی ها و طالبانی ها و دیگر و دیگر از اینجانوران بگیرید تا اسلام پناهان خودمان، پُر بیراه نمی روند اگر ادعا می کنند که «ما در سرکوب معاندان، بهمان راه می رویم و بهمان شیوه ها دست می زنیم کهآموزگاران دینی ما در صدر اسلام، تعلیم می دادند و خود عمل می کردند»؛ و منبه تکرار است که می گویم در این باره، هیچ یکی شان، از واقعیت دور نیست:
– واقعاً و حقاً میان فاجعه ای که در تابستان سال شصت و هفت بشکلموحشِ قتل عام قریب ده هزار نوجوان و جوان و پیر در زندان های ایران رخ داد وآنچه امروز بدست داعشی ها و بوکو حرامی ها و دیگر از این جلادان وحشیروی میدهد، چه تفاوت «کیفی» و حتی «کمّی» می توان یافت؟
– و چه فرق اصولی است میان داوری و «نگاه اسلامی» گردانندگان رژیمولائی ایران نسبت به حقوق زن، و قضاوت و برخورد «اسلامی های» طلبانی وشبابی و داعشی و…؟ و اگر تفاوتی هم در این میان به چشم می آید، حاصلتفاوت درجه ی مقاومت و دراکه ی زنان در این جا و آنجا است، وگرنه از بابکشش های «اعتقادی»، و در موارد بسیار در حوزه های عمل، نزد همه ی آنهافرض و قاعده ی اسلامی این است که «زن بموجب احکام صریح اسلامی، درقبال مرد موجودی فروتر از برده است و الزاماً باید بپذیرد که “الرجال قوامون علیالنساء”».
– و نیز چه اختلاف کیفی است، میان قصد و عمل آن کس که در مقام «قاضی القضات شرع» و در قلب رژیم نوخاسته ی اسلامی ایران کلنگ بر می دارد تا مزار فردوسی را در توس و آرامگاه منسوب به کوروش را در فارس ویرانکند…؟ با قصد و عمل وحشیان «داعشی» که ویران کردن با ارزش ترین میراثهای تاریخ تمدن و فرهنگ بشر را در هر جا که قدم می گذارند، در صدر «فرایضدینی» خود قرار می دهند؟
– واقعا چه اختلاف کیفی میان این دو شکل از توحش یافتنی است؟ و آیااین همه تکرار زبان تاریخ نیست که نقل می کند: «سعد ابی وقاص (سردارمشهور عرب) پس از تسخیر فارس و فتح مدائن و دست یافتن به کتابخانه ها وذخائر فرهنگی ایران از خلیفه دوم کسب تکلیف دینی کرد که با این انبوه کتاب هاچه کند؟ و پاسخ شنید که آنها را یک سره در آب بریز، زیرا کتاب خدا برای ماکافی ست»؟ آیا همین خود، فتوای چندی پیش خامنه ای را بیاد نمی آورد کهگفته بود: «در دانشگاه ها باید به تدریس متون کتاب های جامعه شناسی و سایرعلوم انسانی، که حاصل کار غربی ها است، خاتمه داده شود، چرا که ما را منابعاسلامی بر این زمینه ها کفایت می کند».
پیشتر اشاره ای داشتم به یکی از پیچیده ترین مشکلات انسانی، درروزها و هفته های جاری، یعنی ماجرای مهاجرت میلیونی مسلمانان منطقه یخاور میانه، و حتی کشورهائی چون پاکستان، بسوی غرب، آن هم همراه بامناظری هراس انگیز و عصب سوز که قلب هر انسان متعارفی را نیز می خراشدو می سوزاند. حالا بر آن اشاره اضافه می کنم که همین واقعه نیز بلحاظ ربطمستقیم و بی چون چرایش با حرکت های «اسلامیستی»، بسهم خود و بنحوقابل توجهی از شکست «اسلام سیاسی» و یا «سیاسی تر شده» روایت دارد،زیرا فارغ از باطل گوئی های مرسوم (و مثلاً این هم خود از بازی غربی ها است) آشکارا بر پناه خواهی کثیری از توده های مسلمان در سرزمین های «زائیده یکفر و الحاد» روایت دارد. بگمان من آنچه پیش چشم ما رخ می دهد (حالا بگیریمو بگوئیم همه از ساخته های امروز و دیروز امپریالیست های است)، در عین حال، «بانگی از کوس رسوائی در چهارگوشه ی گیتی است» و این بار، با نشانه هائیاز خفت و بی آبروئی نامردمی که به تعبیر حکیم بزرگوار توس:
زیان کسان از پی سود خویش
به جویند و دین اندر آرند پیش
و، باری، یکی دو تا نیست نشانه ها و نمودها و نمادهای روشن از آن «آغاز پایانی» که در اشکال جوراجور، از پدیده ی «حرکت های اسلامیستی» ظاهر شده است؛ و از جمله ی با معناترین آنها نتایج انتخابات اخیر ترکیه (4)است.
می دانیم که حزب «عدالت و توسعه ،(AK) برهبری رجب طیب اردوغان،که زیر ساخت مذهبی (اسلامی) آن کم و بیش شناخته شده بود، در دو دهه یقبل موفق شد با یک مانور بتمام معنا رندانه، حکومتی را که قریب یک قرن پیش،در پی جنگ جهانی اول، بر اساس نوعی سکولاریسم بدست مصطفی کمالپاشا (ملقب به آتا تورک = پدر ترک) بنیان گرفته بود به زیر آورد و دولت خود راباتکاء انتخاباتی آزاد بجای آن بنشاند. وجه رندکاری اردوغان در این بود که، در مرحله ی شروع، تا می توانست تمایلات ضد سکولاریستی خود را پنهان می داشت و حتی با اصرار در پیوستن به «اتحادیه ی اروپا»، که بنایش بر پایهسکولاریسم و اصول «حقوق بشر» بالا رفته است، می کوشید این طور وانمودکند که با یک نظم سکولار بهیچوجه مخالفتی ندارد؛ ولی پس از دو سه سالیبتدریج بر این پنهان کاری پشت کرد و در هر قدم که پیش می گذاشت، بنحویکه به حساسیت ها دامن نزند، قدمی از مخالفان را می شکست و آن را همبپای پاسداری از دموکراسی می گذاشت تا این که با بروز شواهدی از «پاکسازی» مخالفان، خصوصاً در حوزه های «قضائی» و «نظامی»، و نیز با ظهورنشانه هائی از بی اعتقادی و بی اعتنائی به حقوق زنان و اصل تساوی حقوقیزن و مر،د و آن گاه با تأکید های آشکار و نهان بر لزوم بازگرداندن «دوران پرافتخارخلافت عثمانی»، و از جمله برپا ساختن کاخی عظیم برای اقامت ریاستجمهوری، آن هم با تزیینات خاص آن دوران، و حتی اعزام نخست وزیر خود بهخاک سوریه بقصد «زیارت آرامگاه نیای خلفای عثمانی» که جنبه های نمادین آن کاملاً معلوم و بی پرده بود، و اقدامات دیگری از این قماش، یکایک روایت از اینداشت که اردوغان و حزب اش با علیل ساختن و واپس زدن «ناخودی ها» خود رادر آستانه ی دستیابی به هدف «غائی» می داند و لذا نیازی هم به پنهان کاریندارد. تصادفاً اشتباه او در همین تشخیص ناپخته نطفه بست و رندی هایگذشته اش را یکی پس از دیگری آفتابی ساخت و بدانگونه که ناگهان خود را بامقاومتی نامنتظر روبرو یافت. کلیدی ترین برنامه ی اردوغان در جهت تصرف قدرت (قدرتی در خط مواضع خلفای عثمانی) این بود که در انتخابات اخیر اکثریت قاطع،یعنی دو سوم کرسی های مجلس، را بدست آورد و باتکاء آن، قانون اساسیدلخواه را به همه پرسی واگذارد و از این رهگذر فاتحه ی سکولاریسم را برایهمیشه بخواند؛ غافل که آنچه در محاسبات او از قلم افتاده، نقش آن «وجدانآگاه عمومی» بود که بویژه در جوامعی که کم یا بیش با مفهوم آیت «آزاداندیشی» آشنائی پیدا کرده اند، بناگهان سر بر می آورد و بسی از ابتکارات «عاشقان قدرت» را در هم می شکند. حزب «عدالت و توسعه»، برغم پیش بینیپر امید اردوغان، نتوانست آن اکثریت لازم را که شرط اساسی برای موفقیت هایذهنی او بود بدست آورد و در عوض حزب «دموکرات خلق» که پیوند استواری همبا کردها دارد، بخلاف بازتاب های «چپی» که در گذشته نشان داده بود، این بار باتأکید بر خواست های لیبرالیستی و سکولار موفق شد سیزده درصد آراء را بخوداختصاص دهد که معنایش این بود که حزب اردوغان هرچند هنوز اکثریت نسبیپارلمان را در دست دارد ولی این، آن اکثریت «دو سوم» نیست که بر طبق قانونلازمه ی تصرف کامل دولت و مهمتر از آن شرط اقدام به همه پرسی (درباره یتغییر قانون اساسی) است. بهر صورت شکست حزبِ اسلامیِ «عدالت وتوسعه« بلحاظ دورماندن از مقاصدی که پیش رو نهاده بود بیش و پیش از هربرداشتی راوی این معنا شد که بند بازی های سیاسی، آن هم با طناب فرسودهی شعارهای دینی، بخلاف انتظار بند بازان، در ترکیه آنقدرها زمینه ی توفیقنداشته است. «بولند علیرضا»، وابسته به «مرکز مطالعات بین المللی واستراتژیک»، نتایج انتخابات ترکیه را به «یک انفجار هسته ای در سیاست ترکیه» تشبیه کرده است؛ و باور غالب این است که اگر اردوغان حتی از آنچه پیش آمدهاست درس نگیرد و به جاه طلبی های خود با آرزوی احیای «خلافت اسلامی» مهار نزند، فضای سیاسی ترکیه را بیش از پیش در تقابل با مقاصد خود خواهدیافت.
جلوه ی دیگر از روند نزولیِ «اسلام سیاسی»، هر چند حوزهء کوچکی ازفعالیت های «اسلامیستی» را در بر می گیرد، ظهور نارضائی های همه جانبه ازحَماسی ها در افکار فلسطینیان مقیم نوار غزه است که، بویژه از دیدگاهکشمکش های مستمری که با اسرائیل داشته، در زنجیره ی جنبش هایاسلامیستی آوازه ای بهم زده اند:
می دانیم که نوار غزه پس از تخلیه ی قوای اسرائیل در کوتاه زمان بهپهنه ی قدرت بی رقیب «حماس» مبدل شد. حماسی ها از آن پس موفق شدندبا یک سرکوب بیرحمانه و بیدرنگ، هواداران «الفتح» را یکسره از غزه برانند و خودرا مبشر دو «رسالت»، که در افکار عمومی عرب بازار گرمی هم داشت، معرفیکنند. نخست تأکید بر کاربرد شیوه های قهرآمیز «انقلابی» بر ضد اسرائیل و دوم واپس زدن «الفتح» و اثبات اصالت نمایندگی خود از جانب مردم فلسطین و، طبعاً،تزریق این اتهام که «الفتح»، با پشت کردن به جوشش های انقلابی، به عنصریعلیل و سازشکار تبدیل شده و حقوق مردم فلسطین را به صهیونیست هافروخته است. با این همه، هم اکنون شواهدی پیش رو داریم راویِ این واقعیت کهدوام عارضه های جنگی و گسترش فقر و بی خانمانی، خصوصاً در شرائطی که باتحولات مصر همه ی راه های کمک رسانی به حماس قطع شده و طبعاً غلبه برویرانی های وسیع حاصل از کشمکش های اخیر با اسرائیل معطل مانده است،افکار عمومی و اساساً نسل جوان را بنوعی آشفتگی و نارضائی سوق دادهاست.
سه ماه قبل، «مرکز مطالعات فلسطینی» آماری منتشر ساخت که در آنآمده بود: هشتاد درصد از جوانان فلسطینی مقیم غزه نسبت به عواقب جنگاخیر میان حماس و اسرائیل سخت ناراضی اند؛ در حالی که در منطقه ی ساحلغربی (West Bank) [مقر دولت «خودمختار فلسطین ـ الفتح»] از این باب فقط15 درصد اظهار نارضائی کرده اند. یادآوری می کنم که در جنگ مورد بحث دو هزارو دویست فلسطینی و هفتاد و سه اسرائیلی جان خود را از دست دادند و،گذشته از این، رهبران حماس که در جریان جنگ در هتل های اشرافی دوبی وقطر آرمیده و مردم غزه را به «قبول شهادت» و ماندن در خانه ها، یعنی استقبالاز آتشبار اسرائیلی ها، دعوت می کردند، تا حال نتوانسته اند در رفع ویرانی هاقدمی بردارند؛ که یک معنای روشن آن این است که همه ی آن ثروت کلانی کهاز گلوی کودکان گرسنه ایران برآمده و به کیسه ی حماسی ها حواله شده بود،یکسره بر باد رفته است.
و اما در این میان یک نمونه ی نظرگیر، و چه بسا باید گفت درخشان، ازروند «آغاز پایانِ» کار اسلامیست ها را این بار در یک جهت مثبت، باز می یابیم وآن رویدادهای تونس است. می دانيم که آنچه بنام «بهار عرب» لقب گرفت، از اینکشور کوچک آفریقائی آغاز شد و اکنون شاهدیم که، از ميان تمامی دنیای عرب،تنها در این سرزمین است که آن «بهار» تحقق می یابد و طراوت اش روز افزونمی شود. البته پس از فرار بن علی) دیکتاتور تونس (در چهاردهم ژانویه ی دو هزار و ده، «حزب اسلامی انا هدا» )همانند اخوان المسلمین مصر) موفق شد، بااتکاء به تجربیات «سازمان دهی» خود، دولت را بدست گیرد، ولی هواداراندموکراسی بیدرنگ بر کشمکش های مسلکی خود مهار زدند و در یک جبهه یمشترک «ملی» به میدان آمدند و «انا هدا» را، که آنقدرها هم رادیکال نمی نمود،کنار زدند و سرانجام در فوریه ی سال دو هزار و سیزده، با طرح و تصویب یکقانون اساسی پیشرفته و صد درصد غیرمذهبی، متضمن قبول تساوی کاملحقوق زن و مرد، پذیرش اندیشه ی آزاد و سایر الزامات یک دموکراسی اصیل وغرب گرا، حکومت را بدست گرفتند و در واقع مفهوم واقعی «بهار عربی» را کهخود سر گرفته بودند، خود نیز به تحقق رساندند.
مسلماً فرصت یک مقال به آن اندازه نیست تا بر یکایک نمونه ها ونمودهائی که بر روند «آغاز پایان» حرکت های اسلامیستی دلالت دارند، آن هم باشرح جزئیات، استناد شود و لاجرم بهمین چند گواه بسنده می شوم و بحث راپایان می برم؛ با نقلی از «جایِ خالیِ» بویژه دو کس که کاش بودند و سرنوشت «دلخواه» خود را، خاصه در این مهاجرت سیل وار مسلمانان به سرزمین هایکفر، از نزدیک مشاهده می کردند.
نخست جای خالی آن نویسنده ی پریشان نویس «غرب زدگی» و «خسی در میقات» خالی است که تعلق خاطر به ارزش های فرهنگی غرب رامظهری از «غرب زدگی» و غرب زدگی را به «وبا زدگی» تشبیه کرده بود…
و دوم جای خالی امام خمینی که وقتی گفته بود: «ما انقلاب مان را بهتمام جهان صادر می کنیم، زیرا انقلاب اسلامی است و تا بانگ آن در تمام جهانطنین نیفکند، مبارزه ادامه دارد.» (پیام آیت الله خمینی بمناسبت سالگرد انقلاببیست و دو بهمن پنجاه و هشت، مندرج در تمامی نشریات وقت).
توضیحات و مآخذ:
1ـ از این که مهندس بازرگان، در استقرار رژیم اسلامی ایران که در حال به یکی ازمخوف ترین اشکال استبداد دینی بدل شده است، سهمی داشت، شکی نیست؛ ولی درعین حال نمی توان این واقعیت را فراموش کرد که او (البته به بیهودگی) کوشش داشت تابلکه از خشونتی که در دوران نخست وزیری او روز تا روز اوج می گرفت بکاهد. سخنمعروف بازرگان که در متن مقال آمده است: «یخرجون من دین الله افواجاً»؛ آن هم خطابغیرمستقیم به آیت الله خمینی، بازتابی از خصلت میانه روی او بود منتها او نمی دانست وغرق در اوهامات دینی نمی توانست بداند که آنچه در پیرامون وی می گذرد حاصل ذاتحکومت دینی است؛ حکومتی که مانند هر حکومت ایدئولوژیک، استبداد را در اندرون خوددارد و فارغ از استبداد فرصت حیات پیدا نمی کند.
2 ـ مبحث «اسلام سیاسی» و سر رشته ی آن را، که به زمان پیدایش اسلام بازمی گردد، نگارنده در یکی از مقالات پیشین خود، با عنوان «توهمی بنام اسلام راستین»، در شماره ی هفتصد و شش هفته نامه «ایرانیان»، و تا آنجا که فرصت یک مقال جواز می داد شکافته و شرح داده و لذا تکرار آن را حاجت ندانسته است.
3 ـ انتخابات اخیر ترکیه، بدلیل نامیسر بودن ائتلاف احزاب و فقدان حزبی کهاکثریت قاطع آراء مجلس را در دست داشته باشد، تجدید خواهد شد و اما این که حزبحاکم در انتخابات جدید خواهد توانست به اکثریت قاطع (دو سوم) دست یابد محل تردیداست. بهر روی، بسیاری بر این باورند که اردوغان، حتی اگر بهر ترفند بتواند اکثریت قاطع رابدست آورد، بخاطر افشای ذات پسگرا و قدرت طلب اش، از این پس دشوار خواهد بود کهبه ترک تازی های گذشته ادامه دهد و جبهه ی رو به رشد مخالف را به حساب نیاورد.
4 ـ قابل توجه است که پس از سال ها کمک سیل وار دلاری و غیردلاری رژیمتهران به حَماسی ها، آنگونه که از گزارش های منطقه بر می آید، حماسی ها ترجیح دادهاند به ارباب تازه ای روی آورند و آن عربستان سعودی است. بیاد بیاوریم در حوادث موسومبه جنبش سبز، شعاری از میان جمعیت جوشید که «فلسطین را رها کن، فکری به حال ماکن» که سخت مورد حمله ی رهبران رژیم و حتی پاره ای از «گویا اپوزان های» درونی وبیرونی، قرار گرفت؛ آن هم به بهانه ی دلسوزی در حق مظلومان. حالا متوجه می شویمکه گویندگان و سازندگان آن شعار از چه حکمت بالغه ای برخوردار بوده اند.