آلزایمر ملی،بد نیست بدانیم

آلزایمر، حافظۀ کوتاه‌ مدت بیمار را نابود میکند، اما به بخشی از خاطرات او از سال‌های دور، دست نمیزند. اگر از او بپرسی که امروز ناهار چه خورده‌ای، نام غذایی را به زبان می‌آورد که سی یا چهل سال پیش در یک ظهر دل‌انگیز خورده است. او در حافظۀ درازمدتش زندگی میکند.
>>> مردم ایران دقیقا به چنین بیماری خطرناکی مبتلا هستند. در گذشته‌های بسیار دور زندگی میکنند و آگاهی‌های آنان از قرن حاضر، نزدیک به صفراست.
بسیاری از مردم به‌تقریب ترتیب سلسله پادشاهان ایران را میدانند اما من دانشجویانی را دیده‌ام که نمیدانستند نهضت ملی نفت در زمان رضا شاه بود یا پسرش.
ایرانیان، قطعه‌هایی از تاریخ را هزار بار شنیده‌اند و میدانند، اما تمایلی به شنیدن مهم‌ترین بخش‌‌های تاریخ معاصرشان ندارند. نام تمام جنگ‌های صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را میدانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دوره‌ای است و چرا آن را «صغیر» مینامند، مات و مبهوت به پرسش‌گر نگاه میکنند.
آیا یک ایرانی را میتوانید پیدا کنید که یک بار برای میرزا یوسف خان مستشار الدوله اشک ریخته باشد؟ نه! چرا؟
چون ایرانی نمیداند او کیست. او کسی بود که با نوشتن «رسالۀ یوسفی» و «یک کلمه»، میخواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقۀ ناصری کند و به همین جرم سال‌ها در سیاهچال قجری، کتک خورد. شکنجه‌گر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشۀ زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.
از این روضه‌های جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی میداند محمدعلی شاه روزنامه‌نگارانی همچون صوراسرافیل و ملک المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟ آن دو را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتی مُردند، شکنجه‌گران خوشحال شدند؛ چون دیگر توان و نیرویی برای ادامۀ شکنجه نداشتند. عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها، کلمۀ مشروطه و عدالت‌خانه و آزادی را فریاد کشیدند. آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت. باورش نمیشد که چند جوان فکلی این همه بر سر مرام و عقیدۀ خود پایداری کنند.
ایرانیان از شیخ فضل الله نوری بیش از این نمیدانند که نام یکی از بزرگراه‌های تهران است، و از جنس اختلافات او با روشنفكران و آخوند خراسانی(رهبر معنوی مشروطه) در بی‌خبری محض به سر میبرند.
ایرانی نمیتواند دربارۀ رژیم پهلوی که آن را برانداخت، بر پایۀ منابع و آگاهی‌های مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛ اما از حرمسرای یزید و حیله‌های معاویه بی‌خبر نیست.
چند ایرانی را میشناسید که نام تیمورتاش و علی‌اکبر داور را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را میشناسید كه نام مختار ثقفی را نشنیده‌ باشد؟ کسی که نمیداند علی‌اکبر داور کیست، نخواهد دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم.
>>> کسی که زندگی تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود؟ کسی که دربارۀ حکمرانان کشورش در دورۀ معاصر، اطلاعات درخوری نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» دارد؟
در یکی از قبرستان‌های قم، مقبره‌ای است که در آن مردی عامی ولی صاحب کرامات دفن است. میگویند او بدون آنکه سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، آیات قرآن را در هر متنی که میدید، می‌شناخت. اگر آیه‌ای را در میان خطبه‌ای از نهج البلاغه جاسازی میکردند، از آن خطبه فقط همان آیه را میتوانست بخواند. بر مزار او مقبره‌ای ساخته‌اند و مردم نیز گروه‌گروه به زیارت او میروند. قبر حسن رشدیه، بنیان‌گذار مدارس جدید در ایران نیز در همان قبرستان است. ولی هیچ کس نام و نشانی قبرش را نمیداند .
اگر آشنایی با تاریخ دور، سرمایۀ علمی است، آگاهی از تاریخ نزدیک، سرمایۀ ملی است.
آلزایمر ملی، این سرمایۀ ملی را بر باد داده‌ است.